eitaa logo
خواندنی های سرو
147 دنبال‌کننده
128 عکس
47 ویدیو
18 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از هنرنامه قم
من ادواردو نیستم 3.mp3
17.84M
📗کتاب صوتی قسمت 3⃣ 🔻هنرنامه قم
هدایت شده از هنرنامه قم
من ادواردو نیستم 4.mp3
19.4M
📗کتاب صوتی قسمت 4⃣ 🔻هنرنامه قم
خواندنی های سرو
داستان زندگی(۹۱) در حاشیه (۱) چهاردهمین مدرس در آغاز مسؤلیت آموزش متوسطه، عظیم در کنار مردی می‌نش
داستان زندگی(۹۲) در حاشیه(۲) حاصل یک تصمیم نخستین جلسه به پایان رسید. با روش آموزشی که عظیم در پیش گرفت، نوید موفقیت را می‌شد در درخشش چشم‌های پرفسور احساس کرد. با اتمام ساعت آموزش، زمان جلسات بعدی هم برنامه‌ریزی شد. پس از خروج از محل اقامت پرفسور در بلوار بسیج (ابتدای بلوار جمهوری اسلامی)، عظیم، در دل خود، تمایلی به سوار شدن به تاکسی یا وسیله‌ی نقلیه‌ی دیگر نمی‌دید. او آن قدر غرق در تفکر بود که احتیاج به زمان کافی برای خلوت با درون خود داشت. شاید پیاده راه رفتن، این فرصت را برای او فراهم می‌ساخت. کار از کجا شروع شده بود که اکنون به این،‌جا رسیده بود؟ او در سال ۱۳۵۶ لیسانس علوم اداری گرفته و با همان مدرک هم یک سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی در آموزش و پرورش استخدام شده بود. از آنجایی‌که، هم در دوران دبیرستان و هم در دوره‌ی دانشگاه و به دنبال آن در دوره‌ی سربازی در نیروی هوایی به آموزش زبان، بدون اندیشیدن به پیامدهای آن، اهمیت داده و کار کرده بود، پس از استخدام، تدریس زبان در دبیرستان‌ها را انتخاب کرده و ظاهرا هم بدون مشکل پیش می‌رفت. اما وقتی وجدانش را قاضی قرار می‌داد، خود را عالم و متخصص در این رشته نمی‌دید. به عبارت دیگر، پیش استاد زبان انگلیسی، زانوی شاگردی بر زمین نزده بود تا بر عمق این دانش و مهارت دست یازد. از طرفی هم وقتی برای پذیرش در نهادی برای مصاحبه زبان انگلیسی رفت، مصاحبه‌گر در پایان مصاحبه گفت: - زبان انگلیسی‌ات خوب است، اما در سطح مورد نیاز ما نیست. با شنیدن این قضاوت، عظیم با لحنی مأیوسانه گفت: - پس ما رد هستیم دیگر! برویم زبان را رها کنیم. مصاحبه‌گر گفت: - کنار نگذار! برو تقویت کن. این کشور و این انقلاب همیشه به شما نیاز خواهد داشت. همچنین, از طرفی, در زمان معاونت دبیرستان، روزی گذرش به اداره افتاد. وقتی از مقابل درِ باز اتاق رئیس اداره عبور می‌کرد، چشم آقای فقیه‌میرزایی، رئیس اداره به او افتاد و صدایش زد. وقتی عظیم وارد اتاق شد، پس از سلام و احوال‌پرسی، آقای فقیه میرزایی یک جلد ترجمه انگلیسی قرآن مجید را روی دو دست به طرف او گرفت و گفت: - بفرمایید! خدمت شما! آقای انصاریان تازه چاپ کرده. یک جلد هم برای من فرستاده. من که سر درنمی آورم. شما زبان درس می‌دهید. ببرید استفاده کنید! عظیم کتاب را گرفت، تشکر کرد و از اتاق خارج شد. وقتی به خانه برگشت و کتاب را باز کرد که بخواند، متوجه شد که زبانش ضعیف‌تر از آن است که بتواند ترجمه انگلیسی قرآن را بخواند. مانده بود بر سر دوراهی. یا باید دور زبان انگلیسی خط کشیده و مسیر دیگری را در پیش می‌گرفت یا باید فکری برای ارتقای توانمندی‌اش در این رشته می‌کرد. او پس از کنکاش شدید ذهنی، تصمیمش را گرفت. باید، علی‌رغم فشار زندگی و کار دونوبته، دوباره به دانشگاه می‌رفت و به صورت تخصصی زبان انگلیسی را می‌خواند. با این وصف، در سن ۳۵ سالگی، عظیم در کنکور دانشگاه آزاد قم شرکت کرد و پذیرفته شده و در رشته‌ی زبان و ادبیات انگلیسی، با نیت خدمت به نشر فرهنگ مکتب اهلبیت علیهم‌السلام، مشغول تحصیل گردید. امروز هم خداوند بزرگ، مسیر خدمتش را باز کرده بود. ادامه دارد...
داستان زندگی(۹۳) پشت ميز وحشت آفتاب پاييزي، اندكي كم‌رمق‌تر، از ميانه‌ی آسمان، بر پيشاني كساني‌كه رو به‌قبله‌ حركت‌ مي‌كردند مي تابيد و آواي دلنشين قرآن از مأذنه‌ها، مؤمنين را براي آمادگي حضور در محضر معبود به مساجد فرا مي‌خواند. عظیم با گام‌‌هاي سنگين به سمت اداره‌ی ناحيه يك پیش می‌رفت. وقتي در اداره وارد دفتر آقاي پوريزدان‌پرست شد، او را ديد كه همانند ملاقات قبلی در پشت ميزش سر پا ايستاده بود و انگار انتظار او را مي‌كشيد. وقتي چشمش به عظیم افتاد، برق رضايت از چشم‌هایش جهيد و با سلامي گرم به استقبال او رفت. او پيشاپيش، ابلاغ مسئوليت واحد ارزشيابي و رسيدگي به شكايات را به نام عظیم صادر و امضا‌ء كرده بود. پس از حال و چاق و تعارفات معمول، برگه را روي دو دست به سمت عظیم گرفت و گفت: - مباركه ان‌شاءالله. عظیم تا آمد كلمه‌ای بگويد كه نشان از آماده نبودنش برای قبول مسئوليت باشد، آقاي پوريزدان‌پرست حرف او را قطع كرد و گفت: - خواهش می‌كنم ديگر چيزي نگوييد! حالا بريم اتاقتان را تحويل‌تان بدهم. هردو از اتاق ریاست خارج شده و از پلّه‌ها پايين رفتند و از درِ باز روبه‌روي پلّه‌ها وارد اطاقي شدند كه جواني بيست و چند ساله‌ با هيكلي نسبتاً چاق و با قيافه‌اي جدّي و تهاجمي در پشت ميزي در گوشه‌ی آن نشسته بود. جوان با ورود رئيس اداره به همراه شخصي ناشناس، بدون اين‌كه بتواند نگراني نهفته در اعماق چشمانش را پنهان کند از جا برخاست و سلام عليكي گفت و همچنان سر پا ايستاد. عظیم پس از احوال‌پرسي با جوان، سرش را به سمت آقاي پور يزدان‌پرست چرخاند و گفت: - ان‌شاءالله از فردا صبح مي‌آييم و مشغول مي‌شويم. سپس هردو از اطاق خارج شده و به سمت نمازخانه‌ی اداره حركت كردند. صبح روز بعد، عظیم در اطاق كار جديدش حاضر شد. قسمت انتهايي اطاق را مسئول قبلي با چيدن كمد در وسط اتاق، جدا کرده و به عنوان مکان بازجويي در آورده بود. اين بخش از اتاق و بازجويي‌هاي انجام گرفته در آن، چنان وحشتي‌ در دل فرهنگيان ايجاد كرده بود كه مدير كّل استان تازه تاسیس، دراوّلين اقدام اصلاحي خود، رئيس اداره را ملزم به برداشتن اين مسئول خاص و برچيدن اين تشكيلات کرده بود و با خودداري رئيس اداره از عزل ابن مسوْل، خود او را هم از مديريّت عزل كرده بود. ادامه دارد...
من ادواردو نیستم 5.mp3
9.16M
📗کتاب صوتی قسمت 5⃣ 🔻هنرنامه قم
داستان زندگی (۹۴) در حاشیه (۳) از بیست سال پیش جلسات آموزش زبان فارسی به پرفسور لگنهاوسن، استاد فلسفه‌ی دانشگاه تگزاس آمریکا که پس از انقلاب اسلامی در ایران، مسلمان شده و به ایران مهاجرت کرده بود، با استفاده از کتاب آزفا، به طور مرتب برگزار می‌شد. در سومین یا چهارمین جلسه، آقای دکتر کتابی دیگر را در کنار دستش گذاشته بود. با شروع کلاس او به‌جای کتاب درسی، آن کتاب را برداشت و پرسید: - اگر ممکن است به جای کتاب آزفا از این کتاب استفاده کنیم. روی کتاب نوشته شده بود «آموزش فلسفه» تالیف محمدتقی مصباح یزدی. بعد ادامه داد: - کتاب آزفا برای کسانی مناسب است که می‌خواهند در کوچه و خیابان راه رفته و با مردم صحبت کنند. من می‌خواهم فلسفه اسلامی را بشناسم. رشته‌ی تحصیلی و تدریس من فلسفه ادیان است. پس از این صحبت‌ها، او صفحه نخست کتاب را باز کرده و پیش روی عظیم گذاشت که طبق روش خودش، ابتدا واژه‌های هر جمله را از نظر تلفظ و مفهوم به او معرفی کرده و او را تمرین دهد، سپس عبارات و جملات را از نظر لحن بیان و مفهوم آموزش و تمرین دهد. حالا سؤال این بود: آیا عظیم خودش می‌توانست عبارات و جملات فلسفی را بفهمد تا بتواند به پرفسور لگنهاوسن آموزش دهد؟ پس از خواندن نخستین جمله، عظیم تاملی کرده و لبخندی زد. پرفسور وقتی لبخند عظیم را دید، بدون این که کلمه‌ای بر زبان بیاورد، با نگاهش دلیل آن را جویا شد. عظیم گفت: - گویا علاقه دارید دلیل لبخند مرا بدانید. پرفسور تاملی کرد و سرش را به نشانه بلی به بالا و پایین تکان داد. عظیم کمی عقب‌تر نشست و به دیوار تکیه داده و شروع کرد به تعریف کردن: - وقتی در تهران دانش آموز رشته‌ی ریاضی دبیرستان بودم، چون خانه‌ی محل زندگی من بسیار شلوغ و پر سر و صدا بود، با خود زیراندازی برداشته و به پارک شهر می‌رفتم و آن را در زیر درختی پهن کرده، روی آن نشسته و درس می‌خواندم. در ساعات استراحت بین درس‌ها، برای این که حواسم از درس و کتاب پرت نشود، از کتابخانه پارک شهر کتاب‌های شعر و داستان امانت می گرفتم و مطالعه می‌کردم. یک روز همه کارت‌های کتابخانه را ورق زدم و کتاب داستان و شعر نخوانده در بین‌شان پیدا نکردم. چشمم به کارت کتابی چهارصدصفحه‌ای افتاد با عنوان «مبانی منطق و فلسفه». آن روز و روزهای بعد، ناگزیر، برای پرکردن زنگ تفریح، همان کتاب را خواندم. بعضی چیزها را فهمیدم و بعضی چیزها را هم نفهمیدم. من آن روزها نمی‌دانستم مبانی منطق و فلسفه به چه درد من خواهد خورد. اما امروز می‌بینم که جورچین حوادث روزگار به‌گونه‌ای کنار هم چیده شده‌اند که کار بی‌هدف بیست سال پیش، امروز مشکل بزرگی را حل می‌کند. دکتر هم با گفتن جمله‌ی تک‌واژه‌ی strange! شگفت‌زدگی خود را بروز داد و به دنبال آن هردو به سراغ کتاب جدید رفتند. از آن روز به بعد موضوعات فلسفی آن کتاب، محتوای آموزشی کلاس را تشکیل داد. ادامه دارد...
هدایت شده از هنرنامه قم
من ادواردو نیستم 6.mp3
5.37M
📗کتاب صوتی قسمت 6⃣ 🔻هنرنامه قم
سلام علیکم این هم هردو کتاب «بیری واروموش بیری یوخوموش » شامل بیست نقیل، سُلچگ وداستان ترکی گویش خودمان و «گُزل گؤللریمیز» شامل ۵۳۳ قطعه بیاتی به نام ۵۳۳ دانش‌آموز مدارس شهرستان فامنبن و لیست مشخصات ۳۳ فرهنگی نقش‌آفرین در پویش «بیری واروموش بیری یوخوموش» در یک مجلد ۳۰۰ صفحه‌ای
هدایت شده از هنرنامه قم
من ادواردو نیستم 7.mp3
18.76M
📗کتاب صوتی قسمت 7⃣ 🔻هنرنامه قم
هدایت شده از هنرنامه قم
من ادواردو نیستم 8.mp3
12.98M
📗کتاب صوتی قسمت 8⃣ 🔻هنرنامه قم
هدایت شده از هنرنامه قم
من ادواردو نیستم 9.mp3
23.24M
📗کتاب صوتی قسمت 9⃣ 🔻هنرنامه قم
داستان زندگی(۹۵) تحوّل چشم همه‌ی فرهنگیان استان به یک اتاق دوخته شده بود. به‌خاطر همین یک اتاق، رئیس ناحیه را لغو ابلاغ کرده بودند. از آن‌جایی‌که پنجره‌‌ی این اتاق به گوشه‌ای از محوطه‌ی اداره باز می‌شد، بسیاری از فرهنگیانی که به اداره می‌آمدند، یک چیز را بهانه قرار داده و از مقابل پنجره دور زده و زیر چشمی به داخل اتاق نگاه می‌کردند ببینند این اتاق چه تغییری کرده. با ورود عظیم به اتاق ارزشيابي بود همه چيز دگرگون شد. كمدها از وسط اطاق برچيده شدند، ميز مسئول واحد به انتهاي اتاق منتقل و فضاي اطاق باز و روشن گردید.‌ شاید انتظار عمومی این بود که متصدی واحد و ۱۲ نفر بازرس این واحد هم جایگزین شوند. ولی عظیم می گفت: - اگر قرار است دگرگونی ایجاد شود، باید در گام نخست از همین‌ها شروع شود. بنابراین هیچ‌یک از آن‌ها را حتی یکی از بازرس‌ها را که باجناق مسئول قبلی بود، جایگزین نکرد. به متصدی که در طول کار با مسئول پیشین، تند‌مراج, تندخو و پرخاشگر شده بود، فهماند که فعلا در چارچوب شرح وظایف، فقط به امور داخلی واحد بپردازد و هنگام حضور مراجعین فقط بنشیند و تماشا کند. و از هرگونه پاسخگویی بپرهیزد. عظیم كه معتقد به حفظ كرامت انسان‌ها و تغيير نگرش‌ها از تحقير و تنبيه به تعامل و تشويق بود، به جاي پراكنده ساختن گروه دوازده‌نفري بازرسان با آن‌ها مذاكره و توجيه‌شان کرد و با دادن برنامه‌هاي جديد همكاري‌شان را جلب و به همكاران و دوستان پر تلاش مبدّل ساخت. او جدول زمانی فعالیت‌های مدارس سه دوره با تفکیک جنسیت را گرفته و به ماهانه تفکیک کرد. و مؤلفه‌هارا با کمک تعاریف به سطوح ۱ تا ۴ به عدد تبدیل کرد.‌ مدارس هر دوره و جنس را به برخوردار، نیمه‌برخوردا و کم‌برخوردار دسته‌بندی کرده و فرم‌های ارزیابی ماهانه را طراحی کرده و پس از ارسال آن‌ها به مدارس جهت اطلاع و آمادگی، در اختیار بازرسان گذاشت تا به صورت چرخشی، هرماه به مدارس مراجعه کرده و آن‌ها را طبق آن مولفه‌ها و تعاریف، ارزیابی کرده و امتیاز بدهند. این امتیازات در جدولی که در واحد ارزشیابی تهیه و در دیوار نصب شده بود، ماهانه درج می‌گردید و مدیران مدارس می‌توانستند آخر هر ماه مراجعه و امتیاز و رتبه مدرسه‌ی خود را مشاهده کرده و جایگاه خود را در گروه خود ببیند. با اجرای این برنامه، هم مهار درونی و خودکار هم مشارکت جمعی حاصل می‌شد. از طرفی هم فعالیت مدارس به روز انجام شده و خرد مدیریتی در مدارس حکم‌فرما می‌گردید. ادامه دارد...