شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 💚 با سلام من دوتا کک مک بزرگ رو دوتا گونه ها دارم چکار کنم پاک بشه خیلی روش ها استفاده
#پاسخ_اعضا 💚
سلام در مورد خانمی که گفتن از وقتی که پسر به دنیا اومده لکنت گرفته عزیزم من خودم 14 سالمه وقتی کوچیک بودم اصلا خوب نمی تونیتم صحبت کنم با اشاره با خانوادم حرف میزدم حتی وقتی میخواستم برم مدرسه گفتن مشکل داره اما وقتی مدرسه رفتم تو 1 سال مثل بقیه حرف میزدم بنظرم دخترت مدرسه بره خوب میشه من که مثل بچه دوساله حرف میزدم خوب شدم دختر تو که خیلی کم پیش مییا خوب میشه
💚💚💚💚💚💚
سلام اون خانمی که دخترش لکنت زبان داره ان شا الله که خوب میشه وبه هیچ وجه نباید بترسه وجلوش دعوا وبحث نباشه ووقتی داره حرف میزنه به هیچ وجه جملشو کامل نکنید بزارید خودش کامل کنه صحبتشو وتخم کبوتر عالیه به امید اینکه خوب بشه ان شا الله 💐لطفا پیاممو بزارید توکانال
💚💚💚💚💚💚
سلام به همه ی اعضای گروه خانمی که گفتن بچشون لکنت زبون گرفته خواستم بگم پسر منم تا 5 سالگی میخواست حرف بزنه کلمه اول مثل میگم را چند بار میگفت بعد ادامه ی حرفش میزد. با معلم مهد صحبت کردم گفت بیارش مهد خوب میشه همین که مهد رفت شعر بهش یاد دادن اینا بعد از چند ماه کامل خوب شد. نگران نباش ان شاءالله خوب میشه اصلا به روش نیار که استرس بگیره بدتر بشه خدایی نکرده. باهاش شعر بخون . به امید خدا خوب میشه
💚💚💚💚💚💚
سلام در پاسخ آن خانومی که کک و مک دارند من به شخصه روی صورتم لکه بود روش های مختلفی رو هم انتخاب کردم هم سنتی و هم کرم های مختلف هزینه ی زیادی هم کردم اما آخرین کرمی که خریداری کردم به صورت کامل لکه ام برداشته شد کرم لکه بر ترنجان بود مارک های مختلفی استفاده کردم اما قیمت این کرم خوب بود و هم کیفیتش عالی بود.
و برای اینکه لکه های صورتتون بزرگتر نشه حتما ضد آفتاب تحت هر شرایطی استفاده کنید چون نور آفتاب باعث تشدید لکه های صورتتون میشه ☺️
💚💚💚💚💚💚
سلام درمورد اون خانمی که شوهرشون دنبال کار هستند اگردر شهر خودشون کار نیست در شهر کاشان وآران وبیدگل شرکت های فرش هست اگه شوهر این خانم به اینکار علاقه دارد کارگر زیاد می گیرند می توانند مهاجرت کنند ولی باید در شهر دیگر خانه اجاره کنند وپول اجاره خونه هم هست البته امکان کار برای خانم ها هم در این شهر وجود دارد البته مهاجرت هم یک سری مشکلات خاص خودش را دارد
💚💚💚💚💚💚
اون خانومی ک گفتن بیماری اعصاب دارن بجای قند از توت خشک استفاده کنن چون دشمن اضطراب و عصبانیته
و شکلات تلخ هم آدم رو آروم میکنه
بادمجون هم بخورند برای اعصاب خوبه اما سرخ کرده نباشه باید بصورت خام یا آب پز بخورند
پونهی دم کرده هم تاثیر گذاره
امام صادق هم فرمودند برای اعصاب هر شب قبل خواب و هر روز صبح ناشتا ی قاشق عسل طبیعی رو در آب حل کنند بخورند
خانوم شما مغزتون هم آبش خشک شده برای آبرسانی ب مغز چکاندن دو قطره روغن بنفشه هر شب در بینی انجام بشه
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_پنجم برای مراسم عروس کشون فقط جوان ها اومدن و خونواده خودم و هاشم وقتی ما رو گذاشتن خونه یه ک
#بخش_ششم
هرچی هم از خوراکی ها میدیدن تعارف نمی کردن و برمی داشتن و خورده هاشو می ریختن روی فرش و مبل..
کلافه شده بودم مامان هم حالش کم از حال من نبود...
مهمان ها وقتی شام خوردن خداحافظی کردن و رهسپار خونه هاشون شدن و منو با یه دنیا کار تنها گذاشتن
مامان می خواست بمونه و تو کارها کمکم کنه که مانع شدم پادرد داشت و درست نبود
بلافاصله جارو رو برداشتم و همه جا رو جارو کشیدم و بعد رفتم تا دوش بگیرم
از حموم که اومدم سرمو خشک کردم و رفتم تو رختخواب و هنوز سرمو روی متکا نذاشته خوابم برد
صبح که از خواب پاشدم هاشم و به زور راهی محل کارش کردم و خودم هم رفتم تا یه سر به مامانم بزنم
وقتی رسیدم بغض راه گلومو بست هنوز یه روز بیشتر نگذشته بود ولی حسابی دلتنگ مامان و بابا و کمند و داداشم شده بودم برعکس عروس های دیگه تو مراسم عروسی اصلا گریه نکردم یادم می اومد دختر خاله ام تو عروسیش انقدر گریه کرده بود که چشمهاش باز نمی شد و صداش بدجور گرفته بود
هنوز ننشسته زدم زیر گریه دلم برای این خونه و حال وهواش تنگ شده بود صفای که خونه اقاجون داشت هیچ جای دنیا نداشت انگار زندگی رونق داشت
همه پا به پای من گریه می کردن مامان و کمند و آقاجون اشک تو چشمهاش جمع شده بود حتی حسین که همیشه همه چیزو به مسخرگی می گرفت ساکت بود ساعتی گریه کردم
وقتی حسابی خودمو خالی کردم دست آقاجون و مامان رو بوسیدم کمند و بغل کردم و تو بغل هم گریه کردیم
تا ظهر همونجا موندم و دم دم های برگشت هاشم
با یه ظرف از کتلت های مامان برگشتم خونه
هاشم اومد ناهارمونو خوردیم و
رفتیم تا کمی استراحت کنیم
ساعت حدود چهار بود که هاشم یه چایی خورد و رفت سرکار، منم مشغول کارها شدم
هنوز ساعتی نگذشته بود که فریبا و بچه هاش فاطیما دخترش احمد پسر بزرگش و امیر عباس پسر کوچیکش اومدن که بهم سر بزنن و منو از تنهایی دربیارن
از همون دقایق اول شروع کردن به شیطنت ، امیر عباس و احمد باهم کشتی می گرفتن و تو سر و کله هم می زدن فاطیما هم دست کمی ازشون نداشت
چند ساعتی گذشت و فریبا خیال رفتن نداشت از سروصدای بچه ها سردرد گرفته بودم
فریبا هم بهشون هیچ تذکری نمیداد و برعکس بی خیال و فقط قربون صدقه شون می رفت
ساعت حدود نه بود که آقا فرشید شوهر فریبا اومد و به اصرار فریبا گازمونو وصل کرد و من برای بار اول شروع کردم به آشپزی و چون فریبا و شوهر و بچه هاش هم بودن برنج بیشتر برداشتم و یه دمپخت قرمز درست کردم با سالاد و ماست که بسیار هم خوشمزه شد...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#دردو_دل_اعضا 💚
سلام دوستان میخوام کمی دردل کنم راستش 6 ساله ازدواج کردم خدا رو شکر همسرمم رو خیلی دوست دارم اونم همینطور مشکلم رفتارهای تمام خانوادش هست مثلا شب بله برونم وقتی مجلس آقایون روی یک کاغذ اندازه مهریه وپول شیربها وغیر رو نوشته بودن وقتی اوردن مجلس خانمها ت من امضا بزنم قبل از اینکه ب دست من برسه خواهر شوهر بزرگم از دست اونی ک آورده بودش کشیدش ی دور خوند بعد داددست من گفت حالا امضا کن می خواست ببینه باب میلش نوشتن ی تو همون شب من رو برد تو ی اتاق گفت باید بدنت رو چک کنم سوختگی ی عیب ونقصی نداشته باشی منم سنم کم ناراحت میشدم ولی ب رو خودم نمیوردم چون همسرم مرد رویاهام بود وخیلی دوسش داشتم میترسیدم حرفی بزنم خواهرش بهم بزنه ی یبار تو نامزدی سر موضوعی با همسرم حرفم شد خواهرش فهمید با اینکه من مقصر نبودم ولی چون اهل قهر دعوا نیستم ونبودم پیش خودم گفتم اشکال نداره تماس گرفتم با همسرم تا از دلخوری در بیاد صدای خواهر شوهرم رو شنیدم ک ب همسرم میگفت رضا کولش رو نخوری بگو فقط طلاق چند بارم تکرار کرد ولی همسرم چیزی نگفت خیلی ناراحت شدم ولی بازم چیزی نگفتم. همسرم مریض شد با اینکه نامزد بودیم بهم گفت بیا باهم بریم پیش دکتر حالم خوب نیست رفتیم دکتر تشخیص داد بستری بشه دوروز بیمارستان بود منم کنارش ی خود همسرم دوست داشت من باشم همه خانوادش امدن ملاقاتش غیر خواهر بزرگش وقتی هم مرخص شد با کمک برادر شوهرم بردمش خونشون خواهرش با هردمون حرف نمیزد شنیدم ب شوهرم برگشت گفت ایندختر غریبه رو ب ما ترجیح دادی تو ک بد حال بودی چرا ب خودم نگفتی خلاصه ما عقد کردیم ب من در مورد طلاها تو جم گفت صلیقه ک نداری بعدم بعد عروسی همش میمد خونمون وسایل خونه رو جابجا میکرد میگفت اخه اینم شد چیدمان در هفته مرتب میمد خونمون همشم ایراد میگرفت بعدم شب می موند نمیرفت مثلا من وهمسرم خوابمون نمیمد میخواستیم تلوزیون نگاه کنیم میگفتم مزاحممه بگیرید بخوابید من دوتا دمپایی داشتم ولی یکیشون رو خیلی دوست داشتم ی روز امد خونم دیدم موقع رفتن اون یکی رو ک من دوسش داشتم رو داشت میبرد برگشت ب همسرم گفت اخه دوتا دمپایی واسه چی خریدی اسرافه وقتی گفتم من دمپایم رو ددوست دارم نمیدم اگ میخوای اون یکی رو ببر بدش امد ب حالت قهر از خونه رفت. ی روز مادر شوهرم ی سفر میخواست بره گوشیش نمیدونم خراب شده بود امد خونمون دیدم داره ب همسرم میگه گوشی سارا رو بگیر ببرم اونجا گوشی لازم دارم بااینکه من خط وگوشی رو از خونه بابام اورده بودم ی برا دختراش خاستگار میمد خونمون میومد وسایل جهیزیه من رو میبردن بعد ک حرفی میزدم همگی. ناراحت میشدن میگفتن چقد خسیسی ی وسایل شخصی من مثلا لوازم آرایشم رو میگفتن اینو بده ووقتی نمیدادم میگردنش جنگی ودلخوری ی مثلا ی روز حواسم نبود ب خواهر شوهرم گفتم این شلوار مجلسیم ایکاش این رنگش رو نمیگرفتم پشیمون شدم بعد از چند دقیقه وقتی تو آشپزخونه بودم دیدم پاش کرده برگشت بهم میگه بهم میاد منم موندم بگم درش بیار ناراحت میشه همسرمم خانوادش رو دوست داره بفهمه ازم دلخور شه ک ی شلوار چ ارزش داره بخاطر همین چیزی نگفتم و بردش ی شوهرم برا ماشین خریدن منو برد چقدم خوشحال بودیم بعد گفت بریم خونه بابام نشونشون بدیم وقتی رسیدیم همسرم ماشین رو برد تو حیاط خواهر شوهرم ت دید حتی سلاممون هم نکرد بهامون حرفم نزد حرفشم این بود چرا نظر ما رو نگرفتی برا انتخاب مدل ماشین ت ی مدت سوارش نمیشد 😔 سرتون درد نیارم اونقدر در حق بدی کردن بی احترامی کردن ک بخوام بنویسم ی کتاب میشن ت همین الان هم اونقدر حسادت میکنه ببینه همسرم بهم احترام میزاره ازم تعریف میکنه ب همسرم میگن زن ذلیل کافیه بچمون رو بغل بگیره چند نفری بهش میگن چ زمونه ای شده پدرم پدرای قدیم انگار ن انگار بچه مادر داره .همین خواهر شوهرم بالاخره ازدواج کرد اتفاقا ی شهر دور افتاد روزی نیست ک از دست خواهر شوهراش نناله مادر شوهرمم بعد من دوتا عروس گیرش امد زبون دراز یبار ب یکیشون ی چیز گفت جاریم رفت وسط حیاط جیق جیقی میزد وخودشو میزد ی اون یکی ی اختلاف کوچیک پیش امد داداشش رو اورده بود در خونه پدر شوهرم بلند بلند داداشه فوششون میداد کلن آبروشون رفت .با اینکه حالا نسبت ب قبل اذیتاشون کمتر شده ولی هنوز نیش وکنایه دارن منم سپردمشون ب خدا بهشونم گفتم خواهر شوهرم ی روز ک ناراحتم کرد وبهم توهین کرد جلوش گریه کردم وگفتم مسپارمت ب خدا دیدم امد بغلم کرد گفت ببخشید دست خودم نیست فشار زندگیه حلال کن 😔
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_سوم راضیه چون خانوادم تو ده بودن و ازم دور بودن میدونست نمیبینمشون کسیو ندارم راحت اذیتم میکرد
#بخش_چهارم
اون شبم گذشت و بعد چند وقت همش احساس خواب آلودگی داشتم یه روز بلند شدم داشتم صبحانه نیمرو برای آقا درست میکردم که حالم بد شد
آقا تا دید حالم بده بردم دکتر و فهمیدیم حامله ام میشد قشنگ برق و تو چشمای آقا دید چقدر خوشحال بود میخندید ، از خوشحالیش منم خوشحال شدم هی میخندیدم.
دکتر بهش گفته بود که سنش کمه و باید خیلی مراقب باشین زیاد نباید کار کنه آقا دیگه نمیزاشت تکون بخورم، تا به خونه برسیم کلی برام خرید کرد
وقتی رسیدیم خونه راضیه گفت چه خبره اول صبحی کجا رفتین به سلامتی دیگه دوتایی میرید بیرون
آقا با خوشحالی گفت معصوم حاملس
احساس کردم غم عالم ریخت تو دل راضیه رفت تو هم آروم گفت به سلامتی
آقا گفت راضیه داریم بچه دار میشیم دیگه خوشحال باش
برای اولین بار دیدم آقا اونجوری رفتار میکنه، راضیه رو بغل کرد میچرخوند اصلا انگار رو ابرا بود
بهم گفت دست به سیاه و سفید نمیزنی دیدی که دکتر گفت استراحت کن از این به بعد راضیه کمکت میکنه
راضیه صداشو برد بالا گفت مگه تو کلفتشم
اقا گفت یه مدته بخاطر بچمون حرف اضافه ام نباشه هوای معصومو داشته باش
از اون روز راضیه فقط میخواست منو بسوزونه خیلی اذیتم میکرد وقتی به چیزی میخندیدم میگفت خیلی خوشحالی؟ خوشحالیت زیاد طول نمیکشه بچه رو بیاری باید بزاریش اینجا راهتو بکشی بری خونه بابات
همیشه تو تنهاییمون ته غذا رو برام میریخت گوشت کباب میکرد میخورد به من نمیداد اما جلوی آقا اینجوری نبود
مادر آقا چند روز یبار میومد بهمون سر میزد، وقتی راضیه میرفت و تنها میشدیم میگفت اذیتت که نمیکنه منم از ترسم میگفتم نه
خیلی وقتا دلم میخواست انقد بزنمش که خالی بشم اما یه وقتایی هم دلم براش میسوخت که نمیتونه بچه دار بشه اما دلم برای خودمم میسوخت، ..
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#پرسش_اعضا 💚
من وسط ابرو خط داشتم قبلا کمتر بود الان زیاد شده اگر کسی راه درمانی داره معرفی کنه به غیر از بوتاکس جراحی به روش سنتی وطبیعی و همچین چین چروک رو گونه اطراف چشم
🧡🧡🧡🧡🧡
سلام شماره مشاوره تلفنی میخواستم امکان حضوری رفتن ندارم خیلی لازم دارم ممنون
🧡🧡🧡🧡🧡
سلام پدربزرگم فوت کردن برای شادی روحشون یه صلوات بفرسین ممنون🌹🌹
🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡
سلام لطفا خواهشا پیام من و بزارید.راستش من دارم میرم نهم و انتخاب رشته دارم.خودم به 2 شغل علاقمند هستم.یکی معلمی یکی وکیل شدن.وکیل شدن و بیشتر دوست دارم ولی وقتی با مادرم راجبش حرف میزنم خیلی دلایل میاره که بعضی موقع ها من منصرف میشم.مامانم کاری نداره که چه شغلی و انتخاب کنم ولی ما خانواده ی مذهبی هستیم و مادرم درباره وکیل شدن میگه اگه نتونی تو دادگاه بی گناهی یه فرد و ثابت منی و اون فرد به ناحق بره زندان یا هر حکمی بگیره به گردن توعه و حق الناس کردی!!!یا مثلا میگه شاید تو دادگاه از کسی دفاع کنی که حقش نباشه و اشتباه کنی و حق الناسه!! من خودم به شخصه روی حق الناس خیلی حساسم به حدی که شبا خوابم نمیبره. میشه اگه در این شغل حرفه ای دارین توضیح بدید که ایا مادرم درست میگن؟یا مثلا اگه من نتونم بی گناهی فرد و ثابت کنم اون پولی که گرفتم حرامه؟؟ لطفا اگه اطلاعاتی در این موارد دارین بگید چون واقعا سر دوراهی موندم
🧡🧡🧡🧡🧡🧡
سلام...خوبین؟لطفا سوال منم بزارید در کانال...بنده پولیپ رحم دارم که علامت دارد..اونم خونریزی زیاد عادت ماهیانه..عزیزان کسی برای درمانش اطلاعی داره....در ضمن من یک کلیه هم دارم
ایدی ادمین 👇🏻🌱
@habibam1399
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 💚 من وسط ابرو خط داشتم قبلا کمتر بود الان زیاد شده اگر کسی راه درمانی داره معرفی کنه به
#پاسخ_اعضا 🧡
سلام خسته نباشین میخاسم ب اون دختر خانومی ک کلاس نهم هستنو میخان انتخاب رشته کنن ب اون دوتا شغلی ک علاقه دارن باید رشتشونو ادبیات انتخاب کنن ولی واقعن باید سخت تلاش کنی تا بتونی معلمی یا وکیل بشی چون رتبه شما باید تک رقمی بش منم پسرم ۱۷ سالمه س سال دیگ کنکور دارم رشتمم ادبیات برام دعا کنین بتونم موفق بشم ممنو از کانال خوبتون-🦋
🧡🧡🧡🧡🧡🧡
سلام درمورد دخترخانمی که انتخاب رشته دارند و درمورد شغل وکالت تردید دارند..
عزیزم منم هم سن شمام وانتخاب رشته دارم،اول اینکه مادرسنی هستیم که شخصیت وعلایق مون مدام درحال تغییر پس بهتره به یک مشاورتحصیلی مراجعه کنید شاید بعدا علاقه تون تغییر کرد. واینکه اصلا ببینید شخصیتتون به شغل وکالت میخوره یانه
بعدشم وکیل هاکه همشون پرونده های قضایی برنمی دارند(که مربوط به حق وحقوق وحق الناس و...) وشامل اینکه مثلا وکیل یک شرکت بشند امور اداری رو سامان بدهند ویاتو دادگاه باشن هم هست.
پس این شغل زیر شاخه داره.
از اینا گذشته حکم رو دادگاه تعیین میکنه(قاضی) نه وکیل، وکیل طبق درس ها وقانون ها و چیزایی که دردانشگاه خونده فقط از موکلش دفاع میکنه همین، ودرضمن شغل هایی که مثل این مورد شغل هست خود شخص انتخاب میکنه که طبق قانون ووجدان خودش شریف کار کنه یا اینکه نه به خاطر پول کارکنه.مادرتون اطلعات درستی نداشته که اینطوری گفته بهتره خود شما هم بیشتر دراین مورد تحقیق کنید.
من خودم این شغل رو واقعا خیلی دوست دارن واز اینکه حق شخصی ضایع بشه واقعا آزارم میده، اماخب ازالان سختی هاشو هم درنظر گرفتم که چقد درسش سخته وکتاب های بسیار سنگین وقطوری روباید بخونم.وخلاثه یکم سخته دیگه کار تو دادگاه قضایی و ....
درمورد شغل معلمی به نظرم خیلی خوبه مخصوصا اگه از طریق رشته انسانی بری یکم قبولیش کمه اما بهتره وبه نظر من تنها شغل تضمیمی از همه لحاظی در ایران هست از ترم اول دانشگاه که بری حقوق میگیری وبیمه و چک وخلاصه،امیدوارم خیلی خوب فکر کنی تصمیم درستی بگیری امیدوارم موفق باشی🌷💕
🧡🧡🧡🧡🧡🧡
سلام در خصوص اون خانمی که گفتن دوست دارن وکیل بشن و خانواده مذهبی دارن
یک توصیه اگر به یه شغل علاقه داری حتما برو
من خودم مذهبیم مشکل ما مذهبیا اینه به خاطر حق و الناس این چیز ها وارد این شغل ها نمی شیم و در نتیجه الان بیشتر وکیل های ما متاسفانه آدم های بنده ی پول شدن و هر کی مول بده میرن وکالتش میگیرن
شما اگر آدم حق خواه و حق طلبی هستی و میدونی میتوتی وکیل خوبی بشی این وظیفه و حق به گردن توطئه
الان ترس از حق الناس داری
اون دنیا بهت میگن تو که شرایط و نعمت استعداد و داشتی چرا ازش استفاده نکردی
اگر از خودت مطمئنی که وکیل زیاده و حق خواهی میشی این حق به گردنته
تو تمام تلاشم برا حق خواهی بکن خدا انشاءالله کمکت میکنه
🧡🧡🧡🧡🧡🧡
خواهرم حرفه وکالت برای زن سخت وپردردسر
هست اگرروحیه ماجراجویی دارید اقدام کنید
وگرنه معلمی برای خانم بهتر هست
پدرم دوستم که وکیل هست می گفت عمرم رادر زندانها وبا مجرمین سر کردم
وبارها ازطرف شخص مقابل پرونده موکلم تهدید شدم
فکرهایتان را بکنید گلم بعد اقدام کنید
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_ششم هرچی هم از خوراکی ها میدیدن تعارف نمی کردن و برمی داشتن و خورده هاشو می ریختن روی فرش و مب
#بخش_هفتم
هاشم سر سفره مرتب از دستپختم تعریف می کرد و همه حرفشو تایید می کردن تا پاسی از شب موندن و وقتی خیالش راحت شد که بچه هاش همه جا رو حسابی به هم ریختن و دیگه خسته شدن و انرژی شون تخلیه شد و خوابشون میاد خداحافظی کرد و رفت
وقتی رفتم تو اتاق خواب از صحنه ای که می دیدم شوکه شدم تمام وسایل داخل کمد و کشوها که با مامان و خاله با سلیقه خاصی چیده بودیم بیرون ریخته بود
با اعصابی خورد به سمت کشو ها رفتم وشروع کردم وسایل داخل رو مرتب چیدن زیرلب غر غر
می کردم از زمین وآسمون شاکی بودم
از فریبا وبچه هاش عصبانی بودم
هاشم که منو اینطوری دید به آرامش دعوتم کرد
ازاین همه بی خیالی وخونسردیش کلافه شدم
وقتی کارم تموم شد به تختخواب رفتم و وقتی هاشم اومد سمتم بهش بی محلی کردم
صورت هاشم از شدت عصبانیت قرمز شده بود
بی خیال پشتمو کردم و خوابیدم
صبح هم با ناراحتی وبدون اینکه صبحانه بخوره ازخونه زد بیرون
تا ظهر خونه موندم وسرگرم آشپزی بودم که دیدم زنگ می زنن
وقتی دررو باز کردم امیر عباس بود
بااخم نگاهش کردم و گفتم : تنهایی اومدی مامانت خبر داره اجازه گرفتی
_اره مامانم گفت بیام پیش تو تا تنها نباشی
با اکراه دعوتش کردم بیاد تو
اما تا خواست شیطونی کنه سرش داد زدم و گفتم بشین سرجات اینجا که جای شیطونی نیس دیروز به اندازه کافی همه جا رو ریختی به هم یعنی چی در دیزی باز حیای گربه کجا رفته
امیر عباس عصبانیت منو که دید نشست سرجاش و منم مشغول آشپزی بودم ساعتی بعد دیدم صدای ازش در نمیاد اومدم دیدم تو سالن نیس فکر کردم رفته خونشون
همین که می خواستم برگردم
حس کردم ازتو اتاق خواب صدا
میاد
به سمت اتاق خواب رفتم از صحنه ای که می دیدم شوکه شدم
امیر عباس تمام لوازم آرایش منو بیرون کشیده بود و کرم پودرها وپنکیک ها را به سر وصورتش مالیده بود سر تمام رژ لب هام را خراب کرده بود رژ گونه وسایه هام را هم ازبین برده بود ورنگ ها را باهم قاطی کرده بود لاک ها و هرچی لوازم آرایش تو میز توالت بود بیرون کشیده بود و همه رو نابود کرده بود صورت خودشو رنگی کرده بود سریع دستشو گرفتم و با گریه به سمت دستشویی بردم و شروع کردم صورتشو با با صابون شستم چون آنقدر لوازم آرایش به خودش مالیده بود که هیچ جوره پاک نمیشد بعد از دقایقی کشمکش با امیر عباس صورتشو تمیز کردم وشروع کردم لوازم آرایشمو مرتب کردن
درصورتی که حتی یک دونه از لوازمم ازدستش سالم نمونده بود. همون موقع بود که هاشم وفریبا همزمان سررسیدن وقتی ماجرا رو گفتم زدن زیر خنده...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#پرسش_اعضا 🧡
سلام ممنون از کانال خوبتون
یه مشکلی داشتم ممنون میشم تو کانالتون بزارید،
من چند وقته ک عقد کردم اگ خدا بخواد عید غدیر عروسیمه، چیزی ک هست شوهرم مرد خوبیه منتهی بشدت بدقول و فراموش کاره😥😔من چون خودم خیلی حساسم سر وقت و قول وقرار بارها با هر روشی ک فکر کنید سعی کردم ک این عادت بد رو از سرش بندازم ولی نشد ک نشد، حالا بدقولی رو میشه ب حساب کار و مشکلات گذاشت ، فراموش کاریشو نمیدونم چیکار کنم مثلا الان بهش میگم فردا عروسیه دخترخالس کاراتو بکن ک فردا دیگه سر وقت بیای بریم دقیقا شما فک کن پنج دیقه بعد ک بهش میگم اصلا یادش میره🙄😭😭 و جالبش اینکه چیزایی ک به نفعشه همیشه یادشه چیزایی که خنثی باشه یا به ضررش باشه دقیقا سر ده دیقه یادش میره ، دیگ دارم کلافه میشم هر حرفی رو باید ده ها بار بهش بگم تا یادش بگیره ،آدم کم هوش و ...نیست کار آزاد داره و با ریاضیات ومحاسبات سروکار داره ولی تو زندگیمون اینجوریه ،خواهش میکنم راه کار بهم بدین ک بتونم یا خودمو به بیخیالی بزنم یا این دوتا رفتارش از سرش بیفته 😭😭😭😔و یه چیز دیگه اینکه نمیتونه به خانوادش نه بگه یعنی تو این مدت عقد نشد یبار بریم بیرون دوساعت باهم باشیم اگ خارج شهر هم بودیم خانوادش زنگ بزنن بگن بیا کارت داریم میره و اصلا انگار ن انگار ک من حقی دارم 😔
ادمین جان لطفا تو گروه بزار دوستان راهنمایی کنن 😔
❤️💚❤️💚❤️💚❤️💚
سلام لطفاً پیام منو توی کانال بزارین
من یک مشکلی توی زندگیم پیدا کردم که سخت منو افسرده و ناراحت کرده
جوری که اصلا نمیتونم غذا بخورم و خیلی ضعیف شدم
دوستان کسی دعای خاصی یا چله خاصی میشناسه ک زودتر دعام مستجاب شه بلکه به حق این دعاها مشکلم رفع شه؟
التماس دعا
❤️💚❤️💚❤️💚❤️💚
سلام من یه دختر ۱۸ ساله هستم مذهبی و محجبه هستم یه آقایی که بیش از ۷ سال از من بزرگترن اومدن خواستگاری من ایشون از نظر مذهبی تقریبا خوبن در کل خوبن اما به نظر من اون جدیتی و اقتداری که یک مرد باید داشته باشه رو ندارن راستش رفتارشون از نظر من به سنشون نمیخوره رفتارشون از نظر من یکم سنشون رو پایین تر نشون میده ما تاحالا ۳ جلسه حرف زدیم و یک جلسه مشاوره هم رفتیم من حس میکنم ایشون دارن احساسی عمل میکنن و اصلا به تفاوت ها اهمیت نمیدن و همین که دیدن من چند تا از چیزهایی که براشون مهمه رو دارم دیگه به چیزی اهمیت نمیدن و هرچی من میگم یا قبول میکنن یا میگن در آینده درست میشه در ضمن مادرشون تو حرفاشون به مادرم گفته بودن ایشون وسواس تمیزی دارن و رو مرتب بودن خیلی حساسن خودشون اینو به من هم گفتن و حتی یکی از خط قرمز هاشونه من ادم شلخته ای نیستم اما خیلی هم مرتب و تمیز نیستم
من خیلی تردید دارم و دو دل هستم پدر و مادرم تصمیم رو گذاشتن به عهده خودم. من دوست دارم مرد آیندم یکم جدی تر و مقتدر تر باشه نمیدونم باید چیکار کنم راستش اصلا به دلم ننشستن و فعلا هیچ علاقه ای بهشون ندارم ایشون صرفا فقط یه خواستگار هستن برای من (جلسه سوم رو نمیخواستم برم اما مشاورم گفتن زود قضاوت نکن و دوجلسه دیگه صحبت کن برای همین رفتم) دلیل تردیدم اینه که اطرافیان مثلا خالم میگن پسر خوبیه زود ردش نکن یا این که میگم ممکنه ناراحت بشن یا دلشون بشکنه راستش چون دلم میخواد بگم نه عذاب وجدان دارم
خواستگارهای دیگه ایی هم دارم که خوبن الان نمیدونم چیکار کنم به خواستگار جدید فکر کنم ؟ اگه فکر کنم کار اشتباهی نیست؟ یا جواب نه قطعی رو به این بنده خدا بدم بعد برم سراغ بقیه؟ اصن به این بنده خدا جواب نه بدم؟
لطفا اگه تجربه ای دارین یا میتونین کمک کنین بگین با تشکر
ایدی ادمین 👇🏻🌹
@habibam1399
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#بخش_چهارم اون شبم گذشت و بعد چند وقت همش احساس خواب آلودگی داشتم یه روز بلند شدم داشتم صبحانه نیمر
#بخش_پنجم
، میدونستم بچم به دنیا بیاد ازم میگیرنش و از اونجا میرم خیلی نگران بودم هرچی میگذشت بیشتر حسش میکردم دلم نمیخواست بدمش به اونا حس مالکیت و مادری به بچم پیدا کردم نمیخواستم بچمو به کسی بدم
راضیه هم روز به روز بدتر میشد مخصوصا وقتی میدید آقا خیلی هوامو داره برام میوه میخرید پوست میکند یه وقتایی نمیخواستم بخورم خودش میوه دهنم میزاشت سرشو میزاشت رو دلم که صدای قلب بچمونو بشنوه
این کاراش رو منم تاثیر گذاشته بود و شوقمو بیشتر میکرد
یه روز آقا قرار بود بره یه شهر دیگه و از دو سه روز قبل کلی به راضیه سفارش کرد که هوای منو داشته باشه
راضیه ام میگفت خیالت راحت حواسم هست
یادم نیست دقیق چند وقتم بود ولی یادمه ماه های آخرم بود خودم خیلی چاق شده بودمو شکمم بزرگ شده بود
همون روز ۶ صبح آقا رفت و ما بدرقش کردیم وقتی برگشتیم داخل خونه راضیه رفت رخت خوابشو پهن کرد گرفت خوابید
من وایسادم به جمع کردن صبحانه و شستن ظرفها
دم اذان ظهر راضیه بیدار شد رفت بیرون بعد ده دقیقه اومد دیدم کلی سبزی دستشه
پارچه پهن کردیم انداختشون رو پارچه گفت شروع کن پاک کردن الان میام، رفت دیگه کو تا بیاد
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••
بعد یڪ سال بهار آمدہ میبینے ڪہ
باز ٺڪرار بـہ بار آمدہ، میبینے ڪہ
سبزے سجدہ ے مارا بـہ لبے سرخ فروخٺ
عقل با عشق کنار آمدہ،میبینے ڪہ
آنڪہ عمرے بـہ ڪمین بود،بـہ دام افٺادہ
چشم آهو بـہ شڪار آمدہ،میبینے ڪہ
حمد هم از لب سرخ ٺو شنیدن دارد
گل سرخے بـہ مزار آمدہ،میبینے ڪہ
غنچہ اے مژدہ ے پژمردن خود را آورد
بعد یڪ سال بهار آمدہ میبینے ڪہ
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha}
••-••-••-••-••-••-••-••