#الحمدلله
🤲💌خدایا شکرت
برای قدرت شکرگزاریای که
بهم دادی!
‹@bandegibaEshgh⇢♡›
العجل
قرار دل بیقرارم
من که غیر از شما کسی رو ندارم ♡
#امام_زمان
♨️از کجا بفهمیم تابحال به درد امام زمانمان خورده ایم یا نه؟؟؟
💠استاد رائفی پور:
🔸یک جا برای بچههای مهدوی صحبت میکردم گفتم: بچه ها ما که مدعی کار تو حوزه ی مهدویت هستیم، دعای عهدمون رو باید بخونیم.
🔸من خودم سالهاست دعای عهد رو میخونم بعضا پیش میاد که روزی سه چهار بار هم میخونم،اما بعدِ این همه سال یه تیکه از دعای عهد خیلی عجیب اومد!
🔸تا حالا بهش فکر نکردم، خیلی سختم بود و الان هم میخوام بگم، برام سخته چون میترسم گریه ام بگیره...گذرا میگم : توی قسمتی از دعای عهد اومده که:
"فی قضاء حوائجه " ؛ یعنی میگه خدایا کمکم کن حوائجش رو برآورده کنم...
🔸گفتم: سالها من اینو خوندم اصلا بهش فکر نکردم، یعنی ببین امام زمان عجل الله چقدر مظلوم هست که حاجت هاش دست ماست...
⁉️این میدونی یعنی چی؟
یعنی تا شماها کار نکنید،برای #امام_زمان عجل الله فرجه قدمی برندارید... ظهوری نخواهد بود.
'عــــاشِــــقانـــﮩ اے بــــا خُـــــــدا'
🔺️نیت کنیم که تا شب، ثواب تمام کارهایی که میکنیم رو، هدیه کنیم به یک #شهید...⚘ تصویر شهید: ؟؟؟🌷 خود
یه روز نگاه کردم به چهره اش گفتم چقدر چشمای قشنگی داری،گفتم چشمای تو خیلی زیبان و خدا چیزای زیبا رو برای ما نمی ذاره تو این دنیا برای خودش بر می داره
همسر حاج ابراهیم همت می گه چشمای ابراهیم من بخاطر این قشنگ بود:
یکی بخاطر اینکه این چشم ها هیچوقت به گناه باز نشد
دوم اینکه هر وقت خونه بود سحر پا می شدم می دیدم چشمای قشنگ حاج ابراهیم دارن در خونه خدا چه اشکی می ریزن
آخرش هم تو عملیات خیبر از بالای دهانش و لبهاش سرش رفت چشماشو خدا با قابش برداشت و برد.
خدا خاطر خواه ابراهیم شده بود😔
'عــــاشِــــقانـــﮩ اے بــــا خُـــــــدا'
🔺️نیت کنیم که تا شب، ثواب تمام کارهایی که میکنیم رو، هدیه کنیم به یک #شهید...⚘
تصویر: فرمانده شهید حاج محمد ابراهیم همت❤️
مریم چادر سفید جشن تکلیف را پوشید؛ مادر دست به حاشیه های گلگلی کشید و به صورت دخترکش که زیر قاب صورتی چادر، نورانیتر شده بود، خیره شد.
برادرش ایستاده بود و در قاب دوربین، به قد و بالای او نگاه میکرد:
«مریم نگاه دوربین کن،میخوام عکست رو بگیرم.»
مادر انگار با سرش دور تا دور مریم، حصاری امن بکشد، سرش را بالا و پایین چرخاند و ذکر «لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم» را سوار بر قاصدک دعا به سمتش فرستاد:
«چقدر قشنگ شدی میوهی دلم!
چادر سفید عروسی به سر کنی مادر!»
مریم لبخند ریزی زد دو طرف چادرش را گرفت و چرخید؛ برادر به خنده افتاد.
مادر رو به همسر کرد و لهجهی شیرین کرمانی را قند چای داغ توی دستش:
«آقا، از همی الان گفته باشم، من دختر به غربت نمیدم ها!پسرمم باید تا ابد، ور دلم باشه؛ بخدا تاب دوریشون رو ندارم.»
پدر چادر سفید مریم را به صورت چسباند؛ بویید، بوسید، به آغوش کشید و خیره شد به سه مستطیل سنگی مقابلش که میان گلبرگ های رز،احاطه شده بودند.
قطره اشک، خط سفیدی روی پیراهن مشکی انداخت و میان سفیدی چادرنماز، گم شد.
صدای پدر مثل قلبش لرزید و حسرت ابدیش به زبان جاری شد:
«کاش منم گفته بودم، تاب دوریتون رو ندارم...کاش...»
✍آينــــــــــﮫ
#شقایقها_گرد_لاله_روییدند
#کرمان_تسلیت
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari