eitaa logo
آیات غمزه
908 دنبال‌کننده
40 عکس
1 ویدیو
0 فایل
صفحه ی رسمی سایت آیات غمزه در شبکه اجتماعی ایتا ارتباط با مدیر: @telkalayam
مشاهده در ایتا
دانلود
لعنت خدا به چهره های بی طرف مریم سقلاطونی قصه ی تو قصه نیست خیال نیست قصه ی تو غصه ی همیشگی است تا ابد برای غصه ی تو می توان گریست گریه می کنم برای اشک کودکان بیت لاهیا برای بغض دختران نو عروس در جبالیا گریه می کنم برای مادران داغدیده در رفح گریه می کنم برای شیرخوارگان تشنه ای که زیر سنگها به خواب مرگ رفته اند گریه می کنم برای عکس ها و خاطرات مردمی که ذره ذره دود شد گریه می کنم برای خنده های سوخته گریه می کنم برای گریه های ممتد زنی که لابلای سنگها و خاکها در پی صدای کودکی است گریه می کنم برای کودکی که از صدای بمب ها و موج انفجارها پلک های کوچکش مدام می پرد دستها و زانوان لاغرش مدام لرز می کنند گریه می کنم برای مردمی که جای خوابشان کلاس های مدرسه است خوراکشان غم است لباس کوچک و‌ بزرگشان لباس مردن است گریه می کنم برای بی شمار مادران عاشقی که مرگ را به جای زندگی گرفته اند در بغل گریه می کنم برای قتل عام دردناک مردم شجاعیه گریه می کنم گریه می کنم با زبان شاعرانه ی «هبه ابو ندا» واژه واژه گریه می کنم تورا گریه می کنم تو را و قطعه قطعه می نوازمت با تمام بغض های در گلو شکسته ی هزار مادر به خاک و خون کشیده در سکوت شب زیر حجم آتش گلوله ها گریه می کنم برای آخرین وداع برای آ خرین نگاه برای آخرین سلام گریه می کنم برای کودکی که با دوچرخه اش به آسمان رسید گریه می کنم برای دختری که با عروسکش به سمت ابرهای آسمان دوید گریه می کنم برای آن پدر که مثل کوه بود و استخوان پیکرش لای سنگها و شیشه های خانه خرد شد ...شکست برای آن پدر که از یگانه دخترش فقط دو بند استخوان و گوشواره مانده بود گریه می کنم برای گریه های بی صدای مادری که جای شیر و جای نان و آب روضه ی رباب روضه رقیه و علی اصغر شهید را برای نازدانه های تشنه می گریست قصه ی تو قصه نیست خیال نیست غصه ی همیشگی است تا ابد برای غصه تو می توان گریست داغ های تو اگر به کوه های سخت خورده بود رشته رشته می شدند دردهای تو اگر به آسمان و ابرها رسیده بود تکه تکه می شدند :: لعنت خدا به بنیامین نتانیاهو لعنت خدا به حاکمان بزدل عرب لعنت خدا به هر که دردهای بی شمار مردم تو را نظاره کرد و‌ لال شد لعنت خدا به چهره های بی طرف لعنت خدا به بمب های فسفری لعنت خدا به مرکاوا لعنت خدا به جنگ گریه می کنم برای روزهای سخت تو گریه می کنم برای مادران دلشکسته ات گریه می کنم برای کودکان سر بریده ات گریه می کنم برای گیسوان سوخته برای شیرخواره های نازنین که دسته دسته مثل گل زیر بمب های فسفری شهید می شوند گریه می کنم برای لحظه ای که مردهای مرد تو دست بسته و برهنه زیر آتش گلوله کشته می شوند گریه می کنم برای کوچه های له شده خانه های سوخته پرنده های سوخته شاخه های سوخته گریه می کنم برای دست های از بدن جدا شده برای بغض کودکان از پدر جدا شده برای آن همه پرنده ای که در مه غلیظ بمب ها تکه تکه در هوا رها شدند گریه می کنم برای مرگ دسته جمعی فرشته ها گریه می کنم برای بی شمار دردهای تو گریه گریه گریه گریه می کنم پرونده ی طوفان الاقصی در سایت آیات غمزه @ayateghamze
و یاد داده به اسماء علم اسما را سعید مبشر برای غرق‌شدن در مقام نوری تو چقدر می‌طلبد دل سکوتِ صحرا را به اشتیاق مزاری که هم‌چنان مخفی است نسیم کرده زیارت حریم دریا را تو را فرشته‌ی الهام دیده در دل خواب سوال آدمیان را تویی یگانه‌جواب جهان چه بود به جز خاک و باد و آتش و آب اگر به لب نمی‌آورد نامِ زهرا را؟ پرنده‌ قصه‌ی پرواز را نمی‌دانست درخت مزه‌ی آواز را نمی‌دانست کسی حکایت آن راز را نمی‌دانست که آفرید نگاهت هر آن‌چه معنا را تویی حقیقت پاینده‌ای که می‌گویند شمیم سبز پراکنده‌ای که می‌گویند تویی گذشته و آینده‌ای که می‌گویند سپرده‌ام به تو دیروز را و فردا را مصممی که زمین را پر از بهار کنی که پا به پای کنیزان خانه کار کنی شدی روانه‌‌ی مسجد که آشکار کنی به یک‌دو خطبه‌ی غرّا خدای پیدا را و کیست فاطمه؟ آن زن که از زغال تنور ستارگان زیادی نثار کرده به شب و یاد داده به خورشید، روشنایی را و یاد داده به اَسماء علمِ اَسما را شفیع محشر کبراست اشکِ نم‌نم تو و ذکر دائم مولاست اسمِ اعظم تو تکان کوه که سهل است، شورِ مقدم تو بلند می‌کند از جا جناب طاها را در ازدحام هزاران ستاره می‌آیی که صبح روز قیامت سواره می‌آیی و در عبور تو سَرها به زیر می‌افتند که سِرّ غیبی و پس می‌زنی تماشا را شعر فاطمی @ayateghamze
من به هر قیمت شده باران برایت می خرم احمد حسین پور علوی با وجود قحط سالی نان برایت می خرم نان اگر شد قیمت جان، جان برایت می خرم آبروی ابرها را با نگاهم می برم من به هر قیمت شده باران برایت می خرم دست و بالم خالی است اما به مشهد می روم تاج پر الماسی از سلطان برایت می خرم در بساط من به جز این جان ناقابل که نیست هر چه می خواهی بگو، ارزان برایت می خرم کم به فکر این گلیم کهنه و پوسیده باش قالی ابریشم کاشان برایت می خرم باد سردی می وزد حتماً لباسی گرم و نرم مهر اگر ممکن نشد آبان برایت می خرم جانمازت را حسن برده به جبهه، بی خیال از حرم یا از دم شیخان برایت می خرم سور و سات روضه ات را جور خواهم کرد باز استکان و سینی و قندان برایت می خرم از گلویت نان خوش پایین نرفته سالهاست پیرزن بیدار شو دندان برایت می خرم پیرمردی توی قبرستان نگاهم می کند سوره ی یاسین و الرحمن برایت می خرم.. مادر @ayateghamze
بس قافله ی غرقه به خون در راه است تازه سروده ی استاد محمدعلی مجاهدی کرمان شهدای فحل و نامی دارد جمعی که خدای شان گرامی دارد بس قافله ی غرقه به خون در راه است راه شهدا مگر تمامی دارد؟ @ayateghamze
کامل ترین روایت انسان بود فاطمه عارف نژاد تقویم تحت سلطهٔ طوفان بود تقدیرِ چارفصل، زمستان بود تاریخ در محاصرهٔ غفلت جغرافیا در آتش عصیان بود در شامگاه زنده‌به‌گوری‌ها هر خواب دخترانه پریشان بود کعبه به‌رغم صلح نمادینش خط مقدم بت و بهتان بود اما در آن میانه کسی برخاست مردی که نام کوچکش ایمان بود مردی که پشت‌گرمی کوه طور مردی که روشنایی فاران بود او که نگاه ابری و دلتنگش شأن نزول آیهٔ باران بود اردیبهشت پیرهنش در باد الهام‌بخش روح درختان بود یادش بشارتی به چمن می‌داد ذکرش جواز خندهٔ گلدان بود زیباترین تلاوت الرحمن کامل‌ترین روایت انسان بود شعر نبوی @ayateeghamze @fatemeh_arefnejad
هدایت شده از آیات غمزه
تا داشته ام فقط تو را داشته ام با یاد تو قدّ و قامت افراشته ام بوی صلوات می دهد دستانم از بس که گل محمدی کاشته ام سعید بیابانکی شعر نبوی @ayateghamze
من به انتخاب رأی می دهم احسان کاوه پرچمت بلند خاک سرخ! سرزمین سبز! موی و روی تو سپید باد میهن مهین مهربان من! انتخاب من تویی، وطن! گرچه از عبور گهگدار گله ی گراز خسته ای از هجوم دار و دسته ی ملخ از ش-کاف ها و گاف-ها و یا-و-ها، از ف-صاد های ح-ف-نون و غ-ر و الخ شرحه شرحه ای، ولی؛ پاره تنم! ریشه مقاوم کهن! انتخاب من تویی وطن! تویی که وارث کمان آرشی جلوه نجابت سیاوشی جمع آب و خاک و باد و آتشی مهد مردمان مرد سرزمین من! مادرم! شیرزن! تا همیشه انتخاب من تویی وطن! معنی دقیق سرزمین! آب و خاک بهترین! من به قله های قاف تو به سروهای سربلند به رودهای سر به زیر به تک تک ستاره های این مسیر من به توده های ناگزیر رای می دهم؛ بین این همه سوال بی جواب من به انتخاب، رای می دهم ما درخت باوریم وارثان قول قیصریم: "ریشه های ما به آب، شاخه های ما به آفتاب می رسد" من به ریشه های سرخ من به شاخه های سبز من به اعتبار روشن سپیده دم به ائتلاف آب و آفتاب رای می دهم ملی میهنی @ayateghamze
هدایت شده از آیات غمزه
السلام ای ماه پنهان پشت استهلال ما علیرضا قزوه السلام اي ماه پنهان پشت استهلال ما ما به دنبال تو مي گرديم و تو دنبال ما ماه پيدا، ماه پنهان، ماه روشن، ماه گم رؤيت اين ماه يعني نامه ي اعمال ما خاصه اين شب ها که ابر و باد و باران با من است خاصه اين شب ها که تعريفي ندارد حال ما کاش در تقدير ما باشد همه شب هاي قدر کاش «حوّل حالنا»يي تر شود احوال ما اين سحرها در زلال ربّنا گم مي شويم اين سحرها آسمان گم مي شود در بال ما ما به استقبال ماه از خويش تا بيرون زديم ماه با پاي خودش آمد به استقبال ما گوشه ي چشمي به ما بنماي اي ابرو هلال تا همه خورشيد گردد روزي امسال ما نیایش بهار و انتظار @ayateghamze
هدایت شده از آیات غمزه
عید ما دلشدگان لحظه ی دیدار شماست محمدعلی محاهدی مثل هر قصه که تأویل خودش را دارد این غزل شیوه تحلیل خودش را دارد عشق، متنی است که پرحاشیه تر از او نیست گرچه هر قصه اباطیل خودش را دارد عمر ما در شب یلدایی زلف تو گذشت عشق ما و تو که تفصیل خودش را دارد شب دریاچه اگر بستر آرامش قوست برکه هم فوج حواصیل خودش را دارد راه مطرح شدن و شهره شدن بسیار است هرکسی شیوه ی تحمیل خودش را دارد نفس ما سایه صفت، هم‌ره ما خواهد بود مثل هابیل که قابیل خودش را دارد آن چراغی که به خانه ست روا، روشن کن مسجد شهر که قندیل خودش را دارد هر دم آهنگ دگر می‌زند، انجیل و زبور مصحف ماست که ترتیل خودش را دارد ساحت وحی ز جولان‌گه ما بیرون است ای بسا آیه که تأویل خودش را دارد شعر، این گستره ی عرشی رازآلوده آسمانی ست که جبریل خودش را دارد عالمی گو، سپه ابرهه باشد، غم نیست کعبه سجیل و ابابیل خودش را دارد عید ما دلشدگان لحظه ی دیدار شماست سال ما، ساعت تحویل خودش را دارد بهار و انتظار @ayateghamze
هدایت شده از آیات غمزه
خبر دارم بهار بهترینی هست سید علی میرافضلی خبر دارم که در فردای فرداها بهار ِ بهترینی هست. دری را می‌گشایی: پشت آن، درهای دیگر هم خبر دارم گشوده می‌شود آن آخرین در هم. بهاری پشت آن در لحظه‌ها را می‌شمارد باز و هر قفلی کلیدی تازه دارد باز. من از دیروزهایِ رفته دانستم که در امروز ِ ما تقدیر ِ فردا آفرینی هست خبر دارم بهار بهترینی هست! انتظار @ayateghamze
هدایت شده از آیات غمزه
شب های بدون آسمان را چه کنم سید مهدی نقبایی حالا شب و روز اين جهان را چه کنم؟ حيراني بين اين و آن را چه کنم؟ شب هاي بدون ماه تاب آوردم شب هاي بدون آسمان را چه کنم؟ شعر رهایی @ayateghamze
عید ما دل شدگان لحظه دیدار شماست مثل هر قصه که تأویل خودش را دارد این غزل شیوه تحلیل خودش را دارد عشق، متنی است که پرحاشیه تر از او نیست گرچه هر قصه اباطیل خودش را دارد عمر ما در شب یلدایی زلف تو گذشت عشق ما و تو که تفصیل خودش را دارد شب دریاچه اگر بستر آرامش قوست برکه هم فوج حواصیل خودش را دارد راه مطرح شدن و شهره شدن بسیار است هرکسی شیوه ی تحمیل خودش را دارد نفس ما سایه صفت، هم‌ره ما خواهد بود مثل هابیل که قابیل خودش را دارد آن چراغی که به خانه ست روا، روشن کن مسجد شهر که قندیل خودش را دارد هر دم آهنگ دگر می‌زند، انجیل و زبور مصحف ماست که ترتیل خودش را دارد ساحت وحی ز جولان‌گه ما بیرون است ای بسا آیه که تأویل خودش را دارد شعر، این گستره ی عرشی رازآلوده آسمانی ست که جبریل خودش را دارد عالمی گو، سپه ابرهه باشد، غم نیست کعبه سجیل و ابابیل خودش را دارد عید ما دلشدگان لحظه ی دیدار شماست سال ما، ساعت تحویل خودش را دارد شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب فروردین 1403 .
ما بر آن عهد که بودیم کماکان هستیم مصطفی محدثی خراسانی گر چه در سایه ی لطف تو پریشان هستیم ما بر آن عهد که بودیم کماکان هستیم ما نه تنها به نسیم سحری گل شده ایم که شکوفا تر از آن در شب طوفان هستیم یوسف راه تو، فرهاد تو،مجنون توئیم گو به چاه آی و به کوه آی و بیابان ،هستیم مهر اگر می بری و چند صباحی دوریم منتظر باش که باز اول آبان هستیم تا به میقات شهیدان تو راهی ببریم همچنان درصف جامانده یاران هستیم ما که گرم از نفس روشن تابستانیم حال در سردی شبهای زمستان هستیم شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
آمدم پیرانه سر اما جوان برخاستم عباس شاهزیدی آمدم پیرانه سر اما جوان برخاستم اینچنین با تو نشستم، آنچنان برخاستم وه چه شب هایی که با زلف سیاهت مو به مو از سر شب درد دل کردم ، اذان برخاستم دیدم آنجائی که تو هستی نمی گنجد دوئی تا که من پیدا نباشد از میان برخاستم تا نگیرد ذره ای رنگ تعلق دامنم مثل گردی از زمین و از زمان برخاستم چون ندیدم آشیانی امن بر بام حیات با همین حسرت نشستم با همان برخاستم آسیای چرخ وقتی نان بی منت نداشت از سر این سفره بی یک لقمه نان برخاستم کرد چشمش ایمنم از فتنه های روزگار (با امین هر گه نشستم در امان برخاستم) این که در چشم غزل اینقدر می آیم " خروش" سرمه ام از خاک پاک اصفهان برخاستم شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
توپ مانند مین عمل کرد و خانه غرق پر کبوتر شد چند بالش که چید دور و برش تختخوابش شبیه سنگر شد دور این سنگر از عروسک هاش آنقدر چید تا که سنگر شد چند خمپاره با مداد سیاه چند موشک هم از مقوا ساخت خواست بازی کند ولی کم کم جنگ یه جنگ نابرابر شد موشک امد خیال تختش را به همین سادگی پریشان کرد دست بر دامن دل امن چادر گل گلی مادر شد پابرهنه دوید سوی اتاق روی یک توپ پای او سر خورد توپ مانند مین عمل کرد و خانه غرق پر کبوتر شد شکل بی سیم کرد دستش را داد می زد پدر پدر دختر پدر از قاب عکس بیرون زد جنگ آن شب به نفع دختر شد هر طرف رفت تیر و ترکش بود پشت عکس پدر پناه گرفت شب او مثل هر شب هر سال باز با خنده ی پدر سر شد شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
زهراست مادر من و من بی قرار او سیدحمیدرضا برقعی عاشق شده ست دانه به دانه هزار بار دل خون و سینه چاک و برافروخته انار فریاد بی صداست ترک های پیکرش از بس که خورده خون دل از دست روزگار پاشیده رنگ سرخ به پیراهن خزان بسته حنا به پینه ی دستان شاخسار در سرزمین گرم، انار آتشین شود یاقوت را می آورد آتشفشان به بار با دست خود به حوصله پنهان نموده است یک دانه از بهشت در او آفریدگار آن میوه ای که ساخته تسبیحی از خودش شکر است بر زبانش، فی اللیل و النهار آن میوه ای که فاطمه آن را طلب نمود چون باب میل اوست شد این میوه تاجدار آن بانویی که نام خودش شعر مطلق است در وصفش استعاره نیاید به هیچ کار نامی که داده است به زن قیمتی دگر نامی که داده است به مردان هم اعتبار آن نام را می آورم اما نه بی وضو دل را به آب می زنم اما نه بی گدار جبر آن زمان که پشت در خانه اش نشست برخاست ان قیامت عظمی به اختیار رفت ان چنان که از نفس افتاد جبرئیل گویی محمد است به معراج رهسپار شد عرصه گاه، تنگ ولی ماند پشت در چون ماندن علی به احد ماند استوار برگشت زخم خورده ولی فاتح نبرد چون بازگشت حمزه از آشوب کارزار در خون خضاب شد تن یاران بعد از او آنها که نام فاطمه را می زنند جار من از کدام یک بنویسم که بوده اند حجاج ها به ورطه ی تاریخ بی شمار آنها که با غرور نوشتند ساختیم دریاچه های احمری از خون این تبار از کربلا یه واقعه ی فخ رسیده ایم از عمق ناگوارترین ها به ناگوار محمود غزنوی به عداوت مگر نساخت از استخوان فاطمیان چوبه های دار بوسهل زوزنی به شرارت هنوز هم محکوم می کند حسنک را به سنگسار در لمعه الدمشقیه جاری ست تا هنوز خون شهید اول و ثانی چون آبشار اما هنوز هم به تأسی ز فاطمه نام علی ست روی لب شیعه آشکار بیت از هلالی جغتایی نشسته است از آن شهید شیعه به ذهنم به یادگار: جان خواهم از خدا نه یکی بلکه صدهزار تا صد هزار بار بمیرم برای یار فرق است فرق فاحشی از حرف تا عمل راه است راه بی حدی از شعر تا شعار اینک مدافعان حرم شعله پرورند تا در بیاورند از ان دودمان دمار با تیغ آبدیده ای از نوع اعتقاد با اعتقاد محکمی از جنس ذوالفقار زهراست مادر من و من بی قرار او آن نام را می آورم آری به افتخار آن بانویی که وقت تشرف به رستخیز پیغمبران پیاده می آیند و او سوار فریاد می زنند که سر خم کنید هان تا از صراط بگذرد آیات سجده دار هر جا نگاه می کنم انجا مزار اوست پنهان و آشکار چنان ذات کردگار اینها که گفته ایم یکی بود از هزار اما هنوز شیعه مصمم...امیدوار... شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
مقصد از عید تماشاست به دیدن برسیم علیرضا قزوه مقصد از عید تماشاست، به دیدن برسیم مثل یک سیب، الهی به رسیدن برسیم مثل نوروز دمادم نفسی تازه کنیم دم به دم دل بدهیم و به دمیدن برسیم خانقاهی ست در این باغ و در این جامه دران کاش یک شب به تب جامه دریدن برسیم روز و شب این همه گفتیم و نگفتند چه گفت کاش در کوه حرایش به شنیدن برسیم عرفات است جهان، مشعر الغوث کجاست؟ شاید امشب به منای طلبیدن برسیم برگها آینه چیدند به پیش من و تو پیش از افتادن مان کاش به چیدن برسیم هر چه گفتند و شنیدیم ز فردوس بس است بارالها نظری تا به چشیدن برسیم شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
از من تا او هزار فرسخ راه است هستی جز شش جهت پریشانی نیست جمعیت در بساط حیرانی نیست از لوح جبین رستگاران خواندیم این کار دل است کار پیشانی نیست در شهر شما گم است تنهایی من بازیچه مردم است تنهایی من من خود او را نمی شناسم شاید اشک است تبسم است تنهایی من شعری در لب های کسی زندانی ست شوری در نای و نفسی زندانی ست سیمرغی در قاب قفس بال افشان قافی در بال مگسی زندانی ست تفسیر گل از نگاه آهو در باغ شعری به زبان عطر شب بو در باغ مهتابی من ماه در شب شهریور لیمو لیمو چراغ جادو در باغ جانی که اسیر زندگی در تن ماست بی چهره و بی چگونه نامش من ماست این یک دو نفس گیر و گرفتاری نیز جان کندن جان کندن جان کندن ماست گفتند برو عمر سفر کوتاه است چون می روم و نمی رسم جانکاه است از او تا من فاصله یک گام اما از من تا او هزار فرسخ راه است شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
همیشه آن که نرفته ست کم سعادت نیست مریم کرباسی نجف آبادی شنیده بود که این‌بار باز دعوت نیست کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست بیا به داد دل تنگ ما برس ای عشق! اگر که حوصله داری، اگر که زحمت نیست غمی‌ست در دل جامانده‌های کرب‌وبلا که هرچه هست یقین دارم از حسادت نیست میان ما که نرفتیم و رفته‌ها، شاید تفاوتی‌ست در آغاز و در نهایت نیست همیشه آن‌که نرفته‌ست بی‌قرارتر است همیشه آن‌که نرفته‌ست، کم‌سعادت نیست و آن کسی که در این راه اهل دل باشد مدام اهل گله کردن و شکایت نیست خودش نرفت و دلش را پیاده راهی کرد نباید این همه دل دل کند که فرصت نیست شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
دلشوره ی ما بود دلارام جهان شد حامد عسگری رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد دلشوره ی ما بود، دل آرام جهان شد در اوّل آسایشمان سقف فرو ریخت هنگام ثمر دادن مان بود خزان شد زخمی به گل کهنه ی ما کاشت خداوند اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد آنگاه همان زخم، همان کوره ی کوچک، شد قلّه ی یک آه، مسیر فوران شد با ما که نمک گیر غزل بود چنین کرد با خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شد ما حسرت دلتنگی و تنهایی عشقیم یعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شد جان را به تمنّای لبش بردم و نگرفت گفتم بستان بوسه بده، گفت گران شد یک عمر به سودای لبش سوختم و آه روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد یک حافظ کهنه، دو سه تا عطر، گل سر رفت و همه ی دلخوشی ام یک چمدان شد با هر که نوشتیم چه ها کرد به ما گفت مصداق همان وای به حال دگران شد شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
ماییم و غم عشق، چه سنگی چه سبویی این جام دل ماست که بند است به مویی ماییم و غم عشق... چه سنگی! چه سبویی! ای کاش امیدی به خوشی‌های جهان بود ای سکۀ اقبال! دریغا که دورویی پنهان مکن ای دوست! مگر عشق گناه است؟ پیداست تو هم خسته ازین راز مگویی تا دستِ تو را پاک بگیریم، گرفتیم هنگام وصال از عرق شرم، وضویی من اهل طرب نیستم... اما چه بگویم؟! تر می‌کنم این‌بار به عشق تو گلویی شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
صبح حتما آفرین می گیرد از آموزگارش طیبه عباسی ترابی برای هیا ، (کودک فلسطینی که شب قبل از شهادت وصیتنامه اش را نوشته بود): واژه ها را خط به خط ، خوش خط و خوانا می نویسد زخمی است و درد دارد ، باز اما می نویسد صبح حتما آفرین می گیرد از آموزگارش آخرین مشق شبش را بس که زیبا می نویسد او کلاس چندم است؟ اینقدر آرام است و محکم! او وصیت نامه نه! انگار انشا می نویسد! کفش ها و پیرهن ها وعروسک های خود را یک به یک می بخشد و از رسم دنیا می نویسد دوربین های جهانی باز هم کورند و خاموش آه ... گویا نامه‌ی خود را به فردا می نویسد گرچه موجی کوچک است اما به آیات شگفتش از عصای حضرت موسی و دریا می نویسد سامری را خوار و کوچک میکند با چند جمله از طلوع صبحدم در طور سینا می نویسد خوب می داند شهادت تازه آغاز حیات است... آخر نامه "الیه راجعون" را می نویسد... سال های بعدِ پیروزی ، معلم روی تخته نام او را در میان بهترین ها می نویسد... شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .
ای رود عجب طبع روانی داری حامد طونی بی‌رنگ از آسمان نشانی داری بی‌واژه برای خود زبانی داری حيرت‌زده غرق می‌شوم در شعرت ای رود! عجب طبع روانی داری :: آن تجربۀ بکر، تکانم می‌داد هر لحظه طراوتی به جانم می‌داد دیدم که درخت با هزاران انگشت این‌سو آن‌سو، تو را نشانم می‌داد :: يك گوشۀ شهر، بی‌ترنّم شده‌ام زندانی های و هوی مردم شده‌ام گلدستۀ مسجدی غریبم که دریغ چندی‌ست میان برج‌ها گم شده‌ام :: عارف بود و رسالۀ توحیدش واعظ بود و بشارت و تهدیدش از گمشدۀ خویش _خدا_ می‌گفتند آنی که شهید آشکارا دیدش :: بی‌خواب پی هم‌نفسی می‌گردد بی‌تاب پی دادرسی می‌گردد انگار که هر شب آسمان، ماه به دست تا صبح به دنبال کسی می‌گردد شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 .