eitaa logo
سرداران شهید باکری
482 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
452 ویدیو
12 فایل
کلامی گهربار از آقا مهدی باکری: خدایا مرا پاکیزه بپذیر
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ راوی: 🌹ساعت ده صبح بود که سوار موتور شدیم و به همراه به سوی خط رفتیم. آقا مهدی روی ترک موتور سوار شده بود و هم دست آقا مهدی بود. از آن سوی خط، دشمن با تیر مستقیم و خمپاره منطقه را می‌کوبید و قناسه‌چی ها (تک تیراندازها) امان نمی‌دادند. صدای گلوله‌ها را که از کنار گوشم می‌گذشتند می‌شنیدم. اوایل توجهی نمی‌کردم ولی دست بردار نبود و ول نمی‌کرد. سرعت موتور را کم کردم و دور زدم که یک دفعه گفت: " کجا؟" - مهدی! آتش خیلی شدیده بعدا می‌رویم نگاه می‌کنیم.... - یعنی چه آتش شدیده؟ برگرد برویم . من بیش از آنکه نگران خود باشم بودم. از اول جنگ پا به پای هم آمده بودیم. ما بود که همه به آن . 🌹با هم می‌جنگیدیم، 🌹با هم اردوگاه می‌زدیم، 🌹با هم به مرخصی می‌رفتیم و اگر روزی من نبودم، فرمانده بود و اگر او نبود سعی می‌کردم جای خالیش را پر کنم. به هر ترتیبی بود خود را به خط رساندیم و بیچاره قناسه‌چی آرزو به دل ماند! کارمان که تمام شد بر گشتیم و من مدتی خوابم برد. وقتی بیدار شدم، نبود. پرس و جو کردم، گفتند آقا مهدی رفت. به دنبالش راه افتادم. می‌دانستم او را باید در جستجو کرد. حرفهایی که دیگران در باره‌اش می‌گفتند نگرانم کرده بود. هر روز یکی خوابش را می‌دید و هر روز مهدی بر افروخته‌تر می‌شد. من مهدی را تازه نشناخته بودم و کارهایش برایم چندان هم تعجب آور نبود ولی در این مهدی خیلی فرق کرده بود. به خط که رسیدم می‌توانستم مهدی را که بالای لودر نشسته بود و زیر آتش دشمن خاکریز می‌زد بشناسم.... ❤️سلام ودرود خدا بر دو سردار رشید اسلام. شهیدحاج احمدکاظمی و شهید آقامهدی باکری❤️ ✍یادشون با @bakeri_chnnel
قبل از بدر👇👇👇 باید مثل حضرت ابراهیم باشید كه رحمت خدا شامل حالش شد، او در آتش بروید. اگر صلاح  بداند به صفوف دشمن رخنه خواهید کرد✊
سرداران شهید باکری
#سخنان #شهید_آقامهدی_باکری قبل از #عملیات بدر👇👇👇 #شما باید مثل حضرت ابراهیم باشید كه رحمت خدا شام
🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷 🌷🌴🌷 قبل از بدر👇👇👇👇 باید مثل حضرت ابراهیم باشید كه رحمت خدا شامل حالش شد، او در آتش بروید. اگر صلاح  بداند به صفوف دشمن رخنه خواهید كرد.✊ خداوند مقاومت ما را دید رحمت خود را شامل حال ما می گرداند. از یك دسته بیست و دو نفری، ‌یك نفر بماند، باید آن یك نفر مقاومت كند؛ اگر فرمانده شما شهید شد😭، فرمانده نداریم و نجنگیم كه این وسوسه شیطان است.}فرمانده اصلی ما، و زمان است😔 ،‌آنها هستند و ما موقت هستیم😔، وسیله هستیم برای بردن شما به میدان جنگ. شما شهید شدید ،‌خودتان فرمانده‌اید😭؛ ی ما مقاومت تا آخرین نفس و اطاعت از فرماندهی است.😔 🌷🌴🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴 🌷🌴🌷ادامه دارد......... @bakeri_channel
🌷گفته مي شود رهبر معظم انقلاب علاقۀ ويژه اي به شهيد باكري دارند؟ جنابعالي چه خاطره اي داريد؟ آنها در محاصره بودند. براي همين نمي توانست برود، اما او با لودر مي آيد و به بچه ها مي رسد، و در «پاكت بیل » اين شهيد بزرگوار احمد مقيمي با مهدي باكري در خصوص اين مطلب كه جنگ تا كي ادامه خواهد داشت صحبت كردند. به عنوان مثال كه خودش بود، اما در افق آقا مهدي پنهان بود، بارها در والفجر حضور داشت. اصلاً نگاهشان نگاهي ژرف و دورانديشانه بود. وقتي مي آمد ترس به جان من مي نشست، يک مورد در مسلم بن عقيل در سومار بود. گردان شهيد مصطفي خميني فرمانده نداشت، من يك لحظه به لبم آمد كه: آقا مهدي اجازه مي دهيد كه را براي اين گردان معرفي كنيم؟ يك نگاه تامل برانگيزي كرد و گفت: اين حرف از طرف خودت نيست، است. اين خيلي كلمۀ بزرگي است آن هم در مورد شهيد حميدباكري كه معاون لشكر عاشوراست. حميد يك بحث و مديريت آقا مهدي يك بحث... كه فقط براي دستور دادن نبود، اصلاً عشق بچه ها اين بود كه ايشان مي آمدند و بچه ها از ديدنشان با نشاط مي شدند. ديدن او براي بچه ها مهم بود. اگر به من يك دستوري مي دادند برايم فخر و مباهات بود. در يك مقطعي از اطلاعات عمليات آمدم بيرون كه مي خواستم بروم جلوتر، براي شناسايي و قصد گرفتن انتقال را داشتم. آقا مصطفي مولوي هم نامه اي زدند به گردان. تا آن معرفي نامه را بردم، رفتم و يك ماشين را تحويل گرفتم و رانندگي كردم. يك دفعه آقا مهدي من را ديد و بعد با ناراحتي خطاب به من گفت: مومن! بعد من را با اسم صدا كرد. گفتم: بفرماييد ! ايشان گفت: اين ماشين چرا دست شماست؟ تبليغات نمي روي؟ اطلاعات نمي روي؟ گردان نمي روي؟ چه كسي گفته شما رانندگي كنيد؟ راننده ها در ترابري خوابيدند. من جوابي نداشتم و بعد از آن اجازه ندادند كه من جاي ديگري بروم. حضور در عملياتها به گونه اي بود كه من در ديدارهايي كه با داشتم، دیدم که ايشان در ارتباط با معرفي اصرار دارند. حتي به اين تعبير فرمودند كه آقا مهدي قبل از عمليات بدر خدمت آمده بودند، و آرزوي شهادت كردند و در سفر مشهد هم از امام رضا طلب كردند. از لبان مهدي هرچه درآمد من در سررسيدم نوشتم. حضرت آقا مي گفت هنوز هم اين سررسيد را دارم. مي گفتند خيلي از لشكر بودند، اما من هرچه از دهان آقا مهدي بيرون آمد آنها را نوشتم. : بهزاد پروین 👈 دارد.... @bakeri_channel
سرداران شهید باکری
جای خالی بعضی ها را هیچ چیز پر نمیکند نه سفر نه اشک😢 نه حتی فراموشی💬... #شهید_مهدی_عسگری🌷 🌹🍃🌹🍃 @b
🌷 💠شهیدی که گلوله بر رویش اثر نداشت ✍همسر 🍃🌹 ابتدا این را بگویم که همه از شهید عسگری کردند؛ مهدی با این قدرت شهید بشود؟! حتی برادران ایشان شهادت را غیرممکن می‌دانستند. آقا مهدی در عملیات ایضایی شهید شدند. فرمانده ایشان می‌گفت شهادت آقا مهدی مرا کرد. 🍃🌹شهید عسگری در سه گروه  10 نفره و در نوک پیکان در شرکت می‌کنند و در عملیات در گرفتار می‌شوند. ایشان در بیسیم صحبت‌هایی را بیان می‌کنند که همه ثبت شده است و منطقه را توصیف می‌کند. یکی از همرزمان شهید زمانی که بر بدن شهید اصابت می‌کند در کنار شهید عسگری بودند. 🍃🌹شهید مهدی عسگری در منطقه شمال روستای معراته به شهادت رسیدند. اول یک تیر به پای ایشان اصابت می‌کند. شهید به‌گونه‌ای از لحاظ بدنی بودند که حتی دوستان و همرزم‌های شهید عسگری به می‌گفتند گلوله در بدن آقا مهدی اثری ندارد. گلوله بعدی به دست شهید عسگری اصابت می‌کند و زخم گلوله با همان چفیه خودش توسط بسته می‌شود و تیر سوم به قلب مهدی برخورد می‌کند. 🍃🌹پیکر شهید مهدی عسگری توسط جبهه النصره از منطقه خارج می‌شود. من خانه خواهرم بودم و یکشنبه ساعت 7 صبح گفتند یک در فضای مجازی منتشر شده که نشان می‌دهد که مهدی شده است. من بلافاصله گفتم:  آقا مهدی زخمی یا اسیر نمی‌شود و فقط تنها و تنها می‌شود . 🍃🌹همواره آقا مهدی می‌گفت دعا کن  پیکرم باز نگردد چون زیادی دارد. تا سه روز اطرافیان می‌گفتند که مهدی عسگری زخمی است ولی من همش گفتم مهدی شهید شده است.  شهید مهدی عسگری در عکس نشان می‌داد که شهید شده است. 🍃🌹من دیدم که آقا مهدی دو ماه از رفتن به سوریه به آغوش رفته است و شهید عسگری شش ماه خواب آرام نداشت. خداروشکر می‌کنم آقا مهدی شهید شد و از (س) طلب شهادت کردم تا مهدی آرامش پیدا کند 🌷 🍃🌹🍃🌹 @bakeri_channel
سرداران شهید باکری
‍ راوی: 🌹ساعت ده صبح بود که سوار موتور شدیم و به همراه به سوی خط رفتیم. آقا مهدی روی ترک موتور سوار شده بود و هم دست آقا مهدی بود. از آن سوی خط، دشمن با تیر مستقیم و خمپاره منطقه را می‌کوبید و قناسه‌چی ها (تک تیراندازها) امان نمی‌دادند. صدای گلوله‌ها را که از کنار گوشم می‌گذشتند می‌شنیدم. اوایل توجهی نمی‌کردم ولی دست بردار نبود و ول نمی‌کرد. سرعت موتور را کم کردم و دور زدم که یک دفعه گفت: " کجا؟" - مهدی! آتش خیلی شدیده بعدا می‌رویم نگاه می‌کنیم.... - یعنی چه آتش شدیده؟ برگرد برویم . من بیش از آنکه نگران خود باشم بودم. از اول جنگ پا به پای هم آمده بودیم. ما بود که همه به آن . 🌹با هم می‌جنگیدیم، 🌹با هم اردوگاه می‌زدیم، 🌹با هم به مرخصی می‌رفتیم و اگر روزی من نبودم، فرمانده بود و اگر او نبود سعی می‌کردم جای خالیش را پر کنم. به هر ترتیبی بود خود را به خط رساندیم و بیچاره قناسه‌چی آرزو به دل ماند! کارمان که تمام شد بر گشتیم و من مدتی خوابم برد. وقتی بیدار شدم، نبود. پرس و جو کردم، گفتند آقا مهدی رفت. به دنبالش راه افتادم. می‌دانستم او را باید در جستجو کرد. حرفهایی که دیگران در باره‌اش می‌گفتند نگرانم کرده بود. هر روز یکی خوابش را می‌دید و هر روز مهدی بر افروخته‌تر می‌شد. من مهدی را تازه نشناخته بودم و کارهایش برایم چندان هم تعجب آور نبود ولی در این مهدی خیلی فرق کرده بود. به خط که رسیدم می‌توانستم مهدی را که بالای لودر نشسته بود و زیر آتش دشمن خاکریز می‌زد بشناسم.... ❤️سلام ودرود خدا بر دوسردار رشید اسلام. شهیدحاج احمدکاظمی و شهید آقامهدی باکری❤️ ✍یادشون با @bakeri_chnnel
✋ ما را شروع ڪردیم و به دریا زدیم و قایقمان در جاده ے لنگر انداخت. ڪدام عملیات را در زندگیتان شروع ڪردید!!!!!!!!! @bakeri_channel 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
سرداران شهید باکری
آن اوایل، یکبار که از معرکه برگشته بود، وسط حرفهایش خیلی محکم گفت: 💠«جانفشانی اصلا کار آسانی نیست»💠 بعد تعریف کرد که در نقطه‌ای باید چند متری را در و توی همین چند متر، آمده چشمش. اینها را می گفت تا به من که یعنی مثل وابستگی به فرزند چطور شهید است… تمرین‌های زیادی توی یکی دو سال گذشته برای رشته انجام داده بود و همه را هم برید. این بار که می‌رفت به کسی گفته بود « ». شب یکی از ها بهش گفتند که امکان تماس با خانواده هست نمیخوای صدای کوثر کوچولوت رو بشنوی؟ ؟؟ گفت : از کوثرم گذشتم. .. :92/10/29
سرداران شهید باکری
(س) . با یاد تو در مکه و مدینهٔ امروز جنگی در خواهد گرفت عاقبت آن ، فتحی است آشکار . المبین ! خانواده در اهواز است منطقه رقابیه منطقه عملیات است شب عملیات صدای توپخانه تا شهر می رسد . همه نگران هستند . خبری از به عقبه نمی رسد. از از خانواده ها چشم در راهند عاقبت کار اگر چه پیروزی است و جز چیز دیگری لیاقت آنها را ندارد. اما خانواده ها همچنان چشم انتظارند. به گذشته می نگرند. ناگهان خبری از عملیات به گوش می رسد. سخت در محاصره است. خدایا چه میشود ؟ است . چه میتوان کرد . دست به دامن خدا شدن ، فقط دعا چاره ساز است . سر از سجاده که بر میدارد ، عملیات به رسیده است . اما هنوز از بچه ها خبری نیست . در منزل به صدا در می آید . حتما باز گشته است . در را سریع باز کرد . آخ این چه قیافه ای است ؟ زیر لب گفت انتظار داشت در هر لباسی اورا ببیند جز این لباس . سرتاپا خون . مگر از مقتل گریخته است . آمد . سرتا پا خون و با خبرهای پیروزی . یکی یکی به زبان راند . هم شد . شهید سعید طلیسچی همسر حمید شروع کرد به گریه کردن . چرا گریه می کنی؟ برای عاقبت به خیری ؟ شد . . در اینستاگرام 👇💙 . @bakeri.31.ashora
سرداران شهید باکری
رمضان مرحله دوم از طرف پاسگاه شروع شد . گردان خط شکن بود. گردان به دنبال آن راه می افتاد . که به قلب دشمن زد نیروهای حرکت را آغاز کردند . آنقدر رفتند که عراقی ها را هم پشت سر گذاشتند. از خاکریزهای مثلثی معروف به اسرائیلی رد شدند . وقتی به جاده العماره رسیدند فهمیدند که خیلی پیش رفته اند . خیلی بیشتر از حد مقرر جلو رفته بودند. هر کس برای خود کند و این آرایش دایره وار ،احتمال محاصره شدن را کم میکرد . اما بالاخره محاصره شدند . با کمک تماس حاصل شد. خاکریزها در محل مقرر زده شده است اما شما خیلی پیش رفته اید . هر چه زودتر به پشت خاکریز برگردید. اما چگونه ؟ اگر هوا روشن میشد حتمی بود. چگونه می توانستند خاکریز را در تاریکی شب تشخیص بدهند. قرار شد روی خاکریزها زده شود اما کدامین منورها مربوط به نیروهای خودی بود .سراسر منطقه پر از منور است . نه ممکن نیست . بچه ها منتظر بودند که با روشن شدن هوا به رگبار بسته شوند. و شاید نیم ساعت دیگر لحظه ای بعد . همه نگاه ها به روی که به نزدیک آنها می رسید . باور کردنی نبود. در محیطی چنین بی حفاظ و با آن سرعت چگونه سر به سلامت خواهد برد. راننده فریاد زد. نفرات به دنبال من حرکت کنید خیلی سریع . حرکت کرد و بچه ها به دنبالش دویدند . دویدند تا اینکه نمایان شد . همه پشت خاکریز با آرامش جای گرفتند. یکی از بچه ها دنبال راننده جیپ می گشت. اشتباه نکرده بود . راننده کسی جز نبود. تیربارها و دوشکاها شروع به شلیک کردند و گویا کمی دیر متوجه شده بودند. به پایان رسید. متوجه شد که مدام در است همراه جنگ . پس حضور در ضروری است . شهریور ۶۱ سپاه پذیرای شد . را وقتی را تحویل گرفته بود با چشم خود دید . چه شور و شوقی ! لباس را با علاقه خاصی می پوشید و احساسش را پنهان نمی کرد . . @bakeri_channel
سرداران شهید باکری
سردار حاج یعقوب صمدلویی جانشین تیپ ۳لشگر مقدس ۳۱عاشورا و با حفظ سمت فرمانده گردان حضرت علی اکبر علیه
به روایت سردار حاج یعقوب صمدلویی جانشین تیپ ۳ و فرمانده گردان حضرت علی اکبر (ع) لشکر ۳۱ عاشورا عملیات کربلای ۵ ملقب به آدم شکن بود . حالا چرا رزمنده ها روی این عملیات « آدم شکن » گذاشتند دلایلی دارد . اگر ما نظری به کل دوران دفاع مقدس داشته باشیم خواهیم دید که سه عملیات بزرگ و تاثیر گذار در این دوران داشتیم ؛ اولین آن آزاد سازی خرمشهر بود . دومین عملیات ، والفجر ۸ بود که منجر به فتح فاو و قطع ارتباط دریایی عراق شد و سومین آن هم عملیات کربلای ۵ بود که منجر به تلفات نود هزار نفری عراقی ها شد . این عملیات یک نبرد تن به تن و رودررو بود . در نهایت هم ما به موفقیت های چشمگیری رسیدیم ودر کل با توجه به قدرت نمایی ایران در پایان عملیات ، قطعنامه ۵۹۸ در سازمان ملل به تصویب رسید . مستحضرید که سال ۱۳۶۵ سال سرنوشت سازی برای بود . خود را به حدی رسانده بود که شهر ها را می کرد و سکوهای نفتی ما را در دریا مورد هدف قرار می داد . ما دنبال عملیلتی بودیم که نواقص و کمبودهایمان را جبران کنیم . اولین عملیلت ما در سال ۱۳۶۵ که اگر این عملیات لو نرفته بود ما می توانستیم موفقیت های بهنری از را بدست آوریم . با توجه به امکانات شناسایی که توسط سایر کشورها در اختیار رژیم صدام قرار گرفته بود ،عملیات لو رفت . قبل از اجرای ،عراق خودش را آماده کرده بود و ما فقط ۲۰ درصد نیروهایمان را وارد عمل کردیم . وقتی دیدیم متوجه شده را برگرداندیم. @bakeri_channel ادامه دارد........⏬⏬⏬