eitaa logo
🌱آیه های زندگی🌱
326 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
531 ویدیو
16 فایل
#خانه داری #مهدویت #ازدواج #روانشناسی #مذهبی https://harfeto.timefriend.net/17180058032928 لینک ناشناس کانال آیه های زندگی👆👆👆نظرات،پیشنهادات وانتقادات خودتان را با ما میان بگذارید
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ایام_فاطمیه 💢چرا محل دفن و زمان شهادت حضرت زهرا در بین مسلمین پنهان است؟ چرا ائمه اطهار شیعه این موضوع را اشکار نکردند تا ما هم بدانیم؟ پاسخ: ✅ با مخفي نگه داشتن قبر حضرت اين پرسش در اذهان عمومي به وجود مي آورد كه چرا قبر دختر و تنها باقيمانده و يادگار پيامبر اسلام(ص) با آن عظمت مخفي باشد؟ مگر چه ستمي بر او روا داشته شده است؟ دانشمند ارجمند جعفر شهيدي مي نويسد ... به هر حال پنهان داشتن قبر دختر پيغمبر ناخشنود بودن او را از كساني چند نشان مي دهد و پيداست كه او (فاطمه زهرا(س) مي خواسته است با اين كار آن ناخشنودي را آشكار سازد.. مرحوم شيخ صدوق در علت دفن شبانه آن حضرت مى‌نويسد: عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام لِأَيِّ عِلَّةٍ دُفِنَتْ فَاطِمَةُ (عليها السلام) بِاللَّيْلِ وَ لَمْ تُدْفَنْ بِالنَّهَارِ قَالَ لِأَنَّهَا أَوْصَتْ أَنْ لا يُصَلِّيَ عَلَيْهَا رِجَالٌ [الرَّجُلانِ‏]. علي بن ابوحمزه از امام صادق عليه السلام پرسيد: چرا فاطمه را شب دفن كردند نه روز؟ فرمود: فاطمه سلام الله عليها وصيت كرده بود تا در شب وى را دفن كنند تاان دونفر ( ابوبكر و عمر)یاانان بر جنازه آن حضرت نماز نخوانند. صاحب مدارك: إنّ سبب خفاء قبرها (ع) ما رواه المخالف والمؤالف من أنها (ع) أوصت إلى أمير المؤمنين (ع) أن يدفنها ليلا لئلا يصلي عليها من آذاها ومنعها ميراثها من أبيها (ص). علت مخفى بودن محل دفن فاطمه سلام الله عليها آن گونه كه مخالف و موافق نقل كرده‌اند اين است كه آن حضرت به اميرمؤمنان(ع)سفارش كرد تا او را شبانه دفن كند تا آنان كه او را اذيت كرده‌ و از ارث پدرش محروم كرده بودند بر وى نماز نخوانند. علت مخفي ماندن قبر آن حضرت را مي توان در امور زير خلاصه كرد: 1. اينكه، خود آن حضرت خواستند كه شبانه و مخفيانه، دفن شوند كه به تبع آن قبرشان مخفي بماند. 2. با توجه به محتواي وصيت ايشان در مورد دفن آن حضرت؛ مي توان گفت كه مي خواستند با اين كار، افكار عمومي را بيدار كرده و مردم را نسبت به ظلم حكام زمانشان نسبت به ايشان و علي(ع)، آگاه سازند، و لذا، این سوال را که چرا قبر حضرت فاطمه(س) مخفي ماند را براي هميشه در اذهان مردم زنده نگه دارند. 📚 زندگانی حضرت فاطمه (س) ص 165. 📚علل الشرايع، ج‏1، ص185، 📚 مدارك الأحكام في شرح شرائع الاسلام، ج 8، ص279، @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نام کتاب: نویسنده: مترجم: حسن افشار
🌱آیه های زندگی🌱
#معرفی_کتاب نام کتاب: #عدالت نویسنده: #مایکل_سندل مترجم: حسن افشار
کتاب عدالت، اثری نوشته ی مایکل سندل است که اولین بار در سال 2008 به انتشار رسید. سندل در این کتاب تحسین شده، آموزه هایی کمیاب را در رابطه با تفکر درباره ی مسائل و چالش های پیچیده ی پیش روی ما در جوامع امروزی به مخاطبین ارائه می کند. کتاب عدالت، نام خود را به عنوان راهنمایی روشن و جذاب برای آن دسته از افرادی مطرح کرده که به دنبال یک گفتمان اجتماعی مستحکم تر و عاقلانه تر هستند. تبعیض مثبت، اتانازی، سقط جنین، خدمات عمومی، محدوده های اخلاقی بازارها؛ سندل در این اثر، ارتباطی میان سوالات اساسی فلسفه ی سیاسی و چالشی ترین مسائل روز برقرار می کند و نشان می دهد چگونه داشتن درکی قابل اطمینان تر از فلسفه می تواند به ما در فهم سیاست، اخلاقیات و حتی اعتقادات خودمان کمک کند. @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلایل قطع شدن آنتن موبایل مصالح ساختمانی 📱فولاد، بتن، آجرها و حتی شیشه‌های دوجداره می‌تونن سیگنال‌های تلفن همراه رو قطع و ضعیف کنند. مصرف بیش‌ازحد باتری موبایل 📱تلفن همراه برای متصل شدن به برج سلولی انرژی زیادی مصرف می‌کنه، بنابراین وقتی که مصرف باتری زیاده، پیدا کردن سیگنال کار خیلی دشوارتری هست. مناطق پرجمعیت 📱تو مکان‌هایی که افراد به‌طور هم‌زمان از تلفن همراه استفاده می‌کنن، سیگنال خیلی ضعیفه، چون تو نزدیک‌ترین برج سلولی ترافیک زیاد هست. قاب موبایل 📱قاب‌های‌فلزی یا قاب‌های ضخیم می‌تونن امواج رادیویی رو مسدود کنن و بر کیفیت سیگنال تأثیر ‌بذارن. روش‌های تقویت‌کننده آنتن موبایل 📡 رفتن به سمت پنجره یا خرید آنتن تقویت‌کننده سیگنال برای استفاده تو خونه و محل کار 📡 خاموش کردن بلوتوث و جی‌پی‌اس، کاهش روشنایی صفحه و خاموش کردن اعلان‌های موبایل 📡 دور شدن از مکان‌های پرجمعیت 📡 درآوردن قاب تلفن همراه یا درآوردن سیمکارت و دوباره گذاشتنش 📡 به‌روزرسانی نرم‌افزار و خاموش و روشن کردن حالت هواپیما 📡 تغییر داده‌های تلفن همراه از گزینه3G به 4G و برعکس @ayeha313
من تشنه توجه‌ام 🔸اگه کودک توجه مثبت والدین و اطرافیان رو نبینه دست به جلب توجه منفی می‌زنه 🔹مثلا: وقتی مشغول بازی با خواهرشه اگه پدر و مادر بهش توجه نکنن و تشویق نشه برای جلب توجه منفی شروع به اذیت خواهرش می‌کنه پس پدر و مادرای عزیز باید با تشویق‌های بجا، احتمال تکرار کار مثبت فرزندتون رو بیشتر کنید... کارهایی مثل: نوازش، بوسه، بغل کردن یا تشویق گفتاری: آفرین به پسرم که مسواک میزنه باریکلا که با خواهرت بازی می‌کنی @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱آیه های زندگی🌱
وضو گرفتم و جاتون خالی یه حدیث کسا هم خوندم. عاشقشم... مخصوصا وقتی حضرت زهرا داره از بچه هاش میگه و
قسمت31 وقتی با ملکوت 22 صحبتمون تموم شد، بسیار حیرون و سرگردون بودم. با اینکه نتایج خیلی مهمی هم از نظر پرونده خودمون به دست آورده بودیم و هم از نظر بین المللی و منطقه... اما سرم داشت میترکید. خستگی و کم خوابی هم پیوست کنین به لیست سردرگمی و چاق و چله شدن بیش از حد پرونده! وقتی شرایطمو اینجوری دیدم، دیگه نمیدونستم باید برم دنبال عطا؟ برم دنبال قاتل امین؟ قاتل امین و شخصیت عطا با هم یکی هستند؟ الان دنبال سر نخ از س.میت باشم؟ تکلیف این دخترا که دارن تو شرایط خاص زندگی میکنند چیه؟ و هزار تا مسئله که به پیوست این مسائل، محتوای داغون هارد عطا هم که ازش ارتباط با سازمان های کثیف جاسوسی دنیا دراومد هم اضافه کنید! از یه طرف هم خانمم زنگ میزد و میگفت بچه ها دیگه کم کم دارن ایجاد مزاحمت میکنن برای این خانما و میترسم به درس و بحثشون آسیب برسه ... با اینکه خیلی با اون خانما دوس شده بود و حتی براش درددل میکردن و باهاش رفیق شده بودن! اون لحظه که همه این چیزا داشت توی ذهنم میگذشت، شرایط روحی خوبی نداشتم. حتی به ذهنم اومد که ممکنه اداره از عمد منو قاطی این پرونده کرده و از قبل، به زوایای مختلف این پرونده و پهناوری و تعدد موضوعاتش آگاه بوده و همه سناریوی قم و همایش را چید تا من بیام سر سفره این پرونده! خلاصه حالم خوش نبود... گفتم که... کلا سر این پرونده، خیلی دست و پام را گم میکردم... با اینکه نتایج وحشتناک و تاریخی داشتیم کشف میکردیم اما ذوق نمیکردم... نمیدونم میگیرین چی میگم یا نه؟! خوش خوشانم نبود... ته دلم نگران بودم... نمیدونستم از کجا شروع کنم؟ نمیدونستم باید چه مهره ای جا به جا کنم؟ جوری گیر کرده بودم که دلم میخواست برم حرم و یه دل سیر زیارت کنم اما شرایطش نداشتم... شاید سه چهار روز بود قم بودم اما همش یک ساعت نبود که بتونم تو حرم بشینم و زیارتنامه و جامعه کبیره بخونم! این منو خیلی آزار میداد... با اینکه میدونستم کاری که داریم انجام میدیدم، مورد عنایت خود بی بی بود که پرونده ما مراحل خوبی داشت سپری میکرد... اما... صابر داشت میرفت یه سر به زن و بچش بزنه... یکی دیگه از بچه ها هم دوره ضمن خدمت داشت و باید خودشو به کلاسش میرسوند... یکی دیگه از بچه ها موند و من... از ماشین پیاده شدم... بهش گفتم: «حواست باشه... دوربین یک و دو هم از سر و ته کوچه فعاله روی سیستم خودم... من یه دور بزنم و بیام...» رفتم... گوشی و بیسیمم باهام بود... دم دمای مغرب بود... همینجوری کلی راه رفتم... قدم میزدم... کم کم از منطقه یازده دور شدم و رفتم به طرف میدون... هوای خوبی بود... وقتی زندگی عادی مردم ... بچه هایی که با مامانشون داشتن راه میرفتن... خرید میکردن... شیطنت میکردن... کیف میکردم... وقتی راه میرم و میبینم که کم کم صدای قرآن قبل از اذون میاد ... مردم به طرف مسجد حرکت میکنن ... یواش یواش شب میشه... تاریک میشه... یه کم هوا خنک تر میشه... دیدن این صحنه ها آرومترم میکرد... رفتم به طرف مسجد... مسجدی اطراف همون میدون بود... وضو گرفتم... وقتی وارد صحن مسجد شدم، دیدم همون روحانی عالم سید خوشمزه امام جماعتشون هست... تا از دور همدیگه را دیدیدم، دست به سینه سلامشون کردم... یه لبخند و جمله «این باز اومد از زن دوم سوال کنه» تو قیافش موج میزد! مردم اومدن و نماز مغرب شروع کرد... الله اکبر سبحان الله... سمع الله لمن حمده... الله اکبر سبحان الله... بحول الله ... تسبیحات اربعه... السلام علیکم و رحمت الله و برکاته... إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيما ... تسبیحات حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها معادل هزار رکعت نماز مستحبی... مشغول تسبیحات بودیم که صدای موج بیسیمم اومد... مدام صدای شاسی و قطع و وصل... تعقیبات شروع شد... یا من ارجوه لکل خیر و آمن سخطه عند کل شر... بازم صداش اومد... گفتم شاید دستش رفته روی شاسی ... اما ادامه داشت... یه کم غیر طبیعی بود... اما اهمیتی ندادم و قطعش کردم ... یا من یعطی من لم یسئله و من لم یعرفه ... دوباره اومد... ممتد هم بود... گفتم استغفرالله ربی و اتوب الیک... ینی چی؟ بازیش گرفته؟ از صحن مسجد اومدم تو حیاط ... باهاش ارتباط گرفتم اما جوابی دریافت نکردم... گفتم چیزی نیست و صلوات فرستادم و برگشتم سر جام... یا ذا الجلال و الاکرام... یا ذا النعماء و الجود ... یا ذا المنّ و الطول... حرّم شیبتی علی النار... داشت نماز دوم شروع میشد... یه تپش قلب ریز گرفتم... چون دوباره همون صدا اومد... اما اینبار یه کم واضحتر بود... میکرو هندزفری گذاشتم تو گوشم... وای صدای خر خر کردن میومد... گفتم یا قمر بنی هاشم...
🌱آیه های زندگی🌱
#حجره_پریا قسمت31 وقتی با ملکوت 22 صحبتمون تموم شد، بسیار حیرون و سرگردون بودم. با اینکه نتایج خیلی
فقط اینو بگم که صداش هنوز تو گوشمه... مثل کسی بود که یه خار تو گلوش گیر کرده و داره به زور خر خر میکنه و سرفه های زورکی میکنه که بیاره بیرون... نمیدونم چطوری کفشمو پوشیدم... اصلا کی از مسجد زدم بیرون... چطوری یه راه بیست دقیقه ای را در طول دو سه دقیقه با سرعت دویدم... صدای خر خر کردنش قطع شد... صدای قلب منم باهاش قطع شد... هیچی نمیشنیدم... مثل مرده ای شده بودم که داره از غسالخونه فرار میکنه... کم کم داشتم میرسیدم که به زور، صدای گوشیمو شنیدم... خانمم بود... فورا برداشتم و همونجوری که داشتم میدویدم گفتم: «خانمی دارم میام... آروم باشید ... الان میرسم...» فقط شنیدم که صدای جیغ و فریاد میاد... خانمم با جیغ میگفت: «محمممممممدددد! تو رو به حضرت زهرا زود باش! دارن بچه ها را میکشن!» اینو گفت و قطع شد... رسیدم... از کنار ماشین مامورمون با سرعت رد شدم... همینجور که با سرعت زیاد میدویدم به طرف خونه پریا و اسلحم را داشتم توی همون سرعت، مسلح و آماده میکردم، فقط فرصت کردم که نگاه بندازم تو ماشین... یه نگاه... خیلی سریع... چی میدیدم؟! دیدم سرش افتاده و خم شده روی شونش و داره از گلوش خون میاد... چشماش هنوز باز بود و زل زده بود ته کوچه... نامردا میدونستن ما اونجاییم... اول گلوی مامور ما را زده بودند... حتی مهلتش نداده بودن که پیاده بشه... غافلگیرش کرده بودند... رسیدم در خونه... دیدم سه چهار تا از همسایه ها جمع شدن... همهمه میکنن و میگن داره صدای جیغ و فریاد میاد... من با همون سرعت، نایستادم... فریاد زدم و گفتم برید کنار... دور بشید... اونا هم ترسیدن و از در فاصله گرفتن... با جفت لگد رفتم تو در ... در را شکستم و وارد شدم... منتظر همین بودند... دالان در را بستن به رگبار... فقط خدا لطف کرد که بعد از لگدی که زدم، با کمر اومدم روی زمین... وگرنه به جای وسط پیشونی اون رگبارچی، من سوراخ سوراخ شده بودم... همون لحظه که خوردم زمین ، به محضی که دیدمش زدمش... دیدم وسط حیاط، یکی ازدخترا خونی و مونی افتاده... مدام صدای جیغ و فریاد بچه هامم میاد... یه نفر از در اتاق تا صدای شلیک شنیده بود اومد بیرون... دو تا نثار صورتش کردم... قبل از اینکه فرصت بکنه دقیق منو ببینه... خون کثیفش پاشید رو دیوار ... من فقط یه صحنه یادمه... یادمه که دیدم سه نفر داخل اتاق ها هستن و دارن پیت نفتی را میریزن رو اسباب و وسایل دخترا... نسیم افتاده گوشه اتاق... پریا و خانمم هم با یه نفر از اون سه نفر درگیر هستن... من دیگه هیچی نفهمیدم ... وقتی احساس سوختگی بدنم کردم و نقش زمین شدم ... صورتم رفت به طرف آسمون... دیدم یه تک تیرانداز پشت بوم ........ دیگه نفهمیدم چی شد... چشمام باز بودا ... اما نمیشنیدم... توان حرکت نداشتم... فقط احساس کردم دو سه دقیقه بعدش یه آتیش بزرگ از اتاق داره میا بیرون... چشمام داشت بسته میشد... داشتن دونه دونه در میرفتن... خانمم یهو اومد بالا سرم... سر و صورتش خونی... نمیشنیدم... فقط یادمه بالای سرم، مدام دهنشو باز و بسته میکرد و به صورتش میزد... دیگه به زور پلکام را نگه داشته بودم... بسته شده بود اما تقلا میکردم و از لای مژه هام میدیدم که پریا با یکیشون درگیره... اونا میخوان یکی را ببرن اما پریا با چاقوی آشپزخونه... دیگه هیچی یادم نیست ... ادامه دارد... @ayeha313
داری https://harfeto.timefriend.net/17180058032928 لینک ناشناس کانال آیه های زندگی👆👆👆نظرات،پیشنهادات وانتقادات خودتان را با ما میان بگذارید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا