eitaa logo
🌱آیه های زندگی🌱
327 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
525 ویدیو
14 فایل
#خانه داری #مهدویت #ازدواج #روانشناسی #مذهبی https://harfeto.timefriend.net/17180058032928 لینک ناشناس کانال آیه های زندگی👆👆👆نظرات،پیشنهادات وانتقادات خودتان را با ما میان بگذارید
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱آیه های زندگی🌱
#مجردانه ✅ مواد لازم #مردانه برای یک #ازدواج_موفق 👇👇 #قسمت_سوم 💟 شنونده خوبی برای همسرتان شوید: 🔹
✅ مواد لازم برای یک 👇👇 🔘 💟 درباره همسرتان، همیشه باید به جزییات توجه کنید: 🔸️زنان خیلی بیشتر از مردان احتیاج به دیده شدن دارند. تنها در این صورت است که یک زن اطمینان حاصل می کند دوستش دارید. درباره همسرتان، همیشه باید به جزییات توجه کنید. سعی کنید حتی به نکات کوچک دقت کنید. تغییر مدل مو و هماهنگ کردن لباس های جدید را ببینید. ابراز حس هایش با صورت و ظاهر را درک کنید و ... این نشان می دهد حواس تان به او هست. 💟 قدردانی و سپاسگزاری: 🔸️احترام و قدردانی راه ماندگار کردن عشق است. باید یاد بگیرید برای هر چیز کوچکی، سپاسگزار او باشید. هیچ وقت کارهایی که برای زندگی تان می کند و فداکاری هایش را وظیفه نپندارید. بگذارید بانوی تان بداند که قدر او را می دانید. کوچک ترین لطف های او را حتی یادداشت کنید و به خاطرشان تشکر کنید. به او بگویید تا بداند چقدر برای تان مهم است. @ayeha313
💟 در محبت كردن خلاق باشيد 👈 خانم خانه را با چیزهای کوچک غافلگیر کنید: شام، هدیه و یا حتی یک کارت ناقابل 🌸 همسرتان باید حس کند که شما به او فکر می‌کنید و احساسش می‌کنید @ayeha313
‍ 💢 ۵ راز ویژه در تربیت فرزند خوب 🔹 به كودكتان عشق بورزید اولین راز پرورش كودكی شاد تمجید از اوست. وقتی كودكان بزرگ می‌شوند، دانستن اینكه علایق، عقاید، خصوصیات و استعدادهایشان باارزش تلقی می‌شود، پایه‌گذار شادی سال‌های بعدی زندگیشان خواهد بود 🔸 در او شگفتی ایجاد كنید هنگامی كه با چیزی بزرگ‌تر از خودش مواجه می‌شود، خواه پدیده‌ای فیزیكی باشد یا معنوی، احساس رضایت خاطر می‌كند 🔹 ژن تلاش دوباره را به كودک خود منتقل كنید سعی نكنید كودک خود را از همه ناراحتی‌ها دور نگه دارید. به او كمک كنید بیاموزد چگونه با آنها مواجه شود. اگر شكست درسی یا غیردرسی او را ناامید كرده، كمک كنید تا هرچه سریع‌تر به وضعیت عادی خود برگردد. 🔸 شادی را در جعبه یادگاری‌ها ذخیره كنید اشیای مورد علاقه كودكتان، عكس‌ها، كارت‌پستال‌ها، یادگاری‌ها، كاردستی‌هایی را كه یادآور خاطرات شاد برای كودک هستند داخل جعبه‌ای قرار دهید. هرگاه كودكتان بیمار است یا غمگین و به لبخندی ساده نیاز دارد، آنها را از جعبه بیرون آورید و به او نشان دهید 🔹 حلقه شادی كودكتان را كامل كنید به كودكتان كمک كنید ارتباطات دوستانه‌اش را حفظ كند و گسترش دهد. داشتن ارتباطات قوی و مهارت برقراری آن از شروط اصلی شاد زیستن در آینده است @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 خالکوبى چه حکمى دارد و آیا براى غسل و وضو مشکلى ایجاد مى کند/ آیا خالکوبی در اسلام حرام است؟ چرا؟ 🔸آیت الله مکارم شیرازی: هرگاه ضرر خاصّى براى بدن نداشته باشد عکسهاى موجب فساد اخلاق در آن نباشد جایز است و در هرحال براى وضو و غسل مشکلى ایجاد نمى کند حرام نیست مگر اینکه عکس های مستهجن باشد و یا اسامی مقدس که در حال عدم وضو یا جنابت مایه اشکال شود 🔹 مقام معظم رهبری: مانع ندارد، و اگر در نظر عرف زینت محسوب مى‌شود باید از نامحرم بپوشانند. به طور کلی حکم خالکوبی براساس فتوای آیة الله خامنه ای مدظله العالی چنین است: « خالکوبی حرام نیست و اثری که از آن در زیر پوست می گذارد مانع از رسیدن آب نیست و وضو و غسل با آن صحیح است.» 🔸 آیت الله سیستانی: مانعی ندارد ولی اگر زینت شمرده شود باید زنان از نامحرم آن را بپوشاند. @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دارید؟ این‌ها را محدود کنید👇 🔻نمک 🔻نوشابه کولا 🔻قهوه و چای پررنگ 🔻گوشت، ماهی و مرغ 🔻مواد غذایی سرشار از اگزالات مثل اسفناج و شکلات @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌متن پرسش👇 یه شبهه ای مطرح می کنن که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هنگام ازدواج ۹ سال داشتن خیلی کوچک بودن بچه بودن، و داماد هم ۲۷ یا ۲۸ سال داشتن.آیا این مطلب صحت داره؟و چه پاسخی باید بهشون داد. پاسخ پرسش👇 🔶️ سن حضرت زهرا سلام الله علیها هنگام ازدواج حدود ۱۰ الی ۱۳ بوده است. چنین سنی در آن زمان برای مردمان عرب سن معمول ازدواج بوده است. سن حضرت علی علیه السلام هنگام از ازدواج حدود ۲۵ سال بوده نه چهل سال. (چهارده معصوم، ج۱، ۲۵۶) 🔶️ از طرفی دیگر این ازدواج با رضایت کامل حضرت فاطمه سلام الله علیها انجام شده است و کسی ایشان را مجبور نکرده و با افتخار همسر امیرالمؤمنین علیه السلام شدند. البته طبق برخی از اقوال ایشان هنگام ازدواج حدود ۱۵ سال داشتند. 🔶️ یکی از عوامل مؤثر در سن بلوغ وضعیت آب و هوای سرزمینهای مختلف است. دختران کشورهای گرمسیری معمولا زودتر بالغ می‌شوند. دختران عرب در سرزمین حجاز حدود ۹ سالگی کاملا بالغ می‌شدند و از نظر ازدواج مشکلی نداشتند. در آن زمان ازدواج دختران بین سنین ۹ الی ۱۵ سال در عربستان مرسوم بوده است. بنابراین اگر حضرت زهرا سلام الله علیها در سن ۱۰ الی ۱۳ سالگی ازدواج کرده باشند امری طبیعی بوده است. 🔶️ اکنون نیز در برخی از مناطق کشورمان دختران ۹ یا ۱۰ ساله ازدواج می‌کنند؛ هر چند از نظر قانونی ممنوع است و شاید در کشور ما چنین سنینی چندان برای ازدواج مناسب نباشد.       @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پس از نماز جماعت، مرسوم است که شعارهایی به عنوان تکبیر گفته می‌شود، آیا فضیلت ذکر تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها بیشتر نیست؟ ✅ پاسخ 🔹 در اسلام اعمال جمعی، فضیلت غیرقابل مقایسه‌ای نسبت به اعمال فردی دارد؛ مثلاً نماز جماعت بر نماز فرادی فضیلت دارد. در روایت است وقتی چهل مومن دور هم جمع شوند، و دعایی کنند، حتماً مستجاب می‌شود (وسائل، چاپ آل البیت، ج ۷، ص ۱۰۳). همچنین آثار و فضائل مذکور برای قرائت حدیث کساء که در قسمت انتهایی آن آمده، مخصوص جمعی از مومنان است. در دعای ندبه و.... نیز به این نکته تصریح شده است. از همه مهم‌تر در سوره سبأ آیه ۴۶ قیام جمعی بر اقدام فردی مقدم شمرده شده است: «أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ مَثْنى وَ فُرادى.» و در روایت معروفی هم که همه شنیده‌اند، آمده است: «ید الله مع الجماعة» با این توضیحات معلوم می‌شود که تکبیر که یک ذکر جمعی است و آثار و ابعاد اجتماعی دارد، نسبت به تسبیحات که یک عمل فردی است، تقدم دارد. 🔹 لازم به ذکر است، که مطلب بالا، به معنای نادیده گرفتن فضلیت بسیار زیاد تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها نیست ولی از آنجایی که لازم نیست این ذکر بلافاصله پس از نماز باشد (بلکه سفارش شده قبل از برخاستن از محل نماز گفته شود) می‌توان به فیض عظیم این تسبیحات هم نائل شد @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نام کتاب: نویسنده: موضوع: داستانی
🌱آیه های زندگی🌱
#معرفی_کتاب نام کتاب: #به_کی_سلام_کنم نویسنده: #سیمین_دانشور موضوع: داستانی
📚 کتاب به کی سلام کنم مجموعه ای از داستان های کوتاه نوشته سیمین دانشور است. داستان های این کتاب، با ارائه ی جزئیاتی غنی و طیفی گسترده و متنوع از شخصیت های آشنا و قابل باور، خواننده را به دل جامعه ی ایران در چند دهه قبل و دغدغه های موجود در آن می‌برد. @ayeha313
🍀  ☀️سربازان حضرت زهرا《سلام الله علیها》 🍃 تابستان 1363 كه در شاهرود هنگام آموزش سربازان در صحرا، با مادري به همراه دو دخترش برخورد كردم كه در حال درو كردن گندم‌هايشان بودند 🍃 فرمانده‌ي گروهان، ستوان آسيايي به من گفت: مسلم بیا سربازان دو گروهان را جمع كنيم و برويم گندم‌هاي آن پيرزن را درو كنيم. 🍃 به او گفتم: چه بهتر از اين! شما برويد گروهان خود را بياوريد تا با آن پيرزن صحبت كنم. جلو رفتم 🍃 پس از سلام و خسته نباشيد گفتم: مادر شما به همراه دخترانتان از مزرعه بيرون برويد تا به كمک سربازان گندم‌هايتان را درو كنيم. شما فقط محدوده‌ي زمين خودتان را به ما نشان دهيد و ديگر كاري نداشته باشيد 🍃پيرزن پس از تشكر و قدرداني گفت: پس من مي‌روم براي كارگران حضرت فاطمه‌ي زهرا(سلام الله عليها) مقداري هندوانه بیاورم 🍃 ما از ساعت 9 الي 11/30 صبح توسط پانصد سرباز تمام گندم‌ها را درو كرديم. بعد از اتمام كار، سربازان مشغول خوردن هندوانه شدند. من هم از اين فرصت استفاده كردم 🍃 و رفتم كنار پيرزن، به او گفتم: مادر چرا صبح گفتید مي‌روم تا براي كارگران حضرت فاطمه(س) هندوانه بياورم. شما به چه منظور اين عبارت را استفاده كرديد؟ 🍃 گفت : ديشب حضرت فاطمه‌ي زهرا(سلام الله عليها) به خوابم آمد و گفت: چرا كارگر نمي‌گيري تا گندمهايت را درو كند ديگر از تو گذشته اين كارهاي طاقت‌فرسا را انجام دهي 🍃 من هم به آن حضرت عرض كردم: اي بانو تو كه مي‌داني تنها پسر و مرد خانواده ما به شهادت رسيده است و درآمدمان نيز كفاف هزينه‌ ی كارگر را نمي‌دهد، پس مجبوريم خودمان اين كار را انجام دهيم 🍃 بانو فرمودند: غصه نخور! فردا كارگران از راه خواهند رسيد. بعد از اين جمله از خواب پريدم 🍃 امروز هم كه شما اين پيشنهاد را داديد، فهميدم اين سربازان، همان كارگران حضرت مي‌باشند. پس وظيفه‌ي خود ديدم از آنها پذيرايي كنم 🍃 بعد از عنوان اين مطلب، ناخودآگاه قطرات اشك از چشمانم سرازير شد و گفتم: سلام بر تو اي دخت گرامي پيامبر(سلام الله عليها)  فدايت شوم كه ما را به كارگري خود قابل دانستي 📝 راوی : سرگرد مسلم جوادي ‌منش 📚 منبع: كتاب نبرد ميمك، احمد حسينا، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1381 @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱آیه های زندگی🌱
وحشت کرده بودم. به ماهدخت نگاه کردم. با قدم‌های لرزان به‌طرف آن پیرمرد رفتم. ماهدخت هم با من آمد. وق
🔺 باید حرف بزنیم... اصلاً بـیا حرف بزنیم، هر چند بهت اعتماد ندارم! آن موقع خیلی زود بود که بفهمم چه خبر است، اصلاً نمی‌دانستم چه اتّفاق-هایی دارد می‌افتد و من دقیقاً کجای پازل هستم، امّا احساس قوی دخترانه¬ام می‌گفت که دارم وارد یک معمّا می‌شوم و شاید هم وارد شده‌ام و خودم خبر ندارم. آخر دو سه تا تار مو، یک تکّه کاغذ با دو سه تا کلمه از یک کتاب، یک عدد و شماره صفحه؛ یعنی چه؟! این مشاهدات را به تعرض و تبعات روحی بسیار منفی‌اش و... الصاق کنید. در نتیجه، یک کلاف پیچ‌درپیچ از جمع حالات اضداد می‌گردد. بگذریم. لیلما با هزار مکافات به هوش آمد. وقتی از او پرسیدیم که چرا این‌جوری شدی، با حالت فشار و ضعف زیاد گفت: «نمی‌دونم... نمی‌دونم چرا فقط از من بدبخت هی خون می‌گیرن؟!» هایده گفت: «تا حالا دو سه بار هم از من خون گرفتن، امّا نه به تعداد دفعات خونی که از لیلما گرفتن. وحشیا وقتی می‌خوان از آدم خون بگیرن، اصلاً مراعات میزان خون‌گیری و ضعف و غش افراد نمی‌کنن. یادمه یه بارش این‌قدر ازم خون گرفتن که تا هفت هشت ساعت حالِ خودم نبودم و همه‌جا رو سیاه می‌دیدم!» مشـکوک‌تر شدم. آخـر یـعـنی چه که مدام خـون بگیرند؟! هدفـشان چیـسـت؟ به چه دردشان می‌خورد؟ خیلی باید ساده لوح باشم که فکر کنم به‌خاطر کمبود خون و مشکلات تأمین میزان خون مورد نیازشان برای مداوای مریض و این حرف‌ها باشد. در همین فکرها بودم که یک لحظه یک چیزی یادم آمد و تپش قلبم را بالا برد. یادم آمد که وقتی با آن پیرمرد یهودی تنها بودم و اذیّتم کرد... وای خدای من... فوراً به ساعد دستانم نگاه کردم. آره! حدسم درست بود. جای سوزن روی ساعد هر دو تا دستم بود. از من هم آره... تنها چیزی که در آن شرایط می‌شد فهمید این بود که خون می‌گیرند. خون‌های ما را می‌خواهند و با آن کار دارند. حالا چه کاری؟ نمی‌دانستم و نمی-فهمیدم. این‌ها فقط حدسی را که قبلاً هم برایتان گفتم تشدید و تقویت می‌کرد و آن هم این بود که: قطعاً ما را برای آزار و اذیت و تعرض دور هم جمع نکرده بودند و برایمان برنامه داشتند. چیز دیگری در آن شرایط نمی‌شد فهمید. حالا چرا مدام این را تکرار می‌کنم؟! چون مدّت قابل توجّهی طول کشید تا متوجّه شدم که معمولاً وقتی دشمن شرایط تعرض یا خشونت مفرط را در «سینما»، «ورزش»، «سیاست» و «زندان» فراهم و مدام تشدید و وسیعش می‌کند، از دو حال خارج نیست: یا دنبال مخفی کردن هدف نهایی‌اش هست و یا دنبال القای یک پیام سیاسی ویژه است. خُب حالت دوّم که در آن زندان تقریباً وجود نداشت؛ چون کسـی از ما فیلم نمی¬گرفت و پخش جهانی نمی‌کرد. پس فقط حالت اوّل می‌ماند؛ یعنی مخفی کردن هدف نهایی. این یعنی بازی شروع شده است و ما هم نقش اوّلش هستیم و دارند ما را کارگردانی می‌کنند! خُب اجازه بدهید یک مرور ساده بر کلید واژه‌ها و کلمات مهمّی داشته باشیم که تا کنون با آن‌ها برخورد داشتیم: «قبر - زنده به گور شدن - زندان - توحّش - شکنجه - سلّول - افغانستان - یهود - زن‌های بی‌ربط - پیرمرد - تعرض - خون!» در نگاه اوّل، هیچ جمله¬ای با این کلمات نمی‌توان ساخت. فقط می¬توان حال و هوا، فضای دردناک و منزجر کننده‌ای از آن فهمید و این یعنی: دقیقاً نمایش مهمّی دارد رخ می‌دهد، نمایشی که قرار نیست کسی بفهمد اکرانش کجاست. جایی که کسـی آدرسش را ندارد، اصلاً کسـی نمی‌داند چنین جایی هست و وجود دارد. نیاز داشتم با کسـی حرف بزنم، امّا به کسـی اعتماد نداشتم. به همه کس و همه‌چیز مشکوک و بدبین بودم. اما دلم می¬خواست حرف بزنم. حتّی با همین درب و داغان‌هایی که اطرافم بودند. تا اینکه اوّلین شب مهمّ و حیاتی زندگی سگی من در آن زندان فرا رسید! شبی که هیچ‌وقت فراموشش نمی‌کنم.
🌱آیه های زندگی🌱
#رمان_نه #قسمت_هشتم 🔺 باید حرف بزنیم... اصلاً بـیا حرف بزنیم، هر چند بهت اعتماد ندارم! آن موقع خی
آن شب می¬خواستم بدانم اطرافیانم چه می¬دانند و چطور می¬شد یک بحث چالشـی راه انداخت! به‌خاطر همین وقتی نمازم را خواندم و بقیّه هم نمازشان تمام شد، گفتم: «می¬خوام حرف بزنیم، لطفاً به من توجّه کنین!» همه آن‌ها به من خیره شدند. هایده گفت: «اگه دوباره می¬خوای اذیّتمون کنی و حرفای تکراری بزنی، والّا من که از چیزی خبر ندارم و نمی¬دونم چرا خودم اینجا هستم چه برسه به تو و بقیّه! پس لطفاً الکی دوباره دردسر درست نکن!» لیلما گفت: «بذار ببینیم بنده خدا چی می¬خواد بگه!» گفتم: «من چند تا سؤال دارم! لطفاً صادقانه، خیلی صریح و بی¬پرده جوابم رو بدین تا دل منم یه‌کم آروم بگیره!» به هایده گفتم: «هایده تو مال کدوم منطقه¬ای؟» با تعجّب گفت: «قندوز! چطور؟» به لیلما گفتم: «تو چی؟ مال کدوم منطقه¬ای؟» گفت: «دره صوف!» به ماهدخت گفتم: «تو چی؟» به بقیّه نگاهی کرد و گفت: «من که درست یادم نیست، امّا بامیان!» گفتم: «منم اهل بامیان هستم. خیلی جالبه! هم ولایتی محسوب می¬شیم.» به آن دو مرد هم گفتم: «می¬تونم صدای شما رو هم بشنوم؟ می¬شه بگین مال کدوم منطقه هستین؟» آن مرد کم بینا که فقط به دیوار نگاه می¬کرد، آن یکی هم سرش را پایین انداخته بود و هیچ‌چیز نمی¬گفت. در ذهنم مدام به ارتباط سه شهر «قندوز»، «دره صوف» و «بامیان» فکر می‌کردم. سه شهری که گل سر سبد منطقه هزاره افغانستان است و بعداً فهمیدم که اکثر شیعیان افغانستان، مخصوصاً کسانی که مناصب چریکی و جهادی دارند از این مناطق هستند. مشخص شد که ما زن¬هایی که آنجا بودیم از سه ولایت بودیم: - قندوز: دارای بالاترین شاخص رشد شیعه از بعداز انقلاب افغانستان! - دره صوف: مهم‌ترین مرکز استراتژیک خطّ مقاومت و مرکز قیام علیه مارکسیست! - بامیان: قلب شیعیان هزاره افغانستان! دیگر به نظرتان لازم است تحلیل خاصّی داشته باشم؟ اصلاً می¬شود به راحتی و بی¬تفاوتی از کنار این ترکیب عبور کرد؟! این تحلیل¬هایی که درباره شهرهای محلّ سکونت و زندگی ما چهار نفر گفتم، آن لحظه چندان دقیق به ذهنم نیامد و حتّی اطّلاع کافی در این مورد نداشتم. فقط به ذهن و دلم خطور کرد که قطعاً این ترکیب جمعیّتی که آنجا جمع شده بودیم، اتّفاقی نیست.
🌱آیه های زندگی🌱
آن شب می¬خواستم بدانم اطرافیانم چه می¬دانند و چطور می¬شد یک بحث چالشـی راه انداخت! به‌خاطر همین وقتی
در همین فکرها بودم که به ذهنم رسید از شغل و مسائل مربوط به زندگی هر کدام از بچّه¬ها بپرسم، امّا می¬دانستم که دارد شنود می¬شود و حتّی ممکن است هر لحظه توی سلّول بریزند و اذیّت و آزار و ... به‌خاطر همین با احتیاط و در هزار لفّافه باید سؤالاتم را مطرح می¬کردم که مبادا به خودم و بقیّه آسیبی برسانم. بعداز کلّی مزمزه کردن، سؤالم را این‌طوری مطرح کردم: «روزای اوّل که شکنجه و اذیّت و آزار می¬شدین، اطّلاعاتی یا مطلب خاصّی ازتون نمی¬پرسیدن؟ منظورم اینه که دنبال چیز خاصّی نبودن که مثلاً بفهمیم چی از جونمون می¬خوان و چرا اینجا جمع شدیم؟» همه به هم هاج و واج نگاه می¬کردند و چیزی نمی¬گفتند. تا اینکه هایده گفت: «اصلاً از من سؤال نپرسیدن! فکر می¬کردم مثل تو فیلما کلّی منو می¬زنن و می-گن یکی دو تا اسم بگو و منم مثلاً مقاومت می¬کنم و دندونامو رو هم فشار میدم و... نه، از من که تا حالا چیز خاصّی نپرسیدن!» لیلما که هنوز حال ندار بود، گفت: «اصلاً انگار دنبال حرف و سخن خاصّی نیسـتن! انگار لعـنتیا همه چیزو می¬دونن! حتّی از من نپرسیدن اسمم چیه!» گفتم: «عجیبه! ینی بعداز اینکه شما رو از قبر بیرون آوردن، یه راست اومدین توی این سلّول؟!» هایده و لیلما به هم نگاه کردند و گفتند: «ما اصلاً تو قبر نبودیم! ینی اصلاً تو قبر نذاشتنمون.» با تعجّب گفتم: «ینی چی؟» ماهدخت گفت: «ینی همین! ینی فقط من و تو شرایط دفن و قبر رو تجربه کردیم و جون سالم به در بردیم. اینا رو مثل خانم خانما آوردن اینجا!» من که داشتم شاخ درمی¬آوردم، گفتم: «آخه چرا با من این کارو کردن؟! چرا با تو این کارو کردن؟!» هایده گفت: «یه هفته قبل‌از اینکه منو بیارن اینجا، رفته بودم آرایشگاه. با یه نفر دوست شده بودم که اون، آدرس اون آرایشگاهو بهم داده بود و حتّی به قول خودش، سفارشم هم کرده بود. همین‌طور که کارای صورتمو می¬کرد، با هم حرف می¬زدیم. دختر خوبی به نظر می¬رسید. تا اینکه کارای صورتمو تموم کرد، امّا ابروهام موند. گفت فرصت نداره و باید فردا برم پیشش؛ چون کارش خیلی خوب بود، فرداش هم رفتم. دیدم جز خودش، دو سه تا زن دیگه هم هستن، نمی¬خورد افغانستانی باشن، امّا توجّه نکردم. میل و منقاشی که دستش بود، خیس بود و خودش هم یه دستکش پلاستیکی دستش کرده بود. یه‌کم اذیّت می¬شدم که میل و منقاشی که داشت باهاش ابروهامو تمیز می¬کرد یه‌کم خیس بود و بوی خاصّی می¬داد، امّا چیزی نگفتم. همین‌طور که داشت کارش رو می¬کرد، دیدم سرم داره سنگین می¬شه. گفت چشماتو بذار رو هم تا اذیّت نشی. چشممو رو هم گذاشتم، وقتی باز کردم، دیدم تو این خوک¬دونی گرفتار شدم و دستم به جایی بند نیست!» واقعاً فاجعه دردناکی بود. خیلی راحت، مثل آب خوردن، زن مردم را می¬دزدند، به زندان می¬آورند و... نگاهم به‌طرف لیلما رفت. لیلـما که مـتوجّه نـگاه من شد، با همان حالت لکنت و به زور حرف زدنش گفت: «من یه‌کم فشار خون دارم. باید حدّاقل هر از یه ماه یا دو ماه یه بار، خون بدم. یه مرکز نزدیک خونه¬مون تأسیس شده بود که سیّار بود. دیگه عادت کرده بودم که برم اون‌جا، یکی دو بار رفتم. بار سوّم که رفتم؛ ینی ماه سوّم که اون‌جا خون می¬دادم، یه مشاور هم داشتن که باید قبلش باهاش حرف می¬زدم و از وضعیّت خودم و بدنم می¬گفتم. دختر باسوادی به نظر می¬رسید. بعداز اینکه کلّی باهام حرف زد، گفت امروز خودم از شما خون می¬گیرم، امّا قبلش یه آب نبات بهم داد که فشارم نیفته. تعجّب کردم؛ چون معمولاً بعداز خون¬گیری آب نبات بهم می¬دادن، امّا اون روز، قبلش بهم دادن. آب نبات رو تو دهانم گذاشتم، همین‌جوری که دراز کشیده بودم تا تو دهانم آب بشه و آماده خون¬گیری بشم، چند لحظه چشمام رو روی هم گذاشتم تا یه‌کم آروم¬تر بشم. این آخرین صحنه¬ای هست که از شرایط قبل‌از زندانم به‌خاطر دارم. دیگه نفهمیدم چی شد، چشمام رو باز کردم دیدم اینجام و تمام بدنم از درد، تیر می¬کشید.» داشتم با شنیدن این حرف‌ها دیوانه می‌شدم. یاد خودم افتادم، یاد آن شب... ادامه دارد... @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا🙏 دستانمان را در روزهای زیبای زمستانی به امیداستجابت دعاهایمان به سوی تو بلند است معبودا پرکن ظرف وجودمان را ازآنچه برای بهترین بندگانت عطامیکنی آمین یا قاضِیَ الْحاجات ای برآورنده ی حاجت ها @ayeha313
اِجمَلوا فی الخِطاب؛ تَسمَعوا جَمیل الجواب. زیبا بگویید؛ تا زیبا پاسخ بشنوید. _ مولای‌ادب‌،امیرالمومنین‌علیه‌السلام میزان الحکمه،ج۱۰؛ص۲۰۷ @ayeha313
🌺اگرچه پول شرط کافی برای نیست اما شرط لازم است. ✅داشتن پشتوانه در ازدواج در کنار سایر فاکتورهای مهم مانند عشق و علاقه، سلامت جسم و روح و خانواده با آبرو تا حد زیادی استحکام ازدواج را تضمین می‌کنند. ✅البته باید این نکته را نیز مد نظر داشت که بیشتر از پول، توانایی پول درآوردن از راه سالم است که نقش اصلی را بازی‌ می‌کند. ✅اگر خواستگاری دارید که از لحاظ مالی در شرایط خوبی نیست قبل از اینکه به او جواب مثبت و یا منفی بدهید به این نکات توجه کنید: 🛑آیا او پشتکار دارد و در دشواری‌ها سخت کوش است؟ 🛑شرایط مالی خانواده او چطور است؟ 🛑اختلاف سطح مالی دو خانواده چقدر است؟ 🛑با توجه به شغل و درامد فعلی و میزان تلاش او به آینده او می‌توان امیدوار بود؟ 🛑خودتان چقدر تحمل چالش‌های مالی را دارید؟ 🛑انتظارات‌تان از زندگی آینده چیست؟ 🛑برای پیشرفت در زمینه مالی در زندگی مشترک چقدر روی خودتان می‌تواند حساب کنید؟ @ayeha313
قطره آهن تاثیری در پوسیدگی دندان کودک ندارد و فقط باعث سیاه شدن آن‌ها می شود برای پیشگیری، دندان های شیرخوار را بلافاصله بعد از دادن قطره، با پارچه نخی مرطوب، تمیز کنید @ayeha313
💟 برای اینكه همسر خوبی باشید: 🔸 مؤدب باشید. 🔹 صادقانه تعریف و تمجید کنید. 🔸 نق نزنید و همسر خود را سرزنش نکنید. 🔹 همسر خود را همان گونه که هست بپزیرید. 🔹 خرده‌گیری نکنید و عیب‌جویی را کنار بگذارید. 🔸به امور کوچک زندگی زناشوئی بیشتر توجه کنید. @ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 آیا هنگام فروش ماشین باید تمام عیب و نقص های آن به خریدار گفته شود و در صورتی که نگوییم معامله صحیح است؟ 🔸 گفتن عیب واجب نیست، اما نباید عیب آن را مخفی کند یا دروغ بگوید و معامله صحیح است، ولی اگر مشتری عیب را نداند و بعد از معامله بفهمد، حق فسخ معامله یا دریافت پولش را دارد. 💠 من مسئول خرید شرکتی هستم در خریدهایی که انجام می‌دهم می‌توانم تخفیف بگیرم، آیا اگر تخفیفی از فروشنده بگیرم مبلغ تخفیف را می‌توانم خودم برداشت کنم؟ 🔹 باید تخفیف را برای شرکت بگیرید اما جایز نیست آن را برای خود بردارید؛ و آنچه را که دریافت می‌کنید باید به شرکتی که مأمور خرید آن هستید تسلیم کنید. 💠 اگرشخصی زمینی را به فردی بفروشد و شرط کند که نباید به فلانی بفروشی، آیا شرط صحیح و نافذ است؟ 🔸 باید طبق شرط عمل شود. 💠 خرید جنس از کودک پنج، شش ساله چه حکمی دارد؟ معیار چیست؟ 🔹 در صورتی که کودک ممیز باشد، معامله در چیزهای مختصر از مواردی که روش معمول مردم بر آن جاری است، اشکال ندارد. @ayeha313
🔴درخت هرچه پر بارتر،سر به زیر تر! ☑️یک وقت هایی؛ بعد از دو شب ! بعد از چند روز ! بعد از چند روز چرخاندن! بعد از یک کار فرهنگی در و حقیقی! و ... 🔵کُلی سر و صدا راه می اندازیم که آقا چرا ما امام زمان(عج) رو نمی بینیم؟ کُلی هم خودمون رو تحویل میگیریم! شاید جلو آیینه هم بریم و ببینیم که به_به!! چقدر نورانی شدیم... ببینید...اونی که دونه درشت بشه! مخلص بشه! خالص بشه! برای عج سر و صدا راه نمیندازه 🔶به قول حاج حسین یکتا: اون پولِ خوردِ که سر و صدا داره! اسکناس صدایی ازش در نمیاد... دونه درشت بشیم! خالص بشیم! که امام زمان(عج) ماموریت هاشو به ما بسپاره... @ayeha313