eitaa logo
سابقه گسترده طلایی💛
12هزار دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
1هزار ویدیو
55 فایل
کانال اصلی گسترده طلایی💛👇 @gostardeh_talaei #ادمین_اصلی_جهت_سفارش_تبلیغات💛👇 @talaei_ads
مشاهده در ایتا
دانلود
_من و اون سنگه شباهت خاصے به هم داریم؟ _بله‌؟ _آخه هر وقت با من صحبت مےڪنید به اون نگاه مےڪنید دستپاچه گفت: نه من بہ جاے خاصے نگاه نڪردم _پس ڪلن من ڪس خاصے نیستم _نه نفرمایید چه ربطے داره _پس چرا بہ من بے احترامے مےڪنید _نہ... از حرص اینڪه حتے به اندازه یڪ نگاه برایش اهمیت ندارم فریاد زدم: بہ شما یاد ندادن با یہ خانوم چجورے باید رفتار ڪنید دستپاچه اطرافش را جست و گفت: تو رو خدا یواش تر خواهر صدایم را بالاتر بردم: چند بار باید بهت توضیح بدم ڪه من خواهرت نیستم... _ببخشید عذر مےخوام تو رو خدا یواش تر... 💯 💞 ❣ 😁با بقیه فرق مےڪنه😁 اگہ عاشق بحث و ڪلڪلے بیا😝😍😇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/72220686Ca8374d104b پس فردا چاپ مےشہ باید پولشو بدے بخونیا😳😎 بدو بیا ❌رایگان❌ بخون ♨️ نشے! 🏃🏃👆
💯 هدی دختریه که با وجود خانواده مذهبی و پدر جانباز اهل نماز و حجاب نیست و با خانواده درگیری شدید داره... یه پسرخاله عاشقم داره که یقه میبنده و سوژه مسخره ی هدی و دوستاشه... هدی اونقدر از خودش می‌رنجوندش که میزاره میره و هدی وقتی پشیمون میشه که دیره... حالا محمد برگشته ولی... چی میشه؟؟!! ♨️👇👇 http://eitaa.com/joinchat/72220686Ca8374d104b
💯 دختریه که با وجود خانواده که داره ولی شیطنت های خودشو انجام میده...از کلاس موسیقی گرفته تا😳 دختر شیطونی که غمی داره تا با پسری به اسم آشنا میشه که مسیر زندگیش...😞💔 هم بازیه دوران بچگی نفس به اسم که دوباره به زندگیش بر میگرده ، اما درست زمانی که ...😱😔 ڪه چی میشه؟❤️👇 http://eitaa.com/joinchat/4003790864C0ebb990c32
روایتگر داستان دختر نوجوانی به نام است که عاشق معلم ادبیات بداخلاقشان می‌شود.💖💓 که همسایه خانواده است و با آن‌ها نیز دارد کم کم و به طور غیر مستقیم به مینا می‌فهماند که او نیز به مینا دارد💍♥️ و ادامه ماجرا....😍👇 http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee 📌 ❤️☝️
روایتگر داستان دختر نوجوانی به نام است که عاشق معلم ادبیات بداخلاقشان می‌شود.💖💓 که همسایه خانواده است و با آن‌ها نیز دارد کم کم و به طور غیر مستقیم به مینا می‌فهماند که او نیز به مینا دارد💍♥️ و ادامه ماجرا....😍👇 http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee 📌 ❤️☝️
❤️ اُسوه دختریه که توی دانشگاه با پسری آشنا میشه و قرار میشه پسره با خانوادش درمیون بزاره و با هم ازدواج کنن. بعد دو سال دست دست کردن بالاخره پسره اعتراف میکنه که خانوادش گفتن هنوز برای ازدواج زوده و نباید عجله کنه...😐 همین موضوع باعث جداییشون میشه و باعث میشه اُسوه چند سال به ازدواج فکر نکنه.💔 بعد از چند سال که یه خواستگار خوب براش میاد و اُسوه هم یه دل نه صد دل عاشقش میشه پسره میگه این خواستگاری سرانجامی نخواهد داشت، چون....... برای ادامه رمان اینجا کلیک کنید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1651900434C5c2629a7fe
باید اون بچه رو سقط کنی چی داری میگی ناصر؟ میخوای بچمونو بکشی! گوش کن نرگس تو فقط دوازده سالته، حیف نباشه از الان دنبال بچه داری باشی؟ . باید کاری میکردم . هیچ کسی از من حمایت نمی کرد . مامانمم که حامیم بود کاری ازش برنمیومد. خدایا کمکم کن. صبر کردم تا بره. یه ساک برداشتم یه خورده خوراکی ، یه پتو مسافرتی برداشتم . از اضطراب تا صبح نخوابیدم . بعد نماز صبح که هوا گرگ و میش شد از خونه فرار کردم . اومدم پشت ... https://eitaa.com/joinchat/1335361580Cc57190d80f
زندگی خوبی دارم منتها اگر خواهر شوهرم بزاره هرز گاهی با دخالتهاش زندگی منو بهم میریزه .. 😭😭 منم تصمیم گرفتم ...😏😏 https://eitaa.com/joinchat/1335361580Cc57190d80f 😭😭😭
هیوا دختری که بخاطر فقر و مشکلات مالی به هر دری میزنه تا پول عمل پدرش رو فراهم کنه😔 دست سرنوشت اونو وارد عمارت حسام الدین پسر کارخونه دار بزرگ و ثروتمندی میکنه که تازه از فرنگ برگشته . هیوا مجبوره زیر دست حسام الدین کار کنه و کم کم علاقه ای بینشون به وجود می آید ولی ..... داستان دو جوانی که غرور و فاصله طبقاتی اونها رو از هم دور میکنه. http://eitaa.com/joinchat/2126839826C589c9be5e4 اثر جدید خانم صادقی خالق رمان ماندگار رویای وصال😍👆🏻
🦋 🦋 دهنمو که پر خمیر دندون بود شستم ولی مزه خمیر دندون میداد باز از حمام بیرون زدم ،که یکدفعه فرزاد جلوی روم ظاهر شد و دستاشو دور کمرم حلقه زدو با شیطنت گفت: بهر حال باختی. تازه یاد شرط و شروطمون افتادمو گفتم: از فردا شب. _ نخیر...از همین امشب. بعد دستمو کشید سمت تخت.افتادم روی تخت که مچ دستمو محکم گرفتو کنارم دراز کشید و گفت: حالا منو میترسونی؟ کف دهانت از چی بود؟! _ خمیر دندون. _ کی خمیر دندون برداشتی؟! _ وقتی رفتی به موبایل دکتر زنگ بزنی. لبخند زدمو گفتم: تو از ماسک استفاده کردی...تقلب کردی...حقشه برم اتاقم بخوابم تا دیگه تقلب نکنی. دستاشو محکم دور کمرم گرفتو گفت: امشبو نمیذارم بری...چون بری از تنهایی میترسی...حالا از فردا شب باشه.ولی واقعا فکر کردم تشنج کردی. خندیدم که با حرص نگام کرد وگفت:یکی طلبت. فوری گفتم: نه تو رو خدادفعه ی دیگه واقعا تشنج میکنم... خندید و گونه ام رو بوسید.آتشی که به اسم بوسه روی گونه ام گذاشت تا صبح، روی صورتم سوخت.دستای گرم فرزاد تا صبح توی دستم بود.و اونشب تنها شب ترسناک طنز ،عمرم شد ! https://eitaa.com/joinchat/98697257C3c45126927 💕 🍃
سابقه گسترده طلایی💛
🦋 #ریحانه 🦋 دهنمو که پر خمیر دندون بود شستم ولی مزه خمیر دندون میداد باز از حمام بیرون زدم ،که یکدف
🍃 💕 ریحانه دختری مذهبی که بخا‌طر تامین پول داروهای پدرش تن به ازدواج اجباری با فرزاد میدهد که از اقوام دور مادرش هم است از طرفی فرزاد هم که پسر راحت و مغروری هس بخا‌طر سهام شرکت تن به این ازدواج اجباری داده است که این اجبار باعث بستن قرارداد مخفیانه بین آن دو می شود که اتفاقات عاشقانه زیادی را رقم میزند... https://eitaa.com/joinchat/98697257C3c45126927
آتش نگاهش داشت بغضمو میشکست که بلند شد و کیک رو ازم گرفت و مقابل چشم همه منو توی آغوشش کشید.بی اختیار زدم زیر گریه.صداش رو زیر گوشم نجوا بار میشنیدم: ریحانه...چرا نگفتی بهم؟ چرا گذاشتی هر چی از دهنم در اومد بهت بگم؟. با گریه گفتم : نخواستم قشنگی این لحظه رو خراب کنم. منو از آغوشش جدا کرد که پدرگفت : بسه دیگه حالا ما رفتیم همدیگه رو بغل میکنید. اما انگار فرزاد اصلا صدای پدر رو نشنید که سرشو جلو آورد و مقابل نگاه همه پیشونیم رو بوسید...🙈🙈♥️ https://eitaa.com/joinchat/98697257C3c45126927 ♥️
ریحانه دختری مذهبی که با ازدواجی اجباری ، همسر فرزاد میشود. فرزاد به خاطر دشمنی دیرینه با برادر ناتنی اش درگیر میشود و اتفاقاتی می افتد که باعث مرگ ریحانه میشود . اما ...... ریحانه زنده میماند و چهره ی واقعی اش را برای همیشه از دست میدهد. ولی به خاطر تنها فرزندش و عشقش به فرزاد میخواهد با هویتی جدید به زندگی خودش برگردد... https://eitaa.com/joinchat/98697257C3c45126927 رمانی بسیار جذااب،هیجانی و کاملا متفاوت برای اونایی که از رمان های کلیشه ای خسته شدند😍
سابقه گسترده طلایی💛
#ریحانه همین که چشمم به فرزاد افتاد ، رنگم پرید.چقدر عوض شده بود و چقدر شکسته.چشمام با درد و غمی ا
ماجرای عاشقانه ریحانه و فرزاد که به دلایل مالی به ازدواج با یکدیگر مجبور شدند اما دراین اجبار عاشقانه ای غیر قابل پیش بینی و هیجانی بوجود میاد... اماانتقام شایان از فرزاد که باعث مرگ ریحانه می شود... ریحانه که درنظرفرزاد مرده اما درواقعیت زندس میخاهد به اسم شیرین و چهره ای دیگر وارد زندگی عشق دیرینش فرزاد شود که... https://eitaa.com/joinchat/98697257C3c45126927
ریحانه دختری مذهبی که با ازدواجی اجباری ، همسر فرزاد میشود.فرزاد به خاطر دشمنی دیرینه با برادر ناتنی اش درگیر میشود و اتفاقاتی می افتد که باعث مرگ ریحانه میشود . اما ...... ریحانه زنده میماند و چهره ی واقعی اش را برای همیشه از دست میدهد ولی به خاطر تنها فرزندش و عشقش به فرزاد میخواهد با هویتی جدید به زندگی خودش برگردد... https://eitaa.com/joinchat/98697257C3c45126927 رمانی بسیار جذااب،هیجانی و کاملا متفاوت برای اونایی که از رمان های کلیشه ای خسته شدند😍