eitaa logo
🌱آیه های زندگی🌱
328 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
524 ویدیو
14 فایل
#خانه داری #مهدویت #ازدواج #روانشناسی #مذهبی https://harfeto.timefriend.net/17180058032928 لینک ناشناس کانال آیه های زندگی👆👆👆نظرات،پیشنهادات وانتقادات خودتان را با ما میان بگذارید
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ نکاتی که باعث ایجاد سردی در همسران می‌شود👇 🔻عیبجویی از هم 🔻نارضایتی از زندگی 🔻قهرهای طولانی مدت 🔻متهم کردن همدیگر 🔻تهدید به جدایی 🔻ابراز خستگی مداوم @ayeha313
🔴سرنوشت مسیحیان پس از ظهور حضرت مهدی(عج)چگونه خواهد بود؟ 🔷به‌ شهادت‌ تعدادی‌ از روایات،در زمان ظهور با نزول‌ مسیح‌ علیه السلام از آسمان‌ بیش تر مسیحیان‌ و یهودیان‌ به‌ او ایمان‌ می‌آورند. ♻️از جمله‌ شهربن‌ حوشب‌ می‌گوید: "حجاج‌ به‌ من‌ گفت: در قرآن‌ آیه‌ای‌ است‌ که‌ مرا خسته‌ کرده‌ است‌ و معنای‌ آن‌ را نمی‌فهمم 🔰گفتم: کدام‌ آیه؟ 💠گفت: آن‌ جا که‌ خداوند می‌فرماید: ⚜"و هیچ‌ یک‌ از اهل‌ کتاب‌ نیست‌ مگر آن‌ که‌ قبل‌ از مرگش‌ به‌ او ایمان‌ می‌آورد." 🔴خوب به‌ خدا سوگند من‌ دستور می‌دهم‌ فردی‌ یهودی‌ یا نصرانی‌ را نزد من گردن‌ بزنند و من‌ به‌ او خیره‌ می‌شوم، ولی‌ لبانش‌ حرکت‌ نمی‌کند تا این‌که‌ نفس‌ او قطع‌ می‌شود. 🔆گفتم: خداوند امر امیر را اصلاح‌ کند، مطلب‌ آن‌ گونه‌ که‌ پنداشتی‌ نیست. پرسید: چگونه؟ ✳️گفتم‌ [مراد این‌ است‌ که] عیسی علیه السلام ‌ پیش‌ از روز قیامت‌ از آسمان‌ فرود می‌آید و پشت‌ سر مهدی علیه ‌السلام نماز می‌گزارد. 🔷پس‌ هیچ‌ یهودی‌ و نصرانی‌ باقی‌ نمی‌ماند مگر این‌که‌ به‌ عیسی‌ قبل‌ از مرگش‌ ایمان‌ می‌آورد. ❗️پرسید: عجب! این‌ تفسیر را از کجا فرا گرفته‌ای؟ گفتم: از محمد بن‌ علی‌ بن‌ حسین‌ بن‌ علی‌ بن‌ ابیطالب علیه السلام 💠حجاج‌ گفت: به‌ خدا سوگند آن‌را از چشمه‌ای‌ زلال‌ بدست‌ آورده‌ای... ✅بنابراین با ایمان‌ اهل‌ کتاب‌ به‌ مسیح‌ و اسلام‌ آوردن‌ مسیح‌ و پیروی‌ او از امام‌ مهدی(علیه السلام)🌺 به‌ یقین‌ بخش‌ عمده‌ای‌ از اهل‌ کتاب‌ نیز اسلام‌ آورده‌ و به‌ امام‌ خواهند گروید... 📚منابع: 1_معجم احادیث الامام مهدی،ج5،ص83 2_منتخب الاثر،ص600 @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱آیه های زندگی🌱
ماهدخت بلای شیطان گفت: «اصل کاری رو بگو! اینا رو تحویل کسی بده که برق نگاهت رو نفهمیده باشه! بگو جون
با تعجّب گفتم: «نظامی؟» پوزخند زد و گفت: «آره جون عمّه‌ات! من خودم ختم روزگارم.» گفتم: «ختمش باش! اصلاً می‌خای چهار ماه و ده روز و سالگردش باش! منظورتو نمی‌فهمم ماهدخت.» با دلخوری گفت: «باشه، قرار نشد بپیچونی! امّا باشه، خیالی نیست. خدا رحمت کنه داداشت. لابد با شنیدن صدای این پیرمرد، صدای مناجات و نماز شبای داداشت واست زنده و تداعی شد! آره؟ همه‌تون مثل هم هستین!» گفتم: «تو از کار نظامی چی می‌دونی؟ بهت نمی‌خوره خیلی از این چیزا سر در بیاری.» دیدم تحویلم نمی‌گیرد و بدش آمده که جواب سر راست ندادم. نمی‌دانستم زبانم را حفظ کنم یا ماهدخت را؟ اگر زبانم را حفظ می‌کردم، ممکن بود بدش بیاید و کم‌کم از من دور بشود. اگر هم می‌خواستم ماهدخت را حفظ کنم، این‌جوری نمی‌شد و باید دو سه تا کلمه به او می‌گفتم! مانده بودم چه‌کار کنم. امّا بالاخره تصمیم گرفتم قطره‌چکان کنم! نباید از خودم می‌رنجاندم یا دورش می‌کردم. با کمی اخم و دلخوری گفتم: «تو چته ماهدخت؟ اصلاً اگه خیلی دلت بخواد بدونی، آره! داداشم نظامی بود. ما خودمون هم بعداز شهادتش فهمیدیم. فقط بابام از اوّلش می‌دونست وگرنه بقیّه‌مون حتّی خبر نداشتیم داداشم کجا می‌ره و چیکار می‌کنه. فکر می‌کردیم مثل بقیّه داداشام، صبح تا شب می‌ره کار بنّایی و باغبونی. چه می‌دونستیم شبایی که نمیاد خونه و یه هفته یه هفته می‌گفت سر ساختمون می‌خوابه، کجا بوده و با کیا بوده!» ماهدخت که داشت خیلی آرام روی صورت و موهایم دست می‌کشید، گفت: «باشه عزیزدلم، آروم باش! ولش کن، دنیای پیچیده‌ای شده! خدا رحمتش کنه. بهت حق میدم از دستم ناراحت بشـی چون یادآور خاطرات بدی شدم، منو ببخش! امّا مطمئنّی بقیّه داداشات نظامی نیستن و سر کار بنّایی و باغبونی می‌رفتن؟» با پوزخند گفتم: «چی می‌گی؟ آره بابا! دیگه این‌قدر هم خونواده پیچیده‌ای ندارم، حالا اون یکی استثنا بود.» یک‌کم دراز کشید و همان‌طوری که لم می‌داد گفت: «معمولاً استثناها می‌شن دردسر، می‌شن غم، می‌شن دقّ دل، می‌شن داغ سر دل، می‌شن حسرت بعداز رفتن!» رویم را به‌طرفش کردم و گفتم: «چطور؟!» ادامه داد و گفت: «استثناهای زندگی آدم یه روز می‌شن موضوع دعوای آدم با دیگران، دعوای آدم با خودش،حتّی دعوای تنهائیت با اون!» دیدم اشک در چشمانش حلقه زده است. دستم را روی شانه‌اش بردم و گفتم: «عزیزکم! چی داری می‌گی؟ واضح‌تر بگو منم بفهمم!»
🌱آیه های زندگی🌱
#رمان_نه #قسمت_دوازدهم با تعجّب گفتم: «نظامی؟» پوزخند زد و گفت: «آره جون عمّه‌ات! من خودم ختم رو
خیلی تلاش می‌کرد که بغضش را بخورد و اشکش پایین نریزد، امّا حریف چشمانش نشد و عاقبت ریخت! اوّلش یک قطره، دو قطره، بعدش هم که دیگر ... گفتم: «ماهدخت! به جون بابام اگه حرفی نزنی و واضح نگی چی تو دلته، دیگه باهات حرف نمی‌زنم! گفتم به جون بابام!» نگاهم به لبانش بود. منتظر بودم تکان بخورد و دو سه تا کلمه بیرون بریزد. تا اینکه یواش‌یواش گفت: «نه بلدم نفرین کنم و نه می‌تونم نفرینش کنم! منم یه استثنا داشتم. یکی که برام مقدّس بود. بوی غریزه و خوش‌اشتهایی نمی‌داد. فکر می‌کرد همه اونو برای خودشون می‌خوان. معتقد بود که کسـی اونو برای خودش نمی‌خواد. سر همون شد که با دلم کَل انداختم. گفتم یا به خودم ثابت می‌شه که مثل بقیّه هستم یا به اون اثبات می‌کنم که من واسه خودش می‌خوامش. باید یه کاری می‌کردم که بین همه اطرافیانش منو ببینه! نزدیکش شدم، امّا اشتباهم همین بود.» دیگر رسماً ماهدخت داشت هق هق می‌کرد. امّا بی‌صدا. این‌قدر بی‌صدا که مجبور بود دستش را توی دهانش بگذارد تا صدای گریه‌اش بلند نشود. گفتم: «آروم باش ماهدخت! الان بیدار می‌شن و شر می‌شه‌ها. آروم تورو قرآن!» چند دقیقه صبر کردم. کمی آرام‌تر شد امّا از صورتش حرارت بیرون می‌زد. داغ داغ داغ بود. نفسش هم که دیگر نگو! معلوم بود که دارد از درون می‌سوزد. وقتی کمی آرام شد گفت: «اشتباهم این بود که درست نمی‌شناختمش! فکر می‌کردم می‌تونم باهاش به خیلی جاها برسم. امّا نه اون دل داد و نه من تونستم ازش دلبری کنم! اون حتّی فرصت پاسخگویی به نیازهاش نداشت. منم براش شده بودم مزاحم!» گفتم: «افغانستانی بود؟! کجا باهاش آشنا شدی؟» گفت: «کاش افغان بود! نه... چه اهمّیّتی داره که کجا باهاش آشنا شدم؟!» گفتم: «همین‌طوری!» گفت: «وقتی دانشگاهمون می‌خواست از لندن ما رو به تور اروپا گردی و بازدید از یه مؤسّسه تحقیقاتی ببره، اوّلش نمی¬دونستیم دقیقاً کجا داریم می‌ریم. تا اینکه ما رو به جایی بردن که فهمیدم اکانت‌های اون مخاطب استثنایی من از سرور اون‌جا ساپورت می‌شه. ینی دقیقاً محلّ زندگی و کار همون استثنا! اوّلش خیلی خوشحال شدم. حتّی شب قبلش خیلی خودمو ترگل‌ورگل کردم. خیلی خرج خودم کردم. اون خبر نداشت که داریم می‌ریم اون‌جا. من هم چیزی نگفتم. من حتّی نمی‌دونستم اون‌جا دقیقاً کجاست؟ امّا وقتی رفتیم اون‌جا، همه دنیا رو سرم خراب شد؛ چون فکر نمی¬کردم اون‌جوری باشه!» با تعجّب گفتم: «داری منو می‌ترسونی ماهدخت! مگه کجا بود؟!» سرش را جلو آورد. لبش را تقریباً به گوشم چسبانده بود، خیلی آرام گفت: «اسرائیل! تل آویو! یکی از مؤسّسات سازمان موساد!»
🌱آیه های زندگی🌱
خیلی تلاش می‌کرد که بغضش را بخورد و اشکش پایین نریزد، امّا حریف چشمانش نشد و عاقبت ریخت! اوّلش یک قط
حرف¬های آن شب هر دو نفرمان اگر لُو می‌رفت، ممکن بود به قیمت جانمان تمام بشود. مخصوصاً با شرایط شنود و حسّاسیّت به بعضـی واژگان، اصطلاحات و... ممکن بود هر لحظه توی سلّول بریزند و دوباره همان جهنّم قبلی بشود. به‌خاطر همین، این‌قدر یواش حرف می‌زدیم که با وجود اینکه به هم چسبیده بودیم، امّا خودمان هم حرف¬های همدیگر را به زور می‌شنیدیم. به ماهدخت گفتم: «حالا چرا این‌قدر رو کار نظامی حسّاسی و تا فهمیدی که داداشم نظامی بوده و شهید شده، لپات گل انداخت؟!» گفت: «احساسم می¬گه اونی که دوسش داشتم باعث شده که الان من اینجام!» با تعجّب گفتم: «ینی چی؟!» گفت: «نمی‌دونم! امّا درست فردای روزی که اون منو دید و من کلّی ذوق کرده بودم و اون کلّی بهت‌زده شده بود، منو گرفتن و انداختن تو این خوک‌دونی! خب تو جای من! اهل سیاست، دانشمند علوم خاصّ و این حرفا هم که نیستم که منو بدزدن و ازم استفاده کنن! منو گرفتن انداختن اینجا، خودمم نمی‌دونم چرا، حتّی اینا هم نمی‌دونن چرا! حدّاقل از لیلما و هایده یه خونی می‌گیرن، گاهی هم بارداری، گرفتن جنین مرده و..، امّا من چی؟ فقط منو تا حالا چند بار زدن، یه بار هم که... بگذریم! دیگه چه اتّفاقی می‌تونه منو به اینجا بکشونه جز اون استثنای زندگیم؟!» گفتم: «نمی‌دونم، عقلم جایی قد نمی‌ده امّا چرا اون باید باعث بشه بیفتی اینجا؟! آدم با دشمنش هم این کار رو نمی‌کنه! چه برسه به کسـی که یه روزی بهش تعلّق خاطر داشته، البتّه تو به اون، امّا بازم فرقی نمی‎کنه. دلیل موجّهی نیست!» داشتیم حرف می‌زدیم که صدای پا شنیدیم. صدای یک نفر که در راهروی بیرونی راه می‌رفت. این‌قدر ترسیده بودیم که داشتیم می‌لرزیدیم و خودمان هم متوجّه لرزش محسوس همدیگر بودیم. فوراً خودمان را به خواب زدیم، امّا صدایش نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. وقتی به سلّول ما و سلّول کناری؛ یعنی سلّول ایرانی‌ها رسید، سرعتش کم شد. داشتیم سکته می‌کردیم. صلوات و لا‌اله‌الّا‌الله و خلاصه هر چه بلد بودیم از دهانمان نمی‌افتاد. هر لحظه منتظر بودیم داخل بیاید و ما را با خودش ببرد، امّا متوجّه شدیم که از سلّول ما هم رد شد و سراغ سلّول ایرانی‌ها رفت. همان‌جا چند لحظه ایستاد، معلوم بود که دارد به سلّول ایرانی‌ها دقّت می‌کند تا ببیند چه می‌گویند. صدای آن پیرمرد می‌آمد، خیلی آرام و لطیف می‌گفت: «اَللّهُمَّ اَصْلِحْ کُلَّ فاسِدٍ مِنْ اُمُورِ الْمُسْلِمینَ (خدایا هر عامل فسادی را از جامعه و امور مسلمانان اصلاح کن!) اَللّهُمَّ اشْغَلِ الظّالِمینَ بِالظَّالِمین (خدایا ظالمین را به خودشان مشغول کن)» تا اینکه گفت: «الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَالْعَنْ یَهُودُ الْخِیبَری و مَنْ تَابِعَ وَ مَعَهُمْ (خدایا بر پیامبر و آلش درود بفرست و یهودی خیبری و کسانی که از آل یهود تبعیّت می¬کنند و کسانی که با آل یهود هستند را مورد لعن و نفرین خود قرار بده!)» اصلاً جنس دعاهای آن پیرمرد فرق می‌کرد. تا حالا فقط بعضـی از بخش‌های ادعیه‌ای را که می‌خواند از پدرم و دیگران شنیده بودم، امّا بخش‌هایی که آن پیرمرد می‌خواند خیلی جذّاب‌تر و محرّک‌تر بود. به دعای در بند و زندانی نمی‌خورد، بلکه به دعای کسی شبیه بود که وسط معرکه جنگ ایستاده است. ناگهان شنیدیم آن کسـی که صدای پایش می‌آمد و دم در سلّول ایرانی‌ها ایستاده بود، با باتوم دو سه بار به در و میله آن سلّول کوبید و یکی دو تا سرفه کرد و رفت.
🌱آیه های زندگی🌱
حرف¬های آن شب هر دو نفرمان اگر لُو می‌رفت، ممکن بود به قیمت جانمان تمام بشود. مخصوصاً با شرایط شنود
فهمیدیم که دارد به نوعی اعتراضش را نشـان مـی‌دهد؛ یعنی دیگر این دعاها را نخوان و نگو! صدای پا از همان مسیری که آمده بود برگشت و بعداز چند لحظه، دیگر صدایش را نشنیدیم. هنوز درگیر صدا و معانی دعاهای آن پیرمرد بودیم که به ماهدخت گفتم: «نگفتی! چرا زوم کردی رو کار نظامی؟» گفت: «آره، داشتم می‌گفتم. من دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم. حالا که فکرش رو می‌کنم، کینه‌ای هم از اون به دلم نیست؛ چون بالاخره از اوّلش معلوم بود چندان علاقه‌ای بهم نداره، امّا نمی‌تونم از سازمان و مؤسّسه‌ای که ازش بازدید کردیم و اونم توش کار می‌کرد بگذرم.» گفتم: «ماهدخت! زود بگو ببینم برنامه‌ت چیه؟ چقدر ترسناک شدی امشب!» گفت: «من اطّلاعات خیلی خوبی از اون مؤسّسه و مؤسّسات زیر مجموعه‌ش دارم که فکر می‌کنم خیلی قیمتی باشه! این‌قدر به ارزش اون اطّلاعات مطمئن هستم که فکر کنم منو اینجا زنده نگه داشتن که ببینن چقدر و تا کجا می‌دونم!» با لبخند طعنه‌آمیز گفتم: «موفّق باشی بزرگوار! حالا ربطش به نظامی بودنِ داداش من چیه؟!» گفت: «هیچی! دلم می‌خواد در اختیار ایران بذارم. می‌دونم که اونا بهترین کسانی هستن که می‌تونن از این اطّلاعات، بهترین بهره رو ببرن. دیگه کسـی سراغ ندارم، به هر جا و هرکسی بگم، بعدش مستقیم برمی‌گرده زیر دست تل آویو!» گفتم: «عجب! حالا برنامه‌ت چیه؟» گفت: «برنامه‌ای ندارم. فقط می‌دونم که تا اون اطّلاعات رو دارم ارزش زنده موندن دارم، امّا تعجّب می‌کنم چرا تا الان شکنجه‌ای در اون رابطه نداشتم و نخواستن به زور از زیر زبونم بکشن با اینکه اگه می‌خواستن می‌تونستن حتّی تاریخ عقد مامانم هم از زیر زبونم بکشن بیرون!» گفتم: «خیلی پیچیده شد. قادر به تحلیل حرفات نیستم، احساس می‌کنم همه‌ش تحلیل خودته! اصلاً شاید داستان چیز دیگه باشه. از کجا این‌قدر مطمئنّی؟» گفت: «نمی‌دونم! یه‌کمکی بهم می‌کنی؟» گفتم: «کمک؟! چی مثلاً؟» گفت: «فقط تو به من کمک کن که مشکلات زبان مادریم رو برطرف کنم؛ ینی با من دری و پشتو کامل و بی‌نقص تمرین کن! جوری که کسـی نفهمه من سال‌ها اروپا بودم. همین. می‌تونی؟» گفتم: «چته تو؟ ینی چی؟ اصلاً چی تو کلّه‌ته؟» گفت: «تو کاری به این چیزا نداشته باش. منم بهت یه قولی می‌دم!» گفتم: «باز چیه؟ ماهدخت بذار کپه مرگمون رو بذاریم!» گفت: «منم بهت قول می‌دم به ازای هر پیشرفت زبانی که داشتم، بخشی از اطّلاعاتم رو در اختیارت بذارم.» خب پیشنهاد هیجان‌انگیزی بود. من هم خیلی مشتاق بودم بدانم چه خبر است و ماهدخت چه چیزهایی می‌داند؛ به‌خاطر همین بعداز کمی فکر کردن قبول کردم. من همیشه معتقدم که کلاف‌های پیچ‌درپیچ، حرف‌های زیادی برای گفتن دارند؛ مخصوصاً اگر سر نخش به راحتی پیدا نشود. و همان سرآغاز فصل جدید قصّه ما در آن زندگی سگی شد! ادامه دارد... @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نام مکان: شهر: کاشان دوره زمانی: قاجار تاریخ ثبت: ۲۹ دی ۱۳۵۳
🌱آیه های زندگی🌱
#ایرانشناسی نام مکان: #تیمچه_امین_الدوله شهر: کاشان دوره زمانی: قاجار تاریخ ثبت: ۲۹ دی ۱۳۵۳
بازار کاشان یکی از مهم‌ترین و زیباترین بازار‌های ایران به شمار می‌رود که در اواخر قرن دوازدهم هجری قمری بر اثر زلزله به طور کلی از بین رفت. اما در دوره قاجار و در عهد فتحعلی شاه و ناصرالدین شاه، به وضع مطلوب مرمت و بازسازی شد و بناهای بسیاری در این بازسازی‌ها به وجود آمد. از جمله این بناها، تیمچه و کاروانسرایی است که توسط «جلالت مآب امین الدوله» بنا شد. تمیچه امین الدوله از جاهای دیدنی کاشان به شمار می‌رود و در تقاطع خیابان بابا افضل و میدان کمال الملک، در یکی از نقاط مرکزی بازار واقع شده است استاد علی مریم کاشانی طراح و معمار این بنا بوده‌است که آن را بین سالهای ۱۲۸۰ تا ۱۲۸۴ هجری قمری ساخته‌است. تیمچهٔ امین‌الدوله در بازار کاشان در مجاورت تیمچهٔ بخشی قرار دارد @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 خدای مهربانم ✨در طلوع عاشقی 🌸دفتر دلم را به تومی سپارم 🌸تو با قلم عفو و بخشش خود ✨خط بزن تمام گناهانم را 🌸 و بکش بر صفحه دلم ✨دريایی از سخاوت را 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو @ayeha313
پیامبر گرامی و مکرم صلّی الله علیه و آله فرمودند: «کسی که نیکی به پدر و مادر و پایبندی به صله‌ی رحم را برایم تضمین نماید ، من هم زیادی ثروت، طول عمر و محبوب شدن میان اقوام را برایش تضمین می‌کنم.»........؛؛؛ منبع : 👇 کتاب شریع مستدرک الوسائل، ج ۱۵، ص ۱۷۶ @ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
#مجردانه #افراد_نامناسب_برای_ازدواج 📌#قسمت_اول . ۱. افرادی که مسئولیت پذیر نیستند: ✏یکی از مفاه
🍂۲.افراد معتاد ✏فرد معتاد قبل از آن که به شما وابسته و علاقه مند شده باشد، به مواد مورد اعتیادش وابسته و علاقه مند است، پس طبیعی است در طول زندگی اعتیاد را رقیب خود بدانید و زندگی پر استرس و اضطرابی داشته باشد. 🔸️بعضی افراد وقتی متوجه می شوند فرد مقابلشان توانسته اعتیاد خود را ترک کند، از اراده و همت او خوششان می آید و این موضوع را نشان دهنده قوی بودن فرد می دانند، در حالی که باید به این نکته توجه کنند که فردی که معتاد است و اعتیاد خود را ترک کرده ممکن است فرد قوی و با اراده ای باشد ولی این دلیل نمی شود که تنها به خاطر داشتن قدرت ترك كردن برای ازدواج هم مناسب هستند! ⚡فردی که از اعتیاد خود  لذت برده، خاطره این لذت در ذهنش وجود دارد و ممکن است با پیش آمدن هر مشکل و یا ناراحتی دوباره به اعتیاد رو آورد. اگر قصد ازدواج با فرد معتادی را دارید که ترک کرده است، باید به این نکته توجه کنید که حتما حداقل یک سال از ترک اعتیاد او گذشته باشد و حتما با مشاور متخصص مشورت کنید و سپس اقدام نمایید. @ayeha313
درمان سرفه خلط دار با درمان‌های خانگی👇 🔺استنشاق بخارآب 🔺غرغره با آب نمک 🔺مخلوط لیمو و عسل 🔺دمنوش زنجبیل 🔺ترکیب شیر و زردچوبه 🔺پیاز 🔺هویج 🔺سوپ مرغ @ayeha313
4 رفتار خودخواهانه که ازدواجتان را نابود می‌کند👇 🔺اینکه طی یک بحث یا مشاجره به جای اینکه به حرف‌هایی که طرف ‌مقابلتان می‌زند فکر کنید، به فکر واکنش دفاعی خودتان باشید. 🔺اینکه درمورد مسائل و مشکلات شخصی و همچنین مشکلاتتان در رابطه با همسرتان صحبت نکنید. 🔺اینکه مدام حدس و گمان بزنید: همیشه همه چیز را نباید به خودتان بگیرید! 🔺اینکه فقط به رفتارهایی از همسرتان فکر کنید که برایتان آزاردهنده است، نه رفتارهایی از خودتان که ممکن است باعث آزار همسرتان شود. @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 انجام غسل با گوشواره 💬 سؤال: آیا انجام غسل با گوشواره صحیح است؟ ✅پاسخ: 🔹 در غسل باید ظاهر بدن شسته شود؛ بنابراین سوراخ جای گوشواره و مانند آن اگر به قدری گشاد باشد که داخل آن دیده شود، باید آن را شست و اگر دیده نشود شستن داخل آن لازم نیست؛ لذا در صورتی که گوشواره مانع رسیدن آب به ظاهر گوش نشود، لطمه‌ای به صحت غسل نمی‌زند و بیرون آوردن آن هم لازم نیست در غیر این صورت باید خارج نموده و یا آب را به ظاهر بدن برساند. 📚 پی‌نوشت: بخش استفتائات پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت‌الله خامنه‌ای 📚 @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⁉️ متن شبهه 👇👇 تقویمی که دیگر بوی ایران نمی دهد!!! ایرانیان تنها مردم جهان هستند که، در تقویم رسمی کشورشان:* ❌روز مرد: تولد علی ع ❌روز زن: تولد فاطمه ع ❌روز جوان: تولد علی اکبر س ❌روز پرستار: تولد زینب س ❌روز جانباز: تولد ابوالفضل س ❌ روز دختر: تولد معصومه س ❌ روز کودک: تولد علی اصغر س ❌ روز کرامت: تولد حسن ع ❌ روز پاسدار: تولد حسین ع ❌ روز نوجوان: تولد قاسم س ❌ روز سالخوردگان: تولد حبیب مظاهر ❌ روز عشق: ازدواج علی ع و فاطمه *یعنی اساسا در تاریخ این سرزمین (ایران) نه مردی وجود داشته و نه زنی* *جالب‌تر و شگفت‌انگیزتر آنکه این افراد در بین مردمان سرزمین خودشان (اعراب) چنین جایگاهی ندارند!!* تعطیلات رسمی کشور ما به جز عید نوروز همگی مذهبی ، ما تعطیلی ملی نداریم که به خاطرش جشن بگیریم گویی اصلا اسطوره ای در این خاک کهن نداشته ایم!!! روز زن از اعراب! روز مرد! از اعراب روز دختر از اعراب! روز جوان روز ازدواج روز ... و روز فوت آنها هم روز ماتم ماست و و و و و و و و و (متن شبهه خلاصه شده ) ✅ پاسخ شبهه 👇👇👇 ☑️اتفاقا چون پیشتاز در تمدن هستیم، چون در تمدن ما بهترین ها مد نظر هستند چون در تمدن ما نژاد پرستی مذموم هست، همانطور که کوروش کبیر اینو به همه نشون دادند(طبق اظهار نظر حتی نژادپرستان و باستان گرایان افراطی)، بنابراین تمدن ما ربطی به آریایی ها و نژاد اون نداره.‼️ تمدن ما فقط انسان بینه,,تمدن ما میگه: بنی ادم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند. ☑️نه بنی آریایی از بین انسان های تاریخ، بهترین اونا پیامبر خاتم و اهل بیت ایشان هستند. این ها نشون میده که برای ایرانی جماعت، واقعا چیزی جز راستی و راه درست و انسان های درست اهمیت نداره. 🔸چرا که هر ملتی به مناسب کارکرد و خدمت افراد اصلح در سرزمینشان از آنان در تقویم خود یاد کرده و روزی را به نامشان قرار می دهند . وقتی بهترین بندگان خدا که به دینمان خدمت کرده و بهترین الگوها برای زندگیمان هستند و کسی دیگر از حیث مناسبت یاد شده در تقویم به پای ایشان نمی رسد ، چرا باید از نامشان در تقویمان استفاده نکنیم؟ گرچه در شبهه مذکور به تمسخر روزهایی مانند کودک و نوجوان سالخوردگان را هم قرار داده اند؛که موجبات تمسخر را فراهم کرده باشند اما باید گفت؛ به عنوان مثال انتخاب روز ۱۶ مهر (برابر با ۸ اکتبر) برای گرامیداشت روز جهانی کودک در ایران با اطلاع و مساعدت دفتر یونیسف بوده است و ربطی به ولادت حضرت علی اصغر ع ندارد. کمااینکه در سایر مناسبتهای موجود در تقویم از بزرگان سرزمینمان نام برده شده از جمله: ✅ روز معلم شهادت استاد مرتضی مطهری ✅ روز مهندسی بزرگداشت خواجه نصیرالدین طوسی ✅ روز پزشک زادروز بو علی سینا 🔹تاریخ سرزمین ایران پر است از غیور زنان و مردانی که بر این خاک نقش آفرینی کردند،از دانشمند و جنگاور گرفته تا هنرمند و شاعر پس اساسا این حرف نادرست است که در شبهه به تمسخر گفته شده در تاریخمان مرد و زنی وجود نداشته! ♦️جالبتر وقتی می شود که بدانیم هر ملت بر اساس عِرق و دوستی که نسبت به ارزش های خود دارد مناسبات تقویمی خود را می نویسد. تقویم ما براساس (حب الوطن من الایمان) نوشته شده یعنی وطن دوستی از ایمان است.پس افراد نام برده در این دایره جای می گیرند. وقتی حب وطن، منجر به غیر ستیزی، تحقیر و بی اعتنایی به غیرهموطن، ضدیت با هر آنچه خارج از جغرافیای وطن شود، تعارض با وحدت امت انسانی و اسلامی را در بربگیرد و وطن دوستی به نژادپرستی و ناسیونالیسم و ملی گرایی و شوونیسم مبدل خواهد شد. در ضمن این روزها در تاریخ باستان جایگاه آنچنانی نداشته. بلکه بعد از انقلاب این روزها به نام پدر و مادر و ... نامگذاری شد. پس اگه میخواهیم چیزی رو سر کسی خورد کنیم، بهتره سر ۲۵۰۰ سال حکومت شاهنشاهی یه عده کنیم که حتی توانایی نداشتند یه تاریخ درست و حسابی برای این مملکت درست کنند. @ayeha313
✅ هر سال، روز جشن تکلیف کودکتان مراسمی کوچک به پا کنید چون آن روز تولدی دیگر است 👈 به او یادآوری کنید اخلاقیاتش در طول سالی که گذشت در چه زمینه هایی قوت یا ضعف داشته و قرار است چگونه باشد @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10 علت خشکی لب‌ها را بشناسید👇 🔻سیگار 🔻کم ‌آبی بدن 🔻برخی داروها 🔻لیسیدن آن با زبان 🔻عفونت ‌های قارچی 🔻غذاهای ترش و اسیدی 🔻آفتاب داغ و سرمای زمستان 🔻کمبود املاحی چون آهن و روی 🔻کمبود ویتامین‌هایی چون A ،B ،C 🔻حساسیت به لوازم آرایش و شوینده‌ها @ayeha313