eitaa logo
🇵🇸عاقبت بخیر🇮🇷
642 دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
253 فایل
ما از خم پرجوش ولایت مستیم عهدی ازلی با ره مولا بستیم بنگر که وظیفه چیست در این میدان ما افسر جنگ نرم آقا هستیم [ ️🔴 کپی مطالب بامنبع ] 🔴تبادل نداریم 🌹" خادم شهدا" @zeinab_1391
مشاهده در ایتا
دانلود
2 🔹پنجشنبه... صبح... ساعت 8:30 پریا داشت برای جلسه دفاعیه آماده میشد... معمولا بعد از نماز صبح ها نمیخوابید اما اون روز، یه کم بعد از نماز صبح استراحت کرد... بعدش پاشد ورزش مختصری کرد... پریا چند دقیقه ورزش صبحش را با چیزی عوض نمیکرد... ورزشی با حرکات کششی و طناب زنی و ... پشت بندش هم یه صبحونه مختصر... و چایی... رفت آماده بشه... در کمدش را که باز کرد، با خودش تصمیم گرفت که بر خلاف روزهای متداولی که برای کلاس و درس و بحث به حوزه میرفت، اون روز یه مانتوی تیره نپوشه... یه کم روشن تر... موهاشو یه کم بلندتر از حد همیشگی بست... جوری که یه کم از زیر مقنعه بالا بیاد و جذاب تر بشه... اما پریا اون روز حتی مقنعه هم نپوشید... یه شال لبنانی با رنگی ست شده با رنگ مانتوش... در عین سادگی اما ترکیب جالبی شده بود... متفاوت تر از همیشه... میخواست عطر بزنه اما نزد... گذاشت تو کیفش... کرم سفید کننده ملایلمی هم برداشت... اما نزد و گذاشت تو کیفش... ساق دستشو پوشید... چادر مشکیش انداخت رو سرش و کیفشو برداشت و رفت سراغ طاقچه... قرآن باباشو برداشت ... چشماش را بست و بوسید و به پیشونی و چشماش و گذاشت... 🔹ساعت 9 صبح... حوزه وقتی وارد حوزه شد، دو سه تا از دوستاش را دید... با هم خوش و بش کردند... سمیه که یکی از بهترین دوستاش بود و به خوش قلبی معروف بود 🔸بهش گفت: وای پریا چقدر رنگ روشن بهت میاد... رنگ روشنت ندیده بودم... پریا دید که یکی از بچه ها کم کم داره با چشمای گردالیش میخورتش... گفت: «جونم؟ چرا اینجوری نگام میکنی؟!» 🔸اون گفت: «سرت جایی خورده؟!» 🔹پریا گفت: «نه! البته سرم به قرآن خورد... ینی قرآنو گذاشتم رو سرم و اومدم... اصلا وایسا ببینم! ینی چی سرت جایی خورده؟!» 🔸دوستش گفت: «ینی نمیدونی مانتو رنگ روشن اینجا رسم نیست و نباید اینجوری بیایی؟! اونم روزی که دفاع داری و چند تا از اساتید مرد هم هستن!» 🔹پریا گفت: «رنگش چندان بنظرم به چشم نمیاد... اصلا ولش کن... با این بحثا به جایی نمیرسیم... چه خبر؟» 🔸دوستش گفت: «سلامتی... اما از من گفتن بود پریا خانوم... بعد از پنج سال درس خوندن باید خودت بدونی که چهرت با شال رنگ روشن، جذاب تر میشه و بیشتر به چشم میایی!» 🔹پریا با خنده بهش گفت: «خب این که پوستم و صورتم با رنگ روشن شالم بیشتر به چشم بیاد که کاری به پنج سال درس خوندن طلبگی نداره! یه لحظه پا میشدم تو آینه نگاه میکردم... دیگه لازم نبود که پنج سال اینجا درس بخونم... ضمنا خانوم خانوما! این چیزی که الان گفتی... همین که رنگ روشن و صورتم و شالم و از این حرفا... تو کدوم درس و کلاس بهمون قرار بوده یاد بدن؟! پس همه چیزو به پای حوزه و طلبگیمون نذار قربونت برم!» 🔹حدود ساعت 9:30 بود که جلسه شروع شد... پریا چندان استرس نداشت... دو سه تا از اساتید مرد اومدن و مدیر و معاون حوزه و چند نفر از همکلاسیاش و چند تا از کادر حوزه... بعد از قرائت قرآن ... از پریا دعوت شد که درباره پایان نامش در حدود 10 دقیقه توضیح بده... پریا خیلی ریلکس بود... همه داشتن نگاش میکردن... اما دیدن که هیچی از کیفش در نیاورد الا یه جزوه پرینت شده از پایان نامش... گذاشت رو میز... هیچی دیگه باهاش نبود... خیلی مصمم و بدون هیچ کاغذ و خلاصه برداری که رو به روش باشه، سرشو بالا گرفت و شروع کرد: 🔹«بسم الله الرحمن الرحیم خدمت همه اساتید عزیزم سلام و صبح بخیر میگم... ببخشید که بعد از مدت ها مطالعه و داوری پایان نامه های آبکی و الکی که بچه های مدرسه ما در سطح دو (کارشناسی) نوشته بودند و دور از شان علمی شما اساتید محترم بود، مجبور شدین یه رساله 200 صفحه ای را با بیان مهندسی و با نرم پژوهشی مطالعه کنید! امیدوارم ناامیدتون نکرده باشم و تونسته باشم خستگی مطالعه اجباری پایان نامه دیگران را از جونتون درآورده باشم!» همه به هم نگاه میکردن... به هم میگفتن این چه طرز حرف زدنه؟! از این بعیده اینطوری حرف بزنه؟ بیانش هم قبلا تند بود اما نه تا این حد و... اما استاد داور که وسط نشسته بود، لبخند ملایمی زد و اجازه داد که پریا ادامه بده: 🔹«موضوع رساله من درباره «بررسی آسیب های اعتقادی آتئیست ها در فضای مجازی ایران!» هست... این تحقیق که حدودا 500 ساعت از بهترین ساعات جوانی و انرژی منو به خودش اختصاص داد، برکاتی زیادی بر من داشت که به علت اینکه وقتمون محدوده، از اشاره به اونا پرهیز میکنم... اما میتونم بر خلاف جلسات مرسوم دفاعیه ها دو تا سوال کوچیک از اساتید محترمم بپرسم؟!» 🔹اساتید به هم نگاه کردن... به نظر میرسید یه کم غافلگیر شدن و نه میتونن اجازه ندن و نه میتونن اجازه بدن؟! چون مشخص نبود که پریا چه خوابی براشون دیده؟! استاد 🔸داور گفت: بفرمایید! 🔴کپی ممنوع @banooye_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👏👏👏گوشه از عملکرد قرارگاه جهادی شهید غیور اصلی در شش ماه اول سال ۱۴۰۱ 👏👏👏 ✅ روابط عمومی و رسانه قرارگاه جهادی شهید غیور اصلی خراسان رضوی با همکاری بسیج سازندگی @banooye_dameshgh
📍عربستان سعودی همین امسال تو یه روز ۸۱ نفر، یه روز دیگه ۳۷ نفر و حالا یه پروفسور حقوق رو فقط به خاطر نشر اخبار ضد حکومت توی توییترش به راحتی گردن زد! چرا صدا از هیچ جایی بلند نشد؟! چرا کسی وکالت شونو به عهده نگرفت؟! چرا کسی براشون هشتک نزد؟! چرا عربستان از فلان کمسیون اخراج نشد؟ @banooye_dameshgh
‏رضا پهلوی ۵همسر.. محمد رضا پهلوی ۳همسر.. سید روح الله خمینی ۱ همسر.. سید علی خامنه ای ۱ همسر.. این آمار بمونه گوشه ذهنتون.. برا جماعتی که چند همسری را مختص روحانیون میدونن.. @banooye_dameshgh