eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
678 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.... 🌷من مدتی مسئول معراج شهدا در اندیمشک بودم. در یکی از شب ها شهیدی را به آن جا آوردند. راننده آمبولانس قبل از این که مشخصات و آدرس شهید را به من بدهد، از آن جا رفت. برای پیدا کردن پلاک و مشخصات دیگر، لباس ها و جیب های شهید را گشتم، ولی چیزی پیدا نکردم. مجبور شدم او را به عنوان مجهول الهویه در سرد خانه بگذارم. 🌷همان شب آن شهید به خواب من آمد و گفت:«چرا مرا به زادگاهم نمی فرستی؟» از خواب پریدم و به سرعت به سرد خانه رفتم این بار با دقت بیشتری به جستجو پرداختم، ولی نشانی پیدا نکردم. دوباره باز همان خواب و جستجوی دیگر، تا سه بار این خواب تکرار شد.... 🌷....بار سوم گفتم:«من چیزی پیدا نمی کنم، خودت شماره پلاکت را بگو» گفت: «پلاکم از گردنم جدا شده بین فانسقه و شلوارم در پشت کمرم گیر کرده» سراسیمه از خواب پریدم و به بالین پیکر شهید رفتم. پلاک در همان جایی بود که او گفته بود. 📚 کتاب روایت عشق 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدی ک نماز نمیخواند🤔 تو گردان شایعه شد نماز نمی خونه گفتن .. تو که رفیق اونی..بهش تذکر بده.. باور نکردم و گفتم .. لابد می خواد ریا نشه.. پنهانی می خونه.☺️ وقتی دو نفری توی سنگر کمین جزیره ی مجنون.. بیست و چهار ساعت نگهبان شدیم با چشم خودم دیدم که نماز نمی خواند! 😳توی سنگر کمین.. در کمینش بودم تا سرحرف را باز کنم .. گفتم بهش ک.. ـ تو که برای خدا می جنگی.. حیف نیس نماز نخونی…😁 لبخندی زد و گفت .. یادم می دی نماز خوندن رو☺️ ـ بلد نیستی ؟😳 ـ نه..تا حالا نخوندم😢 همان وقت داخل سنگر کمین.. زیر آتش خمپاره ی شصت دشمن..تا جایی که خستگی اجازه داد.. نماز خواندن را یادش دادم توی تاریک روشنای صبح.. اولین نمازش را با من خواند. دو نفر نگهبان بعد با قایق پارویی که آمدند و جای ما را گرفتند. سوار قایق شدیم تا برگردیم. پارو زدیم و هور را شکافتیم هنوز مسافتی دور نشده بودیم که خمپاره شصت توی آب هور خورد و پارو از دستش افتاد آرام که کف قایق خواباندمش.. لبخند کم رنگی زد.😔 با انگشت روی سینه اش صلیب کشید و چشمش به آسمان یکی شد . . . و با لبخند به شهادت رسید.😔🌹 اری.. مسیحی بود که مسلمان شد و بعد از اولین نمازش به شهادت رسید...😓 به یاد وهب شهید مسیحی کربلا...😔 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.... 🌷من دچار بیماری سختی شدم و پزشکان از بهبودی من قطع امید کردند. یک روز حاج مهدی با یک دسته گل سرخ به عیادتم آمد. وقتی نظر پزشکان را به او گفتم؛ اشک در چشمانم حلقه زد، پس لیوانی را برداشت، آن را تا نیمه آب کرد و چیزی زیر لب خواند و به آب داخل لیوان دمید، پارچه سبزی را از جیب پیراهنش درآورد و با آب لیوان خیس کرد و نم آن را بر لبان من کشید و در آخر زمزمه کرد: به حق دختر سه ‌ساله‌ی حسین… 🌷روز بعد در عالم رویا خودم را در صحنه‌ی کربلا دیدم. دختر بچه ‌ای سمتم آمد و من قمقمه ‌ام را به او دادم او آن را گرفت و فقط لب‌های خشکش را تر کرد و دوباره به سوی خیمه‌ها رفت. اما سواری دختر بچه را با سیلی زد. هر چه تقلا کردم به کمکش بروم نتوانستم. یکباره از خواب پریدم و از همان لحظه حالم خوب شد و بهبود یافتم. راوى: دوست شهيد عبدالمهدى مغفورى (هنگام دفن شهيد مغفورى، اين شهيد بزرگوار قرآن تلاوت مى كرد.) 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم : ای خسرو خوبان نظری سوی گدا کن   رحمی به من سوخته ی بی سر و پا کن 😔✋ اغثنی یااباصالح المهدی ادرکنی 💬شهید مهدی زین الدین رحمه الله علیه 📌هرکس شب جمعه شهدا را یاد کند شهدا هم اورا پیش یاد می کنند...❤️ اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ‏ يا اَوْلِيآءَ اللَّهِ وَاَحِبَّائَهُ اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم #اولیا_خدا #شب_جمعه❤️ 📌فرستادن و در شب وعصر جمعه هدیه به امام عصر ارواحنا لتراب مقدمه الفداه فراموش نشود. اللهم انانرغب الیک فی دوله الکریمه
عید فطر یعنی عید شکوفایی فطرت انسانی یعنی شما با یک ماه روزه گرفتن داشته های درونیت شکوفا می شود ورنگ خدا میگیرد. اینجاست که فرمودند نتیجه ی روزه تقواست... اگر بهش رسیدیم یعنی روزمون قبول شده اگر نه یعنی کار ما لنگ است لنگ است لنگ است 🌺به محضرمبارک امام عصر عج صلواتی نورانی هدیه بفرماید.🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹بسم رَبّ الشُّهَدا🌹 🌷 خاطره ای از شهید سعید شاهدی به روایت همرزم شهید 💠شاهد نور 🔶نسیم سردی می‌وزید و جان و روح آدمی جلا پیدا می‌کرد. در گوشه چادر، سعید مثل همیشه اورکتش را روی شانه انداخته بود. با خود قرآن زمزمه می کرد و در خلوت خویش با خدا راز و نیاز می‌کرد. 🔸به طرف سعید رفتم من را که دید سریع اشک‌هایش را پاک کرد. سعی داشت به من بفهماند که که سرخی چشم‌هایش از بی‌خوابی شب قبل است. به من گفت: توی این هوا تلاوت چند آیه خیلی حال می‌‌دهد. برگشتم تا اتصالش را قطع نکنم. 🔸وسایل کارم را برداشتم و همراه بقیه پشت وانت نشستیم. به ارتفاع ۱۱۲ فکه رسیدیم. دوم دی‌ماه سال ۱۳۷۴ بود . باید وجب به وجب زمین را زیر و رو می‌کردیم تا شهیدانی که غریبانه جا مانده‌اند بیابیم. اطراف کانال پر از میدان مین و علف‌های هرز بلند بود. 🔸به یاد چند شب پیش افتادم که در راه برای سعید و محمود تفألی به دیوان حافظ زدم. شعری برای آن‌ها خوانده و گفته بودم: شما دو تا شهید می‌شوید. خندیدند. در همین افکار بودم که به انتهای کانال رسیدیم. 🔸آن‌ها را نسبت به منطقه توجیه کردم و برگشتم. ♦️دقایقی نگذشته بود که صدای انفجار مهیبی من را به آن‌جا کشاند. هردو پرتاب شده بودند. ترکش به سینه و بالاتنه سعید اصابت کرده بود و گلویش سوراخ شده بود و خون از پهلویش جاری بود. ♦️چشم‌هایش به لذت لقاء سیدالشهدا نائل آمد و در افق دوردست میهمان بانوی دو عالم شد. ✅شادی ارواح طیبه شهدای تفحص علی الخصوص شهید صلوات ✅با ما همراه باشید ... 🖊بیان خاطراتی از فرماندهان تفحص شهدا 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا