eitaa logo
آوای ققنوس
8.8هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
539 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 آورده اند روزی حاکم شهر بغداد از بهلول پرسید: آیا دوست داری که همیشه سلامت و تندرست باشی؟ بهلول گفت: خیر، زیرا اگر همیشه در آسایش به سر برم، آرزو و خواهش‌های نفسانی در من قوت می‌گیرد و در نتیجه، از یاد خدا غافل می‌مانم. خیر من در این است که در همین حال باشم و از پروردگار می‌خواهم تا گناهانم را بیامرزد و لطف و مرحتمش را از من دریغ نکند و آنچه را به آن سزاوارم به من عطا کند. ✨@avayeqoqnus
. نگارا وقت آن آمد که یکدم ز آن من باشی 💜 دلم بی‌تو به جان آمد بیا تا جان من باشی 💜 @avayeqoqnus
●~◇~● مانع از رفتنِ آن که می‌رود نشو، زیرا هرگز نخواهی توانست آن که می‌آید را ملاقات کنی.‌ @avayeqoqnus
سر بر شانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت به رقص درآیی قصه عشق، “انسان” بودن ماست ... 🌻 ✨ @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح زیباتر می شود اگر اولین آغازش نام خدا باشد الهی به امید تو 🌹 شروع هفته پرباری داشته باشید رفقا 🪴@avayeqoqnus
الهی؛ به حق آنکه تو را هیچ حاجت نیست، رحمت کن بر آنکه او را هیچ حجت نیست. آمین 🙏🌸 @avayeqoqnus✨  
📗 مگر دیوانه شده‌ام؟! در شهر ما دیوانه ای زندگی می کند که همه او را دست می اندازند و در کوچه پس کوچه های شهر بازیچه بچه ها قرار می گیرد. روزی او را در کوچه ای دیدم که با کودکانی که او را دست انداخته بودند با خنده و شادی بازی می کرد. او را به کناری بردم و پرسیدم: "چرا کودکانی که تو را مسخره می کنند و به تو و حرفها و کارهایت می خندند را از خود نمی رانی؟؟" با خنده گفت: "مگر دیوانه شده ام که بندگان خدا را از خود برانم در حالیکه می توانم لبخند را به آنها هدیه دهم؟" جوابش مرا مدتی در فکر فرو برد! دوباره از او پرسیدم: "قشنگترین و زشت ترین چیزی که تا به حال دیده ای را برایم تعریف کن." گفت: "قشنگترین چیزی که در تمام عمرم دیده ام لبخندی است که پدرم هنگام مرگ بر لب داشت و زشت ترین چیزی که دیده ام مراسم خاکسپاری پدرم بود که همه گریه کنان جسد را دفن می کردند." پرسیدم: "چرا به نظر تو زشت بود؟ مگر مراسم خاکسپاری، بدون گریه هم می شود؟" جواب داد: "مگر برای کسی که به مرگ لبخند زده است باید گریه کرد؟؟" من از آن روز در این فکر هستم که آیا این مرد دیوانه است یا مردم شهر ما دیوانه اند که او را دیوانه می پندارند؟ @avayeqoqnus
. 🍂 دردِ ما را نیست درمان اَلغیاث 🤍 هجرِ ما را نیست پایان الغیاث 🍂 دین و دل بردند و قصدِ جان کنند 🤍 الغیاث از جورِ خوبان، الغیاث 🍂 در بهایِ بوسه‌ای جانی طلب 🤍 می‌کنند این دلسِتانان الغیاث 🍂 خونِ ما خوردند این کافردلان 🤍 ای مسلمانان چه درمان؟ الغیاث 🍂 همچو حافظ روز و شب بی خویشتن 🤍 گشته‌ام سوزان و گریان الغیاث   🔻 غزل ۹۶ از دیوان حافظ @avayeqoqnus
. 📗 دهخدا و مادر نقل است که علی اکبر دهخدا مادری داشت که بسیار عصبی بود و پرخاشگر؛ طوری که دهخدا بخاطر مادرش ازدواج نکرده بود و پیرپسر مجردی بود که در کنار مادرش زندگی می‌کرد. نصف شبی مادرش او را از خواب شیرین بیدار کرد و آب خواست. دهخدا رفت و لیوانی آب آورد مادرش لیوان را بر سر دهخدا کوبید و گفت آب گرم بود. سر دهخدا شکست و خونی شد. به گوشه‌ای از اتاق رفت و زار زار گریست. گفت: «خدایا من چه گناهی کرده‌ام بخاطر مادرم بر نفسم پشت‌ پا زده‌ام. من خود، خود را مقطوع‌النسل کردم، این هم مزد من که مادرم به من داد. خدایا صبرم را تمام نکن و شکیبایی‌ام را از من نگیر.» گریست و خوابید شب در عالم رؤیا دید نوری سبز از سر او وارد شد و در کل بدنش پیچید و روشنش ساخت. صدایی به او گفت: «برخیز در عوض صبر و شکیبایی با مادر ما به تو علم دادیم.» از فردای آن روز دهخدا شاهکار تاریخ ادبیات ایران که جامع‌ترین لغت‌نامه و امثال و حکم بود را گردآوری کرد و نامش برای همیشه بدون نسل، در تاریخ جاودانه شد. 👌🌺 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ وقت برای فهمیده شدن فریاد نزنید آنکه شما را بفهمد صدای سکوتتان را بهتر می شنود. @avayeqoqnus
جذابیتش در این است که نمی کوشد تا مورد پسند دیگران قرار بگیرد. عادتی دارد؛ همیشه حقیقت را می گوید. 📗 زن آینده 🖌 کریستین بوبن @avayeqoqnus
📚 اصطلاح "کفم برید!" 💢 کف بُریدن: اشاره به داستان یوسف دارد که همسر عزیز مصر عاشق او بود و زنان طبقه اشراف و دوستانِ وی او را در این باره ملامت می‌کردند. او برای رفعِ این ملامت، مهمانی‌ ترتیب داد و در لحظه‌ای که آن زن‌ها ترنج در دست داشتند و می‌خواستند آن را بِبُرند، یوسف را واردِ خانه کرد. زیبایی یوسف چندان بود که آن جمعِ زنان همگی به جای ترنج، کف دست‌های خود را بریدند. 💢 مولانا هم این اصطلاح را در یکی از غزلیات خود به کار برده: کو یکی بُرهان که آن از روی تو روشنترست ؟ کف نبُرَّد کُفرها زین یوسف کنعان چرا ؟ @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آوای ققنوس
‌🌼🍀🌼🍀 یکی از دوستام و خانمش میخواستن از هم جدا بشن. یه روز تو یه مهمونی بودیم ازش پرسیدم خانومت چه مشکلی داره که میخوای طلاقش بدی؟ گفت: یه مرد هیچ وقت عیب زنشو به کسی نمیگه... بعد از چند ماه از هم جدا شدن و سالِ بعد خانومش با یکی دیگه ازدواج کرد... یه روز ازش پرسیدم خب حالا بگو چرا طلاقش دادی؟ گفت: یه مرد هیچوقت پشت سر زنِ مردم حرف نمیزنه... پست‌ترین انسان کسی است که راز دوران دوستی را به وقت دشمنی فاش کند. @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
می شود نور شد و باز درخشید به صبح دلخوشی را به دلِ غمزده بخشید به صبح می شود با تو غزلخوان شد و پر شور و نشاط برق احساس ز چشمان تو را دید به صبح صبحتون پرنشاط رفقا 🌞🌺 ✨@avayeqoqnus
مرا هزار امید است و هر هزارش خدا... 💚 @avayeqoqnus
📜 زاهد خیالباف! آورده اند که مردی پارسا بود و بازرگانی که روغن گوسفند و شهد فروختی با او همسایگی داشت و هر روز قدری از بضاعت خویش برای قوت زاهد فرستادی. زاهد چیزی بکار بردی و باقی را در سبویی کردی و طرفی بنهادی. آخر سبو پر شد. روزی در آن می‌نگریست. اندیشید که اگر شهد و روغن به ده دِرَم بتوانم فروخت و آن را پنج گوسفند خرم، هر پنج بزایند و از نتایج ایشان رم‌ها پیدا آید و مرا استظهاری باشد و زنی از خاندانی بزرگ بخواهم...، لاشک پسری آید، نام نیکوش نهم و علم و ادب بیاموزمش و اگر تمرّدی نماید بدین عصا ادب فرمایم. این فکرت چنان قوی شد که ناگاه عصا برگرفت و از سر غفلت بر سبوی آویخته زد! در حال بشکست و شهد و روغن بر روی او فرود آمد. 🔻 برگرفته از کتاب "کلیله و دمنه" @avayeqoqnus
🌺 چون دل ز هوای دوست نتوان پرداخت 🤍 درمانش تحمل است و سر پیش انداخت 🌺 یا ترک گُل لَعل همی باید گفت 🤍 یا با اَلَمِ خار همی باید ساخت @avayeqoqnus
نصف اشتباهات‌مان ناشی از این است که وقتی باید فکر کنیم، احساس می‌کنیم و وقتی که باید احساس کنیم، فکر می‌کنیم...! 📕 به آواز باد گوش بسپار ✍ هاروکی موراکامی @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. یک روز عربی از بازار عبور می‌کرد که چشمش به دکان خوراک‌پزی افتاد که بخاری از سر دیگش بلند می‌شد. خوشش آمد. تکه نانی که داشت بر سر آن می‌گرفت و می‌خورد. هنگام رفتن صاحب دکان گفت: تو از بخار دیگ من استفاده کردی و باید پولش را بدهی. مردم جمع شدند. مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود بهلول را دید که از آنجا می‌گذشت. از بهلول تقاضا کرد که میان آن ها قضاوت کند. بهلول به آشپز گفت: آیا این مرد از غذای تو خورده است؟ آشپز گفت: نه ولی از بوی آن استفاده کرده است. بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد و به زمین ریخت و گفت: ای آشپز صدای پول را تحویل بگیر. آشپز با کمال تحیر گفت: این چه طرز پول دادن است؟ بهلول گفت: مطابق عدالت است. کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کند. @avayeqoqnus✨  
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم تو گرمِ سخن گفتن و از جامِ نگاهت من مست چنانم که شنفتن نتوانم شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم با پرتو ماه آیم و، چون سایه دیوار گامی از سر کوی تو رفتن نتوانم دور از تو منِ سوخته در دامن شب‌ها چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم فریاد ز بی مهریت‌ ای گل که درین باغ چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم‌ ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم @avayeqoqnus