‼️ نگاه مرد به زن و زن به مرد
🔷س ۵۶۹۷: حکم نگاه مرد به زن و نیز زن به مرد چه میباشد؟ آیا مرد میتواند به دختر بچهای که مراعات حجاب ننموده نگاه کند؟
✅ ج: نگاه کردن مرد به بدن زن نامحرم چه با قصد لذت و چه بدون آن حرام است و نگاه کردن به صورت و دستها اگر به قصد لذت باشد حرام است ولی اگر بدون قصد لذت باشد مانعی ندارد و نیز نگاه کردن زن به بدن مرد نامحرم حرام میباشد و نگاه کردن به صورت و بدن و موی دختر نابالغ اگر به قصد لذت نباشد و به واسطه نگاه کردن هم انسان نترسد که به حرام بیفتد اشکال ندارد، ولی بنابر احتیاط باید جاهایی را که مثل ران و شکم معمولا میپوشانند نگاه نکند.
🆔 @resale_ahkam
🔴 #کوک_کردن_زندگی
💠 یک اسباب بازی کوکی زمانی #تحرّک دارد که او را کوک کنند. به هر اندازه که کوک شود حرکت میکند. و جالب این است تا وقتی این اسباب بازی #کوک نیست کسی به او توجه و اعتنایی ندارد چون راکد و بیتحرّک است اما وقتی کوک میشود، خودِ کوککننده به آن خیره شده و از حرکت آن لذّت میبرد.
💠 زن و مرد برای تحرّک و #نشاط در خانه باید ساز یکدیگر را کوک کنند.
وقتی سازتان کوک باشد مورد توجه و #محبّت بیشتر همسر قرار میگیرید. در واقع عامل لذّت بردن از زندگی و همسرتان به دست خودتان است.
💠 راه خوب کوک کردنِ همسر، #محبّت ویژه و احترام خاص به همسر با در نظر گرفتن قلقها، نیازها و توقّعات منطقی اوست.
💠 نگذارید همسرتان #سرد و بیتحرّک شود دوباره او را کوک کنید تا زندگی واقعی جریان داشته باشد و به زندگی شما ریتم #زیبا دهد.
🆔 @khanevadeh_313
#دست_نوازش
✍روزى در يك دهكده كوچك، معلم مدرسه از دانشآموزان سال اوّل خود خواست تا تصوير چيزى را كه نسبت به آن قدردان هستند، نقاشى كنند. او با خود فكر كرد كه اين بچههاى فقير حتماً تصاوير بوقلمون و يا ميز پُر از غذا را نقاشى خواهند كرد؛ ولى وقتى «داگلاس» نقاشى ساده كودكانه خود را تحويل داد، معلم شوكه شد!
او تصوير يك «دست» را كشيده بود، ولى اين دست چه كسى بود؟
بچههاى كلاس هم مانند معلم از اين نقاشى مبهم، تعجب كردند! يكى از بچهها گفت: من فكر مىكنم اين دست خداست كه به ما غذا مىرساند و يكى ديگر گفت: شايد اين دست كشاورزى است كه گندم مىكارد و بوقلمونها را پرورش مىدهد. هركس نظرى مىداد تا اينكه معلم، بالاى سر داگلاس رفت و از او پرسيد: اين دست چه كسى است، داگلاس؟
داگلاس در حالى كه خجالت مىكشيد، آهسته جواب داد: «خانم معلم، اين دست شماست.»
معلم به ياد آورد از وقتى كه داگلاس پدر و مادرش را از دست داده بود، به بهانههاى مختلف نزد او مىآمد تا خانم معلم دست نوازشى بر سر او بكشد...
نکته: شما چطور؟! آيا تا به حال بر سر كودكى يتيم، دست نوازش كشيدهايد؟ بر سر فرزندان خود چطور؟ ....
📚 برگرفته از كتاب «تو، تویی؟!»
💠 پیامبر اكرم (صلّی الله عليه وآله)
🔹اذا أَرَادَ اللَّهُ بِأَهْلِ بَيْتٍ خَيْرًا فَقَّهَهُمْ فِي الدِّيْنِ؛ وَوَقَّرَ صَغِيْرُهُمْ كَبِيْرَهُمْ؛ وَرَزَقَهُمُ الرِّفْقَ في مَعيشَتِهِمْ؛ وَالْقَصْدَ في نَفَقَاتِهِمْ؛ وَبَصَّرَهُمْ عُيُوبَهُمْ فَيَتُوبُوا مِنْها
🔸هرگاه خداوند خوبى خانواده اى را بخواهد آنان را در دين فقيه و آگاه كند، كوچك آنان بزرگشان را گرامى و محترم شمارد، در معيشتشان ملايمت و مدارا و در هزينه هايشان ميانه روى روزيشان كند، به عيبهايشان بينا گرداند پس از آنها(گناهانشان) توبه كنند.
📗نهج الفصاحه، ح147
👈به کانال بصیرتی_اخلاقی #کلام_نور بپیوندید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلجوش یه غذای ساده
روغن
پیاز: ۲ عدد رو خلال کنید و سرخ کنید تا طلایی بشه
گردو: ۷-۸ عدد
فلفلسیاه
نمک (شاید)
زردچویه: ۱ قاشق چایخوری
نعناخشک: ۱ قاشق چایخوری
۳ دقیقه تفت بدید، یکم آب بزنید تا خوب یکدست بشه
کشک: ۵ قاشق غذاخوری خوب حل کنید و دو لیوان آب بزنید و اجازه بدید تا ۴۵ دقیقه بجوشه.
#ساره
#قسمت_هفتم
پدر فرزند آخر بود و به حکم سنت های عرفی باید نگه داری کب ننه را به عهده می گفت. بچه های کب ننه، همه بزرگ شده بودند و هرکدام سر و سامان گرفته بودند.
خیلی بی انصافی بود با آن همه زحمتی که برای دخترها و پسرهایش کشیده بود، تنها بماند.
پدر و مادرم می آیند امیرکُلا و در خانه کب ننه زندگی شان را شروع می کنند.
ما همه در خانه کب ننه به دنیا آمدیم؛ اولی، معصومه که او را فرح صدا می زدیم. دومی من، ساره که فوزیه صدایم می زدند. سومی برادرم احمد، چهارمی علی اصغر، پنجمی مهدی و ششمی فاطمه. تا به دنیا آمدن فاطمه همه ی بچه ها پشت سر هم و با دوسال فاصله سنی به دنیا آمدند.
بعد از آن فاطمه با فاصله ده سال به دنیا آمد.
بعد از فاطمه، ایمان که در انقلاب به دنیا آمد. بعد از ایمان هم زهرا و نرجس به دنیا آمدند.
مادر معصومه را تازه به دنیا آورده بود که بابا به سن سربازی رسید و باید می رفت خدمت.
آن زمان از ژاندارمری می آمدند دنبال جوان ها و به زور می بردند سربازی. آمدند و بابا را بردند و بازداشت کردند تا پرونده اش را تنظیم کنند و برای خدمت سربازی انتقالش دهند.
خبر به کَب ننه رسید. سریع رفت پیش آقای شفیع زاده. شفیع زاده آدم بزرگی بود.
#ساره
#قسمت_هشتم
شفیع زاده آدم بزرگی بود؛ به قول قدیمی ها کدخدای امیرکلا بود و آدم بسیار خیّری بوده. کب ننه به آقای شفیع زاده گفت: یوسف سرپرست من و زن و بچه اش است.
آخر او برود سربازی، ما چه کار کنیم. مرد در خانه نداریم.
آقای شفیع زاده که آدم باتجربه ای بود گفت: بچه دارد؟
_دو سه روزی است که به دنیا آمده.
_شناسنامه بچه را بیاور تا من بروم شهربانی.
_نداریم. هنوز شناسنامه نگرفتیم.
_من سریع زنگ می زنم، برو شناسنامه بچه را بگیر.
معصومه خواهرم متولد ۱۳۳۸ است.
درست زمانی که بابا را می خواستند ببرند سربازی، رفتند و شناسنامه گرفتند.
آقای شفیع زاده رفت شهربانی و صورت جلسه کردند و با عنوان کفیل خانواده، بابا را آزاد کردند و بعد معافیت به او دادند.
وقتی که رفتند شناسنامه معصومه را گرفتند، کب ننه اسم خودش را روی دختر تازه به دنیا آمده ی بابا گذاشت.
سه سال بعد من به دنیا آمدم؛ روز هفتم مادرِ مادرم.
خب آن غم، شاید زود به دنیا آمدنم را تشدید کرده بود، اما مادر می گفت: نه، وقت به دنیا آمدنت بود.
اسم مادرِ مادرم را روی من گذاشتند؛ساره. حواس کب ننه از همان بدو تولد به مدرسه رفتنمان بود.
شناسنامه ام را آبان 1341 نوشتند؛ به خاطر مدرسه رفتنم، دو سه ماه دیرتر تاریخ تولدم ثبت شد.
مادر در حال بچه بزرگ کردن و به دنیا آوردن بچه هایش بود.
کب ننه ما را زیر پر و بال خودش می گرفت و سعی می کرد هرچه از تربیت و تجربه می داند را به ما یاد بدهد. حروف الفبا و قرآن و مسائل اولیه دینی را، ما از کب ننه یاد گرفتیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥واکنش حضرت امام ره و خنده حضار از شعارجدید "ما همه سرباز ِتواییم" هنگام اختراع این شعار
🔴 اگر به من بگویند
فقط 5 ثانیه وقت دارم
که *مهمترین حرفِ تربیتی* را
به پدر و مادر ها
و برای *همه گروه های سنی* بزنم
حرفم این خواهد بود که :
" *دوستِ خوب برای بچه ها بخرید*"
یعنی حتی شده
دوستانِ فرزندانتان را این وَر و آن وَر ببرید
و هزینه ها را هم شما بپردازید
تا بتوانید
شبکه ای از دوستان
برای بچه هایتان درست کنید.
🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/eshgemadarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹حرف دل حضرت امام خمینی (ره) »با ملت ایران🇮🇷
ارتباط موفق_44.mp3
11.78M
🎙 #ارتباط_موفق ۴۴
🔁 خروجیهای محبتِ شما؛ تعیین کنندهی ورودیهای محبتی شماست!
❀ اگر تمایل دارید دایرهی جذبِ محبتتان افزایش یابد؛
☜ باید دایرهی صدور محبتتان را بزرگتر کنید.
🔸 #استاد_شجاعی 🎤
🔸 #استاد_عباسی_ولدی
🆔 @khanevadeh_313
#ساره
#قسمت_نهم
پدر با همان کفش دوزی امور زندگی را می گذراند.
کب ننه هم کم کم پیر می شد و مثل جوانی هایش مجلس گردانی و روضه خوانی نمی توانست بکند.
زندگی می گذشت، اما نه آن طور خوب، ولی بد هم نبود. کم کم شرایط کاری پدر تغییر کرد.
مردم دیگر کفش های دست دوز را کنار گذاشتند. پدر دید اصلا کارش سود ندارد، بدین خاطر فکر تازه ای کرد. رفت تهران؛ چکمه و دمپایی های پلاستیکی و کفش های پلاستیکی آورد و در مغازه اش ریخت. شد یک فروشنده و تا آخر هم این کار را ادامه داد.
مادر هم در خانه کار می کرد.
ما دخترها وقتی مادر حصیربافی می کرد، کنارش می نشستیم.
به این حصیرها در زبان محلی کوب می گفتند که اغلب در مساجد و ایوان خانه ها از آن استفاده می شد. حصیربافی مادرم یک درآمدی بود برای خانه ی شلوغ ما.
آن وقت ها خانم ها که کار می کردند، با درآمدش می توانستند خواسته هایشان را تامین کنند؛ برای ما لباس می خریدند، برای خودشان وسیله می گرفتند یا اگر در بضاعت همسر، خرید کفش خاص یا لباس خاصی که دوست داشتند، نبود، با همین پول، آرزوهایشان را برآورده می کردند.
از طرفی هم مرد خانواده خیالش جمع بود که همسرش همیشه یک پس اندازی دارد.
#ساره
#قسمت_دهم
از طرفی هم مرد خانواده خیالش جمع بود که همسرش همیشه یک پس اندازی دارد.
کب ننه همه ی این ها را مدیریت می کرد؛ ما را، خانواده را.
و از اعتبار و احترامی که در بین مردم داشت، برای ما هزینه می کرد و برای ما مایه می گذاشت.
یادم هست وقتی چهار ساله بودم، در تعزیه هایی که برای زن ها در محرم گرفته می شد، نقش حضرت رقیه (س) را بازی می کردم و به من می گفتند: تو فقط بگو؛ بابای من، بابای من!
روزهای ماه رمضان به خاطر جلسه ختم قرآن کب ننه، خانه مان شلوغ بود و بازی های کودکانه ما بیشتر می شد.
همچنین به خاطر مراسم محرم و صفر و مراسم های اعیاد، خانه ما شلوغ می شد.
این روزها، روزهای خوب کودکی من بود. از دوران کودکی یک خاطره بد دارم که فراموش نمی کنم.
دقیق یادم هست؛ شب هفتم محرم بود.
معصومه مدرسه می رفت.
من هنوز پنج سالم تموم نشده بود.
ما دوتا خواهر خوابمان برد؛ یک خواب سنگین. با این که همیشه شوق محرم و مسجد رفتن در ما بود، اما آن شب، هرچه ما را صدا زدند، بیدار نشدیم.
مسجد و تکیه محل، دور نبود.
وقتی دیدند ما بیدار نمی شویم، برق ها را روشن کردند و در را بستند و رفتند.
چه ساعتی از شب بود، یادم نیست. تشنه ام شده بود که از خواب بلند شدم.
برق اتاق روشن و خانه ساکت. مگر می شد خانه ساکت باشد یا هیچکس در خانه نباشد؟! یک نگاه به دور و بر انداختم و مادر و پدر را بعد کب ننه را صدا زدم.
دیدم کسی جوابم را نمی دهد. هرچه معصومه را صدا می زدم، بیدار نمی شد.
شروع کردم به زدن معصومه تا بالاخره با سختی بلند شد.
او هم که خانه خالی از آدم را دید، ترسید.
آمدیم بیرون توی ایوان. تاریکی، شب، سکوت، یک جا هوار شد روی سر ما دوتا دختربچه.
دمپایی هایمان را پوشیدیم و دست هم را گرفتیم و لرزان تا جلوی در رفتیم.
خواستیم در را باز کنیم، اما قفل بود. در قفل شده را که دیدیم، نزدیک بود جان بدهیم.
شروع کردیم به کوبیدن در. فایده ای نداشت.
گلوبه گلو شروع کردیم به گریه کردن و داد می کشیدیم. بالاخره یکی از همسایه ها صدایمان را شنید. آمد پشت در.
ما هم گریان گفتیم چه شده.
ارتباط موفق_45.mp3
10.58M
🎙 #ارتباط_موفق ۴۵
☜ حسادت؛ یعنی من قبول دارم، کمتر از توام!
و ریشهی این خودکمپنداری،
✘ خودناشناسی است!
💠 فقط و فقط کسی میتواند حسود نباشد،
- و دیگران را
- سعادتشان را
- خوشبختیشان را
چونان جان خویش بداند که؛
💠 ثروتهای بالاترش را یافته باشد.
🔥حسادت، تا وقتی میهمان چرک قلبمان باشد؛ قدرت جذبی برایمان باقی نمیگذارد.
🔸 #استاد_شجاعی 🎤
🔸 #دکتر_الهی_قمشهای
🆔 @khanevadeh_313
🌸🍃
🍃
🔖خواص خوردن انار با پیه آن (بخش اول)
‼ منظور از پیه انار همان قسمتهای سفید لابلای دانهها است که دانه ها روی آن ها قرار داده شده اند.در واقع پیه انار قدری سفت بوده و بافت متراکمی دارد و قابض و جمع کننده است که نشانه آن این است که اگر کمی از آن را بجوید حالت جمع شدن دهان را حس میکنید.
گاهی خوب است انسان (با معده سالم و نه ضعیف و نفاخ) از خوردنیهای تا حدی سفت و متراکم استفاده کند از جمله پیه انار، سیب یا بِه سفت و تا حدی سبز یا نارس، پوست پخته شده باقلا (در حد یکی دو عدد)، پوست برخی میوهها مثل سیب و از این قبیل.
هسته های ریز وسط دانههای انار نیز این خاصیت پالایش کردن (دباغی کردن) را دارند. علت این است که گاهی اوقات به دنبال عملیات هضم و جذب و دفع، مقداری مواد زاید به صورت رطوبت و بلغم ژلهای و سفت شده.
یا ذرات ریز به دیواره مخاط و پرزهای معده و روده و یا لابلای چین و چروکهای آن میچسبند و به مرور سفتتر میشوند.
♦️لطفا انتشار بدهید👌
🍃
🌸🍃
🆔 @golavishecom | گل آویشه
سلام آقاجان!✋🏻💚
آقا دلمان گرفت کی می آیی؟
آن سیصد و سیزده نفر جور نشد؟؟؟
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
«تعجیل در #ظهور ۳صلوات»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺چرا هرچی میدوم، به چیزی (یا کسی) که
دوستش دارم، نمیرسم؟
سلام
شاید این متن باعث ناراحتی کوروش پرستان بشود ولی چون اکثریت مردم ما و کوروش پرستان اعتقاد به آزادی بیان واندیشه دارند، بنده حقیر هم با طرح چند سوال اندیشه خود رابیان میکنم؛
_رضاه شاه
_محمدرضا شاه
_علی رضا
_امیر کبیر
_لطفعلی خان زند
_ناصرالدین شاه
_کریم خان زند
_محمد علی شاه
_اقامحمدخان قاجار
_فتحعلی شاه
_احمد شاه
✅چرانام همه این پادشاهان عربیست ؟
✅چرافقط نام یکی از این پادشاهان کوروش و داریوش و یا یک اسم ایرانی نبوده است؟
_دویست سال پیش که ثبت احوال جمهوری اسلامی نبوده است که به زور اسم مردم وپادشاهان راعربی بگذارد؟
✅چرایکی از این پادشاهان اقدام به بازسازی مقبره کوروش درحد تفریحگاه نکرده اند ؟
✅چرا مدعیان کوروش پرستی بجای کوروش بزرگ به عربی میگویند کورش کبیر؟! ویا نمی گویند کوروش گنده!
✅چرابزرگترین سند افتخار آنها وجود نام کوروش در تفاسیر کتاب مقدس عربی یعنی قرآن کریم است!؟
✅چراحافظ وسعدی ومولانا و رودکی وحتی فردوسی یک بیت شعر در مدح کوروش نسروده اند ومگر اینها شاعران ایرانی نبودند؟ویا کوروش اینقدر کوچک بوده که اصلا دیده نشده!؟ ویا اینکه هرگز وجود خارجی نداشته است!؟
✅چرا کوروش پرستان 40سال است جرائت عرض اندام برای اثبات حقانیت کوروش ندارند درصورتیکه مذهبیون برای اثبات دینشان هزاران شهید والامقام همانند حججی را به داخل خاک اعراب وحشی و داعش خونخوار میفرستند وجوانمردانه در راه دینشان شجاعانه سر وجان میدهند؟!
✅چرا کوروش پرستان دروقت گرفتاری ویا بریدن ترمز ماشین به جای مدد گرفتن از کوروش دست به دامان امام حسین ع وحضرت عباس ع ونوادگان انها میشوند؟!
✅چرا کوروش پرستان حقوق زن و مرد را یکسان میدانند اما رفتن مردان به ترکیه وتایلند را افتخار! ولی رفتن زنان به دبی را ننگ میدانند؟!
✅چرا کوروش پرستان مدعی اند که حجاب را آخوندها اختراع کرده اند!؟ در صورتیکه حتی یک مجسمه زن بی حجاب در تخت جمشید وجود ندارد؟
✅چرا کوروش پرستان که اینهمه دلاور وجنگ آور وقهرمانی بزرگترین امپراطوری ساسانیان را داشتند در برابر اعراب ملخ خور تسلیم شدند و یزدگرد سوم بدست ایرانیان کشته شد نه بدست اعراب، درحالیکه آن زمان نه امریکا بود نه اسراییل که به عربها کمک کنند.
♨درپایان عرض میکنم که ماهم ایران و هم تاریخ پرافتخارمان را دوست داریم و کوروش را هم به عنوان یک ایرانی ودر جایگاه خودش، نه بیشتر دوست داریم ولی دشمن جماعت کوفی صفت و سدراه نقشه های شوم دشمنان خارجی و عوامل داخلی آنها هستیم.
🌺به قول معروف:
((التماس تفکر))
🔷نشرحداکثری برای نجات جوانان از تعصب و جهالت، و نجات از چنگال دشمنان انقلاب واسلام، ودشمنان این مرز و بوم
🔻روایت آخرین دیدار؛ حاج قاسم خطاب به همراهان جهاد مغنيه:
✍مراقب پسر من باشيد خدا خيرتان دهد... آخرين باری كه حاج قاسم جهاد را ديد دو روز قبل از شهادتش بود؛ با لبی خندان و پُرانرژی مثل هميشه آمد ديدن ِحاج قاسم، با همه برادران حاضر در جمع سلام واحوال پرسي كرد، به حاج قاسم اطلاع دادن جهاد به ديدن شما آمده.حاج قاسم هم با اشتياق فراوان برای ديدن او به برادران گفت بگوييد سريع بيايد داخل پيش من.
تا جهاد داخل اتاق شد حاج قاسم از جايش بلند شد او را محكم بغل كرد، جهاد هم با لحن شيرين و هميشگیاش كه حاج قاسم را عمو خطاب ميكرد و لبخندی كه هميشه زمان ديدن حاج قاسم بر لب داشت با صدای بلند گفت: خسته نباشيد عمو! و شانهی حاج قاسم را بوسيد، خم شد تا دست حاج قاسم را ببوسد اما حاج آقا ممانعت كرد. جهاد هم با صدای آرام رو به سمت او گفت: آخر من آرزو به دل میمانم. باهم نشستند و چای خوردن. برادری كه مسئول جهاد بود آمد داخل اتاق، حاج قاسم تا او را ديد گفت: برادر، جهاد را اول به خدا دوم به شما ميسپارم؛ جان شما و جان او! ايشان اجازهی اينكه به خط مقدم برود را از طرف من ندارد!
جهاد لبخندی زد و باز شانهی حاج قاسم را بوسيد و دستش را
🔻روایت آخرین دیدار؛ حاج قاسم خطاب به همراهان جهاد مغنيه:
✍مراقب پسر من باشيد خدا خيرتان دهد... آخرين باری كه حاج قاسم جهاد را ديد دو روز قبل از شهادتش بود؛ با لبی خندان و پُرانرژی مثل هميشه آمد ديدن ِحاج قاسم، با همه برادران حاضر در جمع سلام واحوال پرسي كرد، به حاج قاسم اطلاع دادن جهاد به ديدن شما آمده.حاج قاسم هم با اشتياق فراوان برای ديدن او به برادران گفت بگوييد سريع بيايد داخل پيش من.
تا جهاد داخل اتاق شد حاج قاسم از جايش بلند شد او را محكم بغل كرد، جهاد هم با لحن شيرين و هميشگیاش كه حاج قاسم را عمو خطاب ميكرد و لبخندی كه هميشه زمان ديدن حاج قاسم بر لب داشت با صدای بلند گفت: خسته نباشيد عمو! و شانهی حاج قاسم را بوسيد، خم شد تا دست حاج قاسم را ببوسد اما حاج آقا ممانعت كرد. جهاد هم با صدای آرام رو به سمت او گفت: آخر من آرزو به دل میمانم. باهم نشستند و چای خوردن. برادری كه مسئول جهاد بود آمد داخل اتاق، حاج قاسم تا او را ديد گفت: برادر، جهاد را اول به خدا دوم به شما ميسپارم؛ جان شما و جان او! ايشان اجازهی اينكه به خط مقدم برود را از طرف من ندارد!
جهاد لبخندی زد و باز شانهی حاج قاسم را بوسيد و دستش را بر روی شانه ايشان گذاشت و گفت عمو جان من به فدای شما؛حاج قاسم هم نگاهی پراز عشق و محبت به جهاد كرد و همينطور كه به جهاد نگاه ميكرد رو به سمت آن برادر مسئول گفتن: مراقب پسر من باشيد خدا خيرتان دهد...! آن لحظه همه حاضران در آن جمع عمق عشق و محبت پدر و پسری را بين جهاد و حاج قاسم فهميدن...انتشار به مناسبت چهارمین سالگرد شهادت شهيد جهاد عماد مغنيه
📚بخشی از خاطرات جمع آوری شده درباره شهيد جهاد
#مادران_شهدا
خاطره ای از فرمانده #جهاد
بحث شهادت که می شود فاطمه مغنیه می گوید: مادر من یک زن فوق العاده است.
خبر شهادت بابا که رسید رفت و دو رکعت نماز خواند. همه ما را آرام کرد. بدون اینکه حرفی مستقیم به ما بزند.
وقتی دید در مواجهه با پیکر بابا بی تاب شده ایم خطاب به بابا گفت: الحمدلله که وقتی شهید شدی کسی خانواده ات را به اسارت نگرفت و به ما جسارت نمی کند.
همین یک جمله ما را آنقدر خجالت داد که آرام شدیم. بعد خودش رفت و وقتی مراسم تشییع برگزار می شد یک ساعت در قبری که برای بابا آماده کرده بودند ماند و قرآن و زیارت عاشورا خواند ...
خبر شهادت جهاد را هم که شنید همین طور ....
دلم سوخت وقتی دیدمش ... مثل بابا شده بود ... خون ها را شسته بودند ولی جای زخم ها و پارگی ها بود ... جای کبودی و خون مردگی ها ...
تصاویر شهادت بابا و جهاد با هم یکی شده بودند و یک لحظه به نظرم رسید من دیگرنمی توانم تحمل کنم...
باز مادر غیرمستقیم من ومصطفی را آرام کرد،وقتی صورت جهاد را بوسید،
گفت : ببین دشمن چه بلایی سر جهادم آورده ....
البته هنوز به ارباًاربا نرسیده..
«لایوم کیومک یااباعبدالله»🌹
باز خجالت آراممان کرد...