eitaa logo
'عــــاشِــــقانـــﮩ‌‌ اے‌ بــــا خُـــــــدا'
2.6هزار دنبال‌کننده
23.1هزار عکس
8هزار ویدیو
45 فایل
خوش آمدید〰️مهمان شهداهستید🌱 کپی آزاد🔑 به شرط صلوات برای ظهور امام زمان عجل‌الله و دعا برای شهادت خادمین کانال ❤ در خدمتم ✍️ @Labik_ya_seyedAli شرایط 👋 @Eshgh12a
مشاهده در ایتا
دانلود
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین السلام علیک و رحمه الله و برکاته
✍ "سوره مبارکه تحریم" را به جهت مهربانے دشمن ۲۱ مرتبه با نیت خالص بخواند دشمنی تبدیل به دوستی گردد 📚خواص آیات قرآن کریم ۱۷۸ 💫✨💫✨💫✨💫✨ ‍ ‍ هر که این کلمات را روزی صد نوبت بخواند و و است : بسم الله الرحمن الرحیم یا کَثیرَ الخَیر یاذالمَعرُوف یا قَدیمَ الاِحسان اَحسِن اِلِینا بِاحسانِکَ القَدیم برحمتک یا ارحم الراحمین 📚ذکرهای مجرب
•خدایا، شما حتی در گوش بنده هات هم گناهاشونو نگفتی...🌿
السّلام علیکَ حین تَقوم... سلام‌بر تو آن‌هنگام که برای‌احیای‌عشق قیام خواهی کرد و سلام‌برآنان که قیام تو‌ را چشم به راه اند... ♥️
میگما خدایی چقدر زشته که ما از نگاهِ مامان یا مثلا معلم دینی مون خجالت میکشیم😓 ولی از امام زمان که میدونیم کاملا از محتویات گوشیمون خبر داره خجالت نمیکشیم🚶🏻‍♂ متاسفانه بعضی وقتا خیلی بی حیا تشریف داریم و امام زمان رو در حدِ یه بچه هم نمیدونیم که ازش خجالت بکشیم😐 خیلی زشته خدایی🤦🏻‍♂ اگه غیرِ اینِ همین الان گوشیتو از چیزایی که امام زمان رو داره ناراحت میکنه خالی کن📵 ببین...🤨 اینکار یعنی جهاد بانفس و با انجامش دیگه هیچ فرقی با کسی که تو جبهه ی جنگ میجنگه نداری و از نظره مقام دقیقا برابری😍☺️ مگه نمیخوای مقام شهدارو داشته باشی؟ پس بسم الله... جهاد رو شروع کن✌️
این آخࢪسالۍ هࢪڪسۍمیبینۍ.. یا مشہدِ.. یا ڪࢪبلا.. یا ࢪاهیانِ نوࢪ.. +دَࢪهم‌ اونی ڪه یه گوشہ جامونده از همه جا..!💔
با ۳ صلوات بریم ادامه ی 👇👇👇 🔥💟
محمد حسین ساک عماد را روی زمین می کشد و جلوی درب ورودی می گذارد از همان بچگی بچه ی آرام و مظلومی است اصلا در بچگی او من سختی نکشیدم همه ی کار ها را زود یاد می گرفت و خودش انجام می داد شب ها هم تا من رقیه را بخوابانم خودش یک بالشتی پیدا میکرد و روی آن به آرامی خوابش می برد .... همیشه وقتی صدای گریه اش می آمد که رقیه اذیت اش می کرد بغض می کرد و گریه می کرد . الان که نوجوان شده و پشت لبش سبز شده هم با حیا تر هم شده و می بینم که حواسش به محرم و نامحرم است ... از همه ی بچه هایم آرام تر است ... با لبخندی روبه عماد می رود و بغلش می کند و به آرامی کنار گوش عماد می گوید : سفرت بی خطر بابا ... دعا کن قسمت منم بشه برم شهید بشم .. عماد روی اش را می بوسد و لبخندی به روی صورتش می زند . دقایقی می گذرد نمی دانم بین این پدر و پسر چه می گذرد اما یه رازی است که نمی دانم .... چه سخت بوده وداع برای ابی عبدالله و پسرش ... صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین (علیه السلام) حوراء که تا این لحظه به سختی بغض اش را نگه داشته بغل عماد می رود و با حالت گریه می گوید : بابا توروخدا نرو.. دلم برات خیلی تنگ میشه ..... عماد که بغض اش را قورت می دهد روی اش را می بوسد و می گوید : قربونت برم عزیزم باید برم اونجا دخترهای همسن تو تو خطر هستن باید برم از حرم دختر مولا دفاع کنم تو دختر بزرگ این خونه ایی باید محکم باشی مثل حضرت زینب سلام الله علیها قوت قلب خواهر و برادرات باشی . حوراء که پیش محکم بودن برادر کوچک ترش محمد حسین شرمنده است کمی خودش را جمع و جور می کند و از بغل عماد کنار می آید .. عماد چشم می چرخاند و می گوید : امیر عباس که میاد فرودگاه پس رقیه کجاست؟ 💢 ‼️‼️ https://eitaa.com/joinchat/1864302729C23f7e5327f
با اشاره اتاقش را نشان می دهم . یکی یکی محمدحسین و حوراء را از پیشانی می بوسد و به سوی اتاق رقیه می رود . در می زند . رقیه با صدای لرزان می گوید : بفرمایید ... عماد در اتاق را باز می کند و پشت سرش می بندد .. بعد از دقایقی رقیه خوشحال همراه عماد از اتاق بیرون می آید وسایل عماد را از آشپزخانه می آورم و روی ساکش می گذارم ‌‌. همه بغل اش می کنن ...... اما نوبت به من می رسد پیش بچه ها خجالت می کشم و بغلش نمی کنم تنها دستش را می بوسم و با خدا به همراه ات خداحافظی را تمام می کنم... کفش هایش را به پا می کند و می رود ... از پنجره حیاط نگاهش می کنم تا بار دیگر قامتش را ببینم ... دختر ها هر کدام به سمت اتاق خودشان می روند و محمد حسین هم مثل من از پنجره پدرش را تماشا می کند .. بغضی در گلویم سنگینی می کند عماد تنهام گذاشتی مثل همه ی روزهایی که از تنهایی و مشکلات گریه می کردم و نمیزاشتم ببینی اخر شب هم که حال زارم رو می دیدی می گفتی ولش کن ناراحت نباش‌ و با قوت قلب ات تو بغلت خوابم می برد .... دلم برای صدای نفس هات که سکوت شب رو می شکست تنگ میشه بغلت مسکن تمام دل آشوبه هام بود .... اصلا امشب من چجوری بخوابم وقتی تو بغل تو نیستم .. رفیق نیمه راه نشو همسفر ..... با سختی اشک هایم را دورن چشمانم نگه می دارم که مبادا پیش محمدحسین بریزند . محمدحسین نگاهم می کند : مامان جان کمک می خوای ؟ +نه عزیزم خودم خونه رو مرتب می کنم شما برو برای کنکور داری می خونی جا نمونی . _باشه مامان کار داشتی صدام کن. +چشم آقا محمدحسین . به سوی اتاقش می رود . و من هم مشغول تمیزی خانه و گذاشتن ناهار می شوم. امیرعباس وارد خانه می شود . _سلام مامان +سلام آقا امیرعباس بابا رفت؟ _اره تو فرودگاه خانواده ی دوستش علی آقا هم اومدن بعد هم علی آقا از سازمان اومد اونجا باهم خداحافظی کردن بعد هم که رفتن من خانواده ی علی آقا رو رسوندم خونه شون . +دستت درد نکنه عزیزم بشین برات میوه بیارم بخوری .. _دستت دردنکنه برم دست هامو بشورم 💢 ‼️‼️ https://eitaa.com/joinchat/1864302729C23f7e5327f
بچه ها هر کدام در اتاقشان هستن و مشغول درس فرصت خوبی برای صحبت با امیرعباس درباره ی اتفاقات اخیر است .... باید ببینم چه چیزی این پسر را انقدر آشفته کرده... و چه ماجرایی پشت آن رژلب قرمز و عطر زنانه ی غلیظ است...‌ میوه ها را درون ظرف می چینم و روی عسلی کنار مبل قرار میدهم .. پس این بچه کجا موند .... به سمت سرویس می روم خالی است و کسی آنجا نیست .. در اتاق مان باز است ؛ بعد از رفتن عماد که در اتاق مان را بستم ! وارد اتاق می شوم امیرعباس که پشت اش به من است مشغول صحبت با تلفن است... همین که میخواهم صدایش کنم داد می زند : بسه ول کن کم سواری بده اون غلط کرده با تو .... همش از گور خودت بلند میشه اگه از اول درست میرفتی جلو اینطوری نمیشدکه الانم برو خدارو شکر کن ببین فقط داشتی خودتو تو چه دامی می انداختی بدبخت من دیگه نیستم دور من خط بکش خواستم کمک ات کنم ولی توی بی عرضه ی الدنگ لیاقت کمک کردن هم نداری همون سعادتت همنشینی با اینطور ادماست من که دیگه تو رو نمیشناسم به اونم بگو دور من خط بکشه فهمیدی....... 💢 ‼️‼️ https://eitaa.com/joinchat/1864302729C23f7e5327f