eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
167.1هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۸۵🌹 @azsargozashteha💚
4_452715601975052638.mp3
1.56M
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۸۵🌹 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام خانم ها.پسرم هفت سالشه هنوز زبون باز نکرده گفتار درمانی واعصاب روان بردمش ولی خ
❤️ سلام در مورد اون دوستمون که مدرسه شاهده و سرشون ضربه خورده ببین عزیزم منم عین ت مدرسه شاهدم و امسال هم یازدهم میرم به دوازدهم و کنکوردارن به نظر من شما اصلا کاری به همکلاس هات نداشته باش اخه ۲۵صدم نمرست که سرش رقابته😐 اول از همه خودتو درگیر اینجور مسائل چرت نکن چون کنکور زمین تا آسمون با این امتحانا ی که خودمون میدیم فرق میکنه و داخل کنکور مهارت و قدرت تشخیص خیلی مهمه بخون درستو ولی به اندازه ایی که میتونی به خودت فشار نیار والا ارزش ندار شما ۷/۰۰۰هزار بیاری با دوهزار هیچ فرقی نداره از نظر من هر رشته ایم که دلت بخواد میتونی بری البته داخل کنکور تجربی فرق میکنه پس خودتو اذیت نکن بعدم برا سردت برو دکتر ترس برادر مرگه خدا همیشه حواسش به بنده هاش هس و بهترین چیزارو براشون در نظر گرفته پس فکرای یخود بی جهت نکن و برو دکتر امیدت ب خدا باشه و برای موفیقت ما هم ور کنکور یه صلوات لطفا بفرستید🌹💫 ❤️❤️❤️❤️ سلام د مورد اون دختر خانم کلاس یازدهمی عزیزززم چرا اینکارو میکنی شاید الان یه مشکل کوچولو باشه و بشه با قرص و دارو حلش کرد ولی بعدن ممکنه منجر به عمل و .. بشه دست دست نکن توی اولین فرصت پیش دکترو برو سلامت باشی ❤️❤️❤️❤️ سلام، دختر خانم 17ساله ای که سردرد داره عزیزم این مدلی که نمیشه برای سردرد شما نسخه پیچید ان شاءالله که چیزی نیست ترس و نگرانیتو بزار کنار و حتما برو پیش دکتر مغز و اعصاب، کاملا چکاپ میشی و اگر خدای نکرده چیزی هم باشه زود رفع میشه، فقط نزار دیر بشه ان شاءالله بزودی شفا پیدا کنی عزیزم🌺 ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خانمی که حفظ مجازی میخاید تو واتساب گروه های مختلفی به اسم حَمَلهُ القرآن هست که هر جزء شروع میشه لینک گروه رو میزارن برنامه روزانه هست و مباحثه https://chat.whatsapp.com/KVzUZYQ21VR9UUjKY6YSpa ان برا یکی از گروه ها ست عضو بشید شاید مشکلتون برطرف بشه ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام برای کسی که اموزش مجازی جزء ۶ قران و میخاستن:تو گوگل سرچ کنین جامعه القرآن. بعد شماره شهر خودتون و پیدا کنین. من پسرمو شعبه تهران مجازی ثبت نام کردم. بی زحمت برا حاجت منم دعا کنین.ممنون😊 ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خانمی که پرسیدن یائسه شدن یا نه عزیزم مشاوره دیگران به دردشما نمیخوره.شما باید بری دکتر.خدای نکرده مشکلی توی تخمدانتون نباشه. ❤️❤️❤️❤️❤️ دوست عزیزی که پسرشون لکنت دارن عزیزم خانم دکتر استکی تلفن٢٢٧٧۶٨٣۵ ایشون با دوره های صوت درمانی درمورد مشکل گفتار کودکان و نوجوانان و مشکلات و اختلالات رفتاری و ... کار میکنن.ایشون توی تهران هستن.انشالله برای پسر شما هم بتونن کار کنن.ممکنه لکنت پسرتون بخاطر اضطراب باشه. اون خانم مشهدی هم که پسرشون صحبت نمیکنن.عزیزم پیشنهاد می کنم شما هم با ایشون تماس بگیرین.میتونید ازشون بخواهید که مشاوره اول را مجازی برگزار کنن و نظرشون را بگن. بچه های زیادی را دیدم که پیش ایشون رفتن و خوب شدن.انشالله برای بچه های شما هم بتونن کاری کنن. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام آبرسان بعدازحمام سینره خیلی عالیه فقط مال بعد از حمام نیست هرموقع میخواید میشه استفاده کرد من از تمام آبرسان ها استفاده کردم از همه بهتره ❤️❤️❤️❤️❤️ کسی که میخواستن به عشقشون برسن چله نادعلی بگیرن خیلی مجربه ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام لطفا به طب اسلامی مراجعه کنن برای پادرد مادرشون خوب جواب می ده ❤️❤️❤️❤️❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هشتادو_یک با ترس دو سه بار پرسید آقا تو رو خدا ، قراره کجا بریم ؟ چه بلایی میخواهی سرم بیاری؟
سلطانعلی با درشکه پشت سرمون اومد .. کمک کرد اثاثیه رو چید.. مادر مثل خواب زده ها وسط حیاط ایستاده بود و به اطراف نگاه میکرد.. انگار باورش نمیشد که قراره باقی عمرش رو تو این خونه بگذبود .. تا منو دید سرش رو گذاشت روی سینه ام و با گریه گفت یوسف .. چرا من اینقدر سیاه بختم .. چرا بچه ی من .. چرا .. سرش رو بوسیدم و گفتم گریه نکن.. دوباره حامله میشی .. سرش رو عقب برد و گفت یکی از پرستارها بهم گفت شاید هیچ وقت حامله نشم .. +پرستار بیخود کرد به تو همچین حرفی زد .. اگر خدا بخواد، هر ناممکنی شدنی میشه .. خیالت راحت .. دکتر برای معاینه و مرخص کردن صنم اومد .. صنم طاقت نیاورد و گفت آقای دکتر .. ممکنه من حامله بشم ؟ دکتر نگاهی به من انداخت و گفت به شوهرتم گفتم امکان داره نشه .. ولی ناامید نشید.. فقط .. دیگه هیچ وقت پیش این قابله های تو خونه نرو .. واسه هر مشکلی که داشتی پیش دکتر بیا ، یا من ، یا دکترهای دیگه صنم مغموم چشمی گفت و همراه هم به خونه برگشتیم. آفت کاچی پخته بود . وقتی صنم تو رختخواب جابه جا شد توی سینی آورد و با دلسوزی گفت بخور بزار جون بگیری .. صنم به کاچی نگاه کرد و با بغض گفت مگه زاییدم کاچی پختی؟ آفت کنارش نشست و گفت من که اجاقم کور بود نمیدونم ولی از این و اون شنیدم میگن ده بزایی دردش کمتر از یه دونه بچه انداختن... مخصوصا که بچه جاش سفت باشه و به زور بیوفته.. صنم با تعجب پرسید مگه بچه ی من به زور افتاده؟؟ آفت لبش رو گزید و گفت خدا لعنت کنه اون قابله ی خدانشناس رو .. اشاره کردم به آفت و گفتم برو شام رو تدارک ببین ، به مرضیه هم سر بزن .. تنهاست... صنم نگاهم کرد و گفت مگه مادر خونه نیست؟؟ باز به آفت که کنجکاو نگاهمون میکرد، نگاه کردم و گفتم هنوز که وایسادی ، برو کارت رو بکن .. همین که آفت از اتاق بیرون رفت نفسم رو پرصدا بیرون دادم و گفتم صنم .. باید بدونی تو این یکی دو روزه ، چه اتفاقهایی افتاده... به صورت پرسشگر صنم خیره شدم و گفتم شاید کمتر مردی این کار رو بکنه .. ولی میخوام آدمهای اطرافت رو بهتر بشناسی و حواست رو جمع کنی... صنم کاسه ی کاچی رو زمین گذاشت و گفت چی شده؟ یوسف... تمام اتفاقها رو براش تعریف کردم .. صنم قطره های اشکش رو پاک کرد و نالید یعنی مادرت بچه ی ما رو کشته؟ باورم نمیشه.. صنم های های گریه میکرد .. آفت در رو باز کرد و لیوان دمنوش رو به طرف صنم گرفت و گفت آقا.. آقا... الان وقت گفتن بود؟ .. این دختر کم از دیروز سختی کشیده؟ .. بدون حرف از اتاق بیرون اومدم .. رو لبه ی حوض نشستم .. همون لحظه مرضیه از اتاقش بیرون اومد .. آروم سلام داد .. از پله ها با سختی پایین اومد و به توالت رفت .. دلم میخواست کمکش کنم ولی از برخوردش میترسیدم ... منتظر شدم از دست به آب برگشت .. گفتم مرضیه... ایستاد و نگاهم کرد.. بلند شدم و بهش نزدیک شدم .. کمی خودش رو عقب کشید .. دستی به صورتم کشیدم و گفتم یه سوال میپرسم فقط راستش رو میگی.. چون به هر حال خودم میفهمم .. تو از کار مادرم خبر داشتی؟ حرفی به تو نزده بود؟ مرضیه دستش رو گذاشت روی شکمش و گفت به جان بچم من خبر نداشتم .. نگاهش رو پایین انداخت و ادامه داد درست که من از صنم متنفرم ولی هیچ وقت راضی به مردن یه بچه نمیشم .. اگه میدونستم هر طور شده جلوش رو میگرفتم یا به صنم خبر میدادم .. دم و بازدمی کردم و گفتم اینطوری به نفع خودتم شد .. مرضیه قدمش رو ، روی پله ی اول گذاشت بازوش رو گرفتم و گفتم وقت شام .. کجا میری؟ مرضیه با نفرت دستش رو عقب کشید و گفت من ضعف داشتم شامم رو خوردم الانم میرم بخوابم .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ سلام، ادمین عزیز، امیدوارم این مطلبو تو کانال بذارید دوست دارم کمکی به این عزیزمون کرده باشم... عزیزم مادره خلاصه، دورشو خط نکش ولی دلیلی نداره بخوای کلی باهاش صمیمی باشی و غیره... که مطمئنم نمیتونی خداروشکر شهرتون فاصله داره و دیر به دیر میبینیش عزیزم اون داره کارما پس میده نه اینکه آه تو اونو گرفت، پس خودتو ناراحت نکن اما همیشه واسش دعا کن ادم درستی بشه، حتی اگر واسه تو فایده نداشته باشه...راستی کارما یکی از قانونای طبیعت و کائنات هست که پس گرفتن کاریه که در حق کسی کرده( هر چه کنی به خود کنی) به نظرم بازم نی نی بیار تا بتونی با مهربونی و بی حسرت بزرگش کنی تا یه ادم خوب مهربون و بدون حسرت به جامعه مون اضافه بشه، یا بچه های بیشتر😉🌸👍 میدونی که جامعه از همین یکی دوتا ادم هاست که کوچیک یا بزرگ، بد یا خوب میشه...پس اگه قدرت تربیت درست فرزند خوب و شیعه رو داری، این بدی رو در حق جامعه مون که کوچیک و پر از آدمای غمگین بشه نکن قدر شوهرتو و پدرتو بدون و بچه تو، یا در آینده بچه هاتو😉خوب بزرگ کن و هواشونو داشته باش🌸🌸مادرت هم بخشش چون بخشش از بزرگان است، البته همیشه هم براش دعا کن😘 ❤️❤️❤️❤️❤️ درجواب اون خانمی که عاشق پسرعمه شونه عزیزم شماحرمت طلبگیتو نگه دار طلبه بودن حرمت خاصی داره کسی که واردش میشه باید خط قرمز هایی داشته باشه که با این کارتون همه طلبه ها واستادان حوزه رو انگشت نما و زیر سوال ببرند وبعدم نباید یک خانم بره ابراز علاقه به یک مرد کنه زن باید غرور داشته باشه شاید اون پسره خوبی نباشه و به درد شمانخوره یا کسی دیگه‌ای روبخواد و اگه خیلی دوستش دارید هرشب نماز استغاثه حضرت زهرا بخونید اگه خدا بخواهد به هم میرسید انشاءالله ولی هیچ وقت نباید به یک مرد ابراز علاقه کنید خیلی عواقب داره ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام درمورد خانمی که مادرش اذیت میکرد ۱۶ ساله ازدواج کردن ببین گلم مادرمنم دست کمی ازمادرتون نداره قبلا کارهای خونه رومیکردم میگف دستت دردنکنه چه تمیز شده ولی حالا چندماهه خواهربزرگم گفته اجازه نده کارکنه من بیام کارکنم کم کم ازچشمش منو انداخته خواهرم بد بود ازبچگی الان هم چندین برابر گذاشته روش مادرمنم ازاول به من نفرین میکنه ولی قربون صدقه خواهرم ودخترش میره دوماه پیش گف خداکنه سنگ کلیه بگیری رفتم دکتر گف برای اینکه کلیه هات سنگ نیاد هرسه ماه بیا کنترل قطع رابطه بامادرت هم خودت میدونی ولی به نظر من وقتی میری کم کارکن قدر شوهرت روبدون ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ سلام به همگی. من یه سوالی داشتم نمیدونم گفتنش درسته یا نه. اما کلافگی مجبورم کرد. من تقریبا یکسال پیش با خانمم ازدواج کردم.و الان دو ماهی میشه که عروسی گرفتیم و خونه خودمون هستیم. من عاشق خانمم هستم.اما یه چیزی منو خیلی اذیت میکنه.و اینه که خانمم به هیچ وجه حاضر به این نیس که من سمتش برم .دوران عقد یجوری منو از سر خودش وا میکرد. منم به خودم میگفتم شاید عقد هستیم دوست نداره.هرطوری بود عروسی رو گرفتم اما بازهم درست نشد چند بار دعواش کردم چند بار با مهربونی بهش فهموندم.اما اصلا راضی نمیشه. تا دستم بهش میخوره گریه میکنه بغض میکنه.دوستش دارم دلم به حالش میسوزه ولش میکنم. واقعا موندم چیکار کنم. چند بار گفتم ببرمت پیش دکتری مشاوری.میگه نه من هیجا نمیام. لطفا کمکم کنید. ممنون. بازم عذرخواهی میکنم🙏🙏 ایدی ادمین 👇🏻🌹 @habibam1399 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ سلام من سمانه هستم متولد سال۷۲. ۱۵ ساله که بودم بابام پاشو کرد تو یه کفش که زن پسر دوستش بشم اما من دوست داشتم درس بخونم.. مامانم دوسال جلوی بابام وایساد اما آخرش حریف نشد تو ۱۷ سالگی قبل از اینکه بتونم دیپلم بگیرم عقدم کردن، ۴ ماه بعد برام عروسی گرفتن رفتم خونه بخت شوهرم میعاد اون زمان سرباز بود صبحا میرفت پادگان بعدازظهر میومد واسه کنکور میخوند دوسال پشت کنکور مونده بود، منم از صبح تا شب به مادرش کمک میکردم مادرش زن بدی نبود اما چون هیچ کار خونه بلد نبودم یه وقتا دعوام میکرد من حتی از رابطه زناشویی چیزی نمیدونستم میعاد خودش همه چیز بهم یاد داد کم کم بزرگ تر شدم با ازدواجم کنار اومدم میعادم پسر بدی نبود دوسم داشت بهم محبت میکرد سربازیش که تموم شد زود کار پیدا کرد دانشگاهم قبول شد همش میگفت بالاخره پولاشو جمع میکنه برام خونه جدا میگیره منم به امید اینکه خونه مستقل داشته باشم روز و شب میکردم تا اینکه برادر کوچیکش میلاد دوسال بعد از عروسی ما زن گرفت مادرش براش دختر خواهرشو گرفت جاریم چون دختر خواهر مادرشوهرم بود از همون اول بینمون فرق میزاشتن البته پدرشوهرم نه واسش منو اون فرق نداشتیم اما مادرشوهرم حسابی فرق میزاشت مثلا موقع کار کردن نمیزاشت جاریم دست به چیزی بزنه من باید کار میکردم از شانس بد من اونم آوردن تو همون خونه چون میلاد هم بچه بود کار بار درست نداشت که بره خونه بگیره. بخوام راست بگم خیلی وقتا بخاطر رفتار مادرشوهرم با جاریم ناراحت میشدم حسادت میکردم اما میعاد همیشه میگفت بالاخره یه روز از اونجا میریم منم دلگرم میشدم تا اینکه جاریم یه سال بعداز عروسیش حامله شد همین عزیزترش کرد.... آخه من قبل از اون عروس شده بودم اما حامله نشده بودم، دیگه مادرشوهرم ول ‌کن نبود چپ میرفت راست میومد میگفت تو نازایی بچت نمیشه همش جاریمو میزد تو سرم میگفت ببین معصومه تا عروسی کرد حامله شد اما تو حامله نمیشی حتما باید پسرم کلی دوا درمونت کنه تا بچه بیاری.. من فقط غصه میخوردم جواب نمیدادم اما حسادتم نسبت به جاریم بیشتر میشد میعاد که دید اوضاع خونه برام خیلی سخته رفت برام گوشی گرفت تا بتونم باهاش وقت بگذرونم کمتر غصه بخورم دیگه گوشی شد همدم تنهاییام هروقت کارام تموم میشد میرفتم با گوشیم وقت میگزروندم تا محبتای مادرشوهرم به جاریم نبینم. دو هفته بعداز من جاریم گوشی گرفت برادرش گوشی فروشی داشت تو همه چیز خیلی وارد بود یه روز که مادرشوهرم خیلی طعنه بهم زده بود دلم گرفت اونموقع لاین بود اونجا پیام دادم به دخترخالم یکم باهاش درد دل کردم.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ سلام خداقوت ..خواستم از دوستان با تجربه یه راهنمایی بخوام...با عرض معذرت من کمرم یکم لَقه،یکم بیشتر کار کنم،یا سنگینی بلند کنم،یا بیشتر راه برم خلاصه کمرمو خسته کنم یا کمی بهش فکر کنم باعث میشه عادتم رو جلو بندازم،خیلی از این مسئله ناراحتم،خانوادم دیر به دیر یا حداقل به موقع میشن،منم از بچگی که لاغر و ضعیف بودم اینطوری بودم،الانم که حدودا دوسالی میشه زایمان کردم،وزنمم از قبل از بارداری خیلی بیشتر شده یعنی لاغر دیگ نیستم،پیش دکتر هم رفتم مشکلی نبوده خدا روشکر،هر کانال و سایتی گشتم،چیزی که کمکم کنه پیدا نکردم،خواستم از شما بخوام از طریق سنتی و طبیعی،خوراکی و یا چیزی هست که تاثیر بزاره حداقل تنظیم باشم و جلو نندازم البته به غیراز جوشونده رازیانه که بخورم شاید بدتر بشه یعنی میترسم اینجور شه...ممنونم بابت راهنماییاتون🌹 ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خدمت همگی دوستان کسی کا ردرمنزل به صرفه در اصفهان یا خمینی شهر سراغ نداره واقعا واقعا بهش احتیاج دارم صاحبخونه اجاره را برده بالا واقعآ موندیم توش گفتم یه کمک خرجی بشم ممنون از همگی ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خانمی۲۵ساله هستم.مدت ۶_۷سال میشه که بعضی ازفصلها مث همین فصل تابستان دور دهانم اول سیاه وکدرمیشه وبعد پوسته پوسته میشه دکتر طب سنتی رفتم حجامت چانه انجام دادم ،یه مدت خوب بودم،باز دوباره همون شد دکترای دیگه رفتم اصلا تاثیری نداشته وقتی اینطوری میشم اعتمادبنفسم میاد پایین وحدالامکان از خونه بیرون نمیرم لطفا اگه کسی اینطور بوده و کاری انجام داده که نتیجه مطلوب گرفته،منو راهنمایی کنه سپاسگزارم 🌹🌹 ایدی ادمین 👇🏻🌹 @habibam1399 کانال مشاوره طب اسلامی👇🏻🌹 @vizit1400
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام خداقوت ..خواستم از دوستان با تجربه یه راهنمایی بخوام...با عرض معذرت من کمرم یکم
❤️ سلام برای آقایی که تازه ازدواج کردن طبیعیه که همسرتون نخواد پیش مشاور بیاد چون نمیخواد قبول کنه که مشکلی هست بنظرم شما با روانشناس صحبت کنید و شرایط رو توضیح بدید، تا ببینید راهکار اون چیه و اگر خانومتون قبول کرد حتما ببریدش پیش روانشناس خانم تا چیزی که میخواد بگه رو راحت تر بگه ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در مورد اون آقایی که خانمشون حاضر به رابطه نیست.خانم شما دچار بیماری واژینسموس هستن و بهتره به مشاوره مراجعه کنند چون خانم شنا خیلی تحت فشار روحی هستند پس لطفا همراهشون باشید و کمکشون کنید ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در مورد این مشکل اقای گرامی باید عرض کنم که یکی از اشناهای ما هم چندین سال پیش یه همچین مشکلی داشت میگفت که سه ساله که از عروسی شون میگذشته ولی هنوز همسرش ازش میترسیده میگفت پیش سر کتاب رفتیم گفت که بخت شما رو بستن بعد براشون دعا نوشته بود ترس خانمش ریخته شده بود و مشکلشون برطرف شده انشالله که شما هم به نتیجه برسید ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام این خانم حتما یه مشکلی داره باید ببرید دکتر یا مشاوره تا مشکلش معلوم شود، اگر بازم قبول نکرد به خانواده اش بگید حتما،، تا کمکتون کنن موفق باشید ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام میخواستم به اون آقایی که خانمش مشکل زناشویی داره بگم ، آفرین خدا خیرتون بده که با همسرتون بد برخورد نمی‌کنید، چون خوب که نمیشه هیچی بدتر هم میشه ، شما باید حتما حتما ایشون دکتر طب اسلامی و مشاور اسلامی ببرید ، ایشون طبع شون خیلی خیلی سرد شده ،اگه برن دکتر طب اسلامی هم دارو میده هم تغذیه شون درست میکنه ، همسر منم اینجوری شده بود ، وقتی رفت گفتن تو یخ شدی ، با دارو و غذا همه چی حل شد ، مطمئن باشید به خاطر طبع شون هست، اگر کرج زندگی می‌کنید، آدرس دکتر طب اسلامی رو بهتون بدم ، اگر نه همه جا هستن ، البته بگردید خوبش رو پیدا بکنید ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام درباره دختر خانمی دور دهانشان سیاه میشه و... حجامت هر ماه روغن زیتون و سرکه بخورید با غذا حنا به بدن بزنید نوره به بدن بزنید اب و مایعات بین غذا ممنوع این ها را 6 ماه انجام دهید بنده درمان گر طب اسلامی هستم ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام من دفعه اولمه که پیام میدم خواهش میکنم بزارید که خواهرمون مشکلش حل بشه برای اون خانمی که گفتن کمرشون لقه و با کار کردن عادت جلو میندازن عزیزم من یه کار بهت میگم حتما انجام بده چون خیلی تاثیر داره این کارو از بچگی مادر بزرگم انجام میداد برا همه خاله هام و مادرم ما بهش میگیم چسبوندن کمر باید یه تخم مرغ خانگی از اونایی که رنگش کرمی هست رو با عسل اونم ترجیحا خانگی و اصل باشه و ارد جوانه گندم( که ما کرمانی ها بهش میگیم ارد سهن که باهاش سمنو میپزیم) قاطی کنی یه خمیر که به دست اومد بزاری روز کمرت تقریبا همون قسمت پایین پایین بعد یه پلاستیک بزار و بعد با یه شال یا روسری محکم ببند منظورم از محکم یعنی در حدی که اون مواد نریزه این کا رو شب انجام بده و بخواب حتما هم کمرتو گرم نگهدار یعنی اصلا نزاری هوا یا باد سرد بهش بخوره فرداش هم که پاشدی برو حموم این کارو رو حداقل هفته ای یکبار انجام بده و حتما مواد غذایی قوت دار بخور مثل کاچی خرما عسل تا نتیجه ببینی خیلی خواهرانه و دلسوزانه گفتم حتما انجام بده انشالله که نتیجه ببینین و زود خوب بشین ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خدمت شما اون خانمی که تواصفهان کار درمنزل میخواد چه کاری بلده انجام بده یعنی کار هنری بلده من خودم از هر چیزی یکمی بلدم ولی بدردم نخورد تا اینکه توایتا یه کلیپ درمورد سمنو دیدم اولش درست کردن برام مشکل بود چون تا به اون روز نه دیده بودم نه پخته بودم با یک کیلو گندم شروع کردم به درست کردنش خوب بود ولی رنگش قرمز نشده بود بعد ازچند مدت همه فوت فنش رو یاد گرفتم الان هم با 5 کیلو دارم هفته ای میفروشم وسایل مورد نیازم کمه خیلی وقت میبره میخوام یه سبزی خورد کنی بخرم وفروشمه زیاد کنم خانمی شما هم میتونید این کارا رو بکنید با بقالی محلتون صحبت کنید آشنا هاتون میتونید بفروشید هم خانم خودت میشی هم اینکه دستت تو جیبتونه اگه سوالی داشته باشید در خدمتتون هستم ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام برای دوستمون که برادرشون لکنت داشتن. آقای محمد احسان تقی زاده رو معرفی کردم بهشون اینم شماره شون. ۰۹۱۲۰۵۷۶۸۴۶ ۰۲۱۸۸۱۹۳۹۶۰ ❤️❤️❤️❤️❤️ سلام برادری که میفرماین به طرف خانمش میره گریه میکنه مادرمنم پدرم اولین بار دست به موهاش کشیده بلند شده رفته خونه مادرش پدرم میگه هیچ وقت بهم نزدیک نمیشد الان هم باگذشت نزدیک 50سال زندگی مشترک باهم خوب نیستن دلیلش فقط مادرم هست الان مادرم محبت میخواد پدرم میگه اولین بارفرار نمیکردی الان اینجوری نمیشدی ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ برادر گرامی شما اگر همسرتون هم نمیاد خودتون به تنهایی برید پیش مشاور و ازشون کمک بخواهید. مشاور هم به شما کمک می کنه و هم بهتون میگه چجوری ایشون رو راضی به مشاوره کنید.شاید خاطره بدی از کودکی توی ذهنشون هست که باعث ترس ایش
❤️ ماهیچ و الهی همه تو...: سلام خوبید خسته نباشید اهای آبجیایی که عاشقین و دارین دعا میکنید به عشقتون برسید این همه راهو نرید من رفتم چیزی توش نبود... منم‌مثل شما کسی رو دوست داشتم حدود هشت سال شمارشم داشتم دورادور بازدید هاشو چک میکردم گذشت تا یروز حس کردم شمارمو داره بماند که احمق شدم بهش پیام دادم و یجورایی فهمید بهش علاقه دارم و بماند که اونم بهم گفت بهم علاقه داره ولی هیچوقت نیومد خواستگاریم بااینکه فامیل بودیم جفتمون مذهبی بودیم منم هشت سال شب و روزم گریه بود و دعا بود و نذر بود و نیاز بود خلاصش کنم براتون که اقاخلاصه دیدم این اصلا قصد نداره بیاد خواستگاریم و داره میپیچونه البته بگم دوست نبودیم درحدی که مثلا خواستگار واسه من میومد من بهش ‌میگفتم خواستگار دارم و کی میای و اونم میگفت شرایطم جور نیست... هرسری هم دعوامون میشد تااینکه یروز بهم‌گفت اگه مورد بهتر از من‌گیرت اومد قبول کن... دقت کنید اون حتی به من گفته بود بهم علاقه داره ولی حاضر بود ازم بگذره.... خلاصه مطلب بعد از هشت سال اشک و ناله و زاری و نفرین کردنش و التماس به درگاه الهی منی که همش میگفتم خدایا خواهش میکنم توروخدا بیاد خواستگاریم اینا دیگه بریدم یروز به خدا گفتم خدایا من دیگه تو کارت دخالت نمیکنم این یارو هم دیگه برام مهم نیست و دیگه نفرینش هم نمیکنم و ازش میگذرم ولی خدایا یه بخت خوب نصیبم کن هوامو داشته باش و دستمو بگیر و بلندم کن و بعدشم از بی بی زهرای عزیزم کمک خواستم شاید باورتون نشه ولی عصر همون روز خواستگاری واسم اومد که الان شوهرمه من بعد از چندین سال زجرای الکی که به خودم دادم الان یه همسر خوب رو دارم که از صدقه سری بی بی زهرا و کرامت خدای عزیزمه من یه تارموی گندیده همسرمو با صدتای اون یارو اصلا عوض نمیکنم چنان همسرم تو دلمه که دیگه به هیچ احدی فکر نمیکنم و هیچ مردی به چشمم نمیاد و همش میگم خدایا خاک برسر من بنده بی لیاقت تو که حتی لیاقت اینو نداشتم که این هشت سال سرنوشتمو بسپرم به خودت و الکی عمرمو واس آدمای بیهوده تلف نکنم این بود سرگذشت من... آهای آبجیای عزیزدلم توروخدا اشتباه منو تکرار نکنید به هیچ پسری پیام ندین ببینید هیشکی قد من زجه نمیزد برای اون نکبت بی لیاقت و نگین دوسش دارید به پای هیچ پسری نمونید بذارید خداوند خودش سرنوشتتون رو تعیین کنه که شیرین ترین سرنوشت قسمتتون میشه... باخدا باش و پادشاهی کن بی خداباش و هرچه خواهی کن... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هشتادو_دو سلطانعلی با درشکه پشت سرمون اومد .. کمک کرد اثاثیه رو چید.. مادر مثل خواب زده ها وس
دو ماه گذشته بود و حال صنم بهتر شده بود .. با اینکه هر وقت یاد کار مادر میفتادم تا عمق وجودم میسوخت ولی جای خالیش و نبودنش در عمارت هم برام سخت بود .. تو این مدت مادر ، دو بار قابله رو فرستاده بود تا از گناهشون بگذرم و اجازه بدم مادر به عمارت برگرده ولی من قبول نکردم .. اون روز تو حجره مشغول کار بودم که خبر فرستادند مرضیه دردش گرفته و دنبال قابله فرستادند.. با سرعت خودم رو به عمارت رسوندم .. هنوز قابله نیومده بود .. مرضیه از درد به خودش میپیچید و هر از گاهی داد میزد .. به آفت گفتم کمک کن مرضیه رو ببرم مریض خونه .. مرضیه سرش رو تکون داد و گفت نه‌.. الان قابله میرسه.. +نمیخوام باز یه اتفاق بد دیگه ای برای این بچه ام بیوفته .. مرضیه حرفی نزده بود که قابله به همراه مادر مرضیه اومدند.. مادر مرضیه رو کرد بهم و گفت شما برو از اتاق بیرون .. بزار قابله کارش رو بکنه.. نگاه نگرانی به مرضیه که صورتش از عرق خیس شده بود انداختم و گفتم من به قابله ها اعتماد ندارم .. مادر مرضیه جواب داد قابله ها کارشون رو بلدند اعتماد کن .. تو حیاط از استرس قدم میزدم .. سلطانعلی یه لیوان چای برام آورد و گفت نگران نباش تا اینو بخوری بچه ات به دنیا میاد.. با تعجب لیوان رو گرفتم و گفتم واقعا به این سرعت؟ سلطانعلی خندید و گفت من چه بدونم پدرآمرزیده .. همینطوری گفتم .. حرفی بود که موقع به دنیا اومدن تو ، به پدرت گفته بودم .. مادر تو هم، همینطور داد میزد .. صداش تو کل عمارت پیچیده بود .. با شنیدن اسم مادرم، لیوان رو زمین گذاشتم و با حرص بلند شدم .. صنم پرده ی اتاقش رو کنار زده بود و نگاه میکرد با برگشتن ناگهانی من، غافلگیر شد و پرده رو انداخت .. به اتاق رفتم .. نشسته بود و با انگشتهای دستش بازی میکرد .. +صنم ؟؟ حالت خوبه؟؟ صنم کمی صداش میلرزید جواب داد آره .. خوبم .. حس کردم این شرایط آزارش میده گفتم میخواهی چند روزی بری خونه ی بی بی ؟ صنم دلخور نگاهم کرد و گفت اینجا بودنم اذیتت میکنه؟؟ روبه روش نشستم و گفتم چرا باید اذیت کنه؟ به خاطر خودت گفتم .. صنم بغض کرد و گفت اگه بچه ی منم مونده بود چند ماه دیگه به دنیا میومد .. خم شدم و سرش رو بوسیدم و گفتم تقدیر اینطور بوده .. سال بعد هم صدای داد تو ، میپیچه تو عمارت... چشمهاش برقی زد و گفت ایشالا .. آرزومه که... با شنیدن صدای گریه ی نوزاد هر دو ساکت شدیم و بهم زل زدیم .. آفت بلند صدام کرد و گفت .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••