.
آرزو می کنم
سهم امروزتان شادی
سهم زندگیتون عشق
سهم قلبتون مهربانی و
سهم عمرتون عزت باشه
🔸 صبح تون پر از برکت و امید باشه رفقا 🙏🌹
☀️ @avayeqoqnus ☀️
.
🌼 شکرِ درگاهت خدایا زان که جانم داده ای
🍃 نعمت افزون که بی حد است آنم داده ای
🌼 بـهـره مــنــدم کردی یارب از تمامِ نعمتت
🍃 بـاز بـنـمــودی بــرایـــم درب های رحمتت
🔸 خدایا هزاران بار شکرت 🙏 🌸
#سعدی
#شکرگزاری
✨ @avayeqoqnus ✨
📚 قیمت زندگی
فرزندی قیمت زندگی را از پدرش پرسید.
پدر سنگ زیبایی به او داد و گفت: "بردار و ببر بازار، ببین مردم چقدر می خرند؛ اگر قیمت را پرسیدند، هیچ نگو، فقط دو انگشتت را ببر بالا."
پسر سنگ را به بازار برد. سنگ را دیدند و قیمت پرسیدند.کودک دو انگشتش را بالا آورد؛ گفتند دو سکه طلا!
کودک نزد پدرش بازگشت و ماجرا را گفت؛ پدر به او گفت: "این بار به بازار عتیقه فروشان برو."
آنجا وقتی کودک دو انگشتش را بالا برد عتیقه فروش گفت: صد سکه طلا!
این بار هم کودک نزد پدر بازگشت و ماجرا را تعریف کرد.
پدر به او گفت: "این بار به بازار جواهرفروشان و نزد فلان گوهرشناس برو." آنجا وقتی دو انگشتش را بالا برد گوهر شناسی گفت هزار سکه طلا!
کودک باز ماجرا را برای پدر تعریف کرد.
پدر گفت: "فرزندم! حالا فهمیدی که قیمت زندگی چند است ؟”مهم است که گوهر وجودت را کجا و به چه کسی بفروشی." 👌
#داستان
✨ @avayeqoqnus ✨
.
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست 💚
#سعدی
@avayeqoqnus
🌿💐🌿💐
✨ گر از جورِ جانان ننالی رواست
✨ که دردی که از دوست باشد دواست
✨ چه بویست کارام دل می برد
✨ مگر بوی زلفِ دلارام ماست
#خواجوی_کرمانی
@avayeqoqnus
اجازه … ! اشک سه حرف ندارد … ، اشک خیلی حرف دارد!
#حسین_پناهی
@avayeqoqnus
📚 بهلول و عطار شیاد
آورده اند روزي بهلول از راهی می گذشت .
مردي را دید که غریب وار و سربه گریبان ناله مـی کنـد .
بهلول به نزد او رفت سلام نمود و سپس گفت :
آیا به تو ظلمی شده که چنین دلگیر و نالان هستی؟
آن مرد گفت : من مردي غریب و سیاحت پیشه ام و چون به این شهررسیدم ، قصد حمام و چند روزي استراحت نمـودم و چـون مقـداري پـول و جـواهرات داشتم از بیم سارقین آنها را به دکان عطاري به امانت سپردم وپس از چند روز که مطالبه آن امانت را از شخص عطار نمودم به من ناسزا گفت و مرا فردي دیوانه خطاب نمود.
بهلول گفت : غم مخور. من امانت تو را به آسانی از آن مرد عطار پس خواهم گرفت.
آنگاه نشانی عطار را سوال نمود و چون او را شناخت به آن مرد غریب گفت من فردا فلان ساعت نزد آن عطار هستم تو در همان ساعت که معین می کنم در دکان آن مرد بیا و با من ابداً سخن مگو. اما به عطار بگـو امانـت مرا بده . آن مرد قبول نمود و برفت.
بهلول فوري نزد آن عطار شتافت و به او گفت : من خیال مسافرت به شهرهاي خراسـان را دارم و چـون مقداري جواهرات که قیمت آنها معادل ۳۰ هزار دینار طلا می شود دارم ، می خواهم نـزد تـو بـه امانـت بگذارم تا چنانچه به سلامت بازگردم آن جواهرات را بفروشی واز پول آنها مسجدي بسازي .
عطار از سخن او خوشحال شد و گفت : به دیده منت . چه وقت امانت را می آوري ؟
بهلول گفت : فردا فلان ساعت و بعد به خرابه رفت و کیسه اي چرمی بساخت و مقداري خرده آهن و شیشه در آن جاي داد و سر آن را محکم بدوخت و در همان ساعت معین به دکان عطار برد.
مرد عطـار از دیدن کیسه که تصور می نمود در آن جواهرات است بسیار خوشحال شـد و در همـان وقـت مـرد غریب آمد و مطالبه امانت خود را نمود .
مرد عطار فوراً شاگرد خود را صدا بزد و گفت :
کیسه امانت این شخص در انبار است، فوري بیاور و به این مرد بده.
شاگرد فـوري امانـت را آورد و بـه مرد داد و آن شخص امانت خود را گرفت و برفت و دعاي خیر براي بهلول نمود.
#حکایت
#بهلول
🌿 @avayeqoqnus 🌿
و از آن روزی که مرا دوست داری
جهان بزرگتر شد
و آسمان گستردهتر شد
و دریا نیلگونتر شد
و گنجشکان آزادتر شدند
و من هزار هزار بار عاشق ترشدم!......
🔸 ارسالی از آقای علی خانمحمدی
از اعضای محترم کانال
#علی_خانمحمدی
#شما_ارسال_کردید
⚜ @avayeqoqnus ⚜
.
💛 به آنهایی که دوستشان دارید بی بهانه
بگویید: "دوستت دارم"
💚 بگویید در این دنیای شلوغ سنجاقشان
کرده اید به "دلتان"
💜 بگویید: گاهی فرصت با هم بودنمان
کوتاه تر از عمر شکوفه هاست
❤️ بگویید: بودن ها را قدر بدانیم، نبودن ها همین نزدیکی هاست...
#دلنوشته
✨ @avayeqoqnus ✨