شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_چهاردهم توی عرض شیش ماه خودم زندگی خودمو نابود کردم ، بعد طلاق افسرده شدم . از خونه بیرون نمی
#قسمت_اخر
بعدشم که از محمدرضا ناامید شد به من همه چیو گفت ، الآنم میخواد با دوست پسرش ازدواج کنه .
یک سال و نیم بعد طلاق من یعنی اوایل تابستون فائزه ازدواج کرد .
ولی من و محمدرضا هنوز مجردیم ، به زندگیم که فکر میکنم انگاری یه رویا بود .
گاهی با خودم میگم محمدرضا الان آروم شده برم التماس کنم ، که برگرده به زندگی ولی میگم بی فایدست .
اونقدر به این ماجرا فکر میکنم که روز و شبمو فراموش کردم .
خانومای محترم سری که درد نمیکنه دستمال نمیبندن ، حتی به شوخی شوهرتونو امتحان نکنید .
به منم راهنمایی بدین که چیکار کنم ؟
بنظرتون دوباره برم با محمدرضا صحبت کنم ؟ قبلا واسطه فرستادیم ولی محمدرضا گفته نه ، ناگفته نمونه مادرش خیلی راضیه آشتی کنیم .
مادرم میگه اگر دوست نداشت الان بعد دو سال ازدواج کرده بود .
موندم پا رو غرورم بزارم یا نه ، شما راهنمایی کنید
#پایان
ایدی ادمین 👇🌹
@@habibam1399
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
داستان #واقعی یک زندگی ❤️ عجیب و تلخ ✅ زندگی #ستاره 🌹 قسمت #اول 👆👇
#قسمت_اول
چند باری گوشیمو بالا پایین کردم، چشمامو مالوندم. چیزی که میدیدمو نمیتونستم باور کنم، عکسم بود درحالی که توی آینه گرفته بودم تا ببینم چقد لاغر کردم، چند دقیقه بعدم پاکش کرده بودم و این عکس رو الان پسرعمه شوهرم، سهیل، برام فرستاده بود. رنگ عوض کردم و نوشتم این چه عکسیه آقا بهنام؟
گفت بهت گفته بودم زن سهیل نشو گفته بودم عاشقتم یادته چقد التماست کردم؟
یادته زدی تو سرم و گفتی سهیل وضع مالیش بهتره؟
یادته کل اون دو سالی که با هم عشق و عاشقی داشتیم رو فراموش کردی،
یک شبه خطتو خاموش کردی و فردا به خواستگاری سهیل جواب مثبت دادی و یک هفته بعدشم عقد کردی؟
من حتی به تو گفتم خودکشی میکنم تهدیدت کردم ولی با بی رحمی تمام گفتی هر کار دوست داری بکن،
اصلا برات مهم نبود که من بمیرم،
من بمیرم مهم نیست ولی تو خوشبخت شی فقط! آره؟
بعد از تو نتونستم عاشق کسی بشم، از عمد با سهیل میومدید خونه ما جولان میدادید دست همو میگرفتید باهم میخندیدین که بیشتر لج منو درآرید،
ستاره مگه من چیم از سهیل کمتر بود؟
من عاشقت بودم من فقط خونه و ماشین نداشتم گفتم صبر کن تا جور کنم و بیام خواستگاریت.
ترسیده بودم نوشتم عکس منو از کجا آوردی؟
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#درد_دل_اعضا❤️ سلام شبتون بخیر. من یه کاری کردم که باعث شد دعوای سختی بین منو شوهرم به وجود بیاد
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام در جواب اون خانم که در مورد جاری نامرد و مادرشوهر نامردترش گفت میخوام بهش بگم صبر داشته باش ،بذارکمی شوهرت آروم بشه و بعد آروم آروم بهش توضیح بده،زندگی با یه بچه که الکی نیست آدم بخاطر جاری وبرادرشوهر که بدرد زندگی آدمم نمیخورن بهم نمیریزه
شما به اهل بیت متوسل شو ذکر استغفار رو زیاد بگو ان شاالله زندگیتون سروسامان بگیره
دیگه هم هیچ وقت به فامیلای شوهرت کارنداشته باش کلا به کار هیچکس کار نداشته باش که راحتتر باشی
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام من خودم تبعیض دیدم ولی چون چیزی نگفتم خودم رو سرزنش میکنم شما خوب کاری کردی دوتا عروس دوتا پسر دوتا نوه تبعیض چرا ؟؟:؟:
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام در جواب اون خانم که گفتن مادرشوهرشون فرق میذاره خواستم بگم
درکت میکنم عزیزم، هرکس جای شما بود ناراحت میشد.
اما ما نباید به خاطر کوته فکری دیگران خودخوری کنیم، به قولا کارخوبه خدا درست کنه سلطان محمود خرکی باشه
شاید برخورد شما هم با اونا تفاوتی نداشته
الان هم برای فیصله دادن شما گذشت کن وازدلشون کدورتها روپاک کن
به خاطر رفتار اشتباه دیگران ما مجازبه اشتباه نیستیم.
کارخوبه خدا درست کنه...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در جواب این خانوم باید بگم یه مقدار مدارا میکردین هم خوب بود چونکه اگه هی بخاییم سره این چیزا بحث کنیم دیگ زندگی برامون نمیمونه شما به این کاراشون نباید اهمیت بدی و این تبعیضایی که قایل میشن رو به خدا بسپاری خدا خودش جوابشونو میده
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_اخر بعدشم که از محمدرضا ناامید شد به من همه چیو گفت ، الآنم میخواد با دوست پسرش ازدواج کنه .
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام
خطاب ب اون خانمی ک زندگی خودشو ب باد داد بنظر من برو باهاش صحبت پا روی غرورت بزار من مطمعنم اونم مثل تو فکر میکنه ولی هیچکدومتون پا روی غرورتون نمیزارین برو باهاش صحبت حتی اگه راضی نشد ک برگرده زندگیت و رو از اول بساز
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
عزیزی که همسر آقا محمد رضایی و یه بار امتحانش کردی و غرورش و شکستی
یه بار هم پا رو غرور خودت بزار و ازش بخواه که برگرده ولی همه سنگ ها رو عاقلانه و عاشقانه با هم وا بکنید اگر برنگشت هم دیگه بهش فک نکن
البته اگر بتونی پرستاری مادرش و تو بعضی ساعت های روز به عهده بگیری و بدونه که تو خودت رو مقصر می دونی و پشیمونی خیلی خوبه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام حتما برو و پات رو غرورت بزار
ان شاالله اونم آروم شده بعد از این مدت
بهش بگو که دوسش داری و یه زندگی جدید ان شاالله با یاری خدا شروع کنید
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام عزیزم
به نظر من باهاش صحبت کن محمدرضا هنوزم دوست داره ولی چون بهت گفته بود ک این کارو با زندگیمون نکن این حرفا دروغه تو باور نکردی و گفت من دیگ بر نمی گردم غرورش اجازه نمیده برگرده و اینک تو بهش اعتماد نداشتی و این برای یک مرد بدترین چیزه ک خانومش بهش بی اعتماد باشه چون اون باهات همیشه صادق بوده ،باهاش صحبت کن حرفای دلتو بگو و با یه مشاور دینی صحبت کن
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام ساره خانم اولا شما نباید انقد ماجرا رو الکی کش میدادین و اغلن یه فرصت به محمدرضا میدادین حالا که کار به اینجا کشیده یه قرار دو نفری بذار تو کافه شاپ یا جایی دیگه چشم تو چشم باهاش صحبت کن سعی کن دلشو به دست بیار به نظر من تو زندگی غرور جایی نداره که بذاری رو پاش تمام تلاشتو بکن فقط خودت کسی رو واسطه نکن هفته دو بار هم براش پیام عاشقانه بده ایشالله موفق میشی حتما اگه برگشتی سر زندگیت دوباره بقیه قصه تو بگو ممنون
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام خدا قوت
واسه راهنمایی ایشون مزاحم شدم
شرمنده.
کار شما واقعا اشتباه بوده ولی اگه ایشون کسی رو میخواست تا حالا ازدواج کرده بود.
شما پا پیش بزارید و عذر خواهی کنین همه چیرو بگید انشاالله برگردین سرخونه زندگیتون. ❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_اول چند باری گوشیمو بالا پایین کردم، چشمامو مالوندم. چیزی که میدیدمو نمیتونستم باور کنم، عکس
#قسمت_دوم
گفت اینکه از کجا آوردم مهم نیست، جواب منو بده.
انقدر ترسیده بودم که سعی کردم عصبیش نکنم که عکسمو برای سهیل بفرسته.
گفتم بهنام من هر چی به تو گفتم با همین بی چیزیت بیا خواستگاریم پیچوندی نیومدی،
گفتم منم دوستت دارم ولی خب تو انگار انقدری نداشتی که بیای خواستگاریم،
لااقل الکی میومدی که ته دلم گرم شه، اومدی؟
بعدشم من بخدا قسم قصد جولان دادن و به تو پز دادن رو نداشتم،
خب مامانت هر شب ما رو دعوت میکرد مجبور بودیم بیایم.
بعدم سهیل آدمیه که مدام میخواد جلوی بقیه بگه عاشق زنمم، بخدا توی خونه به این مهربونی نیست.
اون لحظه واقعا نمیدونستم چیکار میکنم،
رسما داشتم چرت و پرت میبافتم.
من هیچوقت عاشق بهنام نبودم،
منو سهیل و بهنام و چند نفر دیگه جمعه ها میرفتیم کوه،
بهنام فقط گاهی به من پیام میداد، من ازش خوشم نمیومد،
سیریش و بد پیله بود، دو خط در میون جوابشو میدادم،
چند باری گفت عاشقمه جدی نگرفتم،
برای اینکه از سر خودم بازش کنم گفتم خونه ماشین و کار نداری.
بهنام نوشت باید زن من بشی، من نمیخوام تو مال سهیل باشی،
الان این عکسا رو برا سهیل میفرستم که روند طلاقت سریعتر بشه و خودم کمکت میکنم.
@azsargozashteha💚
#درد_دل_اعضا ❤️
سلام عزیزدلم. دوست دارم از مادرانه های خودم از روز اولی که دخترمو در آغوش گرفتم بنویسم.
من یه مادر ۳۸ ساله ام،
۱۹ سال پیش خدا منو قابل مادر بودن دونست و دخترمو بهمون هدیه داد. موقع زایمانم همه مون با ذوق و اشتیاق منتظر دیدن چهرش بودیم. روز زایمان با شوهرم و مادرشوهرم و مادرم رفته بودیم. زایمان که کردم دیدم قیافه پرستارا یجوریه پچ پچ میکنن. میترسیدم سوال کنم، با استرس گفتم چطوره؟ سالمه؟
یه پرستار با نگرانی و لبخند گفت آره عزیزم سالمه.
آوردن دیدمش چقدر براش ذوق کردم. تپل مپلی سفید و موهای روشن، گفتم چقد بور شده به کی رفته؟ آخه هم من هم شوهرم مو مشکی بودیم.
از اتاق عمل که دراومدیم و بردنم تو اتاق، دیدم مادرم و مادرشوهرم چشماشون اشکیه. گفتم چیه؟ چی شده؟
یدفه دیدم مادرشوهرم چادرشو گرفت رو صورتش گریه کرد.
بهم گفتن دخترم زاله یا همون بیماری آلبینیسم که رنگدانه های مو و پوست و چشم تو بدن شکل نمیگیرن. بعد از اون همه درد و انتظار واسه به دنیا اومدن بچم بجای خوشحال بودن هممون غمبرک زده بودیم. کل شب تا صبحی که من تو بیمارستان بودمو دخترمو شیر میدادم گریه میکردم، هزار دفه از خدا پرسیدم چرا من؟ چرا بچه ی من؟
روزای بعد زایمانم بدترین روزای عمرم بود، همه با ناراحتی میومدن بهم سر میزدن هی میگفتن اشکال نداره اشکال نداره.
همین جمله مثل یه تیر تو قلبم میرفت. با گریه بهش شیر میدادم و بچمم بیقرار میشد. ولی دخترم از همون اول مثل قرص ماه بود هر لباسی تنش میکردم میشد عین یه عروسک. کم کم که به سروصدا افتاد دل منو باباشو ضعف مینداخت. اما حرفا و نگاه ها تمومی نداشت، بچمو بیرون میبردم هر کی چشمش میخورد با تعجب نگاه میکرد، صداشون میرفت تو مخم که میگفتن وای این بچه هه چرا اینجوریه؟..
#ادامه_دارد
4_452715601975052458.mp3
1.56M
سوره #ال_عمران❤️
صفحه ی ۶۳🌹
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#درد_دل_اعضا❤️ سلام شبتون بخیر. من یه کاری کردم که باعث شد دعوای سختی بین منو شوهرم به وجود بیاد
#پاسخ_اعضا
درجواب اون خانمی که با جاری ومادرشوهرش حرفشون شده بود خواستم تجربه خودم رو بگم که جوابم داده .عزیزم شما اینجور مواقع کاری کن که اونا به هدفشون نرسن اینطوری دست از کارشون برمیدارن چون میبینن شما از اونا سمجتری .دیدی برای اونا تخم مرغ درست کرد حتی اگه اشتها ندارین با خنده میگفتی اره والا مادرجون برای ماهم درست کن به جای نفری دوتا هم بگو سه تا بشکن !!دیدی داره به پسر جاریت ماهیچه میده به روشون بیار که شنیدی بگو مادرجون میشه به پسرمنم بدین خیلی دوست داره دستتون دردنکنه مجبوره بده اگر اینکارو نکنه ودعوا راه بندازه مقصر میشه خودش درعوض میگین مگه چی گفتم که ناراحت شدین خوب پسرمنم ماهیچه دوست داره .هیچ وقت نشون نده ناراحت شدی چون شوهرت میگه نگاه تو همیشه دعوا راه میندازی کاری کن اونا صداشون دربیاد ودعوا راه بندازن تا بفهمن کارشون اشتباهه دفعه بعد تکرار نکنن دیگه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
در جواب اون خانمی ک مادر شوهرش بین دوتا عروسش فرق میزاره باید بگم واقعا حق داره
من خودم دارم می بینم توی خونواده خودمون مادرم چ سختی هایی میکشه ب خاطر فرق گذاشتن های مادر بزرگم
بماند ک زمانی من حالم ب شدت سخت بود و ب پول درمان نیاز داشتم مادر بزرگم با این حال ک پولش از حسابای بانکیش سر ریز شده بود ب دخترش بها میداد👌هرچیزی رو براشون می خرید حتی میلیونی🙂 و بعد ب درمان من ک رسید قیافشو عبوس میکرد ک ندارم و اینا و فرق میذاشت
واسه همسرشونم متاسفم ک انقدرررر بچه اس و لوسه ک توی دعوای مادر شوهر عروس دخالت میکنه
همچنین جاریه ایشون ک کاملا خودشو انگار بالاتر میدونه از بقیه و فک میکنه با گریه میتونه مظلوم نمایی کنه
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#درد_دل_اعضا ❤️ سلام عزیزدلم. دوست دارم از مادرانه های خودم از روز اولی که دخترمو در آغوش گرفتم بن
#ادامه
#بخش_پایانی
دخترم ۷ ماهش بود که چهار دست و پا میرفت و همه چی رو میذاشت دهنش و معدش میکروب گرفت، خیلی بد مریض شد، تب بالا اسهال استفراغ. تو اون چند روز بخاطر اینکه مادرم عمل رحم انجام داده بود تو بیمارستان بود من برای اینکه تنها نباشم مجبور شدم برم خونه مادرشوهرم. مادربزرگ شوهرمم اونجا بود. یه پیرزن با مغز پوک که ازش متنفرم. دخترم تو حال بدی بود و من همش پاشویش میکردم و به شوهرم میگفتم ببریمش دکتر داره از دست میره. مادربزرگش برگشت بهم گفت حالا انقدر نمیخواد جدی بگیری ۷ ماهشه زالم که هست ولش کن قسمتش باشه میمونه نباشه میره.
با این حرفش آتیشی به جون من انداخت که هیچجوره نتونستم خودمو کنترل کنم با جیغ و دادو گریه میگفتم خودت بمیری ایشالله خودت بمیری.
شوهرمو مادرش به زور منو کنترل کردن و شوهرم منو از اونجا برد.
الان خیلی وقته که فوت کرده ولی هیچوقت نبخشیدمش نه اونو نه بقیه اونایی که زندگی رو به منو بچم زهر کردن.
چه حرفایی که نشنیدم و چه نگاه هایی رو که تحمل نکردم. از فامیل فاصله گرفتم عروسیا نمیرفتم چون نمیخواستم بچم با نگاه بقیه اذیت بشه. همه خوشیم با خانواده خودمو شوهرم بود. خیلی سخت بود که بچمو طوری بزرگ کنم که اعتماد به نفسش پایین نیاد، فکر نکنه نقص داره. نمیدونم چقدر موفق بودم اما فکرکنم خوب بودم. دخترم الان ۱۹ سالشه هنوزم مثل عروسکه موهاشو رنگ میکنه ریمل میزنه اینجوری حس بهتری داره. به تازگی داماد دار شدم چه دامادی واقعا شاخ شمشاده. از ۱۳ سالگی مادرشو از دست داده اما پدرش تو تربیتش کم نذاشته، دو هفتس که عقد کردن. فقط دلم میخواد اونایی که فکر میکردن دخترم همیشه مجرد میمونه بیان و دامادمو ببینن. دلم میخواد مادربزرگ شوهرم از اون دنیا شاهد باشه دخترم چه دسته گلی شده چه زندگی داره تشکیل میده. خیلی سختی کشیدم اما همش میگم فدای سر دخترم. ولی کاش آدما بتونن یکم خودشونو کنترل کنن، نگاهشونو زبونشونو تا انقدر راحت روزگار بقیه رو به کامشون تلخ نکنن. من الان ظاهرم به سنم نمیخوره همه فکرمیکنن ۵۰ سالمه از بس بخاطر برخورد بقیه با دخترم حرص خوردم.
#پایان
@azsargozashteha💚