خون لالههای ما
دست و پا گیر است
ما از بند کفششان
نمیگذاریم
#محمد_رضا_قاسمیان
#شعر_سه_نقطه
#از_سبوی_عشق
۱۴۰۲/۰۴/۲۷
#داستان_کوتاه
#جواب_سلام
صدای هوهوی باد به گوشش رسید. میخواست به هر زحمتی شده، به خودش تکانی بدهد؛ اما نتوانست. چشمانش را به سختی گشود. همه جا را تیره و تار میدید. چند بار پلکهایش را به هم زد و بدون اینکه سرش را تکان بدهد؛ زیر چشمی به اطرافش نگاهی انداخت. پیکر بی جان دوستانش دور و برش افتاده بود. میخواست فریاد بکشد و دوستان و برادرانش صدا بزند، اما به سختی فقط نفسی کشید.خون زیادی از بدنش رفته بود. احساس تشنگی شدیدی میکرد. قمقمهی آبی کنارش بود. درش باز بود. نزدیک دهانش آورد، اما فقط مقداری خاک از آن خارج شد. به یاد روز عاشورا و تشنگی امام حسین علیه السلام و کودکان و یارانش افتاد. دست بر سینه نهاد و گفت: «السلام علیک یا اباعبدالله الحسین» و لبخندی ابدی بر لبهایش نقش بست. انگار به مراد خویش رسیده و در لحظهی شهادت جواب سلامش را شنیده بود.
#محمدرضا_قاسمیان
#خوشه_خوشه
#از_سبوی_عشق
۱۴۰۲/۰۴/۲۸
قطعهای از بهشت
فقط انسانهای پاک و قلبهای با ایمان مرا میشناسند. سایر افراد فکر میکنند من خاک هستم. بیاحساسم. سردی و گرمیام را فقط از طبیعت و خورشید میگیرم.
اما من احساس دارم، شعور دارم. عاشقم. غم جانسوزی از معشوق در سینه دارم. غصه میخورم. روز عاشورا سرخ میشوم. بغضم میترکد و خون قلبم بر زمین جاری میشود.
خدا به من آثار عجیبی داده است. آنان که به خدا ایمان داشته و دل در گرو عشق حسین (ع) دارند، وقتی کودکشان متولد شد، کام او را با ذرهای از من باز میکنند.
نمازگزاران، بر من سجده میکنند. از من تسبیح درست کرده و با دانهدانهی من، ذکر خدا میگویند.
مردم به من تبرک میجویند و اگر بیماری لاعلاجی داشته باشند، به وسیلهی من از خدا شفا میجویند.
من قطعهای از بهشت، خاک کربلا هستم.
#محمدرضا_قاسمیان
#از_سبوی_عشق
۱۴۰۲/۰۴/۲۹
#پارچه
وقتی خیاط
الگو را روی پارچه کشید
پارچه نگاهی به قیچی انداخت و
با بغض عجیبی گفت:
«من آمادهام»
#محمدرضا_قاسمیان
#خوشه_خوشه
#از_سبوی_عشق
۱۴۰۲/۰۴/۲۹
voice.ogg
592.1K
ما شیر زنان کشور ایرانیم
مردان بزرگ صحنهی ایمانیم
سوگند به قطره قطره خون شهدا
ما پای نظام و رهبری میمانیم
#محمد_رضا_قاسمیان
#از_سبوی_عشق
#رباعی
#آوا_سرکار_خانم_النا_حیدری
۱۴۰۲/۰۴/۲۹
voice.ogg
657.2K
هرگز به لبم، به جز ثنایت نرود
از دیده و دل، نور ولایت نرود
فرمودهای ای حسین: «هَل مِن ناصر؟»
از گوش دلم، بانگ رسایت نرود
#محمد_رضا_قاسمیان
#از_سبوی_عشق
#رباعی
#آوا_سرکار_خانم_النا_حیدری
۱۴۰۲/۰۴/۲۹
voice.ogg
650.6K
مرغ دل ما جز به هوایت نرود
هر جمعه به جز به کربلایت نرود
مصباح هدایتی و کشتی نجات
شیعه به جز از راه ولایت نرود
#محمد_رضا_قاسمیان
#از_سبوی_عشق
#رباعی
#آوا_سرکار_خانم_النا_حیدری
۱۴۰۲/۰۴/۲۹
voice.ogg
677.8K
از دیدهی من، لطف و عطایت نرود
از جان و دلم، مهر و وفایت نرود
ای سید و سالار شهیدان جهان!
هرگز ز سرم، شور عزایت نرود
#محمد_رضا_قاسمیان
#از_سبوی_عشق
#رباعی
#آوا_سرکار_خانم_النا_حیدری
۱۴۰۲/۰۴/۲۹
هدایت شده از کانون شعر و ادب رضوی بشرویه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرحوم آیت الله العظمی علوی گرگانی: عزای امام حسین علیه السلام تماشا کردن داره؟ یاالله، برو توی جمعیت به سر و سینه بزن..
💽 @kotahshenidanie 💽
@Shearoadaberazviboshrooyhe
دوم مرداد ماه سالروز درگذشت استاد شعر و ادبیات معاصر ایران
#احمد_شاملو
روحش شاد و یادش گرامے 🥀
هدایت شده از کانون شعر و ادب رضوی بشرویه
دیدار با شاعر و ذاکر اهل بیت(ع)
در آستانهی تاسوعا و عاشورای حسینی، تعدادی از نمازگزاران مسجدالرضا(ع) و انجمن شعر و ادب بدیع و کانون شعر و ادب رضوی شهرستان بشرویه، از پیرغلام، ذاکر اهل بیت(ع) و شاعر گرانقدر کربلایی ولیالله مقیمی دیدار کردند.
آقای مقیمی که از شاعران انقلابی است؛ در ایام دفاع مقدس، با حضور در مراسمات مذهبی، انقلابی و محافل شعری که در شهرستان بشرویه و شهرهای مجاور برگزار میشد، با ارائهی سرودههای خود، موجب ترغیب و تشویق جوانان به حضور در جبهههای حق علیه باطل میشد.
این دیدار با توجه به آموزههای دینی به منظور تکریم این شاعر پیشکسوت، که به دلیل وضعیت جسمانی، مدتی است در مجالس عمومی حضور نیافته است انجام گرفت.
هدایت شده از کانون شعر و ادب رضوی بشرویه
#خورشید
دلتنگ خورشید شد
ستاره
به دیدنش آمد
خورشید با سر
#محمدرضا_قاسمیان
۱۴۰۲/۰۴/۳۱
voice.ogg
340.8K
#خورشید
دلتنگ خورشید شد
ستاره
به دیدنش آمد
خورشید با سر
#محمدرضا_قاسمیان
#آوا_سرکار_خانم_المولی
۱۴۰۲/۰۴/۳۱
دلتنگ خورشید شد
ستاره
باسر
به دیدنش آمد
✍️#محمدرضا_قاسمیان
📚#خوشہ_خوشہ
۱۴۰۲/۰۴/۳۱
پلک نمی زنم
به شوق دیدنت
سری به من نمیزنی
#محمد_رضا_قاسمیان
#خوشه_خوشه
۱۴۰۲/۰۵/۰۱
#دست
از دست ات
چقدر خاطره
مانده است
روی دست دلم
#محمد_رضا_قاسمیان
#خوشه_خوشه
#از_سبوی_عشق
#سپکو
۱۴۰۲/۰۵/۰۳
🔹 عاشورا به روایت استاد عبدالحسین زرینکوب ...
روز عاشورا بود و قرار بود در مراسمی به همین مناسبت در حضور جمعیتی که هم افراد عادی در آن حضور داشتند و هم افراد تحصیلکرده و بهاصطلاح روشنفکر، سخنرانی کنم. آرام وارد مسجد شده و در گوشهای نشستم. نمیخواستم فعلاً کسی متوجه حضورم شود. در خلوت خودم، دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی میگشتم، موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز خاص جذب کند. اما هرچه بیشتر فکر میکردم کمتر به نتیجه میرسیدم.
در همین لحظه، پیرمردی که کنار دستم نشسته بود با پرسشی رشته افکارم را پاره کرد: «ببخشید، شما استاد زرینکوب هستید؟» گفتم: «استاد که چه عرض کنم، ولی زرینکوب هستم». خیلی خوشحال شد و از این گفت که چقدر دوست داشته بنده را از نزدیک ببیند. در میان صحبتهایش با خودم میگفتم: «این بنده خدا چرا باید آرزوی دیدن مرا داشته باشد؟»
پیرمرد روستایی با آن چهره آفتابسوخته، متین، سنگین و باوقارش میگفت مکتب رفته و... حالا هم در اوقات بیکاری یا قرآن میخواند یا غزل حافظ. چند بیت جستهوگریخته هم از غزلیات خواجه خواند؛ چه زیبا هم غزل حافظ را میخواند. پرسیدم: «حالا چرا مشتاق دیدن بنده بودید؟» گفت: «سؤالی داشتم.» گفتم: «بفرمایید». پرسید: «شما به فال حافظ اعتقاد دارید؟» گفتم: «خب بله، صد درصد». گفت: «ولی من اعتقاد ندارم.» پرسیدم: «من چه کاری میتوانم انجام بدهم؟ از من چه خدمتی برمیآید؟» گفت: «خیلی دوست دارم معتقد شوم. یک زحمتی برای من میکشید؟ یک فال برایم میگیرید؟» گفتم: «ولی من الان دیوان حافظ ندارم». بلافاصله یک دیوان جیبی از جیبش درآورد و به طرفم گرفت و گفت: «بفرما».
مات و مبهوت نگاهش کردم. دیوان حافظ را از دستش گرفتم و گفتم: «نیت کنید». فاتحهای زیر لب خواند و گفت: «برای خودم نمیخواهم. میخواهم ببینم حافظ درباره امروز (روز عاشورا) چه میگوید؟» شوکه شدم و مردد در گرفتن فال. حافظ و عاشورا؟ اگر جواب نداد، چه؟ عشق و علاقه این مرد به حافظ چه میشود؟ با اینکه بارها و بارها غزلیات خواجه را کلمهبهکلمه خوانده و در معنا و مفهوم آنها اندیشیده بودم غزلی به ذهنم نرسید که بهطور ویژه به این موضوع پرداخته باشد. اما چشمانم را بستم، فاتحهای قرائت کردم و حافظ را به شاخه نباتش قسم دادم و صفحهای را باز کردم و این شعر آمد:
زان یار دلنوازم شکری است با شکایت
گر نکتهدان عشقی خوش بشنو این حکایت
...
رندان تشنهلب را آبی نمیدهد کس
گویی ولیشناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بیجرم و بیجنایت
...
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
...
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
خدایا! این غزل اگر موضوعش امام حسین (ع) و وقایع روز عاشورا و شب یازدهم نباشد، پس چه میتواند باشد؟... این غزل، باید بهطور ویژه برای همین مناسبت سروده شده باشد. بیت اولش را که خواندم، پیرمرد از بیت دوم شروع به زمزمهکردن با من کرد. شعر را از حفظ میخواند و گریه میکرد، طوری که چهار ستون بدنش میلرزید؛ انگار داشتم برایش روضه میخواندم. گفت: «معتقد شدم استاد. معتقد بودم، ایمان پیدا کردم.» و گریه امانش نداد...
حالا دیگر میدانستم سخنرانیام را چگونه شروع کنم. آن روز من، روضهخوان امام شهید شدم و کسانی پای روضه من گریه کردند که بهقول خودشان پای هیچ روضهای گریه نکرده بودند.
🌸🌸🌸🌸🍃🌺🍃🌸🌸🌸🌸
ای آن که تو خالق مه و خورشیدی!
روشنگر راه رهرو توحیدی
با لطف تو میرود شب و آید صبح
صد شکر که عمر تازهام بخشیدی
#محمدرضا_قاسمیان
#از_سبوی_عشق
۱۴۰۲/۰۵/۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستانی از ناصرالدین شاه و شعر حافظ و وصال شیرازی و امام حسین (ع)
برای سبقت از گل
قد میکشد
علف هرز غم
بیا
بر لبها بنشانیم
گل شادی را
#محمد_رضا_قاسمیان
#خوشه_خوشه
#از_سبوی_عشق
۱۴۰۲/۰۵/۰۱