من ادواردو نیستم 5.mp3
9.16M
📗کتاب صوتی
#من_ادواردو_نیستم
قسمت 5⃣
🔻هنرنامه قم
داستان زندگی (۹۴)
در حاشیه (۳)
از بیست سال پیش
جلسات آموزش زبان فارسی به پرفسور لگنهاوسن، استاد فلسفهی دانشگاه تگزاس آمریکا که پس از انقلاب اسلامی در ایران، مسلمان شده و به ایران مهاجرت کرده بود، با استفاده از کتاب آزفا، به طور مرتب برگزار میشد.
در سومین یا چهارمین جلسه، آقای دکتر کتابی دیگر را در کنار دستش گذاشته بود. با شروع کلاس او بهجای کتاب درسی، آن کتاب را برداشت و پرسید:
- اگر ممکن است به جای کتاب آزفا از این کتاب استفاده کنیم.
روی کتاب نوشته شده بود «آموزش فلسفه» تالیف محمدتقی مصباح یزدی.
بعد ادامه داد:
- کتاب آزفا برای کسانی مناسب است که میخواهند در کوچه و خیابان راه رفته و با مردم صحبت کنند. من میخواهم فلسفه اسلامی را بشناسم. رشتهی تحصیلی و تدریس من فلسفه ادیان است.
پس از این صحبتها، او صفحه نخست کتاب را باز کرده و پیش روی عظیم گذاشت که طبق روش خودش، ابتدا واژههای هر جمله را از نظر تلفظ و مفهوم به او معرفی کرده و او را تمرین دهد، سپس عبارات و جملات را از نظر لحن بیان و مفهوم آموزش و تمرین دهد.
حالا سؤال این بود: آیا عظیم خودش میتوانست عبارات و جملات فلسفی را بفهمد تا بتواند به پرفسور لگنهاوسن آموزش دهد؟
پس از خواندن نخستین جمله، عظیم تاملی کرده و لبخندی زد. پرفسور وقتی لبخند عظیم را دید، بدون این که کلمهای بر زبان بیاورد، با نگاهش دلیل آن را جویا شد. عظیم گفت:
- گویا علاقه دارید دلیل لبخند مرا بدانید.
پرفسور تاملی کرد و سرش را به نشانه بلی به بالا و پایین تکان داد. عظیم کمی عقبتر نشست و به دیوار تکیه داده و شروع کرد به تعریف کردن:
- وقتی در تهران دانش آموز رشتهی ریاضی دبیرستان بودم، چون خانهی محل زندگی من بسیار شلوغ و پر سر و صدا بود، با خود زیراندازی برداشته و به پارک شهر میرفتم و آن را در زیر درختی پهن کرده، روی آن نشسته و درس میخواندم. در ساعات استراحت بین درسها، برای این که حواسم از درس و کتاب پرت نشود، از کتابخانه پارک شهر کتابهای شعر و داستان امانت می گرفتم و مطالعه میکردم. یک روز همه کارتهای کتابخانه را ورق زدم و کتاب داستان و شعر نخوانده در بینشان پیدا نکردم. چشمم به کارت کتابی چهارصدصفحهای افتاد با عنوان «مبانی منطق و فلسفه». آن روز و روزهای بعد، ناگزیر، برای پرکردن زنگ تفریح، همان کتاب را خواندم. بعضی چیزها را فهمیدم و بعضی چیزها را هم نفهمیدم. من آن روزها نمیدانستم مبانی منطق و فلسفه به چه درد من خواهد خورد. اما امروز میبینم که جورچین حوادث روزگار بهگونهای کنار هم چیده شدهاند که کار بیهدف بیست سال پیش، امروز مشکل بزرگی را حل میکند.
دکتر هم با گفتن جملهی تکواژهی
strange!
شگفتزدگی خود را بروز داد و به دنبال آن هردو به سراغ کتاب جدید رفتند.
از آن روز به بعد موضوعات فلسفی آن کتاب، محتوای آموزشی کلاس را تشکیل داد.
ادامه دارد...
#داستان_زندگی
#عظیم_سرودلیر
هدایت شده از هنرنامه قم
من ادواردو نیستم 6.mp3
5.37M
📗کتاب صوتی
#من_ادواردو_نیستم
قسمت 6⃣
🔻هنرنامه قم
هدایت شده از هنرنامه قم
من ادواردو نیستم 7.mp3
18.76M
📗کتاب صوتی
#من_ادواردو_نیستم
قسمت 7⃣
🔻هنرنامه قم
هدایت شده از هنرنامه قم
من ادواردو نیستم 8.mp3
12.98M
📗کتاب صوتی
#من_ادواردو_نیستم
قسمت 8⃣
🔻هنرنامه قم
هدایت شده از هنرنامه قم
من ادواردو نیستم 9.mp3
23.24M
📗کتاب صوتی
#من_ادواردو_نیستم
قسمت 9⃣
🔻هنرنامه قم
داستان زندگی(۹۵)
تحوّل
چشم همهی فرهنگیان استان به یک اتاق دوخته شده بود. بهخاطر همین یک اتاق، رئیس ناحیه را لغو ابلاغ کرده بودند. از آنجاییکه پنجرهی این اتاق به گوشهای از محوطهی اداره باز میشد، بسیاری از فرهنگیانی که به اداره میآمدند، یک چیز را بهانه قرار داده و از مقابل پنجره دور زده و زیر چشمی به داخل اتاق نگاه میکردند ببینند این اتاق چه تغییری کرده.
با ورود عظیم به اتاق ارزشيابي بود همه چيز دگرگون شد. كمدها از وسط اطاق برچيده شدند، ميز مسئول واحد به انتهاي اتاق منتقل و فضاي اطاق باز و روشن گردید.
شاید انتظار عمومی این بود که متصدی واحد و ۱۲ نفر بازرس این واحد هم جایگزین شوند. ولی عظیم می گفت:
- اگر قرار است دگرگونی ایجاد شود، باید در گام نخست از همینها شروع شود. بنابراین هیچیک از آنها را حتی یکی از بازرسها را که باجناق مسئول قبلی بود، جایگزین نکرد.
به متصدی که در طول کار با مسئول پیشین، تندمراج, تندخو و پرخاشگر شده بود، فهماند که فعلا در چارچوب شرح وظایف، فقط به امور داخلی واحد بپردازد و هنگام حضور مراجعین فقط بنشیند و تماشا کند. و از هرگونه پاسخگویی بپرهیزد.
عظیم كه معتقد به حفظ كرامت انسانها و تغيير نگرشها از تحقير و تنبيه به تعامل و تشويق بود، به جاي پراكنده ساختن گروه دوازدهنفري بازرسان با آنها مذاكره و توجيهشان کرد و با دادن برنامههاي جديد همكاريشان را جلب و به همكاران و دوستان پر تلاش مبدّل ساخت.
او جدول زمانی فعالیتهای مدارس سه دوره با تفکیک جنسیت را گرفته و به ماهانه تفکیک کرد. و مؤلفههارا با کمک تعاریف به سطوح ۱ تا ۴ به عدد تبدیل کرد. مدارس هر دوره و جنس را به برخوردار، نیمهبرخوردا و کمبرخوردار دستهبندی کرده و فرمهای ارزیابی ماهانه را طراحی کرده و پس از ارسال آنها به مدارس جهت اطلاع و آمادگی، در اختیار بازرسان گذاشت تا به صورت چرخشی، هرماه به مدارس مراجعه کرده و آنها را طبق آن مولفهها و تعاریف، ارزیابی کرده و امتیاز بدهند.
این امتیازات در جدولی که در واحد ارزشیابی تهیه و در دیوار نصب شده بود، ماهانه درج میگردید و مدیران مدارس میتوانستند آخر هر ماه مراجعه و امتیاز و رتبه مدرسهی خود را مشاهده کرده و جایگاه خود را در گروه خود ببیند.
با اجرای این برنامه، هم مهار درونی و خودکار هم مشارکت جمعی حاصل میشد. از طرفی هم فعالیت مدارس به روز انجام شده و خرد مدیریتی در مدارس حکمفرما میگردید.
ادامه دارد...
#داستان_زندگی
#عظیم_سرودلیر
داستان زندگی (۹۶)
در حاشیه (۴)
جهانی شد (۱)
جلسات آموزش آقای دکتر لگنهاوسن بهطور مرتب، هفتهای دو نوبت گاهی با برنامه ریزی قبلی سه نوبت برگزاری میشد.
در نخستین روز آموزش از جلد اول کتاب آموزش فلسفه، صفحه نخست کتاب به پایان رسید. دکتر طبق معمول با لحن انگلیسی گفت:
- الحمدلله.
بعد به زبان انگلیسی ادامه داد:
- من سه سال است که در ایران هستم. در این سه سال نتوانسته بودم این یک صفحه را بخوانم و بفهمم.
در حالی که دکتر این جمله را میگفت، عظیم به فکر فرو رفته بود. پس از پایان حرف دکتر، عظیم گفت:
- حالا یک پیشنهاد هم من دارم.
دکتر پرسید:
- چه پیشنهادی؟
عظیم توضیح داد:
- این متن را که با هم خواندیم، فهمیدیم و شما هم فارسی تمرین کردید، نگذاریم از دستمان برود. در این لپتابی که شما روی میز دارید، ترجمهی انگلیسیاش را تایپ کرده و نگه داریم. در آینده به دردمان خواهد خورد.
دکتر هم از این پیشنهاد استقبال کرد و ترجمهی انگلیسی نخستین صفحهی کتاب را تایپ کرد.
فرایند آموزش و درکنار آن ترجمه انگلیسی کتاب به صورت منظم پیش میرفت. دو سه فصل از کتاب ترجمه شده بود که مسئولین امر از ماجرا آگاه شده و درخواست کردند که متن ترجمه در اختیار نشریه التوحید که به زبانهای عربی و انگلیسی در سطح بینالمللی منتشر میشد، قرار گرفته و سلسله وار چاپ شود.
در خواست پذیرفته شد. از آن پس، در هر شماره از نشریه، صفحاتی هم به ترجمهی انگلیسی آموزش فلسفه اختصاص مییافت.
پیامهای تشکر زیادی هم از محافل فلسفی دانشگاهی و غیر دانشگاهی میرسید و مترجمین را تشویق به ادامهی آن تا پایان هر دو جلد کتاب میکردند.
یکی از پیامها از طرف یک دانشجوی مسلمان فلسفه دانشگاه آکسفورد بود که گفته بود:
- شما ما را سربلند کردهاید. قبلاً به استادمان میگفتیم که در رابطه با فلسفه اسلامی هم صحبت کند. او میگفت مگر اسلام هم فلسفه دارد. از هنگامی که شما ترجمهی انگلیسی آموزش فلسفه را منتشر میکنید، استاد ما هم همان مطالب را به عنوان محتوای آموزش فلسفه اسلامی معرفی کرده است. ما از این جهت احساس سربلندی میکنیم.
ادامه دارد...
#داستان_زندگی
#عظیم_سرودلیر
هدایت شده از هنرنامه قم
من ادواردو نیستم 10.mp3
26.58M
📗کتاب صوتی
#من_ادواردو_نیستم
قسمت 0⃣1⃣
#پایان
🔻هنرنامه قم
داستان زندگی(۹۷)
پیامدهای تحول (۱)
زمزمهی تحول در واحد ارزشیابی ادارهی ناحیه یک کمکم پژواک میشد. رؤسای دیگر ادارات نواحی قم پیشنهاد معاونت ادارهشان را مطرح میکردند. اما با مخالفت آقای پوریزدانپرست مواجه شده و از اصرار دست برمیداشتند.
از سوی دیگر، آقای رهی، مدير كلّ آموزش و پرورش که علیرغم تکمیل انتصابات پستهای اداره کل، هنوز شخص مناسبي را براي واگذاري پست کارشناس مسئول ارزشيابي و رسيدگي به شكايات اداره كلّ تازه تأسيس، با توجّه به حسّاسيت اين پست، پيدا نكرده بود،
كمكم بهطور غیر مستقیم، زمزمهی دعوت از عظیم براي خدمت در اين پست را بهگوش او ميرساند. اين زمزمهها بلندتر و بلندتر میشدند تا اينكه يك روز زنگ تلفن اتاق ارزشیابی اداره ناحیهی یک به صدا درآمد. وقتي عظیم گوشي تلفن را به گوشش نزديك كرد، صداي آقاي رهي را شنيد كه پس از سلام و احوالپرسي بسيار مؤدبانه كه تركيبي از واژهها و اصطلاحات رسمي و لحن صداي عاطفي بود، از عظیم دعوت كرد كه بعد ازظهر به دفتر ايشان برود.
در جلسهی بعدازظهر، مدير كل، ابتدا دستور پذيرايي داد. سپس از پشت ميز كارش به كنار ميز جلسه آمد و روي صندلي رو بهروي عظیم نشست. پس از تعريف و تمجيد از تلاشها و موفّقيتهاي كاري او، تصميمش را براي انتصاب ايشان در پست كارشناس مسئول ارزشيابي و رسيدگي به شكايات اداره كلّ به اطّلاع ايشان رساند.
از آنجاييكه ابلاغ اين پست را بايد وزارتخانه صادر ميكرد، قرار براين شد كه پس از هماهنگي با وزارتخانه، ترتيب مأموريت عظیم به تهران و انجام مصاحبه را بدهد.
دوروز بعد، عظیم با ماشين و رانندهی مخصوص مدير كلّ به تهران اعزام شد و در آنجا پس از مصاحبه و ارايهی مدارك مورد نياز، قابليّت خودش را براي انتصاب به آن پست به مقامات و مصاحبهگران وزارتخانه قبولاند. چند روز بعد هم ابلاغ انتصاب، به قم رسيد و عظیم براي خدمت در اين پست به اداره كلّ منتقل گرديد.
ادامه دارد...
#داستان_زندگی
#عظیم_سرودلیر
داستان زندگی(۹۸)
در حاشیه (۸)
جهانی شد (۲)
جلسات آموزش, مطالعه و ترجمهی کتاب دوجلدی آموزش فلسفه چهار سال به درازا کشید.
پرفسور لگنهاوسن که هرسال تابستان به آمریکا، نزد بستگان و فامیلش میرفت. در تابستان چهارمین سال، ترجمه را به دانشگاه بیگهامتون داد و آنها هم بلافاصله آن را چاپ و منتشر ساختند.
با انتشار این اثر با عنوان
Philosophical Instructions
فصلی جدید در محافل فلسفی دانشگاههای جهان باز شد. متن انگلیسی کتاب در اینترنت قرار گرفت و از روی آن به زبانهای دیگر نیز ترجمه و منتشر گردید و فلسفه اسلامی در کنار دیگر عناوین فلسفی جای خود را باز کرد.
ادامه دارد...
#داستان_زندگی
#عظیم_سرودلیر