eitaa logo
سرداران شهید باکری
479 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
449 ویدیو
12 فایل
کلامی گهربار از آقا مهدی باکری: خدایا مرا پاکیزه بپذیر
مشاهده در ایتا
دانلود
وصف حال بعد از 💠گزیده خلاصه شده از کتاب 👇👇👇 روابط نزدیکی که بچه‌های اطلاعات با فرمانده لشکر داشتیم بعد از شهادت در عملیات خیبر تصمیم گرفتیم در حضور از بکار بردن اسم حمید خودداری کنیم و برای صدا کردن دوستانی که اسمشان حمید است از و و..استفاده کنیم... آن روز یکی از تیم های واحد برای ماموریتی حساس جلو رفته بود و هنوز برنگشته بود‌. ای و هم جز این تیم بود هروقت تیمهای شناسایی دیرمیکردجلوترازهمه آقامهدی میرفت پدبالای سنگر میایستاد و میشد ازدورکه نگاه میکردی لبهایش تکان میخوردونزدیک میشدی میتوانستی ذکری زیرلبش را بشنوی:لاحول‌ولا‌قوة‌الا‌بالله♡ در دور دست هور در حال غروب بود که بلم های گمشده از دور پیدا شدند ‌من به محض دیدن آنها از شادی فریاد زدم حمید..حمید..و بطرفشان دویدم هنوز حال و هوای استقبال بچه ها فروکش نکرده بود متوجه آقامهدی شدم بدور دست جزیره مجنون که جنازه حمید جامانده بود خیره بود توجه همه به بود بعضیا به عصبانیت به من نگاه میکردند... دوباره در ذهنش جان گرفته بود.نگاه منتظری که به فراسوی افق خیره مانده بود برادربه خاک افتاده بودوبرادری که میتوانست دستوربدهد تاجنازه بعقب منتقل کنند تنها گفته بود‌: جنازه بچه هابعدحمید این من بودم که عهددسته جمعی راشکسته وموجب ملال خاطرآقامهدی شده بودم.تصمیم گرفتم پیش آقامهدی بروم و معذرت خواهی کنم: اقامهدی میدانید،یعنی ما عشق شمارابه حمیدآقا میدانیم.ماراضی نمیشدیم.که شماناراحت بشید لطیفی چهره اش را روشن کرد .دست بر شانه من نهاد و گفت: !مدتی است متوجه شده ام که شما رعایت حال مرا میکنید.ولی شماها برای من مانند هستید و بوی او را میدهید. ادامه سخنان آقا مهدی : « سربازی بیش ،برای و نبود. دعا کنید همه ما پیرو راهی باشیم که بخاطر آن و حفظ ارزشهای آن، شهید شده است» 🌹شادی روحشان صلوات🌹 ♡التماس دعا سرداران بی نشان♡ @bakeri_channel
سردار_شهید_بایرامعلی_ورمزیاری در جبهه جنوب فرمانده گردان علی اکبر لشکر 31عاشورا بودند که تحت قرار داشت.بعد از شهادت ایشان در (۵ اسفند۶۲)، طی نامه ای که به این شهید می نویسد از این فرمانده شهید این گونه یاد مینماید: محترم سردار رشید اسلام : سلام بر شما پیروان واقعی امام حسین (ع) و یاران با وفای امام امت ، شمائی که عزیز و نور چشم خود تان را تقدیم اسلام نمودید ، شمائی که عزت و سر بلندی را همچون امام حسین با نثار خون عزیزتان خواستید و سر به ذلت و خواری ندادید ، افتخار یافتید که افتخار آفرین جبهۀ اسلام شد ، فرماندهی که به نشان تقوا و و رشادت دست یافت و طلبی به حد بی نهایت را بر سینه رشید خود آویخت ، او همچون شیر غرنده در میدان نبرد با کفّار بعثی و همچون زاهد و عارف در شب های بیابان ها جنگید و عبادت کرد. و نزدیکی به آن اندازه به خدایش یافت که از دعوت مهمانی خدا پذیرفته شد و ضیافت یافت.او با سربازانش چنان به قلب دشمن حمله برد و با این که می دانست خواهد شد ذرّه ای سستی یا لرزش در زا نو هایش و یا در لحن صدایش دیده نشد ، فرمانده شجاعی که با یاد و نام خدا رفت و با یاد در صحنه نبرد جنگید. بر شما پدر ومادر و خواهر وبرادرانش که چه حسین گونه و علی اکبر گونه داشتید ، سرافراز هستید و شادمان باشید و خوشحال ، که چنین افتخاری نصیب شما شده است ، راهش را بپیمائید ، یاد ونامش را همیشه گرامی بدارید و شجاعتش را الگوی خود قرار دهید. او برای ما هم بود و به شما قول می دهیم که تا پای جان ادامه دهندۀ راه آنها باشیم... اگر نمی توانیم خدمت شما برسیم یا نامه بنویسیم به دلیل این نیست که شما ها را فراموش کرده ایم. ما شب وروز به یاد شما ها هستیم و از شما التماس دعا داریم ، گرفتاری و کارهای این جا قدری فرصت به ما نمی دهد ، انشاءالله که ببخشید و این عذر را از ما بپذیرید. از شما التماس دعا داریم که را دعا کنید و نصرت و پیروزی رزمندگان را از خداوند قادر متعال بخواهید.انشاءالله که راه آن برادر و فرزند بزرگوارتان را به گونه ای که او رفت و دلخواهش بود بپیمائید. 63/6/4 @bakeri_channel
این خنده‌های مستانه از شوق وصال یار است ... . به روی مـرگ خندیدند و رفتند ... . . مهدی و حمید باکری @bakeri_channel
سرداران شهید باکری
‍ ‍ وصف حال بعد از 💠به خاطر روابط نزدیکی که بچه‌های اطلاعات با فرمانده لشکر داشتیم بعد از شهادت در عملیات خیبر تصمیم گرفتیم در حضور از بکار بردن اسم حمید خودداری کنیم و برای صدا کردن دوستانی که اسمشان حمید است از و و..استفاده کنیم... آن روز یکی از تیم های واحد برای ماموریتی حساس جلو رفته بود و هنوز برنگشته بود‌. ای و هم جز این تیم بود هروقت تیمهای شناسایی دیرمیکردجلوترازهمه آقامهدی میرفت پدبالای سنگر میایستاد و میشد ازدورکه نگاه میکردی لبهایش تکان میخوردونزدیک میشدی میتوانستی ذکری زیرلبش را بشنوی:لاحول‌ولا‌قوة‌الا‌بالله♡ در دور دست هور در حال غروب بود که بلم های گمشده از دور پیدا شدند ‌من به محض دیدن آنها از شادی فریاد زدم حمید..حمید..و بطرفشان دویدم هنوز حال و هوای استقبال بچه ها فروکش نکرده بود متوجه آقامهدی شدم بدور دست جزیره مجنون که جنازه حمید جامانده بود خیره بود توجه همه به بود بعضیا به عصبانیت به من نگاه میکردند... دوباره در ذهنش جان گرفته بود.نگاه منتظری که به فراسوی افق خیره مانده بود برادربه خاک افتاده بودوبرادری که میتوانست دستوربدهد تاجنازه بعقب منتقل کنند تنها گفته بود‌: جنازه بچه هابعدحمید این من بودم که عهددسته جمعی راشکسته وموجب ملال خاطرآقامهدی شده بودم.تصمیم گرفتم پیش آقامهدی بروم و معذرت خواهی کنم: اقامهدی میدانید،یعنی ما عشق شمارابه حمیدآقا میدانیم.ماراضی نمیشدیم.که شماناراحت بشید لطیفی چهره اش را روشن کرد .دست بر شانه من نهاد و گفت: !مدتی است متوجه شده ام که شما رعایت حال مرا میکنید.ولی شماها برای من مانند هستید و بوی او را میدهید. ادامه سخنان آقا مهدی : « سربازی بیش ،برای و نبود. دعا کنید همه ما پیرو راهی باشیم که بخاطر آن و حفظ ارزشهای آن، شهید شده است» 🌹شادی روحشان صلوات🌹 ♡التماس دعا سرداران بی نشان 👇👇👇 @bakeri_channel