eitaa logo
سرداران شهید باکری
507 دنبال‌کننده
5هزار عکس
595 ویدیو
13 فایل
کلامی گهربار از آقا مهدی باکری: خدایا مرا پاکیزه بپذیر
مشاهده در ایتا
دانلود
⬆️⬆️در مقايسۀ عملكرد شهيد باكري در دوران شهرداري و دوران فرماندهي لشكر چه تفاوتي مشاهده مي كنيد؟ آيا اساسا تفاوتي داشته است؟ شما وقتي در دورۀ بودن ايشان تامل كنيد، مي بينيد خودروي بنزي كه ماه ها در پاركينگ خاك مي خورد، ایشان وقتي مي شنود كه آنجا يك دخترش را عروس كرده، مي گويد بنز را شستشو دهيد و با آن عروس را ببريد. در جاي ديگري وقتي سيلي مي آمد يا مشكلي پيش مي آمد، خود ايشان مي رفتند و با كارگران كار مي كردند. پيرزني مي گويد اي كاش مي آمد اين جوان را مي ديد كه دارد اينطور كار مي كند. بعد به ايشان مي گويند كه شهردار خود ايشان هستند....❣ وقتي همۀ مقاطع و همۀ مسئوليت هاي ايشان را مورد مطالعه و تعمق قرار مي دهيم، مي بينيم كه اين شخصيت سكون نداشته و دنبال جايگاه و درجه نبوده است. اگر دنبال درجه هم بود همان تكليف و همان رسالت را داشت. باور داشت كه باید براي و كار كند. به همچنین نيروهايي كه در کنار شهید باکری پرورش يافته بودند. البته برخی مسئولان هم هستند که امروز عملكردي متفاوت دارند. البته باب گلايه را نمي خواهم باز كنم، ولی اگر ما از تبعيت كنيم، هرچه به شهدا نزديكتر شويم خودمان راه سعادت را پيدا مي كنيم و هر جا هم بخواهيم شهدا را حذف كنيم، خودمان حذف مي شويم. هرچه به شهدا نزديكتر شويم فيوضات و بركات را حس مي كنيم. به قول مقام معظم رهبري كه مي فرمايند شهدا مثل ستار هها هستند. معتقدم شهدا راه و رسم هستند.... @bakeri_channel
لحظه وصل #عبد به #معبود، #عاشق به #معشوق و نیستی به بی‌نهایت، آن‌چنان زیبا و دل‌انگیز است که #افلاکیان_عاشق هشت سال #دفاع_مقدس، همواره به‌دنبال چشیدن لذت چنین #وصلی بودند. آنان بی‌هیچ ترس و واهمه‌ای به زیر آتش گلوله‌های دشمن رفته و #عاشقانه وجود خویش را در #دفاع از #حیثیّت و #شرف_کشور و #اسلام عزیز #فدا می‌کردند... #لینک_کانال⏬⏬⏬ http://eitaa.com/joinchat/2508062722C6120c4e54a
وصف حال بعد از 💠گزیده خلاصه شده از کتاب 👇👇👇 روابط نزدیکی که بچه‌های اطلاعات با فرمانده لشکر داشتیم بعد از شهادت در عملیات خیبر تصمیم گرفتیم در حضور از بکار بردن اسم حمید خودداری کنیم و برای صدا کردن دوستانی که اسمشان حمید است از و و..استفاده کنیم... آن روز یکی از تیم های واحد برای ماموریتی حساس جلو رفته بود و هنوز برنگشته بود‌. ای و هم جز این تیم بود هروقت تیمهای شناسایی دیرمیکردجلوترازهمه آقامهدی میرفت پدبالای سنگر میایستاد و میشد ازدورکه نگاه میکردی لبهایش تکان میخوردونزدیک میشدی میتوانستی ذکری زیرلبش را بشنوی:لاحول‌ولا‌قوة‌الا‌بالله♡ در دور دست هور در حال غروب بود که بلم های گمشده از دور پیدا شدند ‌من به محض دیدن آنها از شادی فریاد زدم حمید..حمید..و بطرفشان دویدم هنوز حال و هوای استقبال بچه ها فروکش نکرده بود متوجه آقامهدی شدم بدور دست جزیره مجنون که جنازه حمید جامانده بود خیره بود توجه همه به بود بعضیا به عصبانیت به من نگاه میکردند... دوباره در ذهنش جان گرفته بود.نگاه منتظری که به فراسوی افق خیره مانده بود برادربه خاک افتاده بودوبرادری که میتوانست دستوربدهد تاجنازه بعقب منتقل کنند تنها گفته بود‌: جنازه بچه هابعدحمید این من بودم که عهددسته جمعی راشکسته وموجب ملال خاطرآقامهدی شده بودم.تصمیم گرفتم پیش آقامهدی بروم و معذرت خواهی کنم: اقامهدی میدانید،یعنی ما عشق شمارابه حمیدآقا میدانیم.ماراضی نمیشدیم.که شماناراحت بشید لطیفی چهره اش را روشن کرد .دست بر شانه من نهاد و گفت: !مدتی است متوجه شده ام که شما رعایت حال مرا میکنید.ولی شماها برای من مانند هستید و بوی او را میدهید. ادامه سخنان آقا مهدی : « سربازی بیش ،برای و نبود. دعا کنید همه ما پیرو راهی باشیم که بخاطر آن و حفظ ارزشهای آن، شهید شده است» 🌹شادی روحشان صلوات🌹 ♡التماس دعا سرداران بی نشان♡ @bakeri_channel
همواره تربیت #حسینی و #زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید و #فرزندان خود را نیز همانگونه تربیت دهید که #سربازانی_با_ایمان و #عاشق_شهادت و #علمدارانی_صالح، #وارث_حضرت_ابوالفضل (علیه السلام) برای #اسلام به بار آیند.... . . #قسمتی‌ازوصیتنامه‌شهیدمهدی‌باکری . . #حسینی #زینبی #فرزندان #سربازان‌باایمان #عاشق‌شهادت #علمدارانی_صالح #وارث‌حضرت‌ابوالفضل(ع) #اسلام . @bakeri_channel
: .... ! اگر شبانه‌روز شکرگزار خدا باشیم که نعمت و را به بما عنایت فرموده‌، باز هم کم است‌. آگاه باشیم که صدق نیت و خلوص در عمل‌، تنها چاره‌ساز ماست‌. ...‌بدانید تنها راه نجات و سعادت ماست‌. همیشه به باشید و فرامین خدا را عمل کنید‌. پشتیبان و از ته قلب مقلد امام باشید‌. ... ای شهید
سرداران شهید باکری
: .... ! اگر شبانه‌روز شکرگزار خدا باشیم که نعمت و را به بما عنایت فرموده‌، باز هم کم است‌. آگاه باشیم که صدق نیت و خلوص در عمل‌، تنها چاره‌ساز ماست‌. ...‌بدانید تنها راه نجات و سعادت ماست‌. همیشه به باشید و فرامین خدا را عمل کنید‌. پشتیبان و از ته قلب مقلد امام باشید‌. ... ای شهید
سرداران شهید باکری
‍ ‍ وصف حال بعد از 💠به خاطر روابط نزدیکی که بچه‌های اطلاعات با فرمانده لشکر داشتیم بعد از شهادت در عملیات خیبر تصمیم گرفتیم در حضور از بکار بردن اسم حمید خودداری کنیم و برای صدا کردن دوستانی که اسمشان حمید است از و و..استفاده کنیم... آن روز یکی از تیم های واحد برای ماموریتی حساس جلو رفته بود و هنوز برنگشته بود‌. ای و هم جز این تیم بود هروقت تیمهای شناسایی دیرمیکردجلوترازهمه آقامهدی میرفت پدبالای سنگر میایستاد و میشد ازدورکه نگاه میکردی لبهایش تکان میخوردونزدیک میشدی میتوانستی ذکری زیرلبش را بشنوی:لاحول‌ولا‌قوة‌الا‌بالله♡ در دور دست هور در حال غروب بود که بلم های گمشده از دور پیدا شدند ‌من به محض دیدن آنها از شادی فریاد زدم حمید..حمید..و بطرفشان دویدم هنوز حال و هوای استقبال بچه ها فروکش نکرده بود متوجه آقامهدی شدم بدور دست جزیره مجنون که جنازه حمید جامانده بود خیره بود توجه همه به بود بعضیا به عصبانیت به من نگاه میکردند... دوباره در ذهنش جان گرفته بود.نگاه منتظری که به فراسوی افق خیره مانده بود برادربه خاک افتاده بودوبرادری که میتوانست دستوربدهد تاجنازه بعقب منتقل کنند تنها گفته بود‌: جنازه بچه هابعدحمید این من بودم که عهددسته جمعی راشکسته وموجب ملال خاطرآقامهدی شده بودم.تصمیم گرفتم پیش آقامهدی بروم و معذرت خواهی کنم: اقامهدی میدانید،یعنی ما عشق شمارابه حمیدآقا میدانیم.ماراضی نمیشدیم.که شماناراحت بشید لطیفی چهره اش را روشن کرد .دست بر شانه من نهاد و گفت: !مدتی است متوجه شده ام که شما رعایت حال مرا میکنید.ولی شماها برای من مانند هستید و بوی او را میدهید. ادامه سخنان آقا مهدی : « سربازی بیش ،برای و نبود. دعا کنید همه ما پیرو راهی باشیم که بخاطر آن و حفظ ارزشهای آن، شهید شده است» 🌹شادی روحشان صلوات🌹 ♡التماس دعا سرداران بی نشان 👇👇👇 @bakeri_channel
سرداران شهید باکری
#دلتنگی_های_آقا_مهدی
در یک مقطع بین مسئولان لشکر [عاشورا] و مسئولان استان آذربایجان [غربی] اختلافاتی بوجود آمد و این اختلافات باعث بروز تنش هایی شد. بعد از عملیات بود که داشتیم اردوگاه را تخلیه می کردیم. ما توی چادر منتظر بودیم تا همه از اردوگاه خارج شوند، بعد ما از اردوگاه بیرون برویم. نزدیک بود؛ دیدم نشسته روی زمین و با تکه چوبی که در دستش است با خاکها بازی می کند. نزدیک او رفتم، دیدم از گونه هایش جاریست. گفتم: " چرا گریه می کنی؟ چی شده؟ برای دلتنگ شدی؟ می خوای بریم ؟" گفت: "نه ، تمام بچه هایی که اونجا موندن، برادرای من هستن. خدا خواست که اینطوری بشه. اگه بنا بود رو بیاریم تا حالا آورده بودیم، خودش هم نمی خواست بیاد." گفتم: "پس چرا اینقدر ریختی بهم؟" گفت: "از میخوام. دیگه دوست دارم هر چه زودتر رو برسونه." گفتم: "یعنی به این زودی روی شما تأثیر گذاشته؟" گفت: "نه، این حرفها نیست." گفتم: "پس چی؟" گفت: "نگرانم. بین بچه های لشکر داره تفرقه می افته. نگران اینم که این تفرقه بخاطر وجود من باشه. شاید اگه من نباشم این تشتت و دو دستگی از بین بره." بغض من هم ترکید و گریه ام گرفت. کردم و گفتم: "شما هر جا بری منم با شمام."  گفت: "نه، اگر وضعیت همین جوری پیش بره حیف میشن." اصلا به فکر خودش نبود و به خودش فکر نمی کرد. همه چیز را برای و سربلندی می خواست، حتی خودش را. 💕 @bakeri_channel 💕