هدایت شده از ؛کاتوره
حالا من هی به یگانه: یگانه بیا پیش من، بیا اینجا، دستتو بده داش
فاطمه: بس کن این چندش بازیا رو هاااااا .
هدایت شده از ؛کاتوره
هستی کراششو دید با یه خانمه که همسن مادرش بود، یعنی فاطمه نگهش نمیداشت میرفت زنه رو پاره میکرد .
هدایت شده از ؛کاتوره
رفتیم سوپری فاطمه خرت و پرت بگیره ما بیرون از مغازه وایستادیم
هی از توی مغازه ما رو میپایید حرص میخورد (بچم😂😭)
هدایت شده از ؛کاتوره
بعد رفتیم پارک
و امان از پارک .
تمام خاطرات شاملو شکل گرفت تو ذهنم😭😭😭😭😭
هدایت شده از ؛کاتوره
برای یگانه تعریف میکردم : ببین یگانه من اینجا میشستم، هستی و فاطمه اینجا
بعد شاملو اون جلو وایمیستاد بازی میکرد، منو فلان مدلی نگاه میکرد فلان مدلی لبخند میزد
هدایت شده از ؛کاتوره
دنبال جا میگشتیم که هم راحت بشینیم هم بتونیم حرف بزنیم
من: از اونجایی که اینجا مثل خونهِ دوم منه، من میدونم باید کجا بریم
رفتیم میز شطرنج🤝
هدایت شده از ؛کاتوره
و اون میز شطرنج هیچوقت فراموش نمیشه و میمونه تو دفترچه خاطرات ذهنمون .
هدایت شده از ؛کاتوره
نشستیم کرانچی بخوریم یه برادر دوچرخه سواری شد مایه خندهی ما .
هدایت شده از ؛کاتوره
میومد از بغلمون رد میشد تک چرخ میزد، رو دوچرخه وایمیساد، برعکس میشست، دسته رو ول میکرد
ما: منتغیه منتغیه
هدایت شده از ؛کاتوره
حالا همینجوری که داشتیم میخندیدیم من گفتم آخخ این بخوره زمین من پاره بشم
بعد اومد تک چرخ بزنه خراب کرد افتاد =)