🌱آیه های زندگی🌱
#ایرانشناسی نام مکان: #دریاچه_سوها استان: اردبیل شهر: نمین
#ایران_را_باید_دید
🌲دریاچه سوها در شرق استان اردبیل و شهرستان نمین قراردارد.
🌤️ روستای سوآ با داشتن آب و هوایی معتدل بسیار مورد علاقه طبیعت دوستان واقع شده است. دریاچه سد سوها در ۴ کیلومتری شمال شرقی روستا قرار دارد.
🔅بهترین زمان بازدید: بهار و تابستان است
💦از روستا تا کنار دریاچه ۵ کیلومتر راه است اما باید در نظر داشت که آب دریاچه به علت راکد بودن قابل شنا کردن نیست.
🚙 دسترسی به روستای سوها از طریق جاده ارتباطی شهرستان اردبیل به بریس، نیارق و در نهایت سوها امکانپذیر است.
کمتر از ۵ کیلومتر انتهایی از روستای سوها تا دریاچه خاکیست که به راحتی با ماشین های معمولی قابل عبور است.
🚖 اگر خودروی شخصی ندارید در اردبیل، تاکسیها هم تا روستای سوها شما را میرسانند.
👇کجا اقامت کنیم؟
🔶جز کمپ کردن در کنار دریاچه (که البته در شب توصیه نمی شود ) ، هتل های اردبیل با قیمت های مختلف میتوانند انتخابتان باشند.
@ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
۲-سفیانی کیه و چیه سفیانی به شدت جزئیات داره از تسلط بر مناطق پنج گانه تا چهره و دین و روندی که قبل
۳-روند سفیانی چطوره؟
برای شناخت سفیانی باید روند قبل از سفیانی بررسی بشه ، به این روایات غیر حتمی می گن
یعنی چی؟ یعنی ممکنه اینها رخ ندن
قاعده روایات باید طوری باشه که سفیانی و اینطور موقعیت ها به راحتی قابل تشخیص نباشه ، چون اگر قابل تشخیص باشه خب دشمن هم متوجه می شه و برنامه ریزی می کنه
از داعش تا امروز و حتی قبل ترش تعداد بسیاری اومدن که شبیه سفیانی بودن
آیا کسی تونسته تشخیص بده که این جریان سفیانی هست یا نیست؟! نه!
و خب این هدف هم محقق شده
که به نظر شخصی ما ، تا ظهور هم کسی نمی تونه تشخیص بده و در انتها دلیل عرض می کنم
روند قبل از ظهور و زمینه سازی ظهور سفیانی
فتنه و درگیری در سرزمین شامه از درگیری ابقع و اصهب تا ورود ترک ها به حلب و عین العرب و زلزله هایی در شام در منطقه حرستا رخ می ده و وقایع هرج الروم و مارقة الروم که هر کدوم توضیحات و ترتیبات فراوان داره که ان شاء الله شرایط بود توضیح می دم
و در نهایت هم خروج سفیانی و حاکمیت بر کل منطقه شام
علامه کورانی بزرگ محقق ظهور که همزمان با شهید رئیسی ، فوت کرد و خبر فوتش گم شد،می گفتن که سفیانی برای نجات اسرائیل از سقوطش ، ظهور می کنه
یعنی تا قبل از سفیانی اسرائیل تا مرز سقوط رفته
پس برای ظهور سفیانی ما باید آمادگی بهم ریختگی و خروج شرایط از نظم و حاکمیت در شام رو داشته باشیم
و مراحل بعدی هم که ترک ها نقش زیادی در سوریه خواهند داشت و به همین ترتیب تا سفیانی جلو می یاییم
و در نهایت قرقیسیا و حمله به عراق
که عراق هم شرایط و ترتیبات خاص خودش رو داره
🌱آیه های زندگی🌱
۳-روند سفیانی چطوره؟ برای شناخت سفیانی باید روند قبل از سفیانی بررسی بشه ، به این روایات غیر حتمی می
#نظرشخصیمون
۴ـ چرا می گی تا نزدیک ظهور خیلی متوجه سفیانی اصلی نمی شیم؟ یا اگر بشیم با شک و تردیده؟(البته خیلی ها متوجه می شن اما اینقدر شبیهش اتفاق افتاده نمی تونن بیان کنن)
علائم ظهور بجز نفس زکیه که آخرین علامته و مربوط به فردیه که در بین رکن و مقام شهید می شه و خبر از ظهور امام زمان ، ده روز قبل از ظهور می ده
باقی علامات مربوط به سفیانی هستن
سفیانی که خودش مهم ترینه ، بعدش یمانیه که برای مقابله با سفیانی می یاد
بعد صیحه آسمانی می یاد که طرف حق رو مشخص می کنه و بعد از اون خسف بیداء می یاد
که محل فرو رفتن لشکر سفیانی در زمین در نزدیکی های مدینه اس(یعنی همه مرتبط به سفیانی)
برای تشخیص درست سفیانی و آمادگی ظهور
که البته دلیل لشکر کشی سفیانی به مدینه هم بهم ریختگی های عربستانه
پس باید منتظر بهم ریختن عربستان که در روایات اومده تا ده روز قبل ظهور تحت حکومت آل فلانه باشیم
🌱آیه های زندگی🌱
#نظرشخصیمون ۴ـ چرا می گی تا نزدیک ظهور خیلی متوجه سفیانی اصلی نمی شیم؟ یا اگر بشیم با شک و تردیده؟(
ما پیشگو نیستیم که بگیم این چیزی که می گیم حتما درست در می یاد اما خب یه سری روایات رو خوندیم
و می گیم طبق حرف ائمه جلو می ره
معلوم هم نیست مربوط به الان باشه یا صد سال بعد
خدا چک سفید به هیچکس نداده
حتی اگرم قرار باشه ظهور چند سال آینده باشه
ممکنه با توجه به فعالیت های مسئولینش یا مردمش
عقب بیافته یا جلو بیافته
به قول خود خدا تو قرآن ، برای خدا کاری نداره یه قوم دیگه رو جایگزین کنه
در مورد ایران هم روایت زیاده
که ما نتونستیم چیزی بگیم و به نتیجه ای برسیم ولی خب کلیت برای ایران بیشتر اتفاقات و فتنه های داخلیه تا خارجی
اما ایران با خراسانی جزو مهره های اصلی ظهوره
ولی خب انتظار هم نداشته باشید بدون خون ریزی جلو بره
هند که نیست تیر بزنن با دست بگیریدش
بلاخره، اتفاقات اخر دنیاست
شیطون هر خون و خون ریزی راه می ندازه تا قبل اومدن آقا امام زمان
ولی همش خیره
خدا خودش می گه ، اگر تقوا پیشه کنید خدا خودش یاری می رسونه از جایی که فکرشم نمی کنید
@ayeha313
⚫️آغاز فصل زمستان را پُر برکت و
متبرک میکنیم به ذکر شریف صلوات
بر حضرتِ مُحَمَّدٍ (ص) و خاندان مطهرش👁
❄️الّلهُمَّ
⚫️صلّ
❄️علْی
👁محَمَّد
❄️وآلَ
✅محَمَّدٍ
❄️وعَجِّل
🔄 فرَجَهُم
@ayeha313
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها خطاب به حضرت علی علیه السلام فرمودند:
رُوحِی لِرُوحِکَ الْفِداءُ، و نَفْسِی لِنَفْسِکَ الْوِقاءُ، یا اَبَالحَسَن اِن کُنْتَ فی خَیرٍ کُنْتُ مَعَکَ، و اِنْ کُنْتَ فی شَرٍّ کُنْتُ مَعَک..!
جانم فداى جان تو ، و جان و روح من سپر نگهداری جان تو ، يا اباالحسن !
اگر تو در خير و نيكى باشی با تو خواهم بود ، و اگر در سختى و گرفتاری باشی ، کنار تو خواهم بود.
منبع : 👇
اثر ارزشمندكوكب الدُرّى مرحوم علامه حائرى مازندرانى، ج۱، ص۱۹۶
@ayeha313
🌱آیه های زندگی🌱
#مجردانه ✅ مواد لازم #مردانه برای یک #ازدواج_موفق 👇👇 #قسمت_دوم 💟 اولین مورد مردانه برای یک ازدواج
#مجردانه
✅ مواد لازم #مردانه برای یک #ازدواج_موفق
👇👇
#قسمت_سوم
💟 شنونده خوبی برای همسرتان شوید:
🔹️زن ها نیاز به#گفتگو و برون ریزی احساسات و حرف هایشان دارند. باید بتوانید به عنوان یک همسر، شانه ای برای اشک های او باشید؛ کسی که می تواند در کنارش پناه بگیرد. او با شما درد دل می کند چون شما را دوست دارد. لازم نیست تا زمانی که نخواسته، مشکلاتش را حل کنید. فقط خوب گوش کنید.
💟 وقت گذاشتن برای یکدیگر، تضمین کننده یک ازدواج و خانواده سالم است:
🔸️پنج سال اول یک ازدواج، بهترین وقت خاطره سازی است. به جرات می توان گفت که زندگی هایی که در این ۵ سال خاطرات خوش زیادی نداشته باشند، در ادامه خیلی زود از هم می پاشند چرا که دوام و قوام زندگی در این ۵ سال ایجاد می شود بنابراین، باید بلد باشید که زندگی را خوش بگذرانید. منظورمان این نیست که ریخت و پاش کنید. فقط کافی است به قدر نیاز با هم وقت بگذرانید. وقت گذاشتن برای یکدیگر، تضمین کننده یک ازدواج و خانواده سالم است. از انجام کارها با هم لذت ببرید و ... این فرصت طلایی شما برای محبوب بودن نزد همسرتان است
@ayeha313
🟢 آیا تحولات کنونی در سوریه قابل انطباق بر قیام سفیانی است و میتوان آن را از نشانههای ظهور امام زمان علیه السلام دانست؟
🟡 با توجه به علاقه شدید و انتظار بی صبرانه ما برای ظهور امام زمان علیه السلام، هرگاه در منطقه اتفاقات خاصی بیفتد، عدهای که اطلاعات کمی درباره حوادث پیش از ظهور دارند، با حدس و گمان و ارائهی شواهد ضعیف ادعاهای سستی مطرح میکنند که نه تنها نفعی ندارد، بلکه در درازمدت موجب سستی ایمان و اعتقاد مردم خواهد شد.
یکی از اینگونه ادعاها، تطبیق برخی از شخصیتهای مطرح در تحولات اخیر سوریه با سفیانی، شورشگر معروف در آستانه ظهور امام زمان علیه السلام است. در این مقاله، با بررسی روایات مروری سریع و مختصر بر بعضی از اوصاف و ویژگیهای سفیانی و قیام وی داریم تا صحت و سقم این ادعاها روشن شود.
🔹 نشانه حتمی ظهور
خروج و قیام سفیانی، یکی از نشانههای حتمی ظهور حضرت ولی عصر علیه السلام است. الغیبه طوسی ص ۴۳۵
امام سجاد علیه السلام درباره قیام سفیانی فرمودهاند: « امر قائم از سوی خداوند حتمی است و امر سفیانی نیز از جانب خداوند قطعی است. قائم ما ظهور نخواهد کرد مگر پس از آمدن سفیانی»
حمیری، عبدالله بن جعفر، قرب الاسناد، ص۳۷۴، ح ۱۳۲۹.
🔹 نام و نسب سفیانی
بر اساس بررسیهای جامعی که بر روی روایات ظهور انجام شده نام اصلی سفیانی عثمان و نام پدر او عنبسه می باشد. البته در برخی از روایات نام پدر او «عیینه» ذکر شده است. به دلایل فراوانی نقل قولها و روایاتی که در این زمینه آمده است نامهای دیگری هم برای سفیانی ذکر شده است. از آن جمله؛ حرب بن عنبسه، ابو عتبه، معاویه بن عتبه، عروه بن محمد، عنبسه بن هند، عبدالله بن یزید و عنبسه بن مره است. البته در روایات مشهور اهل سنت نام او عبدالله بن یزید است و نسب او هم به یزید بن معاویه بن ابی سفیان باز میگردد.
در برخی روایات نیز، لقب «صخری» به او دادهاند یعنی منسوب به صخر، پدر ابو سفیان. برخی روایات نیز از او با نام خرناس یاد کردهاند. در اینکه نسب سفیانی به ابوسفیان برمیگردد شکی نیست اما اینکه از نسل کدام یک از فرزندان ابوسفیان است، نقل قولهای متفاوتی شده است. برخی او را از نسل یزید میدانند و برخی از نسل عتبه بن ابوسفیان و برخی دیگر نیز از نسل خالد بن یزید بن ابوسفیان. نسب سفیانی از سمت مادر نیز به کلبیان میرسد.
منتخب الاثر ج ۳ ص ۹۸
🔹ویژگیهای ظاهری و رفتاری سفیانی
او دارای پوستی سفید متمایل به سرخ است. چشمان زاغ و رنگی دارد. موهای او زرد است، صورتش آبله دارد و به عبارت دیگر صورتی ناصاف دارد. چهارشانه است، طبع خونریز و پلیدی دارد.
مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۵۲، ص۲۰۶، بیروت، مؤسسة الوفا، ۱۴۰۴.
🔹 نقطه شروع قیام سفیانی
از پایین شهر دمشق (پایتخت سوریه کنونی) که به سرزمین یابس (سرزمین خشک و بیآب و علف) معروف است قیام خود را آغاز میکند. سپس به درعا میرود.
مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۵۲، ص۱۸۶، بیروت، مؤسسة الوفا، ۱۴۰۴.
🔹زمان قیام سفیانی و قیامهای همزمان
ماه رجب، ماهی است که سفیانی خروج خواهد نمود. همزمان با او در همان سال و همان ماه و همان روز دو قیام دیگر رخ خواهد داد؛ قیام خراسانی و قیام یمانی.
کمال الدین ص ۶۵۰
🟡 با این اوصاف معلوم میشود اتفاقات و تحولات کنونی در سوریه، با اکثر یا تقریباً همهی آنچه درباره قیام سفیانی گفته شده همخوانی ندارد و نمیتوان آن را از علائم ظهور است
@ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بدانیم
✈️ زمانی که هواپیما از زمین بلند شده و دوباره به زمین می نشیند فشار هوا تغییر می کند و این مساله به روی چمدان ها و وسایل داخل آن نیز تاثیر دارد و ممکن است باعث شود تا محصولاتی نظیر کرم یا شامپو که با خود همراه دارید سرریز شوند.
👈 بنابراین بهتر است این محصولات را به خوبی بسته بندی کنید و داخل ساک در بسته یا پلاستیک قرار دهید تا لبریز شدن یک شامپو در چمدانتان باعث خراب شدن سفر و حتی لباس مورد علاقهتان نشود.
@ayeha313
❌شبهه
یکی از سوالات مکرر دختران جوان در موضوع زن در اسلام، اینه که چرا در اسلام زن را ولو گنه کار باشد سنگسار می کنند؟!!
✅ پاسخ
🔻این سوال دو جنبه دارد یکی خشونت آمیز بودن این مجازات است، یکی اختصاص این حکم خشن به زنان. در مورد خشونت این مجازات توضیحاتی خواهم داد، اما قسمت دوم این شبهه که اتفاقاً تاکید دختران جوان بر آن بیشتر است، دروغی است که در ذهن آنها کاشته اند. یعنی این حکم اختصاص به زنان ندارد و مرد و زن با شرایطی مشابه مشمول این حکم می شوند.
یکی از اموری که باعث شده این دروغ در ذهن آنها تثبیت شود فیلمی با همین موضوع است که در سال ۲۰۰۸ در امریکا ساخته شده و در آن زنی به این مجازات محکوم می شود. سناریوی این فیلم سعی شده به نحوی طراحی شود که مجازات سنگسار تنها بر زن مذکور تطبیق شود و همین باعث شده تا در ذهن بینندگان آن چنین القاء شود که این یک مجازات اختصاصی برای زنان است و نتیجه گیری کنند که اسلام بین مجازات زن و مرد تبعیضی خشونتبار قائل است.
🔻اما درباره خشونت آمیز بودن این مجازات صرفاً به این نکته اکتفا می شود که اولاً این مجازات اختصاصی به اسلام ندارد و در سایر ادیان نیز بوده است. اما اسلام با حفظ اصل قانون (به دلیل آنچه در علم حقوق بازدارندگی گفته می شود) شرایطی برای آن قرار داده که عملاً اثبات آن را بسیار سخت و چه بسا ناممکن می سازد. خلاصه اینکه قانون مذکور در اسلام تنها جنبه بازدارندگی دارد و در مقام عمل انجام آن بسیار نادر است.
🔳 این نکته نیز قابل توجه است که مخالفان این قانون که دم از حقوق بشر و حقوق زنان می زنند، شاید چنین قانونی نداشته باشند، اما در عمل رفتارهایی به مراتب خشونت بار از آن انجام می دهند مثلاً با بمب اتمی که در هیروشیما و همچنین ناکازاکی منفجر می کنند ده ها هزار زن و مرد و کودک را به نحوی نابود می کنند که حتی خاکستری هم از آن باقی نماند. البته از این رفتار خود پیشمان هم نیستند و هر روز زرادخانههای خود را از بمب های اتمی وحشتناکتر انباشته تر می کنند و رژیم آدم کش صهیونیستی را هم که به تولید آن مبادرت دارد، حمایت می کنند.
@ayeba313
ای نگاهت عشق عالمگیـر از دل غـم بگیر
حضرت کوثـر برایم جرعهای مرهم بگیر
تا نلـغـزد هر دوپایم از صراط المسـتقیـم
مادری کن دستهایم را خودت محکم بگیر
#میلاد_حضرت_زهرا(س)🌸
#روز_مادر💫💞
#بر_همگان_مبارک_باد
⁉ چرا حضرت فاطمه (س) زهرا نام گرفت؟
از احادیث بر میآید که نامگذاری فاطمه زهرا (س) به وسیله حکیم علیالاطلاق یعنی خدای عالمیان انجام گرفته است.
👤 ابن عماره از پدرش گزارش نموده که گفت: از امام صادق (ع) درباره حضرت فاطمه(س) پرسیدم که چرا زهرا نامیده شد؟
فرمودند: زیرا هرگاه در محرابش می ایستاد، نور او برای آسمانیان چنان می درخشید که نور ستارگان برای اهل زمین. این فروغ جسم فاطمه (س) است که وقتی در محراب عبادت قرار می گرفت، روی تابناکش برای فرشتگان و ملکوتیان بدان گونه جلوه و تلألؤ داشت که ستارگان در شب برای زمینیان شکوه و درخشش دارند. از این رو آن بانوی مجللّه زهرا نامیده شد.
👤ابو هشام گوید:از حضرت عسکری (ع) پرسیدم: چرا فاطمه (س) زهرا نام گرفت؟
امام فرمودند:
چون رخسار او در آغاز روز، مانند خورشید که از مشرق سر برآورد و طلوع کند برای امیر مؤمنان (ع) می درخشید و در نیم روز بسان ماه تابان جلوهگری می نمود و هنگام غروب آفتاب همچون ستارهای روشن می تابید.
🌷می دانیم پیغمبر اکرم (ص) در همان کودکی مادر خود را از دست داد، ولی این دختر از همان خردسالی از هیچ گونه محبت و دلسوزی درباره پدر بزرگوارش فروگذار نکرد.
#صلی_االله_علیک_یافاطمه_الزهرا
@ayeha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱آیه های زندگی🌱
کم¬کم داشت چشمانم باز می¬شد. رمق نداشتم. تا پیش پای عزرائیل رفته بودم! اوّلش که به هوش آمدم و هنوز ن
#رمان_نه
💥 #قسمت_هفتم
بهطرف سلّولم برگشتم. وقتی از راهروها عبور میکردم، تحمّل زجر و ناله بقیّه برایم شدّت و ناراحتی قبل را نداشت. از درد خودم میسوختم و درد خودم برایم کافی بود. با ترس رفته بودم و با کینه برمیگشتم.
در سلّول را باز کردند و مثل یک دستمال کثیف به داخل پرتم کردند! احساس غرق شدن داشتم، امّا هنوز نفس میکشیدم.
دیدم همه چشمانشان بسته است، مثلاً نمیخواستند به رویم بیاورند.
رفتم بین لیلما و ماهدخت نشستم. رویم را بهطرف ماهدخت کردم و گفتم: «نمیخواد گولم بزنی، میدونم که بیداری! میدونم که همهتون بیدارین. از خودم بدم میاد... از تو هم بدم میاد... از همهتون بدم میاد... از همه بدم میاد...»
ماهدخت همینطور که چشمانش بسته بود گفت: «آروم باش دختر! به جواب سؤالات رسیدی؟ مثلاً الان چی شد که داد زدی و بردنت؟ الان چی گیرت اومد؟»
گفتم: «چیزی که دنبالش بودم رو نگرفتم. اونم نمی¬دونست. امّا فهمیدم که ما تو یه کشور، بلکه بهتره بگم تو یه شبه قارّه حبس شدیم. جایی داریم زندگی سگی خودمونو می¬گذرونیم که از همهجا هستن. سلّول ما مثلاً افغانستانشون هست. نمی¬دونم بازم افغانستان داشته باشن یا نه، امّا هر سلّول متعلّق به یه کشور خاص هست. از همهجا زندونی داریم.»
لیلما همینطور که داشت جابجا میشد، گفت: «خسته نباشی! اینو که خودمونم میدونستیم!»
گفتم: «امّا من نمیدونستم. حدّاقلّش اینه که تونستم با هزینه گزافی که پرداختم، چیزی رو بفهمم که شماها بهم نگفته بودین و شاید اصلاً یادتون نبود که بهم بگین!»
هایده کمی این دنده به آن دنده شد، صورتش را بهطرف من کرد و گفت: «اینجا دونستن یا ندونستن چیزی به درد نمی¬خوره! حالا مثلاً ما که قبلاً میدونستیم با تویی که الان فهمیدی، چه فرقی داریم؟! اینجوری فقط داری خودتو...»
ماهدخت نگذاشت جمله هایده کامل بشود. مثل مامانهایی که دوست دارند دخترشان زبان باز کند و حرف بزند، به من گفت: «بگو عزیز دلم! دیگه چی فهمیدی؟ اگه کسی نمیخواد بشنوه، مهم نیست. برای من بگو.»
گفتم: «ما رو برای کشتن و آزار جنسـی اینجا جمع نکردن! چون اگه فقط هدفشون این بود، نیازی به این همه دنگ و فنگ و مثلاً دزدیدن، چال کردن، نبش قبر و... نبود! حتّی بهمون میرسیدن، ترگل و ورگل نگهمون میداشتن، کاری میکردن که خوشکلتر بشیم و بتونیم بهشون خدمت بکنیم... نه! اینا نیست. برای این چیزا اینجا نیستیم. اینا با ما کارها دارن و یه نقشهای زیر سرشون هست!»
ماهدخت گفت: «نمیدونم از چی حرف میزنی، امّا فکر کنم باهات موافق باشم. امّا میشه بگی مثلاً برای چی؟ منظورم اینه که ما رو برای چه کاری میخوان؟!»
به یک گوشه زل زدم، آهی کشیدم و گفتم: «نمیدونم! هنوز نمیدونم، امّا یه روز میفهمم. راستی کی برنامه تنفّس داریم؟»
ماهدخت گفت: «برنامه مشخّصی نداره، اینجا چه چیزی برنامه داره که این داشته باشه؟»
با لحنی آرام، امّا با قاطعیّت تمام گفتم: «اتّفاقاً اشتباه ماها اینه که فکر میکنیم بدون برنامه تو پازلی که برامون چیدن زندگی میکنیم. خیلی هم برنامههاشون رو به موقع و به جا اجرا میکنن، شک نکن!»
ماهدخت گفت: «نمی¬فهمم چی می¬گی امّا بالاخره می¬برنمون. چطور حالا؟ باز برنامهت چیه دختر؟»
چیزی نگفتم. فقط به یک گوشه زل زده بودم. میدانستم که نباید چیزی بگویم. چون با توجّه به اینکه آن پیرمرد یهودی، جملاتی که در سلّولم گفته بودم را میدانست، حدس میزدم که در تمام سلّولها آیفون یا دستگاه شنود وجود دارد.
ماهدخت سرش را نزدیکتر آورد و روی پاهایم گذاشت و آرام گفت: «به منم بگو. این دخترا خیلی از همهچی ناامیدن. امّا من تقریباً مثل تو هستم. اصلاً از وقتی تو اومدی، من یه امید خاصّی به زنده موندن و آزادیم پیدا کردم. نقشهای داری؟»
چشمانم را روی هم گذاشتم، چند لحظه سکوت کردم و آرام گفتم: «نه!»
گفت: «نگو نه! چشمات اینو نمی¬گه!»
گفتم: «تو از چشمای من چی میدونی؟! گفتم که... نه!»
🌱آیه های زندگی🌱
#رمان_نه 💥 #قسمت_هفتم بهطرف سلّولم برگشتم. وقتی از راهروها عبور میکردم، تحمّل زجر و ناله بقیّه
هنوز حالم بد بود. میدانستم که حالاحالاها خوب نمیشوم و مشکلات پیش آمده مخصوصاً بعداز آن فاجعه دردناک تا مدّتها اثرات قوی بر زندگیام خواهد داشت. از همه بدتر این بود که باید با آدمهایی چشم در چشم میشدم و روزها و شبها با آنها زندگی میکردم که از دردم خبر داشتند و میدانستند چه بلایی سرم آمده است. این مرا بیشتر آزار میداد.
اینقدر درگیر خودم و ترس و دلهره¬های آنجا بودم که از بعضی چیزهای معمولی غافل شده بودم. تا اینکه هویّت آن دو تا مرد هم سلّولیام برایم مهم شد!
از وقتی بچّه بودم یا خیلی ساده از کنار همهچیز رد میشدم یا خدا نکند چیزی برایم مهم بشود تا کشف و ضبطش نمیکردم، دست از سرش برنمیداشتم.
یک روز که بعداز مدّتها چشمم به آسمان و آفتاب خورده بود و باید تندتند راه میرفتیم که بدنمان نبندد و بیماریهای عضلانی نگیریم، همینطور که تندتند راه میرفتیم و میدویدیم از ماهدخت پرسیدم: «چرا این دو تا مرد هیچی نمیگن؟! زبون که تو دهنشون دارن. چرا حرف نمیزنن؟»
ماهدخت گفت: «درست نمیدونم، امّا فکر کنم حدّاقل سه چهار بار صداشون رو شنیدم و حرف زدند.»
گفتم: «این اصلاً طبیعی نیست! ینی چی که این دو تا زبون بسته هیچی حرف نمیزنن و حتّی چشم و نگاهشون به ما زنها رو خیلی کنترل میکنن چه برسه به اینکه بخوان دست درازی هم بکنن! حالا یکیشون چشماش خیلی ضعیفه و در حدّ نابینایی هست... درست! امّا کلّاً خیلی دلم براشون میسوزه.»
ماهدخت گفت: «برای منم جالبه! اونا فقط با نگاه طولانی مدّت به هم، انگار حرف می.زنن و یا منظورشون رو به هم میرسونن؛ حتّی اونی که چشماش مشکل جدّی داره.»
گفتم: «گفتی چند بار صداشون رو شنیدی، چی میگفتن؟»
گفت: «با ما که حرف نمیزدن! وقتی اونا رو برده بودن و کتک میزدن، یه دادوبیدادهایی میکردن و حرفایی میزدن.»
گفتم: «واضحتر حرف بزن، نیمه و ناقص که میگی اعصابم به هم میریزه! بگو مثلاً چی میگفتن؟»
گفت: «چه میدونم! تو هم گیر دادی! مثلاً بلندبلند میگفتن نمیدونیم؛ می-گفتن خدا لعنتتون کنه؛ میگفتن ما کسی رو نمیشناسیم؛ حتّی یه بار یادمه که یکیشون گفت تو حق نداری به «مقصود» توهین کنی و از این حرفا.»
تا اسم مقصود را شنیدم بسیار تعجّب کردم و گفتم: «مقصود؟!»
من مقصود را میشناختم. پدرم خیلی اسمش را میآورد. یادم نیست دقیقاً کی هست، امّا... آره... آشناست.
داشتیم میدویدیم که نگاه سنگین یک نفر را روی خودم احساس کردم. با چشمانم دنبالش بودم، دیدم همان پیرمرد یهودی که به من تعرّض کرده بود از دور نگاهم میکند. داشت قلبم میایستاد، تلاش کردم توجه نکنم امّا نمیشد. تا اینکه یک نفر را دنبالم فرستاد
🌱آیه های زندگی🌱
هنوز حالم بد بود. میدانستم که حالاحالاها خوب نمیشوم و مشکلات پیش آمده مخصوصاً بعداز آن فاجعه دردنا
وحشت کرده بودم. به ماهدخت نگاه کردم. با قدمهای لرزان بهطرف آن پیرمرد رفتم. ماهدخت هم با من آمد. وقتی به او رسیدیم، رو به من کرد و گفت: «تو داری اینجا کامل و کاملتر میشی! حتّی داری تو شرایط زیر حدّ امکان زندگی، زنده میمونی و زندگی میکنی. برات خیلی برنامه دارم؛ چون با بقیّه زنهای اینجا فرق داری. (نگاهـش را بـه سمـت مـاهدخت برد و گفت) یکی
هستی مثل ماهدخت، مگه نه ماهدخت؟»
ماهدخت که معلوم بود از آن پیرمرد متنفّر است، امّا نمیتواند و جرأت ندارد که مخالفت کند، فقط به آن پیرمرد نگاه کرد! امّا از نگاهش میشد علاوه بر خشم و نفرت، چیزهای زیادی را فهمید.
وقتی به سلّولمان برگشتیم با صحنه بدی مواجه شدیم. دیدیم لیلما خیلی حالش بد شده و بیحال روی زمین افتاده است. بهطرفش دویدیم و تلاش کردیم به هوش بیاید. یکی بهصورتش میزد، یکی پاهایش را بالا داده بود تا خون به مغزش برسد، یکی به زور دنبال چند جرعه آب میگشت تا در حلق و دهانش بریزد.
وسط آن معرکه که همه به فکر لیلما بودیم، یکی از آن مردها که تا آن لحظه صدایش را نشنیده بودم و فقط نگاهش بود و نگاهش، خیلی غیر منتظره گفت: «دست سمت چپ لیلما اثر یه سوزن داره. نباید ازش خون میگرفتن!»
در حالتی که در بهت شنیدن صدای آن مرد حدوداً چهلساله بودیم، فوراً به ساق دست لیلما نگاه کردیم. دیدیم آره، مثل اینکه تازه از او خون گرفته بودند. ماهدخت گفت: «چرا ازش خون گرفتن؟»
آن مرد دیگر هیچچیز نگفت. ماهدخت به آن مرد نگاه کرد و سؤالش را دوباره تکرار کرد و گفت: «پرسیدم چرا ازش خون گرفتن؟ چرا فقط از این بدبخت چند بار چند بار خون میگیرن؟!»
آن مرد فقط گاهی با چهره نسبتاً در هم کشیده و عبوس به چهره ماهدخت زل میزد و هیچچیزی نمیگفت.
من به او گفتم: «آقا! لطفاً اگه اطّلاع دارین و یا چیزی دستگیرتون شده به ما هم بگین.»
همان لحظه لیلمای بیچاره یک لرز بزرگ و چند تا سرفه شدید کرد؛ همهمان هول کرده بودیم و بیشتر درگیر لیلما شدیم.
من تقریباً پشتسر ماهدخت و بقیّه بودم. تا به خودم آمدم، دیدم آن مرد به من نزدیک شده است. اوّلش کمی جا خوردم و ترسیدم، امّا چون حالتش طوری نبود که مثلاً بخواهد به من آسیبی برساند، چندان نترسیدم. انگشت اشارهاش را روی لبش گذاشت؛ یعنی هیس! دستم را گرفت و یک چیزی را کف دستم گذاشت و خیلی آرام گفت: «پیش خودت نگه دار!»
مشتم را بستم و دستم را پایین آوردم تا جلب توجّه نشود.
تا کسی حواسش به ما دو نفر نبود، آن مرد فوراً به یک گوشه برگشت و دراز کشید.
من که نمیدانستم چه خبر است همچنان بهتزده بودم. یک لحظه دستم را باز کردم. دیدم دو سه تا تار مو و یک تکّه کاغذ هست، کاغذ کوچکی بود، دو سه تا کلمه از یک کتاب بود و یک عدد، چیزی شبیه به شماره صفحه، صفحه 66!
ادامه دارد...
@ayeha313