⚘﷽⚘
#شهیدانه...🌷
فاصلهشان یڪ وجب است،
ولادت تا شهادت را مےگویم اگر این یک وجب را با ولایت پر کنی قطعا شـهید خواهے شد.
امروز داشتم به اسم شهیدگمنام
فڪر میڪردم
شهید گمنام ...
یعنے یڪ قبر ساده ڪہ فقط رویش نوشته فرزند روح الله...
یعنے یڪ قبر کوچک ڪه داخلش یڪ قهرمان پاڪ خوابیده اما بے نام...
شهید گمنام
یعنی قبر خاڪ گرفته و بے رنگ و لعاب...
شهید گمنام یعنے مادر...
مادرے ڪہ سر هر چهار هزار
قبر گمنام گلزار را طے میڪند
بہ امید اینڪه یڪے از آنها پسرش باشد...
شهید گمنام
یعنے بغض...
یعنے یڪ پسر جوان ڪه ڪلے آرزو داشت...
ولے نشد...
نشد ڪه به هیچ ڪدامشان برسد...
یڪروز رفت
و دیگر برنگشت...
وقتی هم ڪه برگشت شد گمنام...
شد شبیه مادرش زهرا"سلام الله"...
وقتےاز ڪنار قبر شهید گمنامے رد میشوے به این فڪر ڪن
ڪه اون هم یڪ جوان بود عین تو
فقط گمشده ست..
گمنامے یعنی درد...
دردے شیرین...
یعنے با عشق یڪے شدن...
یعنے اثبات اینکه از همه چیزت براے معشوقت گذشتے...
یعنی فقط خدا را دیدی و رضای او را خواستی نه تعریف و تمجید مردم را.
گمنامی یعنی....
اےکاش همه ےماگمنام باشیم....
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
🥀🕊#شهدای_ارتش
🔸 فرمانده گروهان تکاوران
لشکر ۲۳نیروهای ویژه هوابرد
ارتش جمهوری اسلامی ایران
💐متولد : ملایر همدان
🔸 فارغ التحصیل دانشڪده افسرے
حضرت امام علی (علیه السلام)
🔹 قهرمان رشته ڪشتی
🌷 شهادتـ : فروردین ۱۳۶۷
مریوان، عملیات بیت المقدس ۵
🌴در تصرف ارتفاعات ڪله قندے درحالےکه پیشاپیش نیروهایش بود مورداصابت تیرمستقیم دشمن قرارگرفت ولی فریاد زد و نگذاشت بہ خاطرخودش نیروهایش عقب نشینے ڪنند و عملیات به دستور او ادامه پیدا ڪرد،متاسفانه پس از پایان عملیات، پیڪر مطهـرش پیدا نشد. وتا به امروز گمنام و بے نشان است ...🕊
🌹#شهید_سرتیپ_ایرج_آبگون
#یادش_گرامےباد🕊
#یادش_باصلوات
📎#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_6003691567670365275.mp3
23.1M
🔊 سخنرانی استاد رائفیپور
📑 «سازمان سری شیعه» - جلسه ۵
🗓 ۱۱ مرداد ماه ۱۴۰۱ - تهران
🎧 کیفیت 48kbps
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
سلام دوستان
مهمون امروزمون برادر قاسم هست🥰✋
*تڪاور خلبان*🕊️
*شهید قاسم غریب*🌹
تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۶۱
تاریخ شهادت: ۲۱ / ۴ / ۱۳۹۴
محل تولد: سید میران،گرگان
محل شهادت: سوریه
*🌹همسرش← ۱۰ سال و سه ماه با هم زندگی کردیم🍃و حاصل زندگی مشترکمان دو فرزند امیرعباس و محمدامین است🌷 آقا قاسم خلبان هلیکوپتر بود🚁 و در جمع یگان ویژه پاسدارن در معیت فرماندهی کل قوا امام خامنهای قرار میگرفت🌙او در مبارزه با گروههای انحرافی پژاک و منافقین داخلی فعال بود و چهار ترکش در بدنش داشت🥀چشم چپش را هم سال 1391 در یکی از عملیاتهای آموزشی از دست داده بود🥀او به سوریه رفت🕊️ و بعد از مدتی حضور در سوریه یک شب ساعت 11 شب آقا قاسم با همرزمانش در حال استراحت بودند🍃 که ساعت 12 با صدای تیراندازی💥 آنها در حالی که غافلگیر شده بودند از مقر خارج شدند🍂آقا قاسم که فرمانده محور بودند چند باری برای تقویت روحیه بچهها یا زینب (س) میگوید و به جلو میرود🌙ساعت یک نیمه شب در بیسیم قاسم را صدا میکنند📞 ولی ایشان شهید شده بود🕊️ درگیری تا ساعت 3 نیمه شب ادامه پیدا میکند💥🥀بعد از چند ساعت پیکر آقا قاسم را پیدا میکنند🥀و میبینند که هیچ خونی بر زمین ریخته نشده است‼️اما وقتی پیکرش را از روی زمین بلند میکنند🌙خون از قلبشان سرازیر میشود🥀🕊️🕋*
*شهید قاسم غریب*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos313*
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
5.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این مجلس شایسته عزای امام حسین است! اینجا محله زینبیه در استانبول ترکیه است! بعد از اینکه اردوغان، رییس جمهور ترکیه، اجازه عزاداری به ترکیه ای ها داد، آنها هم اینگونه برای نخستین بار، در سوگ امام حسین کولاک کردند و همه را انگشت به دهان گذاشتند! نمونه این نظم و شکوه را در کمتر جایی از دنیا می توان مشاهده کرد! جالب است اگر بدانید، برای نخستین بار ترکیه رسما برای امام حسین عزاداری می کند!
#التماس دعا
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
رفاقت با شهدا
💐بسم رب الشهدا و الصدیقین💐 #هنوز_سالم_است #قسمت_سیزدهم محمد رضا دوباره سالم تر از قبل،💪 پر شور
💐بسم رب الشهدا و الصدیقین💐
#هنوزسالم_است
#قسمت_چهاردهم
محمدرضا توی شهر هم آدم جبهه بود.
در همان چند روزی که به قم بر میگشت،بچهها را توی مسجد دور خودش جمع می کرد.و هم صحبتشان می شد.مادر هر شب از پشت در صدایش را می شنید که دعا و نماز می خواند و زار زار اشک می ریخت.
صدای گریه ی محمدرضا هر قدر هم که آرام بود،باز مادر را بیدار می کرد.هرچند صبح که می شد،دوباره شیطنت ها و خنده ها شروع می شدند.
محمدرضا خودش را می زد به آن راه؛انگار که تمام شب را خواب بوده.
محمدرضا تیز و کنجکاو بود.هر چه را که مادر گم می کرد یا پنهان می کرد محمدرضا زود پیدا می کرد.حالا هم که خدا گنج های نهانی آسمانی داشت،محمدرضا تیز شده بود که پیدا کند.
مادر قد و بالای محمدرضا،اخلاق خوش،دل مهربان،بازوی پر توان و صورت نورانی اش را که می دید،دلش برای دامادی اش پر می زد.
می گفت:«محمدرضا تو که همه اش به جبهه می روی پس:«کی می خواهی دنبال کار بروی می خواهیم برایت زن بگیریم.بالاخره باید سرو سامان بگیری و خانه زندگی داشته باشی یا ن؟تازه تو که موهایت به دو طرف موج دارد باید دوتا زن بگیری.»،محمدرضا می خندید و می گفت:«زن من تفنگ است.
خانه ام هم یک قبر سفید و تمیز.دیگر تیر آهن و بند و بساط هم نمی خواهد.»
دفعه آخر که به مرخصی آمد رفت نجاری شوهر خواهرش و یک کُمد درست کرد
گذاشتش گوشه اتاق،کلیدش را به مادر داد و گفت:«این کلید کمدم است،اما تا شهید نشدم بازش نکنید.»
چشم غره مادر را که دید شروع کرد به شوخی.پیش از حرکت هم رفت و چند جعبه شیرینی و عطر خرید و گفت:«می خواهیم آن جا در جبهه جشن بگیریم.»
شب عملیات«کربلای 4»بود.
محمدرضا لباس تمیزی پوشید،عطر زد و موهایش به یک طرف شانه کرد.حالا حسابی خوشتیپ و خواستنی شده بود.
با شوق گفت:«این عملیات آخر من است دیگر بر نمی گردم.لباس پاسداری ام را هم نمی پوشم.»چون نمی خواهم عراقی ها بفهمند که پاسدار هستم.
عملیات سختی بود قرار بود لشکر های«امام رضا علیه السلام،17علی ابن ابی طالب علیه السلام و27محمد رسول الله صلی الله علیه و آله»با هم عمل کنند.
از چند ماه قبل کارشناسی انجام شده بود.از هر لشکر تعدادی از بچهها آموزش غواصی دیده بودند.
آن ها باید از اروند و رود خیّن می گذشتندو همراه با بچههای تخریب راه را باز می کردند.
عراق متوجه تحرکات بچهها شده بود.
#ادامه دارد...
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊