eitaa logo
آوای ققنوس
8.7هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
541 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
salar.aghili.hale.mahal(320).mp3
9.43M
. 🎼 آهنگ "حال محال" 🎙 با صدای سالار عقیلی ✍ شعر از زنده یاد افشین یداللهی @avayeqoqnus
. قلبم را به خدا می‌سپارم چون می‌دانم بدون حکمت او برگی از درخت نمی‌افتد. 🍁 @avayeqoqnus
. 🟢 آرزو کنیم حالِ همه خوب باشد خیابان، پر باشد از عابرانِ سر خوشی که نه غصه ای برایِ خوردن دارند، نه مشکلی برایِ حل نشدن، نه دلیلی برای گوشه گیری و تنها بودن. 🟠 عابرانی که سرخوش و آسوده از کنارِ هم عبور می کنند مردانی که ناچار نیستند تا دیر وقت کار کنند، 🔵 زنانی که در سکوتشان اشک نمی ریزند، و کودکانی که از ته دلشان می خندند … 🟣 آرزو کنیم حالِ همه خوب باشد به خوبیِ عطرِ یاسِ کوچه باغ های قدیمی به خوبیِ دو روز مانده به عیدِ زمانِ کودکی 🟡 و به خوبیِ همان روزی که آرامش و عشق؛ به خیابان های این شهر برگردد. 🌸 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. سحر، کرشمه‌ی صبحم بشارتی خوش داد که کس همیشه گرفتار غم نخواهد ماند صبح بخیر و شادی رفقا 🌞🌹 غم ازتون دورِ دور 🪴 ☀️ @avayeqoqnus ☀️
. 🌼 الله تویی وز دلم آگاه تویی 🍀 درمانده منم دلیل هر راه تویی 🌼 گر مورچه‌ای دم زند اندر تک چاه 🍀 آگه ز دم مورچه در چاه تویی ☀️ @avayeqoqnus ☀️
. 📜 حکایت مرد خسیس و پسر خسیس‌ترش ! شخصی به مهمانی دوست خسیسی رفت.  به محض این که مهمان وارد شد میزبان پسرش را صدا زد و گفت: پسرم امروز مهمان عزیزی داریم، برو و نیم کیلو از بهترین گوشتی که در بازار است برای او بخر. پسر رفت و بعد از ساعتی دست خالی بازگشت. پدر از او پرسید: پس گوشت چه شد؟! پسر گفت: به نزد قصاب رفتم و به او گفتم از بهترین گوشتی که در مغازه داری به ما بده، قصاب گفت: گوشتی به تو خواهم داد که مانند کره باشد.  با خودم گفتم اگر این طور است پس چرا به جای گوشت کره نخرم، پس به نزد بقال رفتم و به او گفتم: از بهترین کره ای که داری به ما بده.  او گفت: کره ای به تو خواهم داد که مثل شیره ی انگور باشد. با خود گفتم اگر این طور است چرا به جای کره شیره ی انگور نخرم؛ پس به قصد خرید آن وارد دکان شدم و گفتم از بهترین شیره ی انگورت به ما بده. او گفت: شیره ای به تو خواهم داد که چون آب صاف و زلال باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به خانه نروم، زیرا که ما در خانه به قدر کفایت آب داریم!!   این گونه بود که دست خالی برگشتم.  پدر گفت: چه پسر زرنگ و باهوشی هستی؛ اما یک چیز را از دست دادی، آنقدر از این مغازه به آن مغازه رفتی که کفشت مستهلک شد. پسر گفت: نه پدر، کفش های مهمان را پوشیده بودم!! 😲😀 @avayeqoqnus
🌸 در خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ▪️ من با که گویم ▫️ این که بهارم خزان شده ▪️ ماهم به خاک تیره غربت ▫️ نهان شده ▪️ بانوی بی نشان ▫️ که به هرسو نشان ز اوست ▪️ رفت از بَرَم ▫️ به قامتِ همچون کمان شده شهادت مظلومانه خانم فاطمه زهرا (س) تسلیت باد 🙏🥀 @avayeqoqnus 🖤
. در دل چو عشقت آمد سودای جان نمانَد در جان چو مهرت افتد عشقِ روان نگنجد 🌹 @avayeqoqnus
🪴 همه اش که نباید ترسید راه که بیفتیم ترسمان می ریزد. 🔸 از کتاب "ماهی سیاه کوچولو" ✍️ صمد بهرنگی @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 تمام لحظه هایی که "من" منتظر آمدنت بودم "تو"‌ در حال رفتن بودی ... 💔 @avayeqoqnus
. 📜 زاهد ریاکار زاهدی مهمان پادشاهی بود. چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او، تا ظنّ صلاحیت در حق او زیادت کنند. چون به مقامِ خویش آمد سفره خواست تا تناولی کند. پسری صاحب فراست داشت. گفت: ای پدر! باری به مجلس سلطان در طعام نخوردی؟ گفت: در نظر ایشان چیزی نخوردم که به کار آید. گفت: نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید. ترسم نرسی به کعبه، ای اعرابی کاین ره که تو می‌روی به تُرکستان است 🔹 از باب دوم گلستان سعدی @avayeqoqnus
. فرقی میان طعنه و تعریفِ خلق نیست چون رود بگذر از همه سنگ ریزه ها 🌱 @avayeqoqnus
. انار فصل ندارد هر وقت تو بخندی می شکفد ❤️‍🔥 @avayeqoqnus
. خدای مهربانم؛ تو زیباترین ﺣﻀﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻨﯽ ﻭ ﻣﻦ ﻋﺠﯿﺐ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺧﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ؛ ﺑﻪ ﺁﺑﯽ ﺁﺳﻤﺎﻧﺖ، ﺑﻪ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﻫﺎﯼ بیشمارت، ﺑﻪ ﺑﺨﺸﺶ ﻫﺎﯼ ﺳﺨﺎﻭتمندانه ات. خدایا؛ ما را از آغوش امن خود جدا مکن. آمین 🙏🌺 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می‌شود... ❤️ 🔆 دکلمه زیبا با صدای زنده یاد افشین یداللهی روحش شاد باد 🙏🥀 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. حال دلت که خوب باشه همه دنیا قشنگ میشه حتی نجوای گنجشک‌ها برات زیباترین آهنگه حال دلتون خوبِ خوب 🌻 صبح تون بخیر و بمهر رفقا 🌞🪴 ☀️ @avayeqoqnus ☀️
🌿 تهِ تهِ همه‌ نا امیدی‌ ها نداشتن‌ ها نخواستن‌ ها نبودن‌ ها و به بن بست رسیدن‌ ها خدا را داریم که آغوشش را برایمان باز کرده خدایا هزاران بار شکرت برای حضور پرمهرت 🙏❤️ ☀️ @avayeqoqnus ☀️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📚 ضرب المثل "برو کشکت را بساب!" 🖇 معنی و کاربرد: 🔸 کشک سابیدن کنایه از کار بیهوده کردن و عمر خود را تلف کردن است. 🔹 وقتی این ضرب المثل را برای کسی به کار می برند، یعنی او را مناسب انجام کار مهم و یا حتی مناسب مشورت دادن نمی دانند. 🔸 پس یعنی اگر او به کار پیش پا افتاده و بی ارزشی همچون کشک ساییدن مشغول شود بهتر است تا مشغولیت در یک امر مهم! 🔹 گاهی هم این ضرب المثل را به کسی می گویند که در کار دیگران دخالت می کند و در هر موضوعی سعی می کند صاحب نظر باشد. اینجاست که برایش این مَثل را به کار می‌برند؛ یعنی این کارها به توربطی ندارد. تو برو به کار خودت مشغول باش. 🖇 داستان: حکایت کرده اند که مرد کشک سابی بود که برای خودش آرزوهای دور و درازی داشت؛ از این رو نزد شیخ بزرگی که به اهل معنا معروف بود رفت و از او خواست اسم اعظم خدا را به او یاد دهد. زیرا اگر کسی این اسم را داشته باشد می تواند هرچه را که می خواهد بدست آورد. شیخ که مرد مذکور را می شناخت و می دانست که اهداف مادی و دنیوی دارد، و از طرفی می‌دانست که یادگیری اسم اعظم نیاز به ریاضت کشیدن دارد، برای اینکه امتحانش کند ابتدا دستور پخت فرنی خاصی را به او یاد داد و گفت: "فرنی را بپز و بفروش ولی شاگردی برای خودت نگیر و دستور پختش را هم به کسی نگو." مرد قبول کرد و رفت. بعد از مدت کوتاهی که از پخت و فروش فرنی هایش می گذشت، کم کم کار و بارش گرفت و مشتری‌هایش زیاد شدند و سپس برای دکانش شاگرد گرفت و دستور پخت فرنی را به او آموخت. مدتی گذشت و شاگردش که در پخت فرنی ماهر شده بود، در جای دیگری مشغول به کار شد و چون بین مردم شناخته شده تر از استادش بود، کار و بارش رونق گرفت تا جایی که کار و بار مرد کشک ساب که استاد او بود کساد شد. مرد کشک ساب ناچار و درمانده به نزد شیخ رفت و از ورشکستگی اش شکایت کرد و دوباره برای بهبود اوضاعش خواستار اسم اعظم شد. شیخ هم که از ماجرای او خبر داشت گفت: تو راز یک فرنی را نتوانستی نزد خودت حفظ کنی و فاشش کردی آیا می خواهی اسم اعظم را یادت دهم؟! برو همان کشکت را بساب و خدایت را شکر کن! @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا