می شود نور شد و باز درخشید به صبح
دلخوشی را به دلِ غمزده بخشید به صبح
می شود با تو غزلخوان شد و پر شور و نشاط
برق احساس ز چشمان تو را دید به صبح
صبحتون پرنشاط رفقا 🌞🌺
✨@avayeqoqnus✨
📜 زاهد خیالباف!
آورده اند که مردی پارسا بود و بازرگانی که
روغن گوسفند و شهد فروختی با او
همسایگی داشت و هر روز قدری از
بضاعت خویش برای قوت زاهد فرستادی.
زاهد چیزی بکار بردی و باقی را در سبویی
کردی و طرفی بنهادی. آخر سبو پر شد.
روزی در آن مینگریست. اندیشید که اگر
شهد و روغن به ده دِرَم بتوانم فروخت و
آن را پنج گوسفند خرم، هر پنج بزایند و از
نتایج ایشان رمها پیدا آید و مرا
استظهاری باشد و زنی از خاندانی بزرگ
بخواهم...،
لاشک پسری آید، نام نیکوش نهم و علم و
ادب بیاموزمش و اگر تمرّدی نماید بدین
عصا ادب فرمایم.
این فکرت چنان قوی شد که ناگاه عصا
برگرفت و از سر غفلت بر سبوی آویخته زد!
در حال بشکست و شهد و روغن بر روی او
فرود آمد.
🔻 برگرفته از کتاب "کلیله و دمنه"
#حکایت
✨@avayeqoqnus✨
🌺 چون دل ز هوای دوست نتوان پرداخت
🤍 درمانش تحمل است و سر پیش انداخت
🌺 یا ترک گُل لَعل همی باید گفت
🤍 یا با اَلَمِ خار همی باید ساخت
#سعدی
✨@avayeqoqnus✨
نصف اشتباهاتمان ناشی از این است
که وقتی باید فکر کنیم، احساس میکنیم
و وقتی که باید احساس کنیم، فکر میکنیم...!
📕 به آواز باد گوش بسپار
✍ هاروکی موراکامی
#بریده_کتاب
✨@avayeqoqnus✨
.
یک روز عربی از بازار عبور میکرد که چشمش به دکان خوراکپزی افتاد که بخاری از سر دیگش بلند میشد.
خوشش آمد. تکه نانی که داشت بر سر آن میگرفت و میخورد.
هنگام رفتن صاحب دکان گفت: تو از بخار دیگ من استفاده کردی و باید پولش را بدهی.
مردم جمع شدند. مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود بهلول را دید که از آنجا میگذشت. از بهلول تقاضا کرد که میان آن ها قضاوت کند.
بهلول به آشپز گفت: آیا این مرد از غذای تو خورده است؟
آشپز گفت: نه ولی از بوی آن استفاده کرده است.
بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد و به زمین ریخت و گفت: ای آشپز صدای پول را تحویل بگیر.
آشپز با کمال تحیر گفت: این چه طرز پول دادن است؟
بهلول گفت: مطابق عدالت است. کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کند.
#حکایت
✨@avayeqoqnus✨
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرمِ سخن گفتن و از جامِ نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
با پرتو ماه آیم و، چون سایه دیوار
گامی از سر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو منِ سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بی مهریت ای گل که درین باغ
چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم
ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
#شفیعی_کدکنی
✨@avayeqoqnus✨
📚 ضرب المثل "کسی را دنبال نخود سیاه فرستادن"
🖇 معنی و کاربرد:
هر وقت می خواهند کسي از ماجرایی آگاه نشود و او را به بهانه ای بيرون می فرستند و يا به قول علامه دهخدا پي کاري می فرستند که کمی طول کشد از باب مثال مي گويند: فلاني را به دنبال نخود سياه فرستاديم!
يعني جايي رفت که به اين زودي ها باز
نمي گردد.
اکنون ببينيم نخود سياه چيست و چه نقشي دارد که به صورت ضرب المثل درآمده است.
به طوري که مي دانيم نخود از دانه هاي نباتي است که چند نوع از آن در ايران و بهترين آنها در قزوين به عمل مي آيد.
انواع و اقسام نخودهايي که در ايران به عمل مي آيند همه به همان صورتي که درو مي شوند
مورد استفاده قرار مي گيرند يعني چيزي از آنها کم و کسر نمي شود و تغيير قيافه هم نمي دهند.
مگر نخود سياه که چون به عمل آمد آن را در داخل ظرف آب مي ريزند تا خيس بخورد و به صورت لپه دربيايد و چاشني خوراک و خورشت شود.
مقصود اين است که در هيچ دکان بقالي و سوپر و فروشگاه نخود سياه پيدا نمي شود و هيچ کس دنبال نخود سياه نمي رود زيرا نخود سياه به خودي خود قابل استفاده نيست مگر آنکه به شکل و صورت لپه دربيايد و آن گاه مورد استفاده قرار گیرد.
حالا اگر کسي را به دنبال نخود سياه بفرستند
در واقع به دنبال چيزي فرستادند که در هيچ دکان و فروشگاهي پيدا نمي شود.
#ضرب_المثل
✨@avayeqoqnus✨
.
سعدی میفرماید:
معصیت از هر که صادر شود
ناپسندیده است
و از علما ناخوبتر... 👌🌿
🔻 از باب هشتم گلستان سعدی
#سعدی
#حکمت
✨@avayeqoqnus✨
🔸«قارون» هرگز نمی دانست که روزی کارت عابر بانکی که در جیب ما هست از آن کلیدهای خزانه وی که مردهای تنومند عاجز از حمل آن بودند به راحتی ما را بینیاز میکند.
🔹«خسرو» پادشاه ایران نمیدانست که
مبل سالن خانه ما از تخت حکومت وی راحتتر است.
🔸« قیصر» که بردگانش با پر شترمرغ وی را باد میزدند، کولرها و اسپلیتهایی که درون اتاقهایمان هستند را ندید.
🔹«هرقل» پادشاه روم که مردم به وی بخاطر خوردن آب سرد از ظرف سفالین حسادت میکردند هیچگاه طعم آب سردی را که ما می چشیم نچشید...
🔸«خلیفه منصور» که بردگان وی آب سرد و گرم را باهم می آمیختند تا وی حمام کند، هیچگاه در حمامی که ما به راحتی درجه حرارت آبش را تنظیم میکنیم حمام نکرد.
🔹 طوری زندگی میکنیم که حتی پادشاهان گذشته هم اینگونه نمیزیستند اما باز شانس خود را لعنت میکنیم.
و هر چه داراییمان زیادتر میشود
تنگدستتر میشویم !
#تلنگر
✨@avayeqoqnus✨
دلا چو غنچه شکایت ز کارِ بسته مَکُن
که بادِ صبح نسیم گره گشا آورد
صبح بخیر 🌞🌺
#حافظ
✨@avayeqoqnus✨
●♡●~
☘ از ما همه عجز و نیستی مطلوب است
🌼 هستی و توابعش ز ما مَنکوب است
☘ این اوست پدید گشته در صورتِ ما
🌼 این قدرت و فعل، از آن بهما منسوب است
🔻 رباعیات نقل شده از ابوسعید اباالخیر از دیگر شاعران
✨@avayeqoqnus✨
و بی گمان فلسفه قربان،
سر بریدن نیست، دل بریدن است!
دل بریدن از هر چیزی که به آن تعلق داری
دل بریدن از هر چه تو را از ” او ” میگیرد،
میخواهد شادی باشد، یا غمِ وصال باشد
یا فقدان نور باشد یا سياهي…
عید قربان مبارک و فرخنده باد 💐💐
#عید_قربان
✨@avayeqoqnus✨
📚بادکنک سیاه هم به آسمان می رود
در یک شهربازی پسرکی سیاه پوست به مرد بادکنک فروشی نگاه می کرد.
بادکنک فروش برای جلب توجه یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدینوسیله جمعیتی از کودکان را که برای خرید بادکنک به والدینشان اصرار می کردند را جذب خود کرد.
سپس یک بادکنک آبی و همین طور یک بادکنک زرد و بعد از آن یک بادکنک سفید را به تناوب و با فاصله رها کرد.
بادکنک ها سبکبال به آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپدید شدند.
پسرک سیاه پوست هنوز به تماشا ایستاده بود و به یک بادکنک سیاه خیره شده بود! تا این که پس از لحظاتی به بادکنک فروش نزدیک شد و با تردید پرسید: ببخشید آقا! اگر بادکنک سیاه را هم رها می کردید آیا بالا می رفت؟
مرد بادکنک فروش لبخندی به روی پسرک زد و نخی که بادکنک سیاه را نگه داشته بود برید و بادکنک به طرف بالا اوج گرفت.
بادکنک فروش پس از لحظاتی گفت: پسرم آن چیزی که سبب اوج گرفتن بادکنک می شود رنگ آن نیست بلکه چیزی است که در درون خود بادکنک قرار دارد.
#داستان
#داستان_کوتاه
#داستان_آموزنده
✨@avayeqoqnus✨
🌸🌿🌸
بگذر از هستی که انسانت کنند
در حریم عشق ، مهمانت کنند
همچو ابراهیم شو تسلیم حق
تا ز نور عشق تابانت کنند
"سر بنه بر کف ، برو در کوی دوست
تا چو اسماعیل قربانت کنند "
بت شکن شو ، چون خلیل الله باش
تا که آتش را گلستانت کنند
سرور پیغمبران چون شد خلیل
جان بده تا اسوه ی جانت کنند
اولین معمار بیت الله را
بندگی کن تا که سلطانت کنند
گر شوی تسلیم حق همچون خلیل
غرق در دریای عرفانت کنند
عید قربان است و روز رحمت است
باش تا لبریزِ احسانت کنند
"بگذر از فرزند و جان و مال خویش
تا خلیل اللهِ دورانت کنند "
🌸🌿🌸
"عید قربان، پرشکوهترین ایثار و زیباترین جلوهی تعبد در برابر خالق یکتا بر شما مبارک باد. "
#لیلا_سادات_کباری_قطبی
#شما_ارسال_کردید
#عید_قربان
✨@avayeqoqnus✨
تراژدی این نیست که تنها باشی !
بلکه این است که :
نتوانی تنها باشی !
گاهی آمادهام
همه چیزم را بدهم
تا هیچ پیوندی با جهان انسانها ،
نداشته باشم ...!
📙 یادداشتها
🖌 آلبر کامو
#بریده_کتاب
✨@avayeqoqnus✨
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که دوست، خود روشِ بنده پروری داند...
#حافظ
✨@avayeqoqnus✨
معلم نیستم ،
تا عشق را به تو بیاموزم!
ماهیان برای شنا کردن
نیازی به آموزش ندارند!
پرندگان نیز ،
برای پرواز…
به تنهایی شنا کن!
به تنهایی بالْ بُگشا!
عشق، کتابی ندارد!
عاشقانِ بزرگِ جهان
خواندن نمیدانستند! ❤️💫
#نزار_قبانی
✨@avayeqoqnus✨
#تلنگر
روزی سخنرانی در میان گروهی از عوام،
در فواید سحرخیزی سخن می راند که:
"ای مردم همانند من که همواره صبح زود
از خواب بر میخیزم عمل کنید که فواید
بسیاری بر آن است."
شخص دانایی در آن جمع بود؛ او گفت:
"ای خواجه، تو از خواب بر نمیخیزی،
از رختخواب بر میخیزی،
و میان این دو، تفاوت از زمین است تا
آسمان."
✨@avayeqoqnus✨
هرگز از گردش ایام دل آزرده مباش
بامدادی است پیِ هر شبِ تاری، آری …
صبح زیباتون بخیر و سلامتی 🌞🪴
✨@avayeqoqnus✨
از عارفی پرسیدند:
بهترین آیه ای که خداوند با بنده اش عاشقانه حرف زده چیست؟
فرمود:
الیس الله بکاف عبده✨
آیا خدا برای بندگانش کافی نیست؟
(زمر، ۳۶)
#خدا
✨@avayeqoqnus✨