#شهیده_شناسی
#شهیده_شهناز_حاجی_شاه 🌺🌼🍃
امدادگر #بسیجی متولد 1333 در دزفول
هیچگاه دوستانش را از قشر خاصی ⁉️ انتخاب نمیکرد. حتی گاهی با کسانی دوستی میکرد که از نظر #اعتقادی، شباهتی با او نداشتند.
وقتی از او میپرسیدم: چرا اینقدر دوستان متفاوت داری؟ میگفت: دوستان آدم ها 2⃣ جورند :
🔅 یکی گروهی که تو از وجود آنها استفاده میکنی
🔅دیگری کسانی که آنها از تو استفاده میکنند و در هر دو حالت فایدهای در میان هست.
🔹دوستی با کسانی که پایبند #ارزشها هستند، خیلی خوب است اما در آنها چیز زیادی را تغییر نمیدهد.
🔹 هنر آن است که بتوانی در #قلب ❤️ کسی رسوخ کنی که با تو و آرمانهایت دشمن است.
🔹هنر آن است که بتوانی روی آن تأثیر بگذاری.
اوایل #انقلاب نماز اول وقت خواندن 📿 چندان بین مردم متداول نبود اما #شهناز از همان روزها تأکید زیادی روی #نماز_اول_وقت داشت.🙂
او برای نمازش لباس جداگانهای داشت و هر وقت از او میپرسیدم که چرا موقع نماز ، لباست را عوض میکنی، میگفت: چطور موقعی که میخواهی به #مهمانی بروی لباس 👚 آراسته میپوشی؟ چه مهمانی و دعوتی بالاتر از گفتوگو با #خدا ؟ نماز مهمانی بزرگی است که خداوند بندگانش را در آن میپذیرد. پس بهترین وقت برای مرتب و پاکیزه و منظم بودن است.
💜( #راوی_خواهرشهیده )💜
#شهناز وقتی #شهید 🕊 شد ،او را در گلزار شهدای خرمشهر بی آنکه پدرش حضور داشته باشد، به خاک سپردیم .به خاطر ناامن بودن شهر، پیکر او فقط توسط 5⃣ نفر به طور بسیار مظلومانه تشییع شد.خودم قبر #شهناز را در محل ورودی پادگان دژ کندم… من از ترس 😨 اینکه جنازه دخترم به دست دشمن بیافتد او را به خاک سپردم.. داخل قبر او شدم و کفن را از رویش به کناری زدم. او را بوسیدم و بعد خاک ها را روی تازه گلم 🌸 ریختم. اما پیکر حسینم که به شهیدان کربلا پیوست هرگز پیدا نشد…!
💚( #راوی_مادرشهیده )💚
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
✪﷽✪
#شهیدیکهماسکخودشرابهدوستشداد😔😭
👌#شهیداملاکیوقتی در میدان #جنگ در معرض بمباران شیمیایی بود بسیجیِ بغل دستش #ماسک نداشت؛ او ماسک خودش را برداشت! و به صورت #بسیجی همراهش بست .
👌قهرمان یعنی این .البته هر دو #شهید شدند؛ اما این #قهرمانی ماند
اینها که از بین نمی رود؛ اینها زنده اند
🌹#قهرمانملی
🌹#شهیداملاکی
🌹#روحششادوراهشپررهروباد.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🌸 خوندن این خاطره ی زیبا رو از دست ندین...
ابوریاض یکی از افسرای عراقی میگه:
توی #جبهه جنوب مشغول نبرد با #ایران بودیم که دژبانی من رو خواست. فرمانده مان با دیدن من خبر کشته شدن #پسرم رو بهم داد.خیلی ناراحت شدم. رفتم سردخانه ، کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم. اونا رو چک کردم ، دیدم درسته. رفتم جسدش رو ببینم. کفن رو کنار زدم ، با تعجب توأم با خوشحالی گفتم: اشتباه شده ، اشتباه شده ، این فرزند من نیست
افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود گفت: این چه حرفیه می زنی؟ کارت و پلاک رو قبلا چک کردیم و صحت اونها بررسی شده. هر چی گفتم باور نکردند.کم کم نگران شدم با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد.
من رو مجبور کردند که جسد را به #بغداد انتقال بدم و دفنش کنم.به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمون به خاک بسپارم. اما وقتی به #کربلا رسیدم ، تصمیم گرفتم زحمت ادامه ی راه رو به خودم ندهم و اون جوون رو توی کربلا دفن کنم. چهره ی آرام و زیبای آن جوان که نمی دانستم کدام خانواده انتظار او را می کشید ، دلم را آتش زد. خونین و پر از زخم ، اما آرام و با شکوه آرمیده بود. او را در کربلا دفن کردم، فاتحه ای برایش خواندم و رفتم
... سال ها از آن قضیه گذشت.بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است . #اسیر شده بود و بعد از مدتی با اسرا آزاد شد. به محض بازگشتش ، ازش پرسیدم: چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی؟
وقتی داستان مربوط به کارت و پلاکش رو برایم تعریف کرد ، مو به تنم سیخ شد
پسرم گفت: من رو یه جوون #بسیجی ایرانی و خوش سیما اسیر کرد. با اصرار ازم خواست که کارت و پلاکم رو بهش بدم. حتی حاضر شد بهم پول هم بده. وقتی بهش دادم ، اصرار کرد که راضی باشم. بهش گفتم در صورتی راضی ام که بگی برای چی میخای. اون بسیجی گفت: من دو یا سه ساعت دیگه #شهید میشم، قراره توی #کربلا در جوار مولا و اربابم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام دفن بشم، می خوام با این کار مطمئن بشم که تا روز #قیامت توی حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید...
📚منبع:کتاب حکایت فرزندان فاطمه 1 صفحه 54
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊 @baShoohada 🕊
رسم #پرواز
همین بود ...
هر ڪه #بسیجے تر
#پر ...
بسیجے دلاور
خادم هیات رأیتالعباس
شهادت: شب شهادت حضرتزهرا(س)🥀
بدست فرقه ضاله دراویش گنابادی
#شهید_محمدحسین_حدادیان
#هنیئا_لڪ_الشهادة
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊