📜 #حکایت
آورده اند روزی حاکم شهر بغداد از بهلول
پرسید: آیا دوست داری که همیشه
سلامت و تندرست باشی؟
بهلول گفت: خیر، زیرا اگر همیشه در
آسایش به سر برم، آرزو و خواهشهای
نفسانی در من قوت میگیرد و در نتیجه،
از یاد خدا غافل میمانم.
خیر من در این است که در همین حال
باشم و از پروردگار میخواهم تا گناهانم را
بیامرزد و لطف و مرحتمش را از من دریغ
نکند و آنچه را به آن سزاوارم به من عطا
کند.
✨@avayeqoqnus✨
.
نگارا وقت آن آمد
که یکدم ز آن من باشی 💜
دلم بیتو به جان آمد
بیا تا جان من باشی 💜
#عراقی
✨ @avayeqoqnus ✨
●~◇~●
مانع از رفتنِ آن که میرود نشو،
زیرا هرگز نخواهی توانست
آن که میآید را ملاقات کنی.
#کارل_گوستاو_یونگ
✨ @avayeqoqnus ✨
سر بر شانه خدا بگذار
تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند
که نه از دوزخ بترسی
و نه از بهشت به رقص درآیی
قصه عشق، “انسان” بودن ماست ... 🌻
✨ @avayeqoqnus ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح زیباتر می شود
اگر اولین آغازش نام خدا باشد
الهی به امید تو 🌹
شروع هفته پرباری داشته باشید رفقا 🪴
✨@avayeqoqnus✨
الهی؛ به حق آنکه تو را هیچ حاجت نیست،
رحمت کن بر آنکه او را هیچ حجت نیست.
آمین 🙏🌸
#خواجه_عبدالله_انصاری
#مناجات
✨@avayeqoqnus✨
📗 مگر دیوانه شدهام؟!
در شهر ما دیوانه ای زندگی می کند که همه او را دست می اندازند و در کوچه پس کوچه های شهر بازیچه بچه ها قرار می گیرد.
روزی او را در کوچه ای دیدم که با کودکانی که او را دست انداخته بودند با خنده و شادی بازی می کرد.
او را به کناری بردم و پرسیدم:
"چرا کودکانی که تو را مسخره می کنند و به تو و حرفها و کارهایت می خندند را از خود نمی رانی؟؟"
با خنده گفت:
"مگر دیوانه شده ام که بندگان خدا را از خود برانم در حالیکه می توانم لبخند را به آنها هدیه دهم؟"
جوابش مرا مدتی در فکر فرو برد!
دوباره از او پرسیدم: "قشنگترین و زشت ترین چیزی که تا به حال دیده ای را برایم تعریف کن."
گفت: "قشنگترین چیزی که در تمام عمرم دیده ام لبخندی است که پدرم هنگام مرگ بر لب داشت و زشت ترین چیزی که دیده ام مراسم خاکسپاری پدرم بود که همه گریه کنان جسد را دفن می کردند."
پرسیدم: "چرا به نظر تو زشت بود؟ مگر مراسم خاکسپاری، بدون گریه هم می شود؟"
جواب داد: "مگر برای کسی که به مرگ لبخند زده است باید گریه کرد؟؟"
من از آن روز در این فکر هستم که آیا این مرد دیوانه است یا مردم شهر ما دیوانه اند که او را دیوانه می پندارند؟
#داستان
#داستان_کوتاه
#داستان_آموزنده
✨ @avayeqoqnus ✨
.
🍂 دردِ ما را نیست درمان اَلغیاث
🤍 هجرِ ما را نیست پایان الغیاث
🍂 دین و دل بردند و قصدِ جان کنند
🤍 الغیاث از جورِ خوبان، الغیاث
🍂 در بهایِ بوسهای جانی طلب
🤍 میکنند این دلسِتانان الغیاث
🍂 خونِ ما خوردند این کافردلان
🤍 ای مسلمانان چه درمان؟ الغیاث
🍂 همچو حافظ روز و شب بی خویشتن
🤍 گشتهام سوزان و گریان الغیاث
🔻 غزل ۹۶ از دیوان حافظ
#حافظ
✨@avayeqoqnus✨
.
📗 دهخدا و مادر
نقل است که علی اکبر دهخدا مادری داشت که بسیار عصبی بود و پرخاشگر؛ طوری که دهخدا بخاطر مادرش ازدواج نکرده بود و پیرپسر مجردی بود که در کنار مادرش زندگی میکرد.
نصف شبی مادرش او را از خواب شیرین بیدار کرد و آب خواست. دهخدا رفت و لیوانی آب آورد مادرش لیوان را بر سر دهخدا کوبید و گفت آب گرم بود. سر دهخدا شکست و خونی شد. به گوشهای از اتاق رفت و زار زار گریست.
گفت: «خدایا من چه گناهی کردهام بخاطر مادرم بر نفسم پشت پا زدهام. من خود، خود را مقطوعالنسل کردم، این هم مزد من که مادرم به من داد. خدایا صبرم را تمام نکن و شکیباییام را از من نگیر.»
گریست و خوابید شب در عالم رؤیا دید نوری سبز از سر او وارد شد و در کل بدنش پیچید و روشنش ساخت.
صدایی به او گفت: «برخیز در عوض صبر و شکیبایی با مادر ما به تو علم دادیم.»
از فردای آن روز دهخدا شاهکار تاریخ ادبیات ایران که جامعترین لغتنامه و امثال و حکم بود را گردآوری کرد و نامش برای همیشه بدون نسل، در تاریخ جاودانه شد. 👌🌺
#داستان
#داستان_واقعی
✨@avayeqoqnus✨