#چهرههایی_که_مثل_حضرت_یوسفع_زیبا_شده_بودند!
🌷یکبار به همراه گروه خبری به فاو رفته بودیم. آنجا به پنج رزمنده برخوردیم که از چهرهشان مشخص بود چند روز است نخوابیدهاند. قیافههایشان درهم و داغان بود. من به بچههای گروه پیشنهاد دادم یک شب به جای آنها پست بدهیم تا این رزمندهها استراحت کنند. قبول کردند....
🌷قرار شد اولین نفر، من پست بدهم. رزمندهها گفتند اگر بوی سیر یا سیب آمد بدانید که شیمیایی زدهاند و ما را بیدار کنید. نوبت اول من پست دادم. بعد از دو ساعت آقای حاجیزاده فیلمبردار گروه آمد و پست را از من تحویل گرفت. خلاصه تا صبح پست دادیم و این پنج رزمنده هفت الی هشت ساعت راحت خوابیدند.
🌷صبح که آنها را دیدیم، چهرهشان کاملاً تغییر کرده بود. به تعبیر و تعریف بنده، هر کدام مثل حضرت یوسف (ع) زیبا شده بودند. این چنین جوانهایی از جانشان میگذشتند تا کشورمان در امان بماند. من خوشحالم که توانستم قدم کوتاهی در کنار این عزیزان بردارم و حالا شرمنده جانبازان و خانواده شهدا نباشم.
راوی: آقای علی کاوه یکی از باسابقهترین عکاسان خبری کشورمان
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محمد هست🥰✋
*پایانِ ماموریتِ بسیجی*🕊️
*شهید محمد حسین حدادیان*🌹
تاریخ تولد: ۲۳ / ۱۰ / ۱۳۷۴
تاریخ شهادت: ۱ / ۱۲ / ۱۳۹۶
محل تولد: تهران
محل شهادت: تهران
*🌹مادرش← خیلی دغدغه رفتن به سوریه را داشت🕊️ دوست داشت مثل شهید حججی شهید شود🥀او به سوریه اعزام شد🕊️ اما خدا خواست که سالم برگردد🕊️محمدحسین شب حادثه پیش من بود🍂گفت: مامان خیابان پاسداران شلوغ شده و تیراندازی است💥 گفتم: شما نرو! مسئولان باید رسیدگی کنند، شما بسیجی هستید🍂بسیجی همیشه دستش خالی است و سینهاش سپر🍃 با عشق میروند، شما نرو🥀 میدانستم میرود🥀میشناختمش، محال بود برای دفاع نرود🍂دستش را به احترام روی سینهاش گذاشت و تعظیم کرد✨حرفی نزد حتی یک چشم هم نگفت که با رفتنش به من دروغ گفته باشد🍂 او به هیئت رفته بود🍂 و میان هیئت از او و دوستانش خواسته میشود که خودشان را به خیابان پاسداران برسانند🕊️راوی← دشمن با میله به سر محمد زد🥀و یک میله نیز در چشمش فرو کرد🥀و بعد با اسلحه شکاری و با شلیک بیش از ۸۰ گلوله💥 به بدن و پیشانیاش زدند🥀سپس با خودروی سمند او را زیر گرفتند🥀و بعد با تیغ موکت بری به جانش افتادند🥀🖤 قصد داشتند پیکرش را مفقود کنند اما نتوانستند🍂او مظلومانه به دست عوامل فتنه به شهادت و به آرزویش رسید*🕊️🕋
*شهید محمد حسین حدادیان*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*Zeynab:Roos..*🖤💔
✍سبک بصیرتی(مبارزه با نفس)
#فرار_از_گناه
🌺🌺
فرار شهید #عبدالحسین_برونسی
سربازیش را باید داخل خانهٔ جناب سرهنگ می گذراند.
آن هم زمان شــاه!
وقتی وارد خانه شد و چشمش به زن نیمه عریان سرهنگ افتاد بدون معطلی پا به فرار گذاشت و خودش را برای جریمه ای که انتظارش را می کشید، آماده می کرد
جریمه اش تمیز کردن تمام دستشویی های پادگان بود.
۱۸ دستــــشویی که در هر نوبت ۴ نفر مامور نظافتشان بودند.
هفت روز از این جریمه سنگین می گذشت که سرهنگ برای بازرسی آمد
و گفت:
بچه داهاتی: سر عقل اومدی؟
عبدالحسین گفت:
این ۱۸ توالت که سهله، اگه سطل بدی دستم و بگی همه این کثافت ها رو خالی کن تو بشکه و ببر توی بیابون و تا آخر سربازی هم کارت همین باشه با کمال میل قبول می کنم؛ اما دیگه تو اون خونه پام رو نمی ذارم
📚کتاب خاک های نرم کوشک،ص ۱۶
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#خاطـراتے_از_افــلاڪیـــان
✍در چند ساله ی جنگ کہ بنده با شهید زین الدین برخورد داشتم هیچ گاه ندیدم نیرویےرا طرد ڪند. جاذبہ عجیبے داشت و در ساختن افراد، استعدادے خارق العاده.
اگر مےدید کسے در مسئولیت خودش از لحاظ مدیریت ضعیف است، طردش نمےڪرد؛ او را از آن مسئولیت برمے داشت، مےآورد پیش خودش در فرماندهے آن وقت هر جا مےرفت ، او را هم با خودش مےبرد؛ و به این شکل روحیہ ے مسئولیت پذیرے و حسن انجام وظیفہ را عملاً بہ او مےآموخت و بعد دوباره از او در جایے دیگر استفاده مےڪرد. با همین روحیہ ی کریمانہ بود کہ بہ هر دلے راهے مےگشود.
#شهید_مهدی_زین_الدین
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#وقتی_یک_شاگرد_شوفر_مکبر_نماز_شود!!
🌷وقتی یک شاگرد شوفر، مکبر نماز شود، بهتر از این نمیشود. نمیدانم تقصیر حاج آقای مسجد بود که نماز را خیلی سریع شروع کرد و بچه ها مجبور بودند با سر و صورتی خیس در حالیکه بغل دستی هایشان را هم خیس میکردند، خود را به نماز برسانند یا اشکال از بچه ها بود که وضو را میگذاشتند دم آخر و تند تند یاالله میگفتند و به آقا اقتدا می کردند که مکبر مجبور بود پشت سر هم یاالله بگوید و ان الله مع الصابرین.
🌷بنده خدا، حاج آقا هر ذکر و آیه ای بود میخواند تا کسی از نماز جماعت محروم نماند. مکبر هم کوتاهی نکرده، چشمهایش را دوخته بود به ته سالن تا اگر کسی وارد شد به جای او یاالله بگوید و رکوع را طولانیتر کند. وقتی برای لحظاتی دیگر کسی نبود که تو بیاید، ظاهراً بنا به عادت شغلی اش بلند گفت: ".....یاالله....نبود!؟ حاج آقا بزن بریم." نمیدانم چند نفر توی نماز زدند زیر خنده ولی بیچاره حاج آقا را دیدم که شانه هایش حسابی افتاده بودند به تکان خوردن....!
راوی: رزمنده دلاور حاج محمود تیموری
📚 کتاب "وضوی جنجالی"، ص ۶۹
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊