eitaa logo
آوای ققنوس
8.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
564 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. یک روز، تمام رویاهات به حقیقت میپیوندن. صبور باش... سلام 🖐 صبح آخرین روز مهرماه به خیر و به مهر رفقا 🌞🌹 ☀️ @avayeqoqnus ☀️
. خدایا؛ صدایت می زنم، چرا که جز تو هیچکس را گره گشای مشکلاتم نمیدانم؛ 🌸 من "تو" را دارم و دلی که یقین دارد به بودنت، یقینی که آرامم می کند: خـدایم مرا رهـا نخواهد کرد... 🌱 ☀️ @avayeqoqnus ☀️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📜 حکایت ابلیس و عابد در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:«فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند.» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را بر کند. ابلیس به صورت پیری ظاهرالصلاح، بر مسیر او مجسم شد و گفت: «ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!»  عابد گفت: « نه، بریدن درخت اولویت دارد.» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند. عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت:«دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است.» عابد با خود گفت: «راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت.  بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و بر گرفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر بر گرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت: «کجا؟» عابد گفت: «تا آن درخت برکنم» ابلیس گفت: «دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند.»  عابد و ابلیس در جنگ آمدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست!  عابد گفت: «دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟» ابلیس گفت: «آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد. ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی.» @avayeqoqnus
نگارا وقت آن آمد که یکدم ز آن من باشی 💜 دلم بی‌تو به جان آمد بیا تا جان من باشی 💞 @avayeqoqnus
. "باید یاد بگیریم دوستی‌مونو با آدم‌ها تا موقعی که زنده‌ن نشون بدیم، نه بعد از مردن‌شون. بعد از مردن‌شون، روال من اینه که بذارم‌شون به حال خودشون." 🔸 از رمان "گتسبی بزرگ"   نوشته اسکات فیتزجرالد @avayeqoqnus
. 📜 حکایت آموزنده ای از بهلول دانا: اسحق بن محمد بن صباح امیر کوفه بود. زوجه او دختـري زاییـد. امیـراز ایـن جهـت بـسیار محـزون و غمگین گردید و از خوردن غذا و آب خودداري نمود. چون بهلول این مطلب را شنید به نزد وي رفـت و گفت : "اي امیر، این ناله واندوه براي چیست ؟" امیر جواب داد: "من آرزوي اولادي ذکـور را داشـتم ، متاسـفانه زوجـه ام دختـري آورده اسـت." بهلـول جواب داد : "آیا خوش داشتی که به جاي این دختر زیبا و تام الاعضاء و صحیح و سالم ، خداوند پسري دیوانه مثل من به تو عطا می کرد ؟" امیر بی اختیار خنده اش گرفت و شکر خداي را به جـاي آورد و طعـام و آب خواسـت و اجـازه داد تـا مردم براي تبریک و تهنیت به نزد او بیایند. @avayeqoqnus
. در من‌کوچه ای است که با تو در آن نگشته ام. 🍃🌿 @avayeqoqnus
🌸🍃🌸 فرصت شمار صحبت              کز این دوراهه منزل                چون بگذریم دیگر                     نتوان به هم رسیدن @avayeqoqnus
. 🌼 زندگی تعداد دم و بازدم ها نیست بلکه لحظاتی هست که قلبت محکم می زند 🌸 به خاطر خنده به خاطر اتفاق های خوب غیره منتظره، به خاطر شگفتی، به خاطر شادی، 🍀 به خاطر دوست داشتن های بی حساب، به خاطر عشق به خاطر مهربانی 🌿 شادی ات را به اطرافت بپراکن بازتاب خوب آن را خواهی گرفت. 👌🪴 @avayeqoqnus