eitaa logo
آوای ققنوس
8.4هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
593 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا؛ تو همیشه همان دستی هستی که می‌گیری از دلم غبار غم‌ها را... 🌸 @avayeqoqnus
. 📙 عاقبت قضاوت عجولانه دو کبوتر بودند که در گوشه مزرعه ای با خوشحالی زندگی می کردند. در فصل بهار که باران زیاد می بارید، کبوتر ماده به همسرش گفت : "این لانه خیلی مرطوب است. اینجا دیگر جای خوبی برای زندگی کردن نیست." کبوتر نر جواب داد : "به زودی تابستان از راه می رسد و هوا گرمتر خواهد شد. علاوه براین ، ساختن چنین لانه ای که هم بزرگ باشد و هم انبار داشته باشد، خیلی مشکل است." بنابراین دو كبوتر در همان لانه قبلی ماندند تا این که تابستان فرا رسید و لانه آنها خشک‌تر شد. آنها هر چقدر برنج و گندم می خواستند می خوردند و مقداری از آن را نیز برای زمستان در انبار ذخیره می کردند. یک روز ، متوجه شدند که انبارشان از گندم و برنج پر شده است. با خوشحالی به یكدیگر گفتند: ”حالا یک انبار پر از غذا داریم . بنابراین ، این زمستان هم زنده خواهیم ماند.“ آنها در انبار را بستند و دیگر سری به آن نزدند تا این که تابستان به پایان رسید و دیگر در مزرعه دانه به ندرت پیدا می شد. پرنده ماده که نمی توانست تا دور دست پرواز کند، در خانه استراحت می کرد و کبوتر نر برای او غذا تهیه می کرد. در فصل پاییز که بارندگی آغاز شد و کبوترها نمی توانستند برای خوردن غذا به مزرعه بروند ، یاد انبار آذوقه شان افتادند. دانه های انبار بر اثر گرمای زیاد تابستان، حجمشان کمتر از حجم اولیه شان شده بود و کمتر به نظر می رسید. کبوتر نر با عصبانیت نزد جفت خود بازگشت و فریاد زد: ”عجب بی فکر و شکمو هستی ! ما این دانه ها را برای زمستان ذخیره کرده بودیم ، ولی تو نصف انبار را ظرف همان چند روز که در خانه ماندی ، خورده ای؟ مگر زمستان و سرما و یخبندان را فراموش کردی؟!" کبوتر ماده با عصبانیت پاسخ داد: ”من دانه ها را نخوردم و نمی دانم که چرا نصف انبار خالی شده؟“ کبوتر ماده که از دیدن مقدار کم دانه های انبار ، متعجب شده بود، با اصرار گفت: "قسم می خورم که از همان روزی که این دانه ها را ذخیره کردیم ، به آنها نگاه نکردم. آخر چطور می توانستم آنها را بخورم؟ من در حیرتم چرا این قدر دانه های انبار کم شده است. این قدر عصبانی نباش و مرا سرزنش نکن. بهتر است صبور باشیم و دانه های باقی مانده را بخوریم . شاید کف انبار فرو رفته باشند یا شاید موش ها انبار را پیدا کرده اند و مقداری از آنها را خورده اند. شاید هم شخص دیگری دانه های ما را دزدیده باشد. در هرصورت تو نباید عجولانه قضاوت کنی. اگر آرام باشی و صبر کنی، حقیقت روشن می شود.“ کبوتر نر با عصبانیت گفت: ”کافی است ! من به حرف های تو گوش نمی دهم و لازم نیست مرا نصیحت کنی . من مطمئن هستم که هیچکس غیر از تو به اینجا نیامده است . اگر هم کسی آمده ، تو خوب می دانی که چه کسی بوده است. اگر تو دانه ها را نخوردی باید راستش را بگویی . من نمی توانم منتظر بمانم و این اجازه را به تو نمی دهم که هر کاری دلت می خواهد بکنی . خلاصه ، اگر چیزی می دانی و قصد داری که بعد بگویی بهتر است همین الان بگویی." کبوتر ماده که چیزی درباره کم شدن دانه ها نمی دانست ، شروع به گریه و زاری کرد و گفت : ”من به دانه ها دست نزدم و نمی دانم که چه بلایی بر سر آنها آمده است." کبوتر نر متقاعد نشد ، بلکه ناراحت تر شد و جفت خود را از خانه بیرون انداخت. کبوتر ماده گفت: ”تو نباید به این سرعت درباره من قضاوت کنی و به من تهمت ناروا بزنی . به زودی از کرده خود پشیمان خواهی شد. ولی باید بگویم که آن وقت خیلی دیر است..." او بلافاصله به طرف بیابان پرواز کرد و پس از مدتی گرفتار دام صیاد شد. کبوتر نر ، تنها در لانه به زندگی خود ادامه داد. او از این که اجازه نداد جفتش او را فریب دهد، خیلی خوشحال بود. چند روز بعد هوا دوباره بارانی و مرطوب شد. دانه های انبار ، دوباره چاق تر و پرحجم تر شدند و انبار دوباره به اندازه اولش پر شد. کبوتر عجول با دیدن این موضوع ، فهمید که قضاوتش درباره جفتش اشتباه بوده و از کرده خود خیلی پشیمان شد ، ولی دیگر برای توبه کردن خیلی دیر شده بود و او به خاطر قضاوت نادرستش تا آخر عمر با ناراحتی و عذاب وجدان زندگی کرد. 🔻 برگرفته از کتاب کلیله و دمنه @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از دشمنان برند شکایت به دوستان چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم 🥀 @avayeqoqnus
فرق بسیار زیادی است بین کسی که "کم می آورد"، با کسی که "کوتاه می آید." 🔻 از کتاب "جزیره ی سرگردانی" ✍ سیمین دانشور @avayeqoqnus
هدایت شده از آوای ققنوس
. 📚 ضرب المثل "از این ستون به آن ستون فرج است" 🖇 معنی و کاربرد: ۱- یعنی گاهی با تغییر موضع و موقعیت قبلی خود در زندگی، می توان به موفقیت دست یافت. ۲- زمانی به کار می رود که انسان در سخت ترین شرایط قرار گرفته باشد و این ضرب المثل گویای امیدواری در اوج ناامیدی است. ۳- ساکن و بی تحرک ماندن کاری را پیش نمی برد. تحرکِ مفید، رمز موفقیت است. 🖇 داستان ضرب المثل: مرد جوانی به شهر دوری مسافرت کرد. اتفاقا همان شب فردی به قتل می‌رسد. نگهبانان مرد غریب را نزدیک محل قتل دستگیر می کنند و او را نزد قاضی می برند و چون مرد ناشناس نتوانست بی گناهی خود را ثابت کند،‌ قاضی ناعادلانه دستور اعدام او را صادر می‌کند. فردا مسافر را به یک ستون بستند تا اعدام کنند . مرد هرچه گفت که بی گناه است و بعدا از این کار پشیمان خواهند شد ، به گوش جلاد نرفت و گفت من باید دستور را اجرا کنم. جلاد از او پرسید که آخرین خواسته اش چیست. مرد که دید مرگ نزدیک است گفت : مرا به آن یکی ستون ببندید و اعدام کنید! جلاد فکر کرد که مرد قصد فرار دارد و این یک بهانه است و به او گفت این چه خواهش مسخره ای است! مرد گفت : رسم این است که آخرین خواهش یک محکوم به اعدام اگر ضرری برای کسی نداشته باشد اجرا شود. جلاد با احتیاط دست او را باز کرد و به ستون بعدی بست. در همین هنگام حاکم و سوارانش از آنجا گذشتند و دیدند عده ای از مردم دور میدان جمع شدند ، علت را پرسیدند گفتند مردی را به دار می زنند . حاکم پرسید : چه کسی را ؟ جلاد جلو آمد و حکم قاضی را نشان داد. حاکم گفت : مگر دستور جدید قاضی به شما نرسیده است ؟‌ جلاد گفت: آخرین دستور همین است. حاکم گفت : این مرد بی گناه است ، او را آزاد کنید . قاتل اصلی دیشب به کاخ من آمد و گفت وقتی خبر اعدام این مرد را شنیده ،‌ ناراحت شده که خون این مرد هم به گردن او بیافتد و با اینکه می‌ترسیده خودش را معرفی کرد. من هم او را نزد قاضی فرستادم و سفارش کردم که در مجازاتش تخفیف دهد. مرد مسافر را آزاد کردند و او گفت : اگر مرا از آن ستون به این ستون نمی بستید تا حالا ‌مرا اعدام کرده بودید. اگر خدا بخواهد از این ستون به آن ستون فرج است. @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا مرا از اجابت دعایم حتی اگر اجابتش به تاخیر بیفتد ناامید نکن. آمین 🙏🌹 @avayeqoqnus
گاهی فقط یک حاشیه‌ی امن و آرام می خواهی؛ به دور از تمامِ دوست داشتن ها به دور از تمامِ دلتنگی ها به دور از تمامِ خواستن ها، نخواستن ها … تو باشی و یک فنجان قهوه‌ی داغ، چند تکه شکلاتِ تلخ و یک موسیقیِ ملایم... چشمانت را ببندی، لم بدهی وسطِ یک بیخیالیِ مطلق و تا چشم کار می کند؛ عینِ خیالت نباشد... @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به‌ چشمانت‌ بگو هر صُبح طلوع‌ جانِ‌ من‌ باشند چه‌ زیبا می‌ شود‌ روزم اگر خورشید من‌ باشی صبح بخیر 🌞🌹 ✨@avayeqoqnus
الهی در این صبح‌ که نوید بخش امید و رحمت توست، هر آنکه چشم گشود قلبش سرشار از امید و زندگی‌ اش سرشار از رحمت و برکت تو باد آمین 🙏🌼 @avayeqoqnus