eitaa logo
کتیبه و پرچم باب الحرم
10.2هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
71 ویدیو
568 فایل
فروشگاه باب الحرم↶ @babolharam_shop ثبت سفارش👇 @babolharam_shop_admin شماره تماس: 📞09052226697 ☎️ 02155970902 ☎️ 02155970903 آدرس:شهرری خیابان آستانه نبش کوچه شهید رجبی سایت فروشگاه↶ 🌐 shop.babolharam.net زیر نظر کانال متن روضه👇 @babolharam_net
مشاهده در ایتا
دانلود
اشعار مدح ومناجات با حضرت زهرا سلام الله علیها ـ سید پوریا هاشمی شأن دستی که دخیل است به کوثر بالاست.. دست این دست به دامن شده محشر بالاست.. سوختن آب شدن بی کس و بی یار شدن سختی عشق همینست رهش سربالاست.. آنچه ساقی ازل داد همان مینوشم.. رتبه مستی ما از تب ساغر بالاست.. چون که خاک قدمت شد شرفش بخشیدند.. تا قیامت به همین مرتبه این سر بالاست ما فقط زیر پر چادرتان آرامیم.. حس وابستگی طفل به مادر بالاست.. هرچه دارند به خانه به گدا میبخشند.. خب طبیعیست شلوغی دم در بالاست.. قبل تو ننگِ عرب، داشتن دختر بود بعد تو میل به آوردن دختر بالاست عالمی گفت که این خطبه تمام دین است لطف زهراست فقط شیعه سرش گر بالاست.. همه زندگی ات را به امامت دادی.. از زمین خوردن تو پرچم حیدر بالاست.. بر روی شهپر جبرئیل فقط جای تو بود.. شاهد بندگی تو ورم پای تو بود ــــــــــــــــــ «کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم» @babollharam
اشعار مدح ومناجات با حضرت زهرا سلام الله علیها ـ وحید محمدی دل خوشی یعنی خدا را داشتن در بهشت لطف او جا داشتن بین سینه حب مولا داشتن مادری مانند زهرا داشتن دل خوشی یعنی دو دنیا مال ماست روز محشر فاطمه دنبال ماست بندگی یعنی عبادات شبش ذکر تسبیحات بر روی لبش سجده های غرق نور زینبش آن حجابی که رسید از مکتبش بندگی یعنی حجاب فاطمه سجده های ناب ناب فاطمه عشق یعنی خنده های فاطمه پر گرفتن در هوای فاطمه نوکری کردن برای فاطمه با امید یک دعای فاطمه عشق یعنی یک نگاه مادری سر پناهی در پناه مادری زندگی یعنی سکوتی پر سرور انعکاس نور در سیمای نور و بساط عاشقی ها جور جور دور باد از زندگیشان چشم شور زندگی یعنی بهشت بندگی بندگی کردن برای زندگی سادگی یعنی به کم ها ساختن در تنور خانه نان را ساختن و حصیری زیر پا انداختن نه به دنیا و طلا دل باختن سادگی یعنی دو لیوان گلی وصله نعلین مولایم علی ــــــــــــــــــ «کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم» @babollharam
اشعار مدح ومناجات با حضرت زهرا سلام الله علیها ـ رضارسول زاده تا آسمانی هست پرواز است بالی هست در دل امیدی هست تا راه وصالی هست شکر خداوندی که با تو آشنایم کرد در سجده می افتم که نورت این حوالی هست درک مقامات تو و ذهن بشر ، هیهات دل خوش به این ماندیم که خواب و خیالی هست سلمان شدن که نیست ساده ، کار می خواهد سه قرن اول انتظار خاکمالی هست تو رحمت محضی و فیضت می رسد دائم تا که نگاه لطف تو بر این اهالی هست ما از تو ممنونیم ذره پروری کردی قابل نبودیم و تو بر ما مادری کردی راز شب قدری و قدرت را خدا داند تو سرالاسراری و این را مصطفی داند یعنی خدا شیرازه ی خلقت تو را خوانده وقتی تو را محور بر آن جمع کسا داند حیدر نبود ، هم کفو تو پیدا نمی گردید شان تو را تنها علی مرتضی داند از انبیا هم عصمت تو هست بالاتر آری خدا این رتبه ی خیرالنسا داند ؟ اول نمود اقرار ای مادر به فضل تو هر کس که خود را سائل آل عبا داند با عشق تو بانو گره خورده حیات ماست روز قیامت مهر تو برگ نجات ماست تو آسمان و یازده خورشید دنبالت وقت سلوکت می رسد پیش خدا بالت نامی ز حورالعین در آیات انسان نیست این هم یکی از صد هزاران وصف اجلالت وحی است گویا ، احترامت واجب عینی است وقتی که می پرسد نبی هر روز احوالت شیرین ترین میوه هایت را به ما دادی جبریل شد جبریل با یک میوه ی کالت ما فکر دنیا و تو فکر محشر مایی ما آرزومان چیست و تو چیست آمالت ! "حی علی خیر العمل" یعنی ولای تو یعنی که نیکی کردن بر بچه های تو بوی خدا آید ز هر جا بگذری خانم وقت عبادت از خدا دل می بری خانم وقتی سفر می رفت پیش تو دلش می ماند تو باعث دلتنگی پیغمبری خانم تو ازدواجت با علی امری الهی بود خوشحال بودی که برای حیدری خانم مریم زمان خود زنی برتر به عالم بود تو از زنان هر دو عالم برتری خانم گویند مردم کاش ما هم فاطمی بودیم روزی که تو فرمانروای محشری خانم پیش خدا خوش باش جای تو به دنیا نیست با آن کمال اینجا برای روح تو جا نیست نزد خدا دارای عز و اعتباری تو ام ابیها شاه بیت روزگاری تو تو حجت الله بر امامان هستی ای مادر می ماند آدم با مقاماتی که داری تو تیغ دو دم یا که سپر ، حیدر نمی خواهد شیر خدا را  هم سپر ، هم ذوالفقاری تو اما علی را باورش کی بود تا بیند در هر کجای خانه اش لاله بکاری تو محشر به هم می ریزد از یک سو حسین بی سر از یک طرف هم دست عباست می آری تو بر رشته های چادر تو دست اندازیم بر این مقام نوکری آن روز می نازیم ــــــــــــــــــ «کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم» @babollharam
اشعار مدح ومناجات با حضرت زهرا سلام الله علیها ـ سید محمد میر هاشمی ای بهار عطوفت ای زهرا ای شهید محبت ای زهرا مشعل عاشقی ز تو روشن ای چراغ هدایت ای زهرا رحمت واسعه تو می باشی بی کران ، بحر رحمت ای زهرا عشق تو می رهاند انسان را از حضیض مذلت ای زهرا ای که همپایه ی نبی باشی به مقام و به رتبت ای زهرا کوچک از بهر قامت روحت خلعتی نبوت ای زهرا تا خدایی تو راه طی کردی در مسیر حقیقت ای زهرا تو خدایی ، پیمبری ؛ نه ، نه ای امام کرامت ای زهرا هیجده عالم وجودت را هیجده دوره فطرت ای زهرا منشا هر کمال و خیری تو ای سراپا عنایت ای زهرا علم کامل صحیفه ات باشد ای سپهر فقاهت ای زهرا چون تو در عالم جوانمردی نیست یک با مروت ای زهرا موج می زد همیشه در همه جا در وجودت متانت ای زهرا اشبه الناس بر نبی بودی به جمال و جلالت ای زهرا ای که بودی برای پیغمبر دختری با درایت ای زهرا بر نبی مهربان تر از مادر بودی ام رسالت ای زهرا مایه ی فخر خالق سبحان سر بلندی خلقت ای زهرا بر سر مرد و زن خداگونه داری آری تو منت ای زهرا قله های کمال را فاتح بس که داری تو همت ای زهرا همه مردان به پیش تو خاموش ز تو گشته به حیرت ای زهرا که دفاع از حریم خود کردی درس آموز غیرت ای زهرا سردی ابتذال از نامت گرمی نور عفت ای زهرا بیتت آن خانه ی گلی باشد زادگاه امامت ای زهرا خطبه هایت کلام ربانی همه لبریز حکمت ای زهرا بی وضو نام تو نشاید گفت دارد این آیه حرمت ای زهرا نام پاکت چو در میان آید دل شود پر حلاوت ای زهرا تو همانی که روح ایثاری ای خدای عطوفت ای زهرا چشم اهل مدینه بر دستت جود و احسان ، مرامت ای زهرا سائلی رد نشد ز درگاهت بس که کردی اعانت ای زهرا سائل کوی تو منم ، دارم طلب استعانت ای زهرا ای که پیراهن عروسی خود هبه کردی ز رافت ای زهرا بارها نان کودکانت را داده ای با سخاوت ای زهرا بارها خود گرسنه خوابیدی بهر سیری امت ای زهرا هر یتیم و اسیر و مسکینی بهره مند از عطایت ای زهرا بس که انفاق مال و جان کردی آیه آمد به شانت ای زهرا هیچ کس جز علی تو را نشناخت ای گل با طراوت ای زهرا تو و مولا دو جسم و یک روحید روح تابی نهایت ای زهرا ای نمازت نیاز بیت الله کعبه ی آل عصمت ای زهرا عالم دل ز عشق تو دارد شور و شوق و ارادت ای زهرا کاش بودم پرستوی کویت کن دعایم اجابت ای زهرا کاش من هم شبیه تو بودم در کمال شجاعت ای زهرا داشتم در وجود خود از تو کاشکی یک علامت ای زهرا از در خانه ات چنان سلمان طلبم استقامت ای زهرا چادر وصله دار مشکی ات پرچم مهدویت ای زهرا ز طرب خانه ی دلم بگذر هله پیر طریقت ای زهرا به خداوندیت قسم مادر کن نگاهی به طفلت ای زهرا دست بشکسته ی تو می باشد دستگیر قیامت ای زهرا چشم محشر به نور تو خیره بس که داری مهابت ای زهرا شیعه ات از پل صراط آنجا بگذرد در سلامت ای زهرا می رهد دل ز آتش عصیان گر کنی یک اشارت ای زهرا ای بسیجی شهر پیغمبر پاسدار ولایت ای زهرا رزم تو در مدینه ی غربت شد حدیث شهامت ای زهرا کرده ای با نثار خون دلت رهبرت را حمایت ای زهرا تو گذشتی ز هستی ات آری بیمه کردی شریعت ای زهرا ای سکوتت بنای هر فریاد بانوی با اصالت ای زهرا مرقد مخفی ات کند رسوا دشمنت تا قیامت ای زهرا یاس دین بودی و خزان دیدی در هجوم عداوت ای زهرا لال آید به محشر آن کس که بر تو کرده جسارت ای زهرا وای حق تو و علی بردند غاصبان خلافت ای زهرا خصم رو در رویت ذلیل آری داشتی بس که هیبت ای زهرا روز بیعت تمام یثرب دید خصم را در حقارت ای زهرا به خدا که تو سیف الاسلامی بس که کردی رشادت ای زهرا چه کسی بر رخ تو سیلی زد ؟ که نمود این شرارت ای زهرا ؟ ای شفیعه به یوم وانفسا شیعه را کن شفاعت ای زهرا سه صله خواهد از تو این دل خون یک ، ثبوت سیادت ای زهرا کوثرا آن دو حاجت دیگر کربلا و شهادت ای زهرا ــــــــــــــــــ «کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم» @babollharam
اشعار مدح ومناجات با حضرت زهرا سلام الله علیها ـ مسعود یوسف پور دست دستاس تو نان داد همه دنیا را کرمش برد پی شغل گدایی ما را قرص خورشید همان نان سر سفره ت بود رفت تا پر کند از گندم تو بالا را پرورش داد در این فاصله ی هجده سال نظرِ امّ ابیهایی تو بالا را سایه ات نیز نیفتاد به دیوار محل سایه ات نیز ندید آدم نابینا را یک نخ از وصله ی آن چادرتان کافی بود که مسلمان بکند کل یهودی ها را خواست روشن بشود عرش ، خدا فرمان داد بنویسند در اطراف زمین زهرا را بنویسند تو را زهره ی تابان علی بنویسند که خورشید تویی جان علی بنویسند تو را مادر پیغمبر ها بنویسند تو را عشق همه حیدر ها بنویسند که از صبح ازل تا امروز نرسیده ست به پایین قدومت پر ها ذوالفقار علی و تیغ کلام تو یکیست خطبه ای خواندی و لرزید همه پیکر ها بهتر آنکه بنویسند چه شد افتادی یا چه شد شعله کشیدند ز داغت در ها بنویسند چه شد فضّه خذینی گفتی بگذارید بدانند چه شد نوکر ها تنگیِ کوچه پر و بال تو را اذیت کرد وای از افتادنِ یکمرتبه ی مادر ها ردّ خون مرده گیِ بال و پرت خوب نشد تو زمین خوردی و حالِ پسرت خوب نشد ــــــــــــــــــ «کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم» @babollharam
مي خواهم از مدينه خداحافظي كنم از میخ و زخم سينه خداحافظي كنم از مردم مدینه از این شهر خسته ام از روزگار و مردمشان چشم بسته ام مشکل شده است حل شدن مشکلات من باید که چاره کرد به عجل وفات من از حال و روز تب زده ام تاب رفته است از چشمهای خسته من خواب رفته است سه ماه و نیم مرگ شده آرزوی من پایین نرفته آب خوشی از گلوی من سه ماه و نیم دست به پهلو گرفته ام از همسر غریب خودم رو گرفته ام سه ماه و نیم سوختم و ساختم فقط روزی هزار مرتبه جان باختم فقط سه ماه و نیم پیکر افتاده می برم خود را کشان کشان سر سجاده می برم خود را برای پر زدن آماده کرده ام جوشن نوشته ام کفن آماده کرده ام میخواهم از حبيب خداحافظي كنم از حيدر غريب خداحافظي كنم خيلي شكسته پر شده ام الوداع علي آماده سفر شده ام الوداع علي نه سال سايه ات به سرم بود ياعلي نام تو ذکر هر سحرم بود یاعلی نه سال عشق ما دو نفر بی غروب بود در خانه تو زندگی من چه خوب بود نه سال در کنار تو من غم نداشتم چیزی میان زندگی ام کم نداشتم نه سال بی قرار خلوص تو بوده ام خانوم خانه تو ، عروس تو بوده ام من را ببخش می روم و میگذارمت ای پاره پاره دل به خدا می سپارمت من خویش را روانه سوی قبر میکنم اما براى تو طلب صبر ميكنم شرمنده ام كه غسل من افتاد گردنت آرام کردن حسن افتاد گردنت امشب به بازويم كه رسيدي حلال كن بر زخم پهلويم كه رسيدي حلال كن با دیدن کبودی رویم صبور باش دیدی اگر که سوخته مویم صبور باش با استخوان شكسته مواجه شدي ببخش با خون لخته بسته مواجه شدی ببخش مرهم به زخم آتش هیزم بده مرا اصلا به جای غسل تیمم بده مرا بالی که سوخته است وبال تو میشود اندوه فاطمه همه مال تو میشود من را ببخش زحمت تابوت می کشی خود را کنار من روی زانوت می کشی آهسته بر جنازه زهرا نماز کن وقت وداع ، بند کفن را تو باز کن آرام ، زینب و حسنم را صدا بزن با گریه طفل بی کفنم را صدا بزن بالا سر جنازه ام از کربلا بگو از تشنگی و خنجر و از بوریا بگو آتش بزن به روضه خود عالمین را از جای من ببوس گلوی حسین را شاعر: محمدجواد پرچمی
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم چهار پاره-بعد از شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها چند شب می شود که آرامی چند شب می شود که بی تابم چند شب می‌شود که خوابیدی چند شب می‌شود که بی خوابم خانه ای سوت وُ کور مانده وُ من وَ حسن می‌گَـزَد لبِ خود را می‌کند مخفی از دو چشمِ ما زینبـم بُقـچه وُ تبِ خود را او نَه تنها به اِرث بُرد از تو چادرِ خـاکی وُ پُر از لاله از تو آموخته که نیمه یِ شب دور از چشمـها کند ناله چادر وُ بُقچه را بَغَل زده وُ ... گوشه ای از اتاق کِز کردهَ ست مثلِ چشم حسن دو چشمش خون مثلِ قلبم دِلش پُر از درد است دختر چـٰار ساله اَم امروز خانه را خوب آب وُ جارو کرد کار از دست وُ بازویَش که کشید یادِ دردِ عجـیبِ بازو می کرد بستـرِ لاله گونِ مادرِ ما جمع کرد وُ دوباره آه کشید یادِ پهلو وُ سینه اُفتاد وُ..... تکّه ای گوشواره آه کشیده یاد آن روزِ سخت که حَسنَش رفت تا کـوچه هَـمـرهِ مادر رفت وُ برگشت وُ شد عصایِ او وای از خـاکِ چادر وُ معجر بُقـچه را باز کرده وُ دیده دو کـفن در کنارِ پـیراهن هِی به خود طعنه می‌زند که چطور دست وُ پا می‌زند ببینم من حسن از خواب می‌پَرَد اِنگار باز کابوسِ کـوچه را دیده باز دیده که ضربه یِ سیلی سَـندی پاره پاره دزدیده او که آرام شد حسین پرید تشنه وُ بی قـرار وُ سَرگردان السَّلامُ علیَ الحـسین بگو می‌خورد خیزران لب وُ دندان آخـرِ روضه ها دلِ تنگـم می‌تَپَد با نوایِ کرب وُ بلا باز هم ندبه خوان وُ بی تابم همنَـفَس با امام با شهدا زیرِ چَترِ حمایتِ شاهم مَنصَبَـم نوکری شاهِ کرم آرزویم وصالِ دلدار است بِخَرم باز هم حرم بِبَـرَم
باور نداشت زينب كبري‌ كه مادرش رفته است وجاي خالي  او در برابرش   چادر نماز فاطمه لالايي شبش دستان پر ز مهر علي بالش سرش   چشمان پرستاره ي زينب به در هنوز يادي كند زمادر و محسن برادرش   هرنيمه شب به كنج دلش روضه ميگرفت باخاطرات كوچه و سيلي و مادرش   وقتي دلش بهانه ي مادر گرفته است چادرنماز مادر خود را كند سرش   مادركبوترانه پريده به آسمان بابا دلش گرفته براي كبوترش   محمدجواد قدرتي  
  رفتی میان غصه مرا جا گذاشتی ما را در اوج غم تک و تنهاگذاشتی   برداشتی تو بار خودت را ز بستر و آن را به روی شانه بابا گذاشتی   یادم نمی رود بخدا لحظه ای که تو با یا علی به آتش در پا گذاشتی   مادر لباس محسن خود را نبرده ای آن را به زیر بالش خود جا گذاشتی   این یادگاری ات جگرم را کباب کرد دربین شانه موی خودت را گذاشتی   گفتم که چار ساله کجا مادری کجا این کار را برای اماگذاشتی   آن بوسه ای که سهم گلوی حسین بود آخربرای زینب کبری گذاشتی   مهدی نظری
. از خجالت تا ابد پیشانی حیدر تر است مرگ، بعد از تو برای مرد تو شیرین تر است رفتی ای ام ابیهای نبی اما بدان مرتضی هم مثل زینب بعد از این بی مادر است چشم میدوزد به در هرکس عزیرش میرود من ولی میسوزم از اینکه نگاهم بر در است ای وجودت ساحلِ امن دل طوفانی ام کشتی غم های حیدر بعد تو بی لنگر است فضه هم دارد از اینجا میرود، حق میدهم زندگی،در خانه ی بی فاطمه زجر آور است تو تمام قوت زانوی من بودی ببین اینکه افتاده است از پا پهلوان خیبر است هرکه می افتد زمین با ذکر من پا میشود چاره بیچارگان است اینکه حالا مضطر است خسته ام دختر عمو حرفی بزن چیزی بگو این غریبی که سر قبرت نشسته حیدر است خانه من که نشد، این قبر خاکی لااقل خانه امنی برای دختر پیغمبر است محسنم را هم بغل کن جای من زهرای من بر دلم مانده است داغ غنچه ای که پرپر است ✍علی اکبر نازک کار -فاطمیه ۱۴۰۰ .
مادر سلام! می شنوی؟ زینب آمده! با یک بغل شکایت و ذهنی پر از سوال اول بگو که پیش خدا کی ببینمت؟ بعد از سه روز؟ چند دهه؟ یا که چند سال؟ آنجا که خوب می‏گذرد، با خدایتان جمعید دور حوض و کسی هم غریبه نیست اینجا هم اشک ما و دل تنگ خانه و جمع شبانه‏ی پدر و چاه دیدنی است ! در این سکوت غم زده حتی نمی شود با خاطرات دور و برت درد دل کنی اما شما هم از در و همسایه راحتی هم می شود که با پدرت درد دل کنی از ماجرای کوچه نگویی برای او! تنها بگو که حال همه خوبِ خوب بود یادش بخیر،حال همه خوب بود، حیف! دنیا چه زود می گذرد، حیف شد، چه زود... می‏بینمت هنوز میان حیاطمان مشغول کار پخت و پز و آرد کردنی مادر اگر که روسری‏ام را درآورم مثل قدیم موی مرا شانه می زنی بابا برام گفته پس از فوت مادرت می‌گفته‌ای همیشه «پدر! مادرم کجاست؟» حالا شده است نوبت من تا بپرسم از دیوار و میخ و کوچه و در «مادرم کجاست؟» آخر چرا بدون صدا باید اشک ریخت؟ مادر! گلویمان به خدا درد می کند گرچه به حد درد شما نیست... راستی پهلوت خوب تر شده یا درد می کند؟! مادر! چرا شبانه تو را دفن کرده ایم؟ اصلا چرا کسی به سراغت نیامده؟ مردم که گفته اند میاییم، دیر شد! پس هیچ کس چرا سر ِ ساعت نیامده؟! مادر! سوال‌ها که همه بی جواب ماند این بود رسم درددل؟ این بود مرهمت؟ پس می روم دوباره سر پله ی نخست مادر بگو که پیش خدا کی ببینمت؟   ا.سادات هاشمی ــــــــــــــــــ «کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم» @babollharam