#داستان_زندگی 🌱
#مازاده
سلام این داستان زندگی دختر همسایه ی ماست ،مازاده
مازاده دختر یازده ساله ی عمو لبویی بود. عمو لبویی همیشه سر کوچه خندان یک گاری داشت که زیرش کپسول گاز بود و روی گاری پر از لبو های داغ بود. همیشه زمستون بوی لبوهای داغ عمو لبویی کل محلو پر می کرد.
خدا به عمو چهار تا پسر داده بود و ۷تا دختر که آخرین دخترش تو بدترین شرایط به دنیا آمده بود. سن خانمش خیلی بالا بود و بارداری براش خیلی سخت و خطرناک بود. همه میگفتن نمیمونه پیره و میمیره. خیلی هم تلاش کرد که بچه رو بندازه، می گفت بعد از عروس و داماد و نوه واقعا خجالت اوره.
وقتی بچه سالم و سلامت به دنیا آمد مادرش که خیلی اذیت شده بود و خیلی برای انداختنش تلاش کرده بود و به خواست خدا باز به دنیا آمده بود اسمش رو مازاده گذاشتد
مازاده در زمانی به دنیا آمده بود که دو تا از خواهرها ازدواج کرده بودند و بچه هم داشتند. البته برادر ها هم ازدواج کرده بودند و بچه های ۵ الی ۶ ساله داشتند.
وضعیت مالی خوبی نداشتند. زمستونها با فروش لبو سر کوچه خندان امرار معاش میکردند و تابستان ها هم بیشتر سرکوچه جوراب و زیرپوش بساط می کرد.
مازاده یک دختر ریزنقش با موهای مشکی و لخت بود. که همیشه توی کوچه همراه پسرها و دخترهای هم سن و سالش مشغول بازی بود. از بچگی با مرتضی همبازی بود.
از نظر شکل و ظاهر خیلی سیاه و زشت بود. همه میگفتن بچه اخر، مادر پدرش پیر بودن، این شکلی شده. زشتی و لاغری مازاده باعث شده بود که بچه های محل بهش بگن جوجه اردک زشت.
خیلی ناراحت می شد ولی حرفی نمی زد و فقط گریه میکرد. مرتضی دلش براش میسوخت و همیشه با بچه ها دعوا می کرد که مازاده رو جوجه اردک زشت صدا نکنند. مرتضی یه جورایی از بچگی مواظب مازاده بود خیلی نگرانش بود. هر روز صبح تو کوچه با هم بازی میکردند و عمو لبویی به بچه های کوچه لبوی داغ میداد.
خاطرات خوش و زود گذر کودکی با یک چشم بر هم زدن گذشت و مازاده وارد سن ۱۵سالگی شد.
مادر خیلی مریض بود و درمان و دکتر فایده ای نداشت. بعد از چند روز که در بستر بیماری بود و همه ی بچه ها کنارش بودند، مادر نیمه های شب فوت کرد و صدای گریه و فریاد از خونه ی عمو لبویی خبر از فوت همسرش رو میداد.
با فوت مادر، مازاده خیلی تنها شده بود و افسرده و گوشه گیر شده بود. خیلی بی تابی میکرد.
تا مراسم سوم و هفتم و چهلم خواهر و برادرها همه کنارش بودند ولی بعد مراسم همه رفتند..مازاده مونده بود و عمو لبویی ....
#ادامه_دارد
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••