eitaa logo
آیات غمزه
919 دنبال‌کننده
40 عکس
2 ویدیو
0 فایل
صفحه ی رسمی سایت آیات غمزه در شبکه اجتماعی ایتا ارتباط با مدیر: @telkalayam
مشاهده در ایتا
دانلود
همين كه خانه ي گرمي هست همين دوخوابه ي كم روزن همين مثلث تكراري سه ضلع:كودك ومردوزن همين كه حاصل عمري شعر آپارتمان نودمتري هميشه عطر زني دارد وَ بوي پونه و آويشن همين اتاق پذيرايي همين كه جاي نشيمن نيز ببين چه حوصله اي دارد براي اين همه حتي من! همين چراغ كه مي سوزد همين اجاق كه روز و شب اگرنه بوقلمون اما به شوق اشكنه اي روشن همين كه سايه و سقفي هست براي دوري ونزديكي براي آمدن يك دوست براي رفتن يك دشمن همين كه منتظرم حتي براي آمدن قبضي چه قبض گاز، چه قبض برق چه قبض روح، چه قبض تن همين تنازع دخل وخرج همين جدال زناشويي همين كه: خسته شدم از تو، همين دروغ: طلاق اصلاً همين كه دختركي دارم شبيه سوژه ي نقاشي گلي نشسته به گيسويش هزار غنچه به پيراهن همين كه دست مرا گيرد در ازدحام خيابان ها به ناگهان كشدم يك سو براي ديدن يك دامن همين كه: خسته شدم ديگر مرا به خانه ببر بابا همين نيامده رفتن ها همين بهانه ي برگشتن... براي دلخوشي ام كافيست براي شكر ولي بسيار كه بايد اين همه را فردا به جا گذاشتن و رفتن... از: ساده غزل @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/143831/categoryId/77/
نه توصیفی که می گویند راوی های افسانه نه تصویری که می سازند شاعرهای دیوانه نه در آن کوهسارانی که می لرزند بر سینه نه در آن آبشارانی که می ریزند بر شانه نه شیرین کاری ماهی که افتاده ست در برکه نه آتش بازی شمعی که می گیرد به پروانه نه در سلما، نه در لیلا، نه در شیرین، نه در عذرا نه در اکناف ترکستان، نه در اقصای فرغانه نه در آن «شاه دختر ها»، نه در آن «شط پر شوکت» نه در «ری را»، نه در «آیدا»، نه حتی در «گلستانه» همین جا بود، اینجا، روی مبل رنگ و رو رفته همین جا روبه روی جعبه ی جادوی روزانه همین جا بود اینجا غرق در بحر غمی کهنه همین جا، گرم صحبت با مراحم های پرچانه همین جا، پشت کوه ظرف های چرب و ناشسته همین جا، در کلنجار اتو با رخت مردانه همین رنگی که افتاده ست بر چای تر و تازه همین بویی که پیچیده ست توی آشپز خانه «کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی؟» بیا اینجاست، نان گرم روی میز صبحانه از: ملاحظات @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245273
به دست شعله های شمع دادم دامن خود را مگر ثابت کنم پروانه مسلک بودن خود را اگر تقدیر، تن دادن به فرمان زلیخا بود همان بهتر که دست گرگ می دیدم تن خود را تو را ای عشق از بین هوس ها یافتم آخر شبیه آنکه در انبار کاهی سوزن خود را اگر این بار رو در رو شدم در آینه با خود به آهی محو خواهم کرد تنها دشمن خود را بگو با آسمان بغض دار پیرهن از ابر برای گریه کردن پاره کن پیراهن خود را به امّیدی که شاید بگذری از کوچه ام یک شب به در آویختم فانوس هر شب روشن خود را @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245362
نه جای دارد در غزل‌ها پیچش مویم نه کافری شد بنده‌ی محراب ابرویم معمولی‌ام آن‌قدر که پشت سرم هرگز شهری نیفتد از نفس با عطر گیسویم گاهی نماز صبح را با چرت می خوانم گاهی کنار میز چرخم ذکر می‌گویم گاهی دو دوتا چارتای انتهای ماه وامی سبک می‌گیرد از دست النگویم گاهی غزل در گوش بند رخت می‌خوانم گاهی میان تشت دست از شعر میشویم از کودکانم سادگی را یاد می‌گیرم هر شب که می‌خوابند روی هر دو زانویم این قصر نقلی آسمانی بی‌کران دارد من هم کنار همسرم یک شاه‌بانویم حس می‌کنم دنیا بهشت کوچکی دارد نوزاد خود را صبح‌دم وقتی که می‌بویم @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/247754
یک شب به هم گره خورد قلب دو تا پرنده از لانه های آنها آمد صدای خنده این غنچه های کوچک مانند گل شکفتند قول و قرارشان را با جیک و جیک گفتند روی درخت سبزی یک لانه هم خریدند دیوارهای چوبی اطراف آن کشیدند امروز هم گرفتند یک جشن خوب و ساده بالای شاخه دادند تشکیل خانواده. @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/247660
گفتی میان آتش عشقم چه می‌کنی؟ رباب کلامی فرد با جانِ شمع هوهوی طوفان چه می‌کند؟ با تخته‌پاره سیل خروشان چه می‌کند؟ از حال من سراغ گرفتی، بیا ببین با خاک مرده باد غزلخوان چه می‌کند؟ گفتی میان آتش عشقم چه می‌کنی؟ گفتم خلیل بین گلستان چه می‌کند؟ شوق وصال کشته مرا، بیم هجر هم جایی که خیر این نرسد، آن چه می‌کند؟ من قطره قطره اشک شدم بعد رفتنت با تو صدای چک چک باران چه می‌کند؟ در خواب دیدمت به مزار من آمدی در حیرتم که در تن من جان چه می‌کند شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب. رمضان المبارک 1402 فیلم شعرخوانی @ayateghamze
دلشوره ی ما بود دلارام جهان شد حامد عسگری رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد دلشوره ی ما بود، دل آرام جهان شد در اوّل آسایشمان سقف فرو ریخت هنگام ثمر دادن مان بود خزان شد زخمی به گل کهنه ی ما کاشت خداوند اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد آنگاه همان زخم، همان کوره ی کوچک، شد قلّه ی یک آه، مسیر فوران شد با ما که نمک گیر غزل بود چنین کرد با خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شد ما حسرت دلتنگی و تنهایی عشقیم یعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شد جان را به تمنّای لبش بردم و نگرفت گفتم بستان بوسه بده، گفت گران شد یک عمر به سودای لبش سوختم و آه روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد یک حافظ کهنه، دو سه تا عطر، گل سر رفت و همه ی دلخوشی ام یک چمدان شد با هر که نوشتیم چه ها کرد به ما گفت مصداق همان وای به حال دگران شد شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
هیچ کس هم پی نخواهد برد عاشق بوده ام انسیه سادات هاشمی ﻋﺎﺷﻘﻢ ﺷﺪ! ﻣﯽﺭﻭﺩ ﺗﺎ ﭘﺎﯼ ﺟﺎﻥ؟ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﻧﻪ! ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ، ﺁﯾﺎ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﺞ ﮐﻨﺪ ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ؟ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﯾﺎ ﺍﮔﺮ ﺷﯿﺮﯾﻦﺗﺮﯼ ﺑﺮ ﺳﻔﺮﻩﻣﺎﻥ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﻮﺩ ﺑﺮ ﻣﯿﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﭘﺲ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ؟ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺯﻭﺩﯼ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﮔﻔﺖ ﺍﺯ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻮﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﻣﺴﯿﺮ ﻋﺸﻘﻤﺎﻥ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺍﮔﺮ ﺭﻓﺖ ﺍﺯ ﻏﺮﻭﺭ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﭼﯿﺰﮐﯽ ﺗﺎ ﺑﮕﻮﯾﻢ : ﻣﻦ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻫﻢ ﭘﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺮﺩ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻩﺍﻡ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺑﯽﻧﺸﺎﻥ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﺴﯽ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﻫﺮﭼﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﺨﻮﺍﻥ ! ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .