.
در هوایت
سرد و گرم عشق را
چشیدن
تماشایی است
✍️#محمد_رضا_قاسمیان
📚#خوشہ_خوشہ
#از_سبوی_عشق
۱۴۰۲/۰۲/۱۹
وقتی بوی یاست را
می شنوم
دلم
باغ باغ
باز میشود
#محمد_رضا_قاسمیان
#خوشه_خوشه
#از_سبوی_عشق
۱۴۰۲/۰۲/۱۹
در چشمان سیاهت
چه شعر سپیدی است
که شور شیرین
به دل مجنونم
میزند
#محمد_رضا_قاسمیان
#خوشه_خوشه
#از_سبوی_عشق
۱۴۰۲/۰۲/۱۹
دست کدام تبر
شعلهی فراقت را
به جانم انداخت
که سایه
از سرم برگرفتهای
#محمد_رضا_قاسمیان
#شعر_سه_نقطه
#از_سبوی_عشق
۱۴۰۲/۰۲/۱۹
پای دلم
با رشته کوهی از موهایت
دخیل عشق بسته است
#محمد_رضا_قاسمیان
#خوشه_خوشه
۱۴۰۲/۰۲/۲۰
احساس کردم
که سر بر عرش میسایم
دیدم
سر بر شانهی تو
دارم
#محمد_رضا_قاسمیان
#خوشه_خوشه
#از_سبوی_عشق
۱۴۰۲/۰۲/۲۰
بگذار دست نسیم خیالم
در پریشانی زلفت
آرام بگیرد
#محمد_رضا_قاسمیان
#خوشه_خوشه
#از_سبوی_عشق
۱۴۰۲/۰۲/۲۲
ای رخ زیبای تو، اختر تابان من!
در شب یلدای غم، شمع شبستان من!
هر دو پریشان شده، شادی و غم، توأمان
زلف پریشان تو، قلب پریشان من
بی گل رویت، خزان گشته گلستان عشق
کی ز درآیی دگر؟ فصل بهاران من!
گوش جهان کر شد از نعرهی شوم زغن
از چه نخوانی دگر؟ بلبل بستان من!
تا نکند تلختر، کام مرا روزگار
لعل لبت باز کن، قند فراوان من!
بی تو ببین شادیام! هرچه غمی بگذرد
باز غمی می نهد، سر به گریبان من
حاصل این رنجها، از غم هجران بوَد
گنج عقیقی که شد، زینت دامان من
قامت صبرم شکست از غم هجران تو
مژدهی وصلت چه شد؟ سرو خرامان من!
همچو صبا گشتهام بی سر و سامان تو
کاش! دگر میشدی، سرزده مهمان من
#محمد_رضا_قاسمیان
#گروه_عاشقانه_شاعران
#از_سبوی_عشق
۱۴۰۲/۰۲/۲۲
بگذار این بار
تیر مژگانت
قلب مرا
نشانه بگیرد
ناز شستت
#محمد_رضا_قاسمیان
#خوشه_خوشه
#از_سبوی_عشق
۱۴۰۲/۰۲/۲۲
مدح تو را گفتن، فقط خواب و خیال است
حتی زبان خامه در وصف تو لال است
حُسن تو در قاموسها هرگز نگنجد
از بس که حُسنت بیکران و بی مثال است
سیمرغ عشقی، دور از وهم و خیالی
آری! کمالات تو در اوج کمال است
همچون کویری تشنهام، لعل لبانت
چون چشمهای پیوسته جوشان و زلال است
آن سان نگارا! بستهام دل را به مویت
کز تو خیال دل بریدن هم محال است
سخت است هجرانت برایم، نازنینا!
یک لحظه دوری از توام، مانند سال است
تا کی بنوشم تلخی زهر فراقت؟
کی قسمتم شیرینی و شهد وصال است؟
#محمد_رضا_قاسمیان
#گلشن_شعرا
#از_سبوی_عشق
۱۴۰۲/۰۲/۲۳
تا کی غریب و بیکس و تنها بمانم؟
چون تک درختی در دل صحرا بمانم
#محمد_رضا_قاسمیان
بگذار تا بار سفر بربندم ای دوست!
دیگر نمیخواهم در اینجا جا بمانم
#محمد_رضا_قاسمیان
گشتی تو و گشتم من و پیدا نگشتی
جانا! نمیخواهم که ناپیدا بمانم
#محمد_رضا_قاسمیان
ای کاش! گیری دستم امروز از سر مهر
معلوم هست آیا که تا فردا بمانم؟
#محمد_رضا_قاسمیان
من با تو میخواهم بچرخم زیر یک چتر
در کوه و دشت و در دل دریا بمانم
#محمد_رضا_قاسمیان
گر باب میل ما نمیچرخد زمانه
من با تو در گرما و در سرما بمانم
#محمد_رضا_قاسمیان
گر شیشهی قلبم شکست از سنگ گردون
من پای عهدم، همچنان یارا! بمانم
#محمد_رضا_قاسمیان
voice.ogg
1.92M
غریب و بیکس
تا کی غریب و بیکس و تنها بمانم؟
چون تک درختی در دل صحرا بمانم
بگذار تا بار سفر بربندم ای دوست!
دیگر نمیخواهم در اینجا جا بمانم
گشتی تو و گشتم من و پیدا نگشتی
جانا! نمیخواهم که ناپیدا بمانم
ای کاش! گیری دستم امروز از سر مهر
معلوم هست آیا که تا فردا بمانم؟
من با تو میخواهم بچرخم زیر یک چتر
در کوه و دشت و در دل دریا بمانم
گر باب میل ما نمیچرخد زمانه
من با تو در گرما و در سرما بمانم
گر شیشهی قلبم شکست از سنگ گردون
من پای عهدم، همچنان یارا! بمانم
#محمد_رضا_قاسمیان
#آوا_سرکار_خانم_ترنم
#شعر_سه_نقطه
#از_سبوی_عشق
۱۴۰۲/۰۲/۲۴
آن قدر شعر سپید خواهم گفت
تا روسیاهی
برای روزگار بماند
#محمد_رضا_قاسمیان
#خوشه_خوشه
#از_سبوی_عشق
۱۴۰۲/۰۲/۲۵
چه دامی گستردهای
مرغ دلم
به هوای دانهای سیاه
در چال گونهات افتاده است
#محمد_رضا_قاسمیان
#خوشه_خوشه
#از_سبوی_عشق
۱۴۰۲/۰۲/۲۵
دست کدام شانه
نوازندهی تار مویت
شده است
#محمد_رضا_قاسمیان
#خوشه_خوشه
۱۴۰۲/۰۲/۲۶
هدایت شده از کانون شعر و ادب رضوی بشرویه
خرمشهر را خدا آزاد کرد. «امام خمینی»
عصر شعر آوای بدیع با عنوان
" سروهای سرافراز "
زمان: چهارشنبه سوم خرداد ساعت ۵ عصر
مکان: مزار شهدای گمنام شهر بشرویه
از شما برادران و خواهران محترم دعوت می شود با حضور گرم خود، زینتافزای این محفل ادبی، شهدایی باشید.
منتظر قدوم مبارکتان هستیم.
انجمن شعر و ادب بدیع بشرویه
کانون شعر و ادب رضوی بشرویه
چقدر تشنهام
تشنهی موسیقی آبشار موهایت
خوش به حال نسیم
#محمد_رضا_قاسمیان
#از_سبوی_عشق
۱۴۰۲/۰۲/۲۷
از همان روز که رخسار مهت را دیدند
در پی وصل تو از جان و ز دل کوشیدند
عاشقان مشتریات، از دل و جان، مجنونت
گِرد خورشید رُخت، مثل قمر چرخیدند
انعکاس تو شدند آینهگون، عالم را
غرق انوار رُخت، پرتوی از توحیدند
جملگی کوه صلابت، شرف، ایمان، تقوا
کی ز هر باد، چنان بید، به خود لرزیدند؟
گوششان بود به فرمان ولایت، دائم
سر ز فرمان ولایت نه، نمیپیچیدند
خلق سیراب شوند از یمشان چون آنان
از زلال می عشق تو نمی، نوشیدند
باغ در باغ، وطن، پر گل احمر باشد
لالههایی که سراسر، همه جا پوشیدند
کی رسد باد خزانی به بهاران زین پس؟
که شهیدان رهت، تا به ابد جاویدند
گرگ را زَهره نباشد که نهد گام اینجا
شیرمردان که ز هر زوزه نمیترسیدند
مرگ بر آن که نمک خورد و نمکدان بشکست
جای مرهم به روی زخم نمک پاشیدند
ما از آن طایفهی دُردکشانیم ای خصم!
آرش و رستم و فهمیدهی مان را دیدند...
کاش! مهدی(عج) رُخ ماهش، بنماید دیگر
همگان منتظر رؤیت آن خورشیدند
#محمد_رضا_قاسمیان
#از_سبوی_عشق
#بداهه_سرایی_گروه_ادیبانه
۱۴۰۲/۰۲/۲۶