سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش مهدی هست🥰✋
*نوجوانی که دو بار شهید شد*🕊️
*شهید مهدی رحیمی*🌹
تاریخ تولد: ۵ / ۸ / ۱۳۴۵
تاریخ شهادت: ۲ / ۱۰ / ۱۳۶۵
محل تولد: فریدونکنار
محل شهادت: خرمشهر
*🌹او 17 ساله بود كه به جبهه رفت🍂 و دو بار شهيد شد!🕊️ يكبار بر اثر موج انفجار💥 پرت شده بود🥀و پلاک شناسايیاش واردجگرش شد🥀همه میگفتند شهيد شده🕊️ وقتی ديدند هنوز نفس دارد او را به بيمارستان میبرند🏥 بعد از سه ماه مرخص شد🍃 پسرم را در تاريكی نگهداری میكرديم🥀چون چشمهايش آسيب ديده بود🥀و نبايد زياد در روشنایی قرار میگرفت🥀مهدی نمیتوانست حرف بزند حرفهايش را مینوشت🥀يک چشمش هم نابينا شده بود🥀بعدها مهدی تعريف میكرد كه وقتی موج انفجار مجروحم کرد💥 من را به سردخانه بردند🥀صداهای اطرافم را متوجه بودم💫 اما نمیتوانستم كاری انجام دهم🥀حرف هم نمیتوانستم بزنم🥀گفتم خدايا خودت نشانهای بفرست تا ببينند زنده هستم🍃پزشكان وقتی ديدند پلاستيكی كه در آن بودم بخار كرده✨ با فرياد گفتند شهيد زنده شد🕊️ و برخی از ترس میدويدند🍂 مهدی بعد از آن ماجرا دو سال زنده بود☘️ اما باز هم به جبهه رفت🕊️همرزم← مهدی چون مجروح بود نمیتوانست داخل آب برود🥀دشمن بمب خوشهای اطراف کانال انداخت💥 که ترکش آن به قسمت سالم صورتش اصابت میکند🥀و شهید میشود*🕊️🕋
*شهید مهدی رحیمی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*Zeynab:Roos..🖤💔*
#با_دست_بگیرید...!!
🌷آموزش خمپاره انداز بود و تفاوت آنها با یکدیگر، اینکه بعضی صدا و سوت ندارند و ناغافل میآیند و چطور میشود از ترکش آنها در امان بود. مسئول آموزش میگفت: گاهی آدم زمانی به خودش میآید که دیگر خیلی دیر است.
🌷....خمپاره درست بالا سرت است، حتی فرصت اینکه بنشینی نداری. صحبت که به اینجا رسید، کسی از میان جمع برخاست و گفت: در چنین شرایطی واقعاً چه میشود کرد؟ گفت: هیچی. اینکه زرنگی کنی و آن را روی هوا بگیری و نگذاری بیفتد روی زمین و منفجر بشود!
📚 کتاب "فرهنگ جبهه" جلد سوم (شوخ طبعی ها)، نوشته سید مهدی فهیمی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش رضا هست🥰✋
*فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسولالله*🕊️
*شهید رزاق(رضا) چراغی*🌹
تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۳۶
تاریخ شهادت: ۲۷ / ۱ / ۱۳۶۲
محل تولد: ساوه
محل شهادت: فکه
*🌹برادرش← به پدر گفته بود نذر کن روزی که پیکر من میآید، روزه بگیری!💛بر حسب تصادف روزی که پیکرش را در بهشت زهرا(س) دفن کردیم🍂روز اوّل ماه رجب بود🌙 هم پدر و هم مادرم روزه بودند.💛شهید همت ← آن شب پیش ما ماند و دو، سه ساعتی خوابید🌙اذان صبح که بیدار شد، بعد از خواندن نماز📿دیدم شلوار نظامی نویی را که در ساکاش داشت، از آن درآورد و پوشید🍃با تعجّب پرسیدم: آقا رضا، هیچ وقت شلوار نو نمیپوشیدی، چی شده؟⁉️ با لبهایی خندان به من گفت: با اجازهی شما، میخوام برم خط مقدّم🍂گفتم: احتیاجی نیست که بری اون جلو، همینجا بیشتر به شما نیاز داریم🍂ناراحت شد🥀 به من گفت: حاجیجان، میخوام برم جلو، وضعیت فعلی خط رو بررسی کنم🥀الآن اونجا، بچههای لشکر خیلی تحت فشار هستند🥀او به خط رفت🕊️ وضعیت بچه ها وخیم شده بود💥🥀گوشی بیسیم را برداشتم و شروع کردم به صدا زدن برادر چراغی🥀مدام میگفتم: رضا، رضا، همّت📞رضا، رضا، همّت! 📞ناگهان یک نفر از آن سر خط گفت📞حاجیجان، دیگر رضا را صدا نزنید🥀رضا رفت موقعیت کربلا🕊️ در اثر اصابت ترکش خمپاره🥀💥شهید شده بود*🕊️🕋
*شهید رزاق(رضا) چراغی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*Zeynab:Roos..🖤💔*
دعای فرج
هنوز هلی کوپتر برای برگشت بلند نشده بود که درگیری سنگینی آغاز شد.20 دقیقه طول کشید تا نیروها آرایش بگیرند و عملیات پاک سازی منطقه را آغاز کنند.
ناآشنایی با محل و کم بودن مهمات باعث شد تا بخشی از نیروها عقب نشینی کنند.
هلی کوپتر آمد و بچه ها را برد، سروان علی صیاد شیرازی و نیروهایش جاماندند.علی که متوجه نگاه های نگران و ناامید همراهان شد، شروع کرد دوره های نظامی مختلفی را که دیده بود برای آنان شرح دادن تا بدین وسیله اعتمادشان را جلب کند و تابع دستوراتش باشند.
علی به امام زمان -عجل الله تعالی فرجه الشریف- متوسل شد و دعای فرج خواند.
خودش می گفت:" همین که دعا را خواندم، بلافاصله طرح عملیات به ذهنم خطور کرد و تمام تاکتیک هایی را که به صورت تئوری خوانده و هیچ وقت عملا استفاده نکرده بودم به ذهنم رسید؛ آن هم تاکتیک عبور از منطقه خطر و شرایطی که احساس می کردیم در محاصره ایم".
ـــــــــــــــــــــــ
خاطره ای از شهید علی صیاد شیرازی /عاشق ترین صیاد،ص53-54
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊