سهماه پیکر مطهرش بر روی زمینی از جنسِ نمک، که معروف به کارخانه نمک بود ماند
و تنش کبود شدهبود..
وقتی دفترچهای که همیشه همراهش بود را پیداکردند،
معلوم شد با دستخط خودش روی اولین صفحه نوشته بود
خدایا..!
دوست دارم آنقدر بدنم روی زمین بماند
تا مرا پاک گردانی..!
#شهید_علی_خوش_لهجه
#دلباخته
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
هدایت شده از 🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
سلام علیکم بزرگواران، عزیزان شهدا
امشب انشاءالله ساعت 22 بحث مفیدی در مورد چگونه یک نماز خوب بخوانیم داریم
پس آنلاین باشید 😊
ودوستان خود را به کانال دعوت کنید تا از مبحث امشب لذت ببرند و استفاده کنند 🌹
➕ در ایتا به راهیاننور بپیوندید👇
[🌹] [https://eitaa.com/rahiankhuz ] [🌹]
➕ در روبیکا به راهیاننور بپیوندید👇
[🌹] [https://rubika.ir/rahiankhuz ] [🌹]
➕ در سروش به راهیاننور بپیوندید👇
[🌹] [http://splus.ir/rahiankhuz] [🌹]
#شهیدانِھ 🕊✨
حیا داشتن مرد و زن نمیشناسد
چه در رفتار و چه در گفتار!
ما نباید فکرکنیم چون مرد هستیم میتوانیم
از هر گفتاری و از هر پوششی استفاده کنیم!
از نظر بنده جوانِ باحیا کسی است
که بالاتر از مچ دستش را نامحرم نبیند!
#شهید_محمدحسینعطری
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
وَاصبِر فَاِنَّ اللهَ لَا یُضِیغُ اَجرَالمُحسِنینَ
و صبر کن که خدا هرگز اجرنیکوکاران را ضایع نگذارد.
سوره هود: ۱۱۵
#دلباخته
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهـღـیدانهـ
#شهید_مصطفے_صدرزاده
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
#دلباخته
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌹🌹
انگار به دنیا آمدن من، ونفس کشیدنم به امام حسین)ع( و کربال بند بود.
#قسمت_سوم
نذر کرده
پنج ساله بودم که برای اولین بار همراه مادرم، قاچاقی و بدون پاسپورت از راه شلمچه
به کربال رفتم
مادرم نذر کرده بود که اگر سالمت به دنیا بیایم من را به کربال ببرد اما تا پنج سالگی ام
نتوانست نذرش را ادا کند.
او با اینکه دکتر جوابش کرده بود، هنوز امید داشت بچه دار شود. من را با خودش به کربال
برد تا از امام حسین بابت وجود تنها فرزندش تشکر کند و از او اوالد دیگری بخواهد.
تمام آن سفر را به یاد دارم. در طول تمام سفر عبایی عربی سرم بود. کربال و حرم برایم
غریبه نبود. مثل این بود که به همه کس و کارم رسیدهام.
دلم نمی خواست از آنجا دل بکنم و برگردم. انگار آنجا به دنیا آمده و بزرگ شده بودم. توی
شلوغی و جمعیت حرم خودم را رها کردم. چند تا مرد داخل حرم نشسته بودند و قرآن
می خواندند.
🌹🌹
#دلباخته
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌹🌹
مادرم یک لحظه متوجه شد که من زیر دست و پای مردم افتادم و نزدیک است که خفه
یا امام حسین! من اومدم دوباره از تو حاجت بگیرم تو کبری رو که شوم بلند فریاد زد
خودت بخشیدی میخوای از من پس بگیری؟ (
مردهای قرآن خوان بلند شدن و من را از زیر دست و پای جمعیت بیرون کشیدند بار دوم
در ٩ سالگی همراه پدر و مادرم قانونی و پاسپورت به کربال رفتیم.
آن زمان رفتن به کربال خیلی سختی داشت. با اینکه در آبادان زندگی می کردیم و از راه
شلمچه به بصره می رفتیم اما امکانات کم بود و مشکالت راه زیاد.
بیشتر سال هم هوا گرم بود در سفر دوم وقتی به نجف اشرف رسیدیم درویش که از
بابای حقیقی هم برای من دلسوخته تر بود،در زیارت حضرت علی علیه السالم در دلش از
او طلب مرگ کرد.
عالقه زیادی به امام علی داشت و دلش میخواست بعد از مرگ برای همیشه در کنارش
باشد بابام از نیت و آرزویش به ما چیزی نگفت.
مادرم شب در خواب دید که دو سید نورانی آمدن باالی سر درویش و می خواهند او را
ببرند. مادرم حسابی خودش را زده و با گریه و التماس از آنها خواسته بود که درویش را
نبردند و در خواب گفته بود: درویش جای پدر کبراست تورو به خدا دوباره اون روی یتیم
نکنید.
آنقدر در خواب گریه وزاری کرد و فریاد زد که بابا از خواب پرید و رفت باالی سرش و
صدایش زد ننه کبری چی شده؟ چرا این همه شلوغ می کنی؟ چرا گریه می کنی؟
مادرم وقتی از خواب بیدار شد خوابش را تعریف کرد و گفت من و کبری توی دنیا جز تو
کسی رو نداریم تو حق نداری بمیری و مارو تنها بذاری
🌹🌹
#دلباخته
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌹🌹
درویش گفت: ای دل غافل! زن چه کردی؟! چرا جلوی سیدا رو گرفتی؟؟ من خودم توی
حرم آقا رفتم بعد از او خواستم که برای همیشه در خدمتش بمونم چرا اونا رو از بردن من
منصرف کردی؟!
حاال که جلوی موندن من تو نجف را گرفتی باید به من قول بدی که بعد از مرگ هرجا که
باشم من رو اینجا بذاری تو زمین وادی السالم دفن کنی خونه ابدی من باید کنار امام
علی باشه
مادرم که زن با غیرتی بود به بابام قول داد که وصیتش را انجام دهد در ٩ سالگی که به
کربال رفتم حال عجیبی داشتم خودم را روی گودال قتلگاه میانداختم آنجا بوی مشک و
انبر میداد آنقدر گریه میکردم که زوار تعجب میکردند
مادرم فریاد میزد و میگفت کبری از روی قتلگاه بلند شو ُسنی ها توی سرت می زنند
اما بلند نمیشدند دلم می خواست با امام حسین حرف بزنم بغلش کنم و بگویم که
چقدر دوستش دارم
مادرم مرا از چهار سالگی برای یادگیری قرآن به مکتبخانه فرستاد بابام سواد نداشت
اما از شنیدن قرآن لذت میبرد برادری داشت که قرآن میخواند درویش می نشست و با
دقت به قرآن خواندنش گوش می کرد.
#من_میترا_نیستم
نذر کرده
🌹🌹
#دلباخته
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
۳ صفحه دیگر از کتاب من میترا نیستم ، درباره شهیده زینب کمآیی پیش چشمان شما🙏🌹
#دلباخته
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تولد امام باقر به تمام شما بزرگواران مبارک😉
#تولد_امام_باقر
#دلباخته
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 #گامهای_عاشقی 🌱 _گام های عاشقی پارت 17 با اینکه دوماه مونده بود به عید خیابونا یه ک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
#گامهای_عاشقی 🌱
_گام های عاشقی
پارت 18
دستای هممون پر بود
امیر: یعنی خدا به داد اون شوهرای بد بختتون برسه ،یه ماه نشده ورشکستشون میکنین
معصومه: مگه چی خریدیم حالا...
امیر : هیچی ،یعنی عروس اینقدر خرید نمیکنه که شما دوتا خرید کردین
رفتیم سمت پارکینگ سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم سمت خونه بعد از رسیدن از معصومه و رضا خدا حافظی کردیم و رفتیم سمت خونه
امیر به من نگاه میکرد من به امیر
- در و باز کن دیگه
امیر: با کجام درو باز کنم...
- یه نگاه بهش کردم و خندم گرفت
دست کردم تو جیب شلوارش کلید خونه رو بیرون آوردمو درو باز کردم
وارد خونه شدیم
متوجه شدم بی بی رفته خونه عمو
مامان از آشپز خونه اومد بیرون
مامان: سلام ،مبارکتون باشه
امیر : مبارکموووون؟ مبارکش باشه مامان: یعنی واسه خودت خرید نکردی؟
امیر: مگه این دوتا دختر گذاشتن
شکلکی واسه امیر درآوردمو رفتم سمت اتاقم
امیر: هووووی نکنه میخوای تا اتاقت بیارم این وسیله ها رو ،بیا ببرشون
- ععع داداشی ،سر قولت بمون دیگه منم سرقولم هستم...
مامان: چه خبره؟ چه قولی ؟
امیر: هیچی مامان جان،قرار شد مثل آدم باشیم
با شنیدن این حرفش زدم زیر خنده و رفتم توی اتاقم که امیرم پشت سرم وارد اتاق شد
امیر: بفرما ،باز امر دیگه ای نداری؟
- قربون دستت ،نه دیگه برو استراحت کن
لباسمو عوض کردمو روی تختم دراز کشیدم
اینقدر خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد
با صدای مامان بیدار شدم
مامان: آیه ،پاشو شام آماده است
چشمام از شدت خستگی باز نمیشدن فقط زیر لب گفتم : باشه
مامان که رفت توی فکربودم که نماز نخوندم ،سریع از جام بلند شدم و رفتم وضو گرفتم و برگشتم توی اتاقم نمازمو خوندم و رفتم سمت پذیرایی
همه دور میز ناهار خوری نشسته بودن سلام کردم و رفتم کنار امیر نشستم
امیر: ساعت خواب، حمالی و من کردم حاج خانم گرفتن خوابیدن اینقدر گرسنه ام بود که حوصله جواب دادن به امیرو نداشتن
با دیدن دیس ماکارونی چشمام دو دو میزد و بشقابمو پر از ماکارونی کردم و شروع کردم به خوردن ....
مامان:فردا جمعه اس ،هر کسی اتاق خودشو باید تمیز کنه ،دیگه وقتی نمونده تا عید
منو امیر به همدیگه نگاه کردیمو چیزی نگفتیم
بعد از خوردن شام ظرفا رو شستم و رفتم توی اتاقم با دیدن اتاق دربه داغونم گریه ام گرفت
کی میخواد اینجا رو تمیز کنه ،یه روز کمه واسه اتاقم از بچگی یه کم شلخته تشریف داشتم برعکس من امیر خیلی مرتب و با نظم بود
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
__°🌱•
#دلباخته
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
#گامهای_عاشقی 🌱
_گام های عاشقی
پارت 19
صبح با صدای جیغ جیغای مامان بیدار شدم
مامان: آیه پاشو دیگه ،کی میخوای شروع کنی به تمیز کردن ،اخ اخ اخ ببین اتاقشو کوفه شام شده اینجا
یه خمیازه ای کشیدمو گفتم:
مگه ساعت چنده؟
مامان: ساعت ۱۰
- واییی چقدر خوابیدم من ،باشه الان بلند میشم
با رفتن مامان بلند شدمو دست و صورتمو شستم و رفتم سمت آشپز خونه
یه چایی واسه خودم ریختم و شروع کردم به صبحانه خوردن
که امیر دستمال به سرش بسته بود یه ماسکم زده بود رو صورتش
با دیدنش خندم گرفت
- این چه قیافه ایه مگه داری سمپاشی میکنی اتاقت ...
امیر: نخیر ،گفتم گرد و خاک نره تو موهامو دهنم
- خو یه عینکم میزاشتی که تو چشمت هم نره
امیر: عع ،چرا به فکر خودم نرسید
ععع پسره دیونه جدی جدی رفت عینک بزنه
صبحانه مو خوردمو رفتم سمت اتاقم
با نگاه کردن به اتاقم سرگیجه گرفتم ،اصلا نمیدونستم از کجا شروع کنم
رفتم سمت اتاق امیر
درو که باز کردم
چشمام با تمیزی اتاقش میدرخشید
نگاه مظلومانه ای به امیر کردم
امیر: چیه باز چی میخوای؟
- میشه کمکم کنی اتاقمو مرتب کنم
امیر: نوچ ،بزن به چاک
- قول میدم اگه کمکم کنی ،فردا با سارا صحبت کنم
انگشت کوچیکشو آورد سمت من
امیر: قول؟
- قول
بعد با هم رفتیم توی اتاق من شروع کردیم به تمیز کردن
یعنی تا ۶ غروب کشید تا اتاقم تمیز شه
یه تغییر دکوراسیونم به اتاقم دادم که واقعا از تمیزی اتاقم لذت میبردم
امیر: آیه تو چه جوری اینجا نفس میکشیدی؟
- به راحتی...
امیر: یعنی شلخته تر از تو دختر پیدا نمیشه
بعد از تمام شدن کار اتاقم
پریدم تو بغلش و بوسش کردم
- دستت درد نکنه که کمک کردی
امیر: اخ اخ اخ برو پایین کمرم داغونه
بعد با هم رفتیم توی پذیرایی امیر روی مبل سه نفره دراز کشید منم روی من دونفره ولو شدم
یعنی توی عمرم اینقدر کار نکرده بودم
مامان با دیدن سرو وضع منو امیر روی مبل یه جیغی کشید که مثل پادگان سربازی منو امیر بر پا زدیم امیرم بدون هیچ حرفی از کنار مامان رد شد و رفت سمت حمام
منم رفتم توی اتاقم روی تختم دراز کشیدمو با گوشیم ور میرفتم
تلگراممو باز کردم دیدم یه عالمه پیام از سارا دارم پیامشو خوندم نوشته بود قراره واسه عید بچه ها رو ببریم راهیان نور اسم تو رو هم نوشتم
یعنی میخواستم خفش کنم که بدون مشورت با من اسممو نوشته بود
چیزی ننوشتم براش و از خستگی زیاد چشمامو بستم با صدای امیر چشمامو باز کردم
امیر: یعنی خرس قطبی بیشتر از تو نمیخوابه،پاشو نصف شب شده بلند شدمو اول رفتم حمام یه دوش گرفتم تا مامان دوباره شروع به جیغ زدن نکنه...
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
__°🌱•
#دلباخته
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
#گامهای_عاشقی 🌱
_گام های عاشقی
پارت 20
از حمام که اومدم بیرون ساعت ۱۰ شب بود
رفتم توی اتاقم میخواستم موهامو با سشوار خشک کنم که با سکوت خونه پشیمون شدم حوله رو دور موهام پیچیدم که صدای قار و قور شکممو شنیدم واز اتاق رفتم بیرون و رفتم سمت آشپز خونه بعد از خوردن کمی غذا برگشتم توی اتاقم روی تختم ولو شدم
چشمامو بستم که صدای زمزمه ای شنیدم
رفتمنزدیک پنجره پرده رو یه کم کنار زدم دیدم رضا کنار حوض نشسته و معصومه هم کنارش نشسته بود و تو دستش کتاب بود
ای کاش من الان جای معصومه کنارش نشسته بودم و از صدای خوندنش لذت میبرم....
با صدای ساعت زنگ گوشیم بیدار شدم و رفتم دست و صورتمو شستم و برگشتم تو اتاقم لباسمو پوشیدم
چادرمو با کیفم برداشتم و رفتم از اتاقم بیرون
همه در حال صبحانه خوردن بودن
-سلام به همگی
بابا: سلام بابا
مامان: سلام صبح بخیر
امیر: معلومه که امروز کبکت خروس میخونه
یه نیشگون به بازوش گرفتمو کنارش نشستم
امیر : آیه زود صبحانه تو بخور میرسونمت
- ععع ،آفتاب از کدوم طرف در اومده مهربون شدی....
امیر: هیچی بیا ،،خوبی کردن هم بهت نیومده ، من دارم میرم تا ۵ دقیقه دیگه نیومدی رفتم
- باشه الان میام
یعنی یه بار آرزو به دل شدم صبحانه امو مثل آدمیزاد بخورم چادرمو سرم گذاشتم ،کیفمو برداشتم از بابا و مامان خداحافظی کردم رفتم
سوار ماشین شدم و حرکت کردیم
توی راه امیر هی سفارش میکرد که حتما با سارا صحبت کنم ،منو باش که فکر میکردم به خاطر اینکه هوا سرده منو داره میرسونه نگو که آقا به خاطر معشوقش به من لطف کرده داره منو میرسونه دانشگاه....
بلاخره رسیدیم دانشگاه ،یعنی تا برسیم امیر حرف زد منم چیزی نگفتم
خداحافظی کردم پیاده شدم از ماشین
امیر شیشه ماشینشو داد پایین : آیه ؟؟
برگشتم نگاهش کردم قبل از اینکه اون چیزی بگه گفتم:بابا کچلم کردی تو ،میدونم باهاش صحبت میکنم،آروم آروم بهش میگم که خدای نکرده از خوشحالی سکته نکنه ،مخشو شست و شو میدم که حتما جواب نهاییش به تو بله باشه ،،بازم چیزی مونده؟؟؟
امیر یه لبخندی زد: نوکرتم...
از حرفش خندیدمو گفتم : ما بیشتر ،حالا برو تا بیشتر ضایع نکردی
امیر : باشه ،خداحافظ
- به سلامت....
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
__°🌱•
#دلباخته
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
از لاک جیغ تا خدا
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 #گامهای_عاشقی 🌱 _گام های عاشقی پارت 20 از حمام که اومدم بیرون ساعت ۱۰ شب بود رفتم
۳ پارت دیگر پیش چشمان پر محبت شما😉🌹
#دلباخته
هدایت شده از 🇵🇸راهیـان نــور مـجازی🇮🇷
بسم الله الرحمن الرحیم
راهیان نور نعمتی بود که مثل خیلی از برنامه های جمعی جهت جلوگیری از انتشار ویروس کرونا
تعطیل شد😭
ان شاء الله سعی می کنیم فضای ایجاد کنیم و یاد خاطره شهدا را گرامی داریم
هر چند حضور در مناطق چیز دیگری است
ولی
فضای مجازی هم برکات خود را دارد
➕ در ایتا به راهیاننور بپیوندید👇
[🌹] [https://eitaa.com/rahiankhuz ] [🌹]
➕ در روبیکا به راهیاننور بپیوندید👇
[🌹] [https://rubika.ir/rahiankhuz ] [🌹]
➕ در سروش به راهیاننور بپیوندید👇
[🌹] [http://splus.ir/rahiankhuz] [🌹]
یا اَیُهَا الانسَانُ مَا غَرَکَ بِرَبَکَ الکَرِیِم
ای انسان چه چیز تو را در برابر پروردگار کریمت مغرور ساخته است؟!
سوره انفطار: ۶
#دلباخته
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
‹🤍🕊›
-
-
اگرڪسۍدرجنگشھیدشود،یکبار
شھیدشده؛امااگرڪسۍباهواۍنفس خودشبجنگد،هرروزشھیدمیشود...
#دلباخته
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
رغائبنـامدیـگرتوست!
ڪاشلااقلیڪشبدرسالتوراآرزومیڪردیم..!
برگـردڪاملترینآرزو..! :)💔
#اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
#دلباخته
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━