🌸 بارالها..
✨آنکه تو را ندارد چه دارد؟
🌸و آنکه تو را دارد چه ندارد؟
🌸ای همه ی دار و ندارم از تو
✨روزم را چون همیشه
🌸با توکل بر اسم اعظم و
✨لطف بی کرانت آغاز میکنم،
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
@ayeha313
#مجردانه
💢#تعمیم_تجربه
✅اینقدر تجربه های غلط و حتی درست خودمون رو تعمیم ندیم به دیگران:
🔺اصلاً ازدواج نکن، من جای تو بودم تا آخر عمر ازدواج نمی کردم
🔺من اگه میدونستم اینقدر ازدواج خوبه زودتر ازدواج میکردم و...
1⃣ اولا #تجربیات ما دلیل بر درست بودن اون موضوع و یا غلط بودنش نیست که بخواهیم ازش نتیجه گیری کنیم، در بسیاری از موارد ما انتخاب های غلط و تجربیات بدی داشتیم
2⃣ و دیگر آنکه هرکسی #شرایط_خاص خودش را دارد، ممکنه سنی که شما ازدواج کردید برای فرد دیگر با توجه به شرایطی که دارد نامناسب باشد و برعکس!
👈ما قرار نیست نگاه سیاه و سفید داشته باشیم به موضوعات، بلکه باید نگاهمون #خاکستری باشه...
#اللهم_اجعل_عواقب_امورنا_خیرا
@ayeha313
#خانواده
نحوه برخورد با همسر بداخلاق و تندخو👆🏻👆🏻👆🏻
🗣هیچ وقت فراموش نکنید که احترام گذاشتن به مرزهای آدم های بدقلق، آنها را از پرخاش بازمی دارد. پس در ارتباط با این افراد آرامش و خونسردی خودرا حفظ کنید و زود عصبانی نشوید
👥حتی در خوشایندترین مواقع نیز از یاد نبرید که آدم های بد اخلاق، نیز روزی روحیه ای مثل انسان های دیگر داشته اند و به دلیل تجربه های بد و ترس به شخصیت های امروزی تبدیل شده اند. پس در رفتاری که با آنها پیش می گیرید همواره جانب ملاطفت و مهربانی را رعایت کنید.
@ayeha313
💠 حکم شرکت در مجلس گناه
💬سوال: اگر مرد نامحرمی وارد جشن عروسی شود و در آن جا زن، بدون حجابی حضور داشته باشد و مرد بداند که نهی از منکر در او تأثیری ندارد، آیا واجب است مجلس را ترک کند؟
✅ جواب:
اگر خروج از مجلس معصیت به عنوان اعتراض مصداق نهی از منکر باشد، واجب است.
شرکت در مجلس معصیت اگر مستلزم ارتکاب حرام مانند گوش دادن به موسیقی لهوی مناسب با مجالس لهو و گناه باشد و یا مفسده ای بر آن مترتّب شود یا حضور در آن تأیید گناه محسوب شود، جایز نیست .
📚 پینوشت:
پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری - احکام حجاب و عفاف .leader.ir
#احکام
📚 #احکام_دین
@ayeha313
📌متن شبهه👇
🔴اردوغان گفته به زودی دمشق،حمص، حماه ادلب و رقه یکی از استانهای ما خواهند بود!
📌پاسخ به شبهه👇
1⃣ خبرگزاری دانشجو با انتشار ویدئویی از سخنرانی رئیسجمهور ترکیه در سالن هاکی یاکوتیه مدعی شد اردوغان گفته است : به احتمال بسیار زیاد شهرهای حلب، ادلب، حماه، دمشق و رقه مانند انطاکیه، مانند هاتای، مانند اورفا، یکی از استان های ما خواهند بود!
2⃣ با ترجمه دقیق سخنرانی اردوغان معلوم شد وی اصلا چنین چیزی درباره استانهای سوریه بیان نکرده است
3⃣ «رجب طیب اردوغان» در سخنرانی خود در هشتمین کنفرانس منطقهای حزب «عدالت و توسعه» گفته : اگر منطقه پس از جنگ جهانی اول تقسیم نمیشد، شهرهای حلب، شام، حماه و حمص همانند شهرهای غازی عنتب، استانبول به عنوان شهرهای ترکیه باقی مانده بودند و ما همچنان در یک کشور واحد بودیم.
❇️نتیجهگیری: این صحبت اردوغان برای ایجاد همبستگی با مردم سوریه بیان شده که به آنها بگوید ریشه ما همه یکی بوده و ادعای مطرح شده درباره تصرف این استانها در آینده توسط ترکیه نادرست است.
@ayeha313
🔴علت وضو گرفتن قبل از #نماز چیست؟
🌺رسول صلی الله عليه و آله و سلم فرمودند:
خداوند وقتی نماز را واجب کرد، ديد که بندگانش آلودهاند
لذا دستور داد که بندگان قبل از ورود به نماز، اوّل روشن گردند و سپس وارد منطقه روشنايی «صلوة» شوند.
🍀چون نماز پاک است و حقيقت آن تماماً طهارت است کسی که وضو ندارد وجودش تاريک است و کسی که تاريک باشد حق ملاقات با نماز را که نور است نخواهد داشت.
✨نتيجه اينکه انسان با وضو گرفتن خود را آماده ميسازد برای ورود در منطقه نورانی ديگری به نام نماز.
🌹امام هشتم علیه السلام درباره ی فلسفه و اسرار وضو میفرماید:
✨1-وضو ادب در برابر خداوند است تا بنده هنگام نماز وقتی در برابر او میایستد پاک باشد.
✨2-همچنین از آلودگیها و پلیدیها پاکیزه شود.
✨3-بعلاوه (فایده) وضو ،از بین رفتن کسالت و خواب آلودگی و ایجاد نشاط است.
✨4-دل و روح را آماده ایستادن در برابر پروردگار میکند.
✨5-در وضو شستن صورت و مسح سر و پاها واجب است،زیرا این اعضا در نماز به کار گرفته میشود.
📗از سخنان استاد صمدی آملی
📗وسائل الشیعه جلد 11 ، ص 257
@ayeha313
🔴در عالم #برزخ برای مومنین چه کارهایی انجام می دهند؟
✳️در عالم برزخ نه تنها ولایت انسان را كامل مى كنند و افراد ناقص واولاد مؤمنانى كه سقط شده یا در سن كودكى از دنیا رفته اند به تكامل مى رسانند (كه در قیامت نقصى و عیبى نداشته باشند).
🌟بلكه در روایات وارد شده است: در عالم قبر و برزخ پاره اى از كمبودهاى تعلیم و تربیت افراد مؤمن جبران مى شود.
🍀درست است كه آن جا، جاى انجام دادن عمل صالح نیست و انجام آن فقط در دنیاست، ولى چه مانع دارد كه معرفت انسان در آن جا بیشتر و آگاهى افزون تر باشد؟
🌺از امام موسى بن جعفر علیه السلام وارد شده است كه به مردى مى فرمود: آیا ماندن در دنیا را دوست دارى؟
عرض كرد: بلى،
فرمود: براى چه؟
عرض كرد: براى خواندن ((قل هو الله احد))
🌹امام كاظم علیه السلام سكوت فرمود و پس از آن به حفص فرمود:
💥اى حفص! هر كه از دوستان و شیعیان ما بمیرد و قرآن را خوب یاد نگرفته باشد فرشتگان آن را در قبر به او یاد مى دهند و او را در خواندن قرآن كامل مى گردانند.
🌼چون خداوند مى خواهد بدان وسیله درجات شیعیان را بالا ببرد؛ چون درجات بهشت برابر با آیات قرآن است.
🔰 در قیامت به انسان گفته مى شود: قرآن بخوان و بالا رو، پس او مى خواند و از درجات بهشت بالا مى رود.
📕اصول كافى، ج 4، باب حامل القرآن، ص 408، حدیث 10..
@ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
➖ روز ششم هر چقدر برای مرگ خودم دعا میکردم، دعاهایم مستجاب نمیشد. تمام بدنم درد میکرد؛ درد کتک چ
#رمان_نه
💥 قسمت سوم
🔺 وقتی دلت برای شرایط سخت قبلی تنگ میشود!
نمیدانم چند ساعت رانندگی کرد. هیچ صدایی جز صدای ماشین نمیشنیدم. بیشتر دقّت کردم، امّا صدای ماشین دیگری هم نمیشنیدم. نه صدای بوق، نه صدای آدمها و نه هیچچیز دیگری! مثل اینکه داشت در یک جای خیلیخیلی خلوت رانندگی میکرد، جایی شبیه کویر یا دشت یا خارج از شهر و آبادی.
متوجّه بودم که چند نفر داخل ماشین هستند، امّا اصلاً با هم حرف نمیزدند. بهخاطر همین نمی¬توانستم بفهمم که با چه کسانی طرف هستم و چه زبان، اصل و نسبی دارند. فقط یادم است که یک نفرشان عطسه کرد، دو بار؛ دیگر هیچ صدایی نیامد.
من اسامی ماشینها را وارد نیستم، بهخاطر همین هم از روی صدای ماشین نمیتوانم بگویم چه ماشینی بود که مرا میبرد، امّا هر چه بود، ماشین سرحال و پر شتابی بود؛ چون یادم است که از جاهای غیر آسفالت، سنگ و لاخ و پست و بلند که عبور میکرد، مشکلی نداشت و فقط مرا مثل توپ، این طرف و آن طرف میانداخت.
برایم سؤال بود که چرا در آن قبر خفه نشدم؟! علیالقاعده باید بهخاطر کمبود اکسیژن میمُردم، ولی ظاهراً سوراخی، چیزی برای هوا داشته. نمیدانم. امّا وقتی داشتند مرا با ماشین میبردند، خیلی نفس می¬کشیدم، مشکل تنفّسـی برایم پیش آمده بود. خاک و خون هم که وارد گلویم شده بود و خودم امیدی به ادامه حیات نداشتم.
به شدّت ضعف داشتم و لب و دهانم عطش داشت؛ چون یک هفته بود که آب و هیچچیز دیگری نخورده بودم بجز همان حشرات چندشآوری که گفتم.
بعداز یک هفته حالت سکون و دفن، حالا در شرایطی بودم که داشت تمام دنیا دور سرم می¬چرخید. اینقدر راهش طولانی بود و در حین رانندگی به این طرف و آن طرف پرت می¬شدم که دو سه بار تهوّع کردم. داشتم به حالت خاصّی مثل بی¬هوشی می¬رفتم. بی¬حالِ بی¬حال شده بودم امّا اندکی متوجّه بودم.
تا اینکه بالاخره ایستاد.
من که کاملاً بیحال و بیجان بودم، حتّی توان تکان خوردن هم نداشتم. فقط فهمیدم که یک نفر مرا روی شانه¬اش انداخت. بدن ضعیف من مثل یک گوشت آویزان در مغازه¬های قصّابی شده بود.
به زور روی یک صندلی در یک اتاق نسبتاً کم نور نشاندنم. هوایش خیلی سرد بود، داشتم می¬لرزیدم. نمی¬توانستم خودم را کنترل کنم، حتّی آن لحظه خودم را خراب کردم! فکرم داشت منفجر می¬شد؛ چون وقتی خیلی ضعیف می¬شوم، فکر و ذهنم نزدیک است منفجر شود.
نمی¬توانستم چشمانم را باز کنم، امّا به زور تلاش کردم مژه¬های چشمم را از هم باز کنم و ببینم چه کسی رو¬به¬رویم نشسته است.
دیدم یک مرد تقریباً شصت هفتاد ساله (شایدم بیشتر) با ریش بلند که یک کلاه مشکی خیلی کوچک روی سرش بود، روبهروی من نشسته و در حال تمیز کردن بین دندان¬هایش است. بلند شد و بهطرفم آمد. خم شد و صورتش را نزدیک گوشم آورد و با زبان انگلیسی گفت: «خدا نخواست بمیری! منم تلاشی برای مردنت نمی¬کنم. نه اینکه به دردم بخوری، نه! خیلی بی¬مصرف¬تر از این حرفایی، امّا خوشم میاد با کسانی که خدا واسطه زندگی و زنده موندنشون می¬شه چند روز زندگی کنم و ببینم چطور آدمایی هستن.»
بعد به آن شخصی که مرا روی شانه¬اش¬انداخته و به آنجا آورده بود، اشاره کرد تا من را ببرد. او هم دوباره مرا از روی صندلی بلند کرد، روی شانه¬اش انداخت و راه افتاد.
هنوز از آن اتاق بیرون نرفته بودم که آن بازجو دنـبالم آمد و دوباره صـورتـش را نزدیک صورتم آورد و با یک لبخند کثیف و عصبی گفت: «به زودی همدیگه رو می¬بینیم. فقط تلاش کن زنده بمونی. برو!»
وارد یک راهرو شدیم. دو طرفش اتاق¬های جمعی و انفرادی بود. صدای ناله و جیغ¬های بلند و وحشتناک میآمد. اینقدر صداها زیاد بود که دیگر صدای پای آن غولی که داشت مرا با خودش می¬برد نمی¬شنیدم.
دقیقاً یادم است که آن لحظه، دلم برای قبر، دفن و شرایط قبلی¬ام تنگ شده بود. مدام می¬گفتم: «کاش هنوز تو قبر بودم و خوراک مار و عقرب¬ها می¬شدم، امّا اینجا نمی¬اومدم!»
انواع صداها و زبان¬ها را می¬شد در آن راهرو شنید. مشخّص بود که آن زندان در منطقه، محلّه، شهر و وطن خودم نیست. با انواع و اقسام زبان¬ها و گویش¬ها داشتند ناله می¬کردند؛ عربی، انگلیسی، آلمانی. چه می¬دانم، با همه زبان¬ها!
راهروی طولانی¬ای بود. شاید هنوز به آخرش نرسیده بودیم که چند تا پلّه، شاید مثلاً 20 تا پلّه خورد و پایین رفتیم. آن جا هم وضعیّت همینطور بود. ظاهراً چند طبقه بود، همهجا هم همین وضعیّت را داشت.
چند متر جلوتر که رفت، درِ یکی از آن دخمه¬ها را باز کرد و من را محکم به آنجا پرت کرد. فهمیدم که روی دست و پای چند نفر افتادم، امّا نمی¬دیدم و دیگر هم متوجّه نشدم چه شد.
🌱آیه های زندگی🌱
#رمان_نه 💥 قسمت سوم 🔺 وقتی دلت برای شرایط سخت قبلی تنگ میشود! نمیدانم چند ساعت رانندگی کرد. هیچ
کمکم به هوش آمدم و توانستم چشمانم را باز کنم. فهمیدم که دو سه نفر بالای سرم نشسته¬اند. یک نفرشان به زبان خودمان به یک نفر دیگر گفت: «به هوش اومد؟»
او هم به زبان خودمان جوابش داد: «آره؛ کاش سریعتر بهش یهکم آب می¬دادیم و یه چیزی می¬تونست بخوره.»
هنوز نمی¬توانستم از سر جایم بلند شوم. همانطوری که خوابیده بودم، آب و کمی هم نان خشک توی حلقم ریختند. یواشیواش توانستم بخورم و ته گلویم از خشکی و بی¬حالی بیرون آمد. باز هم ادامه دادند، دو سه قلپ آب و چند تا تکّه نان خشک دیگر هم خیس کردند و به خوردم دادند.
بیشتر از اینکه به فکر حرف¬هایی باشم که آنها به هم می¬زدند، تلاش می¬کردم سایه مرگ و مردن را از سر خودم رفع کنم و در آن خوک¬دونی کثیف که توحّش در آن موج می¬زد، بتوانم نفس بکشم.
دو سه ساعت در همان وضعیّت بودم. یکی دو نفر از خانم¬هایی که آنجا بودند، از پایین پاهایم تا گردن و پشت گوشهایم را ماساژ دادند. معلوم بود که تقریباً یک چیزهایی بلدند و تلاش می¬کنند که خون در بدنم بیشتر جریان پیدا کند و آثار کوفتگی حاصلِ از خستگی مفرط و ضرب و شتم¬ها را از بدنم بیرون ببرند.
چند ساعتی گذشت. نمی¬دانم روز یا شب بود. تا اینکه توانستم کمی تکان بخورم، دست و پاهایم را جمع کنم، گردن بکشم و نگاهی به اطرافم بیندازم.
دیـدم در یک اتاق سـه در دو، چـهار نفر زن و دو نـفر مـرد هـسـتیم. حتّی جـا بـرای درازکردن پاهایمان هم نبود. کم¬کم چشمانم را بازتر کردم و به آنها نگاه کردم. گوشهایم را تیزتر کردم و حرف¬هایشان را شنیدم.
همه به زبان خودمان حرف می¬زدند. کمی گویش¬ها و لهجه¬یشان با هم فرق داشت، امّا حرف¬های همدیگر را می¬فهمیدند و خیلی راحت به هم جواب می-دادند. فقط در بعضی از کلمات گیر داشتند که آن هم با توضیح، منظورشان را به هم می¬فهماندند.
خیلی آرام و طبیعی با هم ارتباط داشتند و البتّه تا حدّ زیادی حریم یکدیگر را حفظ می¬کردند. بهخاطر همین فهمیدم مسلمان هستند و اهل کثافت¬کاری و اذیّت یکدیگر نیستند. کمی خیالم راحت¬تر شد.
بعداز مدّتی که آنجا بودم، زبان من هم کم¬کم باز شد و با آنها حرف زدم. اوّلش سر تکان می¬دادم و دقّت می¬کردم؛ بعدش هم جواب بله یا خیر؛ تا اینکه توانستم کلمه به کلمه حرف بزنم.
با خودم چهار تا زن می¬شدیم. یک نفرشان که از بقیّه مهربان¬تر و مؤمن¬تر به نظر می¬رسید، خیلی زحمت مرا می¬کشید و از وقتی به آنجا رفتم مثل خواهر بزرگ¬تر از من حمایت می¬کرد. اینقدر که حتّی بعضـی از شب¬ها سرم را توی بغلش می¬گذاشتم و کمی از ترس و وحشتِ ناشی از شنیدن دادوبیداد و ناله¬های اطرافم، کمتر می¬شد.
به او «ماهدخت» می¬گفتند. توی چشم بود به گونه¬ای که حتّی آن دو مردی که با ما در آن دخمه بودند، گاهی به او زل می¬زدند، امّا بی¬احترامی نمی¬کردند. سر و شانه چالاکی داشت. اینقدر در آن شرایط مهربان بود که جذّابیّتش را بیشتر می¬کرد؛ محبّتش به بقیه زنها می¬رسید، امّا به من بیشتر.
ادامه دارد
@ayeha313
الهی
در آخرین روزهای پاییزی
مهربانی و صلح و صفا را
به قلوبِ زنگ زدهٔ ما بازگردان📷
و نورِ وحدت و همدلی را
بر لوحِ دلمان بتابان
تا در پناهِ ايمان و محبت
دنيايی زيبا و زندگی متعالی را بسازيم 🌷
و در كنار هم و برای هم،
با مهر و وفا زندگی را معنا بخشيم...🌷🍃
آمین یا اَرْحَمَ الرّاحِمین 🙏
ای مهربان ترین مهربانان 🙏
@ayeha313
امام محمد تقی ؛ جوادالائمه (علیه السلام) فرمودند:
إِظْهَارُ الشَّىْءِ قَبْلَ أَنْ یسْتَحْكَمَ مَفْسَدَةٌ لَهُ...!
فاش كردن چیزی پیش از استحکام آن ؛ باعث از بین رفتن خیر و ثمر آن چیز می گردد...!!!
منبع : 👇
کتاب شریف تحف العقول، ص۴۵۷
@ayeha313
#مجردانه
💑 آیا قوانین خونه پدری با زندگی جدید جور درمیاد؟
🔸درسته که تازه خونه پدری رو ترک کردین، اما اونا زندگی خودشون رو دارن و شما زندگی مستقل خودتونو دارید. پس قبل از وارد کردن الگوهای زندگی خونه پدری در زندگی تازهتون کمی فکر کنید.
🔸آیا فکر میکنید قانون خونه پدری برای مرتب کردن تختخواب بعداز بیدار شدن درسته؟ و شبها حتما باید شام مفصل بخورید؟ واقعیت اینه که قانونهای خونه پدری کاملا اشتباه یا دقیقا درست نیستن، مثلا میتونید رختخواب رو سریع مرتب کنید اما اگر کسی این کار رو نیم ساعت بعد انجام بده آسمون به زمین نمیاد.
🔸مسئله اینجاست که «درست» و «غلط» روی زندگی ما سایه انداخته. هیچ چیز بدتر از این نیست که شما یا همسرتون فکر کنید چیزی که درست میدونید باید از نظر همسرتون هم درست باشه.
🔸راز داشتن زندگی خوب انعطافپذیری به جاست. دو طرف باید بتونن تا حد معقول و منطقی عادتها و الگوهاشون رو تغییر بدن و کمی قوانین زندگیشون رو عوض کنن.
#اللهم_اجعل_عواقب_امورنا_خیرا
@ayeha313
محافظت از بچه دزدی
📌 از مهمترین مسائلی که شما باید بهعنوان یک والد دلسوز به فرزندتان بیاموزید این است که در مورد خطراتی که امکان دارد آنها را تهدید کند هشدار دهید و در مورد غریبهها و افراد ناشناس با آنها صحبت کنید و آنها را راهنمایی کنید. برای حفاظت از فرزندتان در خارج از خانه باید👇
♦️ بین خود و کودکتان یک "رمز ارتباطی" قرار دهید.
♦️ در مکانهای عمومی از پوشاندن لباسهایی که نام و نام خانوادگی کودک بر روی آن نوشته شده، خودداری کنید.
♦️ به کودک خود اجازه ندهید که زیورآلات خود را در مکانهای عمومی استفاده کند.
♦️ به کودک خود آموزش دهید که اگر غریبهای به آنها نزدیک شد و قصد داشت او را به زور با خود ببرد، فریاد بزند و بگوید: این پدر من نیست یا این زن مادر من نیست.
#تربیت_فرزند
@ayeha313
💠 هدایای دریافتیِ مسئول خرید
💬 سوال:
اموالی که بعضی از فروشندگان به مأموران خرید ادارات یا شرکت ها بدون آن که آن ها را به قیمت تثبیت شده اضافه کنند، به خاطر برقرارکردن ارتباط می پردازند، نسبت به فروشنده و نسبت به مأمور خرید چه حکمی دارند؟
✅ پاسخ:
پرداخت این اموال توسط فروشنده به مأمور خرید جایز نیست و برای مأمور هم دریافت آن ها جایز نیست و آن چه را که دریافت می کند باید به اداره یا شرکتی که مأمور خریدِ آن است، تسلیم کند.
📚پینوشت:
بخش استفتائات پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری
#احکام
📚 #احکام_دین
@ayeha313
متن شبهه👇
ما آریایی هستیم، نه عرب.
پس برای عرب دلسوزی نکن، دین و عقیدشون رو هم بذار برا خودشون!
پاسخ به شبهه👇
1️⃣ آیا صرف نژاد، دلیل برتری افراد است؟! آیا عقل شما، این را قبول دارد که برتری نژادی، دلیل بر افضلیت است؟!
2️⃣ با چه ملاکی، برتری یک قوم، بر گروه دیگر را مشخص میکنید؟!
مهم خودم مسلما نمیتوانید به مبنایی که پشتوانه عقلی و شرعی داشته باشد، دست یابید!
3️⃣تمام اقوام، از هر نژادی در نزد خداوند، برابرند. خداوند بر طبق اعمالی که انجام دادهایم، به ما پاداش داده یا ما را مجازات می کند؛ نه بر اساس نژاد!
4️⃣ آیا هر عملی که گذشتگان انجام داده اند، صحیح است؟!
❌قرآن، افرادی را که در امر باطل، از گذشتگان خود، تقلید میکردند و مقلد متعصب بودند، مذمت نموده است.(آیه 23- 25؛ زخرف)
عقل انسان حکم میکند، تعصبات نژادی را کنار گذاشته و برای رسیدن به سعادت، بر طبق دینی که عقلا و نقلا حقانیت آن اثبات شده، عمل نماید.
🔹اگر هم دین ندارید، باید بدانید که انسانیّت برتر از نژاد است. اگر یک انسانی از نژادی دیگر (عرب یا غیر عرب) حرف حقّی زد، باید آن را بپذیرم و اگر مورد ظلم و ستم واقع شد باید از او حمایت کن
@ayeha313
🔻کودک وقتی مانعی دربرابر خواسته هایش می بیند خشمگین می شود.
▫️کمک کنید خشم کودکتان خالی شود👇🏻
✅بالشت بدید بهش مشت بزنه
✅کاغذ بدید پاره پوره کنه
✅پاهاشو بکوبه زمین
✅حتی خودشم زد بزنه (البته آسیب نبیند)
⛔️ولی اجازه ندهید شمارو بزنه
💡خشمش که خالی شد خوب میشه ولی اگر تسلیم خشمش شدید یاد میگیرد تمام خواسته هایش را با خشم بگیرد حتی درآینده باهمسرش به مشکل می خورد.
#تربیت_فرزند
@ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
#معرفی_کتاب نام کتاب: #پاییز_فصل_آخر_سال_است انتشارات: نشر چشمه نویسنده: #نسیم_مرعشی موضوع: رما
درباره کتاب "پاییز فصل آخر سال " اثر نسیم مرعشی" میتوان نوشت کهاز نقاط قوت کتاب، سبک نوشتاری خوب داستان و خوش خوان بودن آن می باشد، داستان بسیار قابل لمس و قابل همزاد پنداری با هر سه شخصیت است، به طوری که مخاطب می تواند هر سه شخصیت را در وجود خود پیدا کند.
در این داستان هیچ شخصیتی قهرمان نیست، هیچ شخصیتی مطلقا خوب یا بد نیست، همه خودشان هستند، انسان هایی عادی و از دل جامعه ی اطراف مان.روایت هایی از زندگی سه دختر در آستانه ی سی سالگی ست.این رمان دو بخش اصلی با نام های «تابستان» و «پاییز» دارد که هر کدام به سه فصل تقسیم بندی می شوند که تکه ی اول و دوم و سوم نامیده شده اند. هر کدام از این فصل ها هم توسط یکی از این سه دختر روایت می شود. این رمان برش هایی از زندگی سه دختر در آستانه ی 30سالگی است. زندگی این سه دختر از دوران دانشگاه به هم گره خورده و حالا راهشان کاملا از هم جداست؛ اما روی زندگی هم تاثیر می گذارند.
@ayeha313