eitaa logo
از لاک جیغ تا خدا
2.9هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
4.2هزار ویدیو
52 فایل
﷽ حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ ️ ارتباط با ما👇 @R_Nurzade لینک پیام ناشناس👇 https://daigo.ir/pm/sOgMoT
مشاهده در ایتا
دانلود
از لاک جیغ تا خدا
ادامه قسمت ششم 🌱🌸 دکترمعده زینب را شست وشو داد و او را در بخش کودکان بستری کرد. تا آن روز هیچ وقت
🌱🌸 باشگاه شرکت، سینما هم داشت. بلیط سینمایش دو ریال بود. ماهی یک بار به سینما می رفتیم. بابای مهران با پسرها ردیف جلو بودند و من و دخترها هم ردیف عقب پشت سر آنها می نشستیم و فیلم میدیدیم. همیشه چادر سرم بود و به هیچ عنوان حاضر نبودم چادرم را در بیاورم. پیش من چادر سرنکردن، گناه بزرگی بود. بابای بچه ها یک دختر عمه به نام بی بی جان« داشت. او در منطقه شیک و معروف بیمه زندگی می کرد. شوهرش از کارمندهای گرد باالی شرکت نفت بود. ما سالی یک بار برای عید دیدنی به خانه آنها می رفتیم و آنها هم در ایام تعطیالت عید یک بار به ما سر می زدند، تا سال بعد و عید بعد، هیچ رفت وآمدی نداشتیم. اولین بار که به خانه دختر عمه جعفر رفتیم، بچه ها قبل از وارد شدن به خانه طبق عادت همیشگی، کفش هایشان را درآوردند. بی بی جان بچه ها را صدا زد و گفت: »الزم نیست کفشاتون رو دربیارید، بچه ها با تعجب کفش هایشان را پا کردند و وارد خانه شدند. آن ها با کفش روی فرش ها و همه جای خانه راه می رفتند خانه پر بود از مبل و میز و صندلی، حتی در باغ خانه یک دست میز و صندلی حصیری بود. اولین باری که قرار بود آن ها خانه ما بیایند، جعفر از خجالت و رودرواسی با آنها، رفت و یک دست میز و صندلی فلزی اجاره خرید. _میترا_نیستم ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
🌱🌸 باشگاه شرکت، سینما هم داشت. بلیط سینمایش دو ریال بود. ماهی یک بار به سینما می رفتیم. بابای مهرا
گفت: »دخترعمه م و خونواده اش عادت ندارن روی زمین بشینن. تا مدت ها بعد ان میز و صندلی را داشتیم، ولی همیشه آن ها را تا می کردیم و کنار دیوار برای مهمان می گذاشتیم و خودم ان مثل قبل روی زمین می نشستیم. در محله کارمندی شرکت نفت، کسی چادر سر نمی کرد. دختر عمه جعفر هم اهل حجاب نبود. هروقت می خواستیم به خانه بی بی جان برویم، همان سالی یک بار، جعفر به چادر من ایراد می گرفت. او توقع داشت چادرم را در بیاورم و مثل زن های منطقه کارمندی بشوم. یک روز آب پاکی را روی دستش ریختم و به او گفتم: »اگه یه میلیونم به من بدن، چادرم رو درنیارم. اگه فکر می کنی چادر من باعث کسر شأن تو میشه، خودت تنها برو خونه دختر عمه ت .( جعفر با دیدن ج ّدیت من بحث را تمام کرد و بعد از آن کاری به چادر من نداشت. فرزند ششم چند سال بعد از تولد زینب، خدا یک پسر به ما داد. بابای مهران اسمش را شهرام گذاشت. دخترها عاشق شهرام بودند. او سفید و تپل بود ادامه دارد..... ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای تحول 🌸🍃هدیه خانم🌸🍃 پیشنهاد دانلود👌 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخشی از کتاب ، قسمت دوم 🔺در صفحه ۳۱ کتاب ترگل چند آمار وحشتناک از بحران جنسی غرب گفته شده، مثلا؛ 🔺روزنامه گاردین در تاریخ ۲۱ می ۲۰۱۶ می‌نویسه: از هر پنج خانوم دانشجو، یکی قربانی تعرض جنسی شده؛ به نظرتون این فاجعه نیست که توی کشوری پیشرفته با این همه امکانات مادی، نیمی از جامعه اینجوری امنیت نداشته باشن؟ ▫️ گاردین میگه، افراد متجاوز از اسلحه و الکل برای ناتوان‌سازی قربانی استفاده می‌کردن! این اسمش تجاوز نیست؟ ▫️شاید بگید توی ایران هم این وضعیت وجود داره، من یه سوال میپرسم؟ آیا آزار و اذیتها بیشتر برای خانومایی اتفاق میفوته که پوشش و رفتار مناسب دارن یا اونایی که ظاهرشون جلف و زنندس؟ خب پیروی از همون فرهنگ برهنگیه که زمینه تعرض رو فراهم می‌کنه. ▫️به نظرتون چرا توی انگلیس یا آمریکا که خودشون مدعی حقوق بشرن و با صدای این ادعا گوش عالمو کر کردن، اینجوری مقام و ارزش زن پایین اومده؟؟ ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه بار امتحان کن😉 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
هروقت فکر گناه به سرت زد ، به این فکر کن ممکنه خیلی زود دیر بشه.. اگه توبه نکرده از دنیا بری...! اگه فرصت جبران پیدا نکنی! اگه عمرت تموم بشه و دستت خالی باشه! بهترین روز برای خوب بودن یک روز قبل از مردنِ ، حالا اگه مطمئنی فردا زنده ای برو هرکاری دلت خواست بکن! تو که از ثانیه بعدت خبر نداری پ از همین لحظه شروع کن و خوب بودن رو تمرین کن راستی تویی ک میگی این حرفا چیه ، من هنوز جوونم کو تا مرگ!!! رفیقت که تصادف کرد رو یادته؟ اونم مثل تو سرمست زندگی بود ، فکرشم نمیکرد که اینقدر زود نوبتش بشه ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🍃خواهر محجبه ام.. هـروقـت‌دلـت‌گرفـت‌با‌طعنـہ‌هـا...💔 قـرآن‌روبـازڪن.. وسـوره‌مطـففیـن‌رونـگاه‌ڪن...🌱 آنـان‌ڪه‌امروزبـه‌تـومۍخندنـدفردا گـریانـند‌‌وتـوخنـدان...🌷 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
حق الناس ...بیرون از بیمارستان یک برج در حال ساخت بود. برجی زیبا و مرتفع، اما باطنش آتش بود. من فهمیدم این برج از ارثیست که حق ورثه کامل ادا نشده، جلوتر که رفتم فهمیدم آن شخص برج ساز چیزی برایش باقی نمی ماند! عجیب تر آن که یک خانه شبیه همان در جهنم برایش آماده می کردند. این تقاص حق الناسی بود که در دنیا مرتکب می شد... 📚 شنود ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
خدا گناه آبروبردن را سخت می بخشد ... حق الناس تنها گناهی است که حتی با گریه بر اباعبدالله هم پاک نخواهد شد!‌‌ ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
‌ خدا گناه آبروبردن را سخت می بخشد ... حق الناس تنها گناهی است که حتی با گریه بر اباعبدالله هم پاک
یا مَنْ یُعْطِی الْکَثیرَ بِالْقَلیلِ‌ ای که می‌دهد (عطای) بسیار در برابر (طاعت) اندک
از لاک جیغ تا خدا
یا مَنْ یُعْطِی الْکَثیرَ بِالْقَلیلِ‌ ای که می‌دهد (عطای) بسیار در برابر (طاعت) اندک
وَآمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ کُلِّ شَرٍّ و از خشمش در هر شری ایمنی جویم از خودت به سمت خدا فرار کن! _رحب
° پناه عالم [کربلایی حسین_پیروی] 1_۰۱۲۰۴۵.mp3
1.35M
بغلم کن که حالم بده 😔 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🍃 گناهانم را که به یک می‌شمارم نگرانت شرمنده‌ام می‌کند؛ از اشتباه... این شکسته ی بی‌پناه را اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ وتُنْزِلُ الْبَلاَ ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
♥️🍃« ﷽»🍃♥️
اَوَلَم يَعلَمُوااَنَّ الله يَبسُطُ الرِّزقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقدِرُ آیا آنها ندانستند که خداوند روزی را برای هرکس بخواهد گسترده یا تنگ می سازد سوره زمر:۵۲ ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
ﺍﺯ فردی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ دعا ﺑﻪ درگاه ﺧﺪﺍوند ، ﭼﻪ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﯼ ؟ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﻫﻴﭻ . ﺍﻣﺎ ، ﺑﻌﻀﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ .. ﺧﺸﻢ ، ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ، ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ ، ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯽ ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻋﺪﻡ ﺍﻣﻨﯿﺖ ، ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﯼ ﻭ ﻣﺮﮒ . ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﺎلمان ﺧﻮﺏ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮔﺎﻫﯽ با ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﻬﺎ ، خیال ﺁﺳﻮﺩﻩ تری داریم... 👍 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
لحظه ای با شهدآ😉👇👇
چهار صباحی زنده ایم... آخر هم از دنیا می رویم؛در این چهار صباحی مرتب به وسیله خدا آزمایش می شویم ،و هر لحظه و هر ثانیه ی عمر ما آزمایش است... شکست هست،پیروزی هست سختی هست،راحتی هست همه چیز هست ،ولی آنچه بیش از همه مطرح است ،آزماش خداست... _شهید محمدابراهیم همت_ ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
◾️ ♥️🎙 با شهید علے تمام زاده هماهنگ ڪردم یڪے از مدافعان حرم رو بفرسته به مراسم شهدای مدافع حرم افغانستانی ڪه بچه های هیئت محبین الحسنین پیشاهنگی، سال تحویل اون سال برگزار میڪردند... شهید تمام زاده هم برای این جلسه شهید مصطفی صدرزاده (سید ابراهیم ) رو ڪه اومده بود مرخصی فرستاد🖐🏻 گفتم: "حاج علے ویژگی این رزمنده ڪه فرستادی سخنرانی چیه؟!" گفت: "شب تاسوعا شهید میشه! خودش هم میدونه! :)♥️" دقیقا شب تاسوعا شهید صدرزاده به مولاش حضرت ابالفضل پیوست! اون جلسه به بچه ها گفتم باهاش عڪس بگیرید شهیده! ۸ ماه بعد فقط عڪس برا ما موند و اونا پرواز ڪردند...💔🕊 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
چه‌زیباست‌این‌نصیحت‌شهدا: ما‌از‌حلالش‌گذشتیم، شما‌ازحرامش‌بگذرید.....🍃 ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بریم چند تا پارت بزاریم😉☺
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌱 _گام های عاشقی پارت 24 یعنی فقط داشتم به خط نشوناش میخندیدم یه ساعتی توی اتاق نشستم دیگه حوصله ام سر رفته بود دلم میخواست برم پیش بی بی از صدای غر غر کردن امیر مشخص بود به در تکیه داده خیال بلند شدنم نداره یه فکری زد به سرم چادرمو سرم کردم گوشی رو گرفتم تو دستم شماره سارا رو گرفتم با شنیدن صدای سارا با صدای بلند حرف میزدم و در و باز کردم امیر با کلافگی نگام میکرد - سلام سارا جان خوبی؟ چه خبر ؟ امیر فکر میکرد دارم دروغ میگم داشت می اومد سمتم که گوشی رو گذاشتم رو اسپکیر که امیر با شنیدن صدای سارا عقب رفت نقشم گرفت همینجور که با سارا صحبت میکردم به مامان گفتم که میرم پیش بی بی و از خونه زدم بیرون بعد از سارا خداحافظی کردم و به سمت خونه عمو دویدم زنگ آیفون و زدم در باز شد وارد حیاط شدم عزیز رو ایوان نبود وارد خونه شدم زن عمو از آشپز خونه اومد بیرون - سلام زن عمو : سلام عزیزم - بی بی کجاست؟ زن عمو : اتاق معصومه - باشه ،منم میرم اتاق معصومه زن عمو: باشه برو ،معصومه رفته حمام ،الاناست که بیاد بیرون - باشه فعلا با اجازه.. زیر لب نق میزدم از حمام رفتن بی موقع معصومه ،در اتاق معصومه رو باز کردم یه دفعه با دیدن امیرو روی تخت با تاپ حلقه ای خشکم زد و درو بستم بلند گفتم : یاا خداااا و از ترس از خونه زدم بیرون و رفتم خونه خودمون تپش قلب گرفتم ،رضا تو اتاق معصومه چیکار میکرد، ای خدااا معصومه خدا بگم چیکارت کنه الان این گندی که زدمو چه جوری جمعش کنم روی تخت نزدیک حوض نشسته بودم دستمو گرفتم روی سرم به این فکر میکردم که با چه رویی دوباره رضا رو ببینم گوشیم زنگ خورد نگاه کردم معصومه بود - الو معصومه: کجا رفتی تو؟ - خدا چیکارت کنه دختر ،رضا تو اتاق تو چیکار میکرد ؟ معصومه: رضا؟ اتاق من؟ - نه اتاق من ،پس اتاق کی ،من اومدم اتاقت ،رضا توی اتاقت بود ،،واااییی خداا معصومه: آها یادم اومد ،یادم رفت بهت بگم من و رضا اتاقامونو عوض کردیم - درد و عوض کردیم ،یعنی تو نباید به من میگفتی ؟ معصومه: وااا ،حالا چه اتفاقی افتاده که مثل باروت میمونی ؟ - رضا لباسش مناسب نبود ،معلوم نیست الان چی فکر میکنه در مورد من معصومه: خوبه حالا،خوبه که چند وقت دیگه محرم هم میشین بیخیال ،،بیا منتظرتم - نه نمیام معصومه جان ،باشه یه وقت دیگه معصومه : باشه هر جور راحتی -فعلن خداحافظ معصومه : خداحافظ 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 __°🌱• ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━ @banomahtab ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━