🥀🕊#شهدای_ارتش
🔸 فرمانده گروهان تکاوران
لشکر ۲۳نیروهای ویژه هوابرد
ارتش جمهوری اسلامی ایران
💐متولد : ملایر همدان
🔸 فارغ التحصیل دانشڪده افسرے
حضرت امام علی (علیه السلام)
🔹 قهرمان رشته ڪشتی
🌷 شهادتـ : فروردین ۱۳۶۷
مریوان، عملیات بیت المقدس ۵
🌴در تصرف ارتفاعات ڪله قندے درحالےکه پیشاپیش نیروهایش بود مورداصابت تیرمستقیم دشمن قرارگرفت ولی فریاد زد و نگذاشت بہ خاطرخودش نیروهایش عقب نشینے ڪنند و عملیات به دستور او ادامه پیدا ڪرد،متاسفانه پس از پایان عملیات، پیڪر مطهـرش پیدا نشد. وتا به امروز گمنام و بے نشان است ...🕊
🌹#شهید_سرتیپ_ایرج_آبگون
#یادش_گرامےباد🕊
#یادش_باصلوات
📎#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_6003691567670365275.mp3
23.1M
🔊 سخنرانی استاد رائفیپور
📑 «سازمان سری شیعه» - جلسه ۵
🗓 ۱۱ مرداد ماه ۱۴۰۱ - تهران
🎧 کیفیت 48kbps
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
سلام دوستان
مهمون امروزمون برادر قاسم هست🥰✋
*تڪاور خلبان*🕊️
*شهید قاسم غریب*🌹
تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۶۱
تاریخ شهادت: ۲۱ / ۴ / ۱۳۹۴
محل تولد: سید میران،گرگان
محل شهادت: سوریه
*🌹همسرش← ۱۰ سال و سه ماه با هم زندگی کردیم🍃و حاصل زندگی مشترکمان دو فرزند امیرعباس و محمدامین است🌷 آقا قاسم خلبان هلیکوپتر بود🚁 و در جمع یگان ویژه پاسدارن در معیت فرماندهی کل قوا امام خامنهای قرار میگرفت🌙او در مبارزه با گروههای انحرافی پژاک و منافقین داخلی فعال بود و چهار ترکش در بدنش داشت🥀چشم چپش را هم سال 1391 در یکی از عملیاتهای آموزشی از دست داده بود🥀او به سوریه رفت🕊️ و بعد از مدتی حضور در سوریه یک شب ساعت 11 شب آقا قاسم با همرزمانش در حال استراحت بودند🍃 که ساعت 12 با صدای تیراندازی💥 آنها در حالی که غافلگیر شده بودند از مقر خارج شدند🍂آقا قاسم که فرمانده محور بودند چند باری برای تقویت روحیه بچهها یا زینب (س) میگوید و به جلو میرود🌙ساعت یک نیمه شب در بیسیم قاسم را صدا میکنند📞 ولی ایشان شهید شده بود🕊️ درگیری تا ساعت 3 نیمه شب ادامه پیدا میکند💥🥀بعد از چند ساعت پیکر آقا قاسم را پیدا میکنند🥀و میبینند که هیچ خونی بر زمین ریخته نشده است‼️اما وقتی پیکرش را از روی زمین بلند میکنند🌙خون از قلبشان سرازیر میشود🥀🕊️🕋*
*شهید قاسم غریب*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos313*
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
5.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این مجلس شایسته عزای امام حسین است! اینجا محله زینبیه در استانبول ترکیه است! بعد از اینکه اردوغان، رییس جمهور ترکیه، اجازه عزاداری به ترکیه ای ها داد، آنها هم اینگونه برای نخستین بار، در سوگ امام حسین کولاک کردند و همه را انگشت به دهان گذاشتند! نمونه این نظم و شکوه را در کمتر جایی از دنیا می توان مشاهده کرد! جالب است اگر بدانید، برای نخستین بار ترکیه رسما برای امام حسین عزاداری می کند!
#التماس دعا
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
رفاقت با شهدا
💐بسم رب الشهدا و الصدیقین💐 #هنوز_سالم_است #قسمت_سیزدهم محمد رضا دوباره سالم تر از قبل،💪 پر شور
💐بسم رب الشهدا و الصدیقین💐
#هنوزسالم_است
#قسمت_چهاردهم
محمدرضا توی شهر هم آدم جبهه بود.
در همان چند روزی که به قم بر میگشت،بچهها را توی مسجد دور خودش جمع می کرد.و هم صحبتشان می شد.مادر هر شب از پشت در صدایش را می شنید که دعا و نماز می خواند و زار زار اشک می ریخت.
صدای گریه ی محمدرضا هر قدر هم که آرام بود،باز مادر را بیدار می کرد.هرچند صبح که می شد،دوباره شیطنت ها و خنده ها شروع می شدند.
محمدرضا خودش را می زد به آن راه؛انگار که تمام شب را خواب بوده.
محمدرضا تیز و کنجکاو بود.هر چه را که مادر گم می کرد یا پنهان می کرد محمدرضا زود پیدا می کرد.حالا هم که خدا گنج های نهانی آسمانی داشت،محمدرضا تیز شده بود که پیدا کند.
مادر قد و بالای محمدرضا،اخلاق خوش،دل مهربان،بازوی پر توان و صورت نورانی اش را که می دید،دلش برای دامادی اش پر می زد.
می گفت:«محمدرضا تو که همه اش به جبهه می روی پس:«کی می خواهی دنبال کار بروی می خواهیم برایت زن بگیریم.بالاخره باید سرو سامان بگیری و خانه زندگی داشته باشی یا ن؟تازه تو که موهایت به دو طرف موج دارد باید دوتا زن بگیری.»،محمدرضا می خندید و می گفت:«زن من تفنگ است.
خانه ام هم یک قبر سفید و تمیز.دیگر تیر آهن و بند و بساط هم نمی خواهد.»
دفعه آخر که به مرخصی آمد رفت نجاری شوهر خواهرش و یک کُمد درست کرد
گذاشتش گوشه اتاق،کلیدش را به مادر داد و گفت:«این کلید کمدم است،اما تا شهید نشدم بازش نکنید.»
چشم غره مادر را که دید شروع کرد به شوخی.پیش از حرکت هم رفت و چند جعبه شیرینی و عطر خرید و گفت:«می خواهیم آن جا در جبهه جشن بگیریم.»
شب عملیات«کربلای 4»بود.
محمدرضا لباس تمیزی پوشید،عطر زد و موهایش به یک طرف شانه کرد.حالا حسابی خوشتیپ و خواستنی شده بود.
با شوق گفت:«این عملیات آخر من است دیگر بر نمی گردم.لباس پاسداری ام را هم نمی پوشم.»چون نمی خواهم عراقی ها بفهمند که پاسدار هستم.
عملیات سختی بود قرار بود لشکر های«امام رضا علیه السلام،17علی ابن ابی طالب علیه السلام و27محمد رسول الله صلی الله علیه و آله»با هم عمل کنند.
از چند ماه قبل کارشناسی انجام شده بود.از هر لشکر تعدادی از بچهها آموزش غواصی دیده بودند.
آن ها باید از اروند و رود خیّن می گذشتندو همراه با بچههای تخریب راه را باز می کردند.
عراق متوجه تحرکات بچهها شده بود.
#ادامه دارد...
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
رفاقت با شهدا
💐بسم رب الشهدا و الصدیقین💐 #هنوزسالم_است #قسمت_چهاردهم محمدرضا توی شهر هم آدم جبهه بود.
💐بسم رب الشهدا و الصدیقین💐
#هنوز_سالم_است
#قسمت_پانزدهم
بچههای لشکر علی بن ابی طالب باید از رود خیّن می گذشتند.
عرض زود تقریبا بیست متر ، عمقش هم تا پنج متر می رسید .
عراق تمام عرض رود را پر از سیم خاردار ، مین و خورشیدی کرده بود.😱
حاشیه ی رودخانه را هم تا یک کیلومتر ، تبدیل کرده بود به میدان مینی عجیب و وحشتناک ،😔 بالای پدی هم که بعد از رود بود ، تیربار ها و دوشکاهایی جار گذاشته بود که کاملا به بچهها مسلط بود .😢😓
غواص ها نتوانستند از این موانع سخت بگذرند و عراقی ها که آمادگی کامل داشتند ، آتش بسیار سنگینی روی سر بچهها ریختند .☄🔥
غواص ها زمین گیر شده بودند . در این میان یک ترکش بزرگ روزی محمدرضا شد .😢😢
ترکش ، شکم محمدرضا را پاره کرد 😱و او را از تک و تا اندخت .خون زیادی ازش می رفت ناگهان همه از شنیدن پیغام جا خوردند😳 : « باید به عقب برگردید ! 🙄»
زخمی وشهید زیاد بود 😔😭.
اوضاع حسابی بهم ریخته بود . فرماندهان برای نجات جان بچهها دلهره داشتند. بعثی ها بی پروا همه را به گلوله می بستند.😡😒
یکی از بچهها ؛ « یا علی »گفت و محمدرضا را به دوش گرفت .
به سختی قدم بر می داشت . محمد رضا اصرار کرد که او را بگذارد و برود😲😔 ؛ از بقیه ی بچهها عقب مانده بودند .
کنار یک کانال چند زخمی دیگر هم بر زمین مانده بودند . همه را آنجا گذاشته بودند به امید فردا که برگردند و عراقی ها را عقب برانند و دوستان زخمی شان ببرند.
بچه ها با دل های سوزان💔 چشمان اشک بار از یک دیگر جدا می شدند
🥺😭.بچه ها دوباره آمدند و عراقی ها را عقب زدند،اما نه از محمدرضا خبری بود،نه از زخمی های دیگر.😯😦
وقتی عراقی ها آمدند محمدرضا وبقیه زخمی ها را به پشت ایفا پرت کردند.
😢😢
درد چنان در بدن محمدرضا پیچید که بیهوش شد .از صدای ناله وذکر به هوش آمد.
ماشین بی توجه به ناله مجروحان به سرعت در جاده های خاکی پیش می رفت.😒😒
تابرسند بیمارستان،چند بار از شدت دردبیهوش شد وبه هوش آمد.😓😓
خونی که از زخمش میرفت تشنه اش کرده بود وحس می کرد سردش است.
روی برانکارد خوابیده بود و هنوز از زخمش خون می آمد درد آنقدر پر زور می آمد و می رفت که گاهی بی تابش می کرد و از هوش می بردش.😭😭
گرسنه بود ،اما تشنگی معده و روده اش را به هم می پیچاند.آب می خواست ،
با اینکه میدانست برای زخمش خوب نیست .😔😔
عراقی هابه مجروح ها رسیدگی نمی کردندباز جویی و تحقیر و شکنجه بچه ها را از همان جا شروع کرده بودند 🤦♀.
با لگد به زخم بچه ها می کوبیدند 😡تا به امام ناسزا بگویند😳 .بچهها ، دهان دوخته بودند لب هاشان را از درد می گزیدند و از هم باز نمی کردند .😑😐🙅♂
وقتی سرباز عراقی با لگد کوبید به شکم محمدرضا، محمد رضا فریاد کشید🗣
« مرگ بر صدام 😂» « مرگ بر صدام !»
عراقی ها ماتشان برد . مانده بودند که چه کنند . با پوتین توی دهانش کوبیدند . 😡😟دندان محمدرضا شکست و دهانش پر از خون شد .
لب باز کرد و پشت سر هم فریاد زد
« مرگ بر صدام!» « مرگ بر صدام😳»
عراقی ها که دیدند حریف محمدرضا نیستند رنگ پریده از اتاق بیرون رفتند 😏😒
#ادامه دارد ....
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊