eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
165.3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۰۱🌹 @azsargozashteha💚
4_452715601975052523.mp3
1.34M
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۱۰۱🌹 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️ سلام ادمین عزیز منم یه مشکلی دارم اگه ممکنه راهنماییم کنید من سی وهفت سالمه شونزده سا
❤️ سلام در مورد اون خانمی که گفتن شوهرشون معتاد بوده وحالا فکر کرده که ترک کرده ورفته برای کار عزیزم شما اول به همسرتون بگید که شما از همه چیز خبر دارید وبهش بگید میخواد چیکار کنید اولاً اسم طلاق نیارید تو زندگیتون خیلی راه هست برای ادامه زندگی مشاوره برید یا به یکی که شوهرتون ازش حساب میبره بگید باهاش صحبت کنه طلاق عرش خدا را می لرزانه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در جواب دوستی که گفتند پسرهام با هم نمی سازند و دائم در حال دعوا کردن هستند: دوست خوب بچه های شما صد در صد نیاز به تعدیل مزاح دارند. با مراجعه به طب سنتی می تونید بهشون کمک کنید. مشاوره هم میتونه مکمل درمان باشه،بهتره مشاوری که انتخاب میکنید مذهبی باشند. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در رابطه با اون خانمی که گفتن ۳ فرزند دارن و ۲ تا پسر هاشون با هم دعوا می کنند و ... من یک نوجوان هستم و میخوام بگم ، اینکه فرزنداتون با هم دعوا می کنند فکر می کنم کاملا طبیعی باشه و زیاد چیز خاصی نباشه منم با ابجی بزرگتر از خودم ، کوچیکتر از خودم دعوا می کنیم شایدم هر روز دعوای الکیم نه اما خب کمتر از یک ساعت که گذشت و عصبانیتمون فروکش شد یا من سر صحبت رو باز می کنم ،یا ابجیام و به هر حال فکر کنم واقعا زیاد ناراحت کننده نباشه اما در مورد اینکه گفتید فرزند کوچیکتون احساس تبعیض می کنه این دیگه دوست عزیز بر میگرده به خودتون ،شما باید به فرزندتتون ابراز احساسات کنید چه وقتی خودش تنهاست و چه وقتی کنار برادر هاش هست و منظور از ابراز احساسات فقط زبانی نیست مثلا وقتی خدای نکرده یه کوچولو دستش زخمی میشه و خدای نکرده ناراحته شما خیلی ابراز ناراحتی کنید و سعی کنید حالشون رو خوب کنید و مخصوصا جلوی برادرشون. من روانشناس نیستم😅😀 اما این ها یجور احساس و تجربیات خودم هستش،،، ان شاءالله همیشه سلامت و پایدار باشید دوست عزیز☺️❤🌷 🌹❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام در رابطه با اون خانمی که گفتن ۳ فرزند دارن و ۲ تا پسر هاشون با هم دعوا می کنند و ... من یک نوجوان هستم و میخوام بگم ، اینکه فرزنداتون با هم دعوا می کنند فکر می کنم کاملا طبیعی باشه و زیاد چیز خاصی نباشه منم با ابجی بزرگتر از خودم ، کوچیکتر از خودم دعوا می کنیم شایدم هر روز دعوای الکیم نه اما خب کمتر از یک ساعت که گذشت و عصبانیتمون فروکش شد یا من سر صحبت رو باز می کنم ،یا ابجیام و به هر حال فکر کنم واقعا زیاد ناراحت کننده نباشه اما در مورد اینکه گفتید فرزند کوچیکتون احساس تبعیض می کنه این دیگه دوست عزیز بر میگرده به خودتون ،شما باید به فرزندتتون ابراز احساسات کنید چه وقتی خودش تنهاست و چه وقتی کنار برادر هاش هست و منظور از ابراز احساسات فقط زبانی نیست مثلا وقتی خدای نکرده یه کوچولو دستش زخمی میشه و خدای نکرده ناراحته شما خیلی ابراز ناراحتی کنید و سعی کنید حالشون رو خوب کنید و مخصوصا جلوی برادرشون. من روانشناس نیستم😅😀 اما این ها یجور احساس و تجربیات خودم هستش،،، ان شاءالله همیشه سلامت و پایدار باشید دوست عزیز☺️❤🌷 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام.در جواب مادری که سه فرزن د دارند و باهم نمیسازند عزیز دلم منم ۳ تا بچه دارم و هر روزی که خودم حالم مساعد نباشه و بی برنامه باشم،بچه هامم سر ناسازگاری باهم دارند.روی ارامش خودت و خلوت داشتن با خدا کار کن.سوره والعصر رو زیاد بخون و مدااام با حضرت مهدی صحبت کن و ازشون کمک بخواه.دعای ۲۵ صحیفه هم خیلی موثره تونستی یه بند یه بند با معنی و تمرکز بخون ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام دررابطه بااون خانمی که پسراشون باهم دعوامیکنن ی راهکارمیدم امیدوارم امتحان کنن ونتیجه ببینن شماخواهرعزیز۳۰ مرتبه سوره قدرروبخونین به آب بدمیدبعدباهمون آب وضوبگیرین بعدبقیه آب روهردفه توغذایاآب سماوربریزن همه اعضای خانواده بخورن انشالله مشکلشون برطرف میشه اون آبیم که باهش وضو گرفتن پای درخت بریزن داخل فاضلاب نره سعی کنن نزارن آب تموم بشه هردفه مجددآب بهش اضافه کنن ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_دوم محمد اون زمان تازه از خدمت سربازی اومده بود و از اونجایی که تو خانوادشون زیاد از مهر و مح
محمد هم فرصت رو غنیمت میشماره و از خدا خواسته با بابام میره، بین مسیر کمی صحبت کردن تا اینکه یهو محمد به بابام میگه اقا ناصر من یه دختر از فامیلتون میخام برام میگیری؟ بابامم گفت اره چرا نگیریم پسر به این آقایی بگو ببینم کیو میخوای؟ محمد از خجالتش سکوت میکنه و بابامم دو سه تا دخترای دم بخت فامیل و اسم میبره و محمد گفت نه هیچکدوم از اینها نیستن بابام گفت ما دیگه دختر دم بخت نداریم که محمد هم تو دلش میگه بهتره بیخیالش بشم لابد مادرم راست میگفته شهره خیلی بچه هستش حتی باباش اسمش هم نگفت... و دیگه ساکت میشه. یه ربعی ساکت بوده که بابام میزنه روپاش میگه خب جوون نگفتی کیو میخوای ؟ محمدم فوری میگه شهر‌ه خانم رو میخوام بابام میگه کی؟؟؟؟ محمد میگه شهره خانم دختره شما.. بابام هم ساکت میشه و دیگه هیچ حرفی نمیزنه، میره تو فکر حدود ۳ساعتی رفتن و برگشتنشون طول کشید. وقتی برگشتن بابام اصلا خونه نیومد مستقیم رفت خونه پدربزرگم که دیوار به دیوار ما بودن (به عادت هرروزه) ولی محمد که خبر نداشته حسابی هم ترسیده بود از سکوت بابام میاد به خواهرم میگه زنداداش ساک منو بده میخوام برگردم خواهرم گفت تو صبح رسیدی هنوز عباس و ندیدی کجای میخای بری؟! مادرم به رسم مهمون نوازی به زور میخواست نگهش داره که بابام سر رسید به مادرم و خواهرم گفت بیاید تو اتاق کارتون دارم حدود یک ربعی میگذره که خواهرم از اتاق بیرون اومد و به محمد گفت ساکت رو بزار زمین دیگه لازم نیست بری محمد گفت چرا چیشده مگه؟ خواهرم بهش گفت به بابا چی گفتی؟ بابا رفته خونه اقاجان و باهاش مشورت کرده بخت باهات یار بوده و اقاجان تاییدت کرده گفته که جوون خوبی هستی هم کار داری هم سربازی رفتی هم دستت تو جیب خودته خیلی از عباس سرتری، اقاجان به بابا گفته تو به عباس ریقو دختر دادی به این جوون نمیدی؟ همین صحبتها بودن که من از همه جا بیخبر از مدرسه اومدم کلاس پنجم بودم و یک دنیا ارزو داشتم نیم ساعتی شد که عباس هم از پادگان اومد و نهار خوردیم، بعد از جمع شدن سفره محمد ساکشو آورد وسط و دست کرد جعبه شیرینی رو درآورد گذاشت جلو مادرم و از جیب شلوارش هم دوتا جعبه درآورد گذاشت رو شیرینی گفت اینها برای نشون شهره خانم مادرم برگشت بهش گفت اولا چرا تنها اومدی خواستگاری ؟ دوما من دختر به راه دور نمیدم این شرط و برای برادرت هم گذاشتم از اونجایی که ادم عاشق عقل نداره شرط دوم رو که فوری قبول کرد در جواب سوال اول گفت ،مادرم گفته چون سنش کمه بهت نمیدن بزرگه رو هم پس میگیرن ازمون... منم وقتی دیدم ۶ ماه نتونستم راضیشون کنم گفتم خودم میرم . مادرم گفته برو اگر دادن بگیر و منم اومدم ..... @azsargozashteha💚
❤️ سلام ادمین جان ♥️ دوستان من 17سالمه و هر جا هر مهمونی یا جایی میریم حرفی میزنم خانوادم از ایراد میگیرن و کلی دعوام می‌کنن که چرا این حرفو زدی😭😭 ب خدا خودشون یه حرفایی میزنن کع نگو، من حرف بدی نمیزنم 😔کع من چیکار کنم به خدا اصلا دلم نمیحواد برم بیرون ماهی یکبار شاید اونم در حد یک ربع ما تو روستا زندگی میکنیم من اصلا افسردم الکی برای چیزای بیخود بهم گیر میدن پدرمم مریض شده تو خونه س باید دایم ازش پرستاری کنیم و اونم همش سر من داد و بی داد میکنه فحش میده اخه من چیکار کنم از بچگی کمبود محبت داشتم اصلا تا حالا نشده یکی شون بهم گیر ندن تو روستای ما دخترای همسن و سالای خودم ازدواج کردن و اینجا دخترا زود ازدواج میکنن هر جا میرم بهم میگن تو چرا ازدواج نمیکنی منم دوست دارم مستقل بشم یه خدا 😭 میگن میخوان بیان خواستگاری اما تا از وضع زندگی مون خبر دار میشن نمیان باور کنید خونمون خیلی خیلی بده و زشته مثل اون دختر خانمی که گفته بودن گچ خونشون ریخته دقیقا خوته ما هم اونجوریه دوستلن گلم میشه یه دعای کار گشا بهم بگین یا نمازش که خیلی زود حاجت بده دوست دارم ازدواج کنم اما به خاطر خونمون نمی‌تونم شاید الان بگین مگه خواستگار میخواد یا در و دیوار خونتون ازدواج کنه اما شخصیت و هم سطحی خانواده ها مهمه خواستگارام خونه هاشون قشنگه و اکثرا از فامیلن به خدا قسم اگه خونمون خوب بود الان من ازدواج کرده بودم و از این وضع نجات پیدا کرده بود😔😔😔 چیکار کنم هیچ کس حاضر نیست با این وضعمون با من ازدواج کنه 😭😭😔 کمکم کنید خیلی دعا میکنم اما نمیدونم چرا خدا جوابمو نمیده به خیلی از اماما متوسل شدم به خیلی ها قسمشون دادم اما جوابمو نمیدن 😔😔 ادمین جان سریع پیامم رو بزار که دیگه نا امیده ناامیدن فقط میتونم با شما ها دردو دل کنم ببخشید که زیاد شد🙏 ایدی ادمین 👇🌹 @habibam1399 @azsargozashteha💚
❤️ سلام عزیزم من میخواستم داستان زندگی خودمو بگم منو همسرم 6 ماهه ازدواج کردیم من 20 و سجاد(همسرم)22 سالشه راستش من زندگی فوق العاده ایی دارم ولی من یه مشکلی دارم اونم اینکه که من قبل از اینکه ازدواج کنم پسر عمم اومد خواستگاری و هم من هم اون خیلی همو دوس داشتیم پدر مادر هامون هم راضی بودن ما نامزد کردیم و وقتی که میخواستن عقد و جاری کنن امید(پسر عمم) گفت من این ازدواج رو نمیخوام و این دختر رو دوس ندارم منم همین جوری اشک میریختم تموم شد اون ماجرا و من تا شش هفت ماه افسرده بودم و با هیچکس حرف نمیزدم عمم شب تا صب دم در اتاق من بود و حلالیت میخواست و منم هیچی نمیگفتم بعد من یک روز رفتم خونه عمه اینام دیدم امید و زنش نگار اونجان من رفته بودم که بگم حلالتون کردم و دارم ازدواج میکنم توی همون اوضاع یک شب قبل از اون شب که برم خونه عمم سجاد اومد خواستگاریم و منم بهش جواب مثبت دادم چون به خودم قول داده بودم به زندگی برگردم سرتون رو درد نیارم وقتی امید رو با نگار دیدم واقعا دیگه نتونستم و رفتم زدم تو گوش عمم و البته کار خیلی اشتباهی کردم از اون خونه بیرون اومدم و بعد گذشت یک ماه ازدواج خیلی بزرگی گرفتیم و همه رو هم دعوت کرده بودیم نگار و امید رو دعوت نکرده بودم ولی خودشون اومده بودن و خیلی شاد بودن و خداروشکر چون که من هیچوقت آهی پشتشون نکشیدم واقعا ما الان زندگی خوبی داریم از گذشته من سجاد کاملا خبر داره سجاد خیلی پسر خوبیه منم خیلی دوسش دارم و اونم خیلی دوسم داره ولی مشکل اینجاس که من هنوزم امید رو خیلی دوسش دارم و حس میکنم دارم خیانت میکنم کمک کنید و بگید چی کار کنم که امید و کامل فراموش کنم؟ ببخشید اگع زیاد شد 😞 @azsargozashteha
❤️ سلام عزیزم عیدتون مبارک امیدوارم سال خوبی داشته باشید من جمعه دو هفته قبل یه اتفاقی برام افتاد که خداروشکر بخیر گذشت ولی تاثیر بدش فعلا همراهمه فکر کردم پست کنید بد نباشه تا خانم های هم وطن بیشتر مراقب خودشون باشن منزل من شمال تهرانه ولی برای کاری رفته بودم سمت غرب موقع برگشت ماشینم خاموش شد و از شانس بد، همزمان گوشیم هم باطری تموم کرد اونم توی یه نقطه از اتوبان که خلوت از سکنه و تردد عابر پیاده هستش یه لحظه گوشیمو روشن کردم ولی تا همسرم بخواد جواب بده دوباره خاموش شد، خلاصه بعد از 20 دقیقه یه پرشیای سفید نگه داشت، وقتی رفتم سمتش دیدم یه پسر جوونه که همسن و سال دخترامه، ازش تشکر کردم و خواهش کردم به امداد خودرو زنگ بزنه گفت به جرثقیل زنگ میزنم بری در منزلتون امداد خبر کنی بهتره منم قبول کردم فقط میخواستم تا هوا تاریک نشده از اون محل و ترسم خلاص شم بعدش به کسی زنگ زد و مثلا کمک خواست بهش شک کردم ولی گفتم شاید اشتباه کردم بارونم شدید شده بود گفت بشین تو ماشین تا جرثقیل برسه چندبار که تعارف کرد نشستم ولی درو نبستم کلا همیشه محتاطم گفت اگه کابل داری بده گوشیتو شارژ کنم که منم از خدا خواسته سریع کابل و از ماشینم آوردم یه مقدار که شارژ شد تشکر کردم و ازش خواستم بره ولی گفت که تنهایین اینجا خطرناکه و شروع کرد به حرفای عجیب غریب زدن و ادعا کرد که یکی از برندای کیف و کفش متعلق به خودشونه و گفت که پوتینت چرم خوبیه و پاشنش کج شده بدین براتون درست کنم که من مخالفت کردم گفت که چندروز پیش تو همین پارک نزدیک به یه دختر حمله شده منم گفتم خدا لعنتشون کنه مگه خودشون مادر و خواهر ندارن؟ کلا دیگه بهش شک کردم به همسرم زنگ زدم و جریانو گفتم تا آدرس دادم زنگ زد امداد خودرو و با من در تماس بود از اون پسره تشکر کردم و ازش خواستم بره گفت تنهایین خطرناکه بهش گفتم همسرم تو راهه امداد هم میرسه خلاصه قبول کرد بره رفت تو ماشینش منم رفتم نشستم تو ماشین و قفل رو زدم و منتظر امداد خودرو نشستم چند ثانیه گذشت دیدم پیاده شد اومد سمت در شاگرد یکم شیشه رو دادم پایین گفت استارت بزن گفتم روشن نمیشه گفت زنگ بزن امداد ببین کی میرسه من خیالم راحت بشه برم گفتم ممنون زود میرسه هی اصرار کرد زنگ زدم امداد گفت نزدیکم ده دقیقه دیگه میرسم بهش گفتم یهو گفت شیشه پایین تر نمیاد؟ فکر کردم شاید صدامو نمیشنوه یکم دیگه شیشه رو آوردم پایین ولی طوری که دستش به دستگیره نرسه خدا لعنتش کنه یهو دیدم حالت چهره اش عوض شد تلاش میکرد درو بازکنه شوک شده بودم عین چوب خشکم زده بود تا چند ثانیه یهو انگار دیوونه شدم جیغ میکشیدم فقط یادمه اسم خدا و امامارو میبردم حدود چهل ثانیه مغزم قفل شده بود یادم رفته بود چطوری در ماشینو باز کنم😭😭😭 اینقدر تلاش میکرد که در ماشینو باز کنه وحشت کردم که که نکنه موفق بشه فقط میدونم درو باز کردم و با ترس و وحشت و فریاد و گریه به راننده هایی که از اتوبان رد میشدن التماس میکردم کمکم کنن ولی دریغ از یه ذره مروت و غیرت اون پست فطرت هم ول کن نبود درحالی که هنوز دست به شلوار بود تا نزدیکم اومد ولی در یک آن تصمیم گرفتم برم وسط اتوبان که همینکارم کردم تازه اون لحظه انگار ترسید فرار کرد خدا به سر هیشکی نیاره ولی ناراحتم از اینکه مردم ما کی این همه بی غیرت و بی رحم شدن😭😭😭😭 @azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#دردو_دل_اعضا ❤️ سلام ادمین جان ♥️ دوستان من 17سالمه و هر جا هر مهمونی یا جایی میریم حرفی میزنم خا
❤️ با سلام❤️ در مورد دختر خانم 17 ساله که همه به اون بد میگن و خواستگاراشون رو از دست میدن.... عزیزم تو سعی کن از خودت دفاع کنی. مادر خواهر، برادر داری بگو یه دسته به خونمون بکشید که من خواستگارام نرن سعی کن زیاد حرف نزن یا مثل خودشون حرف بزن منم اینجوری بودم ولی عادت کردم و مواظب حرف هام شدم وقتی خواستگارات میان اول خوب تحقیق کن بعد ازدواج کن که نری پیش یکی بد بختت کنه این دوره زمونه هرکاری کنی کمه تو چشم بقیه. ان شاء الله خدا بهت یه شوهر خوب بده ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام درمورد اون دختر خانمی که گفتن به خاطر خونه زندگیشون کسی نمیاد خولستگاری بگم که منم همون مشکل رو داشتم به خاطر خودم یه بار یکی اومد یعنی خودم رو تو کوچه دیدن و به زور مادرش اومد خونمون ولی وقتی اومد تو خونه رفت و دیگه نیومد ولی خب خدارو شکر من زود ازدواج کردم و الانم الحمدلله اززندگیم راضیم شوهرم هیچ چی نداشت با امید به خدا زندگی ساختیم ولی من هنوزهم که ۱۵سال از زندگیم میگذره بازهم وقتی دخترهارو میبینم که با چه نازو ادا و شرایطی ازدواج میکنن حسرت میکشم 😔 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام علیکم در رابطه با دختر خانوم ۱۷ساله خواستم کمکشون کنم اولا نگران نباشن هنوز سنی ندارند و اول از خدا بعد, از امام زمان کمک بخوان,به امام زمان که امام حَی و زنده هستند متوسل بشوند ان شاءالله که مشکلشون حل میشه.چله زیارت عاشورا ودعا علقمه راهدیه بدهند به امام زمان ان شاءالله حاجتشون برآورده میشود. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ دررابطه با اون دختر۱۷ ساله روستایی اول اینکه ازین که صبروتحمل داری دربرابرپدرومادرت خدااجرش رو رو بهت میده شماقصدازدواج داری ولی هیچ وقت دیرنیست عزیز دل سعی کن کارپیداکنی و حتی با مبلغ خیلی کم برای خودت درامددرست کنی روحیه ت راشادکن روستائیان تاجایی که میدونم خودجوشند و فعالیت دارند با کارهای بافندگی ویاصنایع دستی خودت را سرگرم کن وب فروش برسون ازدرودیوارخانه ت هیچوقت خجالت نکش انقدرادامه بده تادرامد داشته باشی با ارزوی بهترینها برای شما ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در رابطه به این دختر خانمی که میگن یه دعای سریع برای ازدواج کردن بهم معرفی کنید عزیزم شما چله بردار دعای معراج رو هنوز چهل روز کامل نشده ازدواج میکنی نگران هم اصلا نباش همه چی دست خدا هست و قسمت هرکسی هم باهم فرق داره اگه دعا معراج را پیدا نکردی پی وی بگو میفرستم برات یا علی مدد ❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خسته نباشید جواب دختر خانم ۱۷ ساله که خیلی بهشون گیر میدن و آرزو داره مستقل بشه ۱۲۰۰۰ تا یا علی بگین من از این ذکر یا علی خیلی معجزه دیدم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام مدیرجان اینوبرااون دخترخانمی که ۱۷سالشونه وخاستگاراش به خاطرخونه وزندگیشون میرن دیگه برنمیگردن فرستادم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام ادمین عزیز... در جواب اون دختر خانم ۱۷ ساله: دوست عزیزم کتاب گنجهای معنوی رو اگه میتونی تهیش کن یا دعا هاشو از گوگل پیدا کن خیلی زیادن دعاهایی که گفتن اگه خوندی و حاجت روا نشدی منو لعنت کنید.واقعا تاثیر دارن.منم یه نوجوونم درکت میکنم اینی که میگی به خاطر شرایط خونتون نمیان خواستگاری... متاسفانه این دوره زمونه طوری شده که دختر هر چقدرم فهم و کمالات داشته باشه نمیبینن و فقط شرایط خانواده رو در نظر میگیرن که هیچ ربطی به دختر نداره.ببین خداوند میگه به پدر و مادر اوف هم نگین.پدرت هر چقدر اذیتت کنه حق به گردنت داره. اگه لازم باشه تو وظیفته که تا آخر عمرت خدمتشو بکنی. اینا رو گفتم فکر نکی منظورم اینه که حق ازدواج نداری ولی انقدرم پیگیرش نشو. سعی کن خودت رو روز به روز کامل تر کنی به جای اینکه غصه بخوری که واست خواستگار نمیاد. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ سلام خدمت اون خانم ۱۷ ساله باید عرض کنم که: عزیزم اگه پسر بخواد واسه پول و چیزای مادی تورو بگیره همون بهتر که ازدواج نکنی.. والا اگه روستات ن نزدیک شهره میتونی بری چیزای دست ساز بسازی و ببری بفروشی ول کن حرف مَردمو خیلیا هستن بخاطر حرف مردم زود ازدواج کردند و بدبخت شدن زیاد به حرف مردم روستا و گیردادنای پدر و مادرت توجه نکن انگار که حرفی نزدن حتما یه کارخوب و پر درامد و امن پیدا کن و مشغول شو تا از این وضع نجات پیدا کنی امیدوارم باتوکل بر خدا مشکلت حل بشه💐 🌹❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ دختر خانمی بخاطر خونشون خواستگار نمیاد گلم چله زیارت عاشورا آیت الله حق شناس بگیر توی گوگل سرچ کن میاره برات روندشو اگع عینشو پیش بری قطعا مشکلت حل میشه من یه دوستی داشتم مشکل شمارو داشت و چهل این چله رو گرفت و روز ۳۷ براش یه خواستگار خیلی خوب اومد اما باید همه مواردشو رعایت کنی انشالله که مشکلت حل بشه @azsargozashteha💚
❤️ در جواب دوست ۱۷ ساله که در روستا زندگی میکردن... منم از لحاظ‌هایی بهت شباهت دارم . پدر من هم متأسفانه از ارتفاعی افتادن و عمل سختی داشتن و بعدش خونه نشین شدن ( به سختی هم راه میرفتن اون زمان تا دوماه بعدش که از بستر بلند شدن ) خدا شاهده اونقدر منو با حرفاشون رنج میدادن که نگو ... من دانشجو ام و یه زور برای کارای مدارکم مجبور بودم برم بیرون ( تنها هم نبودم با پسرخواهرم بودم )، پدرم از صبح که منو دید جلو همه ی خواهرام و بچه هاشون خیلییی حرف بارم کرد😔😔 حرفایی که شاید برازنده‌ی یه دختر خیابونی باشه حرفایی که حکم چاقو بیخ گلو رو دارن... بدون هیچ دلیلی😔 ( من به شدت مذهبی ام چادری ام و اهل نماز و روزه و واجبات و حتی مستحبات اخلاقمم بد نیست ) اینقدررررر خجالت کشیدم اونقدر حالم بد بود که کل مسیر رو گریه کردم و تا چند روز با کسی حرف نمی‌زدم ... کلا وقتی یه مرد خونه نشین بشه با تمام اعضای خانواده مشکل پیدا میکنه ... اونقدر فشار روش هست که با بداخلاقی با دیگران سعی میکنه از اون فشار کم کنه ... آدما هیچ وقت به بی احترامی عادت نمکنن ( و من نمیتونم بهت بگم این بی احترامی ها برات عادت میشه ) اما سعی کن بهش بها ندی و حتمااااا خودت رو خالی کن با گریه کردن ( من خودم شبا گریه میکنم وقتی همه خوابن ) بعدش حسابی سبک میشی🤗 درمورد ازدواج هم خودت رو به خدا بسپار ... مدام به ازدواج فکر نکن چون اذییت میشی کتاب بخون خودسازی داشته باش و... کلا توی خانواده های بسته و فاقد روشن فکری و بصیرت ، اعضای خانواده خیلی صدمه میبینن فرقی هم نداره هم دختر هم پسر ... درمورد خونه هم باید بگم بازم شباهت داریم ... چاه مدام میزنه بالا و بوی به شدددددت بدی میپیچه تویخونه نم هم داره و ترکیب این دوتا واقعا افتضاح درحدی که چندبار مهمون اومد و نتونستن تحمل کنن و رفتن ... محله بسیاااار بدی هم هست ( هم معتاد زیاد داره هم دزد ) ( مشهدی هستم ) مدلیه که شبا جرئت نمیکنی تنها بری بیرون ... به یکی از دوستام گفته بودم فلان ما زندگی میکنم ... کلی تعجب کرد گفت اونجا زندگی میکنین!!! پس چرا اینقدر خوب موندی هنوز ؟ ( در حدی که طرف تعجب میکنه یه آدم سالم میبینه ) و اینکه گربه هم خیلی داره خونمون😔😭 و من مداااام میگم این خونه رو عوض کنیم اما قبول نمیکنن ... دنبال خونه مناسب هم می‌گردم اما انگار نه انگار ... امیدت به خدا باشه عزیز ... ❤️🌺 مطمئن باش هرچیزی حکمتی داره @azsargozashteha💚
❤️ : سلام 🌚🧡 امیدوارم حال همگی خوب باشه 🌝💙 من یه فیلمی دیدم واقعن دلم نیومد با شما مطالبش رو به اشتراک نذارم! توی نت  میچرخیدم که چشمم به یه فیلم افتاد! خانوم شهرزاد شریعت زاده یکی از تاجرای بسیار بسیار موفق و مهربون ایرانی هستن که جزو زنای موفق خاورمیانه به حساب میان و الان با آقای خارجی دارن زندگی میکنن راستش من خودم همش توی تحریم بودم همش تبعیض جنسیتی رو میدیدم چون داداشم پسره باید بیشتر حواسا بهش باشه و اینکه میدونم توی خیلی از جاهای این کشور داره بیداد میکنه خانواده منم خیر سرشون تحصیلکرده و بچه ناف شهر و محله های بالا شهرن همشم میگفتن که ما دختر و پسر برامون هیچ فرقی نداره ولی واقعا براشون فرق داره دختر حق نداره بد باشه اما پسر چرا پسر رو زنش میدن تا سر به راه بشه و اون دختر بدبخته که باید این پسر زبون نفهم رو آدم کنه بریم سراغ این خانوم توی یه سخنرانی به زبان انگلیسی گفتن که «پدر من همیشه به من میگفت تو به عنوان یه دختر ایرانی وقتی مجردی که تحت اختیار پدرتی، وقتی ازدواج کردی تحت اختیار شوهرتی و وقتی پیر شدی تحت اختیار پسراتی!» در ادامه میگفت  «من تمام این کلیشه ها رو کنار زدم» بعدشم به فارسی داد زد «بابا حالا بیا منو ببین کلی آدم تحت اختیار من هستن و همین جمله رو به فرانسوی و انگلیسی تکرار کرد!» کاری ندارم اون محجبس یا نه ممکنه خیلیا تا این پیام تو کانال گذاشته میشه تند و تند هی ریپلای کنن پیام منو و نقض کنن باید قبول کنیم که اکثر ما مسلمونا اصلا رفتارمون شبیه پیامبرمون یا امیر المومنینمون نیست! فقط نماز اول وقت میخونیم و خدا خدا میکنیم ولی تا دخترمون چیزی میخاد جوری میزنیم تو سرش که خدا عالمه! آهای خانوم چادری و نماز اول وقت خون و زیارت عاشورا خون! ببین منو! خدا گفته از حق خودم میگذرم از حق بنده ام نه هرچقد هم که بندش بد  باشه مامانای تو گروه! منو ببینین یه دختر محجبه سر به زیر خانوم اما با مشکلات سن بلوغ میتونی منو درک کنی؟ میتونی بفهمی که من وقتی یه مشکل دارم نیاز به فحش تو ندارم؟ میتونی درک کنی که من بهترین دوران زندگیم داره هدر درس، استرس، فضای مجازی، و کلی چیزای دیگه میشه؟ من اگه بهترین باشم توی درس ولی از نوجوونی چیزی نفهمم تو قول میدی دوباره نوجوون بشم و زندگی کنم؟ چرا حواستون نیست! بابا گذشت اون زمانی که دختر با کلی سیبیل و قیافه شلخته پلخته باید میرفت بیرون و جوری سر به زیر بود که چونش میخورد تخت سینش بابا آپدیت کنین خودتون رو من بچه مذهبیم مامانم که اصلا تا الان مامانم نبوده فقط منو زاییده و اسمش تو شناسنامه منه اونم مذهبیه و نماز اول وقتش ترک نمیشه. وقتی میخام برم هییت دنبالم نمیاد! هر چی تا الان بهش راز گفتم راز داری نکرده! سر هر مشکلی که واسه من پیش میاد به جای اینکه راه حل بده سرزنش میکنه با اینکه واقعااا خیلی از هم سن و سالام بهترم اما منو مقایسه میکنه حتی یه چیز جالب به خاطر اینکه پشت لبم رو موهاشو برداشتم بهم گفت الان سیبیل بر میداری فردا روز افتادی دنبال ...😐 با اینکه من خواستم مث همونایی که منو باهاشون مقایسه میکنه رفتار کنم ولی ناراحت شد! همه فامیل حسرت منو میخورن یه دختر محجبه و با ایمان و تیزهوشانی و زرنگ و مودب! هر وقت اقوام به مامانم گفتن خوش به حالت به صورت کاملا جدی میگه بخدا به خاطر یارانش نگهش داشتیم وگرنه تا الان سه تا بچه داشت😐 حالا من اصن شونزده سالمه😐 بش میگم خب اون دخترای خوبای تو فامیلم مث من بیرون خوبن به قول تو تو خونه بد میگه نه تو بدی چه ربطی به اونا داره😐😐😐😐 یعنی گاهی با خودم میگم خدا چه فکری کرد منو به اینا داد خدایی هر جانشستم میگن تو کاریت نباشه ها تو از سر مامان و بابات زیادی با اینکه من یه کلمه هم براشون درد و دل نمیکنم از بس بابا و مامانم منو تو جمع خورد کردن دیگه همه فهمیدن چقد من دنده پهنم که محل اینا نمیدم😂😐 خلاصه اینارو گفتم که هر جا لازم بود بشه تجربه هر جا لازم بود بشه درس عبرت و هر جا لازم بود بشه نصیحت در ضمن دخترای ایرونی! شماها فقط تحت اختیار خدا هسین! همین ببین خدا میخاد چه کنه! همه بابا ها معصوم و خوب نیستن! اما همه هم بد نیستن اوقات بدون کرونا🌚🧡 👇🌹 نظرات همه ی اعضا برامون محترم و مهمه هر شخصی هم دیدگاه خودش رو داره به هم احترام بذاریم 🙏❤️ @azsargozashteha💚
_منم اومدم خدمتتون... از اونجایی که خانواده محمد تو مدت ۶ ماهی که خواهرم عروسشون بود کاری به کار خواهرم نداشتن و یکم اخلاقیاتشون رو خانوادم شناخته بودن قبول کردن و منو نشون کرده محمد اعلام کردن تو جمع ۵ نفره خودشون..! اون وسط تنها کسی که هیچ حرفی نزده بود منه ۱۰ ساله بودم که داشتن برای آینده و زندگیم تصمیم میگرفتن اینقدر بچه بودم که حتی نظرمو نپرسیدن ببینن من میخوام ازدواج کنم یا نه؟ محمد ۲روز تهران موند و برگشت شهرشون که کارهاشو ردیف کنه و دو هفته بعد بیان برای عقد. محمد رفت و دوهفته شد دوماه و خبری ازشون نشد... تو ماه سوم بود که یک روز محمد زنگ میزنه به بابام و میگه ما آخر هفته میایم برای عقد.. نگو تو این ۳ ماه محمد داشته خانواده شو راضی میکرده! خانواده ی که برای عباس هیچ مخالفتی نکرده بودن و ازخداشون هم بود که پسر بیکارو بد خلقشون رو یجوری از سرشون باز کنن، ولی محمد حیف بود، پسر کاسب، عاقل، سربه زیر و فهمیده. محمد ۳ماه تلاش کرد و آخرش مادرش به شرط اینکه تهران نمونه و بعد از زن گرفتنش هم مثل قبل ساپورت شون کنه از نظر مالی قبول کرد که بیان برای عقد، این وسط محمد هم به خانواده من قول تهران زندگی کردن داد و هم به مادرش قول اینکه شهرشون زندگی کنه... پنجشنبه صبح شد و محمد و خانواده ش از شهرستان رسیدن دیماه بود و هوا سوز سرمای بدی داشت بابامم گفت خب چکاره ای جوون برنامه ت چیه ؟ محمدم گفت هیچی امروز عقد کنیم بابامم گفت بسم لله ساعت ۹ صبح بابا گفت بریم خرید لشکر کشی کردن و رفتیم خرید و این بین بابام به عموم سپرد تا ما میریم و میایم تو عاقد و بقیه کارا رو ردیف کن به عمه هم گفتن فامیلا رو خبر کن شب جشن عقده شام مهمون ما همونجور که گفتم بابام از نظر مالی مشکلی نداشت و خودش حتی تا وسایل سفره عقد و کرایه کرد از فیلم بردار و شام و... رفتیم خرید مادر شوهرم عین برج زهرمار بود و هیچ حرفی نمیزد تنها کسی که این وسط خوشحال بود محمد بود که واقعا به آرزوش رسیده بود بابام گفت بریم حلقه بخریم راه افتادیم سمت طلا فروشی وقتی وارد شدیم اول بابام دست به کارشد و گرون ترین و سنگین ترین انگشتر پشت ویترین و برای محمد خرید (اون زمان حلقه ست نبود هنوز) یه چند لحظه صبر کردیم دیدیم حرفی نمیزنن مادرم درگوش بابام یه چیزایی گفت و همون لحظه بابام گفت خوب بریم که محمد و خواهر و مادرش خیلی ریلکس راه افتادن و اومدن از مغازه بیرون ‌رفتیم کفش خریدیم رفتیم بوتیک لباس خریدیم بابام برای محمد خرید میکرد ولی اونا اصلا انگار نه انگار عروس آوردن خرید بابامم وقتی دید اینجوره برای منم خودش یه چیزای خرید کرد و برگشتیم خونه...... @azsargozashteha💚