eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
136 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
9.6هزار ویدیو
380 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*تفاوت یک نظریه زمینی و غرب گرایانه (ظریف) با یک نظریه آسمانی و مومنانه(شهید احمد کاظمی) !! ....حدود چهل سال این نوع تفکرات بزدلانه برکشور حاکم بود !!!!!*
🇮🇷 حکیم الهی و نابغه ای کم نظیر❗️ ✅ شنیدن فقط همین یک سخنرانی اول سال ۱۴۰۱ برای اثبات بی نظیر بودن رهبر ایران کافیست:👇 🍀چگونه سخن آغاز کرد(با خدا و معنویت) 🍀با چه کسی سخن شروع کرد (بقیةالله) 🍀با که سخن گفت(با همه افراد عوام و خواص) 🍀از چه سخن گفت (از مهم‌ترین مسائل کشور) 🍀چگونه سخن گفت (با اطلاع کامل و کارشناسی دقیق) ◀️ آنجا که نام بقیة الله را به زبان آورد بغض آلود بود❗️ ◀️ آنجا که با مردم سخن گفت، دلسوزانه و با مهربانی❗️ ◀️ آنجا که شعار سال را توضیح داد چقدر کارشناسانه❗️ ◀️ آنجا که از شعار سال گفت، علت، چرایی، اهداف و فواید آن را بیان کرد🌸 ◀️ آنجا که از موانع و کارشکنان گفت قاطعانه و محکم گفت❗️ 🔹اگر از گذشته گفت، با افتخار 🔹اگر از حال گفت، واقع بینانه 🔹اگر از آینده گفت، امیدوارانه 🔸وقتی از معنویت گفت، به خدا دعوت کرد 🔸وقتی از کشاورزی گفت، از بهره وری ❓گفت 🔸وقتی از اقتصاد گفت، از خودکفایی گفت 🔸وقتی از سیاست گفت، صادقانه گفت 🔺در سیاست داخلی از استقلال و عزت گفت 🔺در سیاست منطقه ای از ملت‌ها حمایت کرد 🔺در سیاست بین المللی، بر ضد نظام سلطه و نژادپرستی و افول آمریکا گفت. ✅ حقیقتا او رهبری حکیم و الهی است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 میگفتند امام و طنز؟! 🔹️ روایت دست اول رهبر انقلاب از شوخی‌ها و کلام طنزآمیز امام خمینی در جلسات مختلف: امام اهل طنز بود
همه ی وسایل را بار تویوتای جنگی کردیم و به راه افتادیم. به قم که رسیدیم علی آقا خوابش گرفت، گفت: بد جوری خوابم گرفته، نمی تونم رانندگی کنم. خب اشکال نداره، تو استراحت کن، من مواظبم. تویوتا مانند وانت های معمولی نبود که باربند داشته باشد؛ هرچه در آن بود، کاملا مشخص بود. من بیدار ماندم و شش دانگ حواسم را جمع کردم که کسی از وسایل پشت تویوتا چیزی برندارد. کمی که گذشت بچه های گشت سپاه قم ما را دیدند. یکی دو دور زدند و یکی شان با همان لباس سپاهی از ماشین پیاده شد و آمد نزدیک. علی آقا سرش را چسبانده بود به فرمان ماشین و تازه خوابش برده بود. دلم نمی آمد بیدارش کنم. فاطمه در بغلم خوابیده بود. انگار به ما شک کرده بودند. رفتند و داخل ماشینشان نشستند و از دور ما را زیر نظر گرفتند. ده دقیقه ای از همان دور به ما خیره شدند. دیدند نه، ما هیچ عکس العملی نشان نمی دهیم. دوباره از ماشین پیاده شدند. وقتی جلو آمدند، مجبور شدم علی آقا را بیدار کنم. گفتم: علی آقا پاشو، ماشین گشت سپاه اومده، چند بار اومدند و رفتند. همین که مأمور سپاه نزدیک شد، علی آقا شیشه ماشین را پایین داد و شروع کرد به صحبت و گفت: من از منطقه میام و با زن و بچه دوباره دارم برمی گردم. مرد سپاهی راضی شد و خداحافظی کرد. رفتیم داخل شهر قم و زیارتی کردیم. بعد بدون آن که علی آقا استراحتی کند، خودمان را به پایگاه شهید بهشتی رساندیم. یک کیسه برنج را بردیم داخل خانه و سه جعبه نارنگی را بین همسایه ها تقسیم کردیم.
دوباره زندگی معممولی جنگی ما در اهواز شروع شد. یک روز علی آقا آمد و گفت: زیاد تو حیاط نیایید با بچه ها! با تعجب گفتم: چرا؟ مگه چی شده؟ ما اگه تو حیاط نیایم که تو این اتاق می پوسیم. بیچاره بچه ها را چه کار کنیم؟ گناه دارند. -حالا شما زیاد آفتابی نشید! -ای بابا! خب برای چی؟! -ببین این نگهبان ها که این جا هستند، زن و بچه دارند؛ گناه دارند؛ شما را که می بینند یاد خانواده هایشان می افتند. خدا راضی نیست به خاطر ما دیگران دلتنگ شوند. دیگر سعی می کردیم برویم پشت خانه ها. بچه ها را هم می بردیم آن جا که زیاد در معرض دید نگهبان ها نباشیم تا خدای نکرده اذیت نشوند. به خاطر حجم بالای کار همسرانمان، ما خیلی زیاد شوهرهای همدیگر را نمی دیدیم. مثلا آقای شکی را تا آخرین روزهایی که در پایگاه زندگی می کردیم، دو بار دیدم. شب دیر وقت می آمدند و صبح زود می رفتند. بیش تر از همه ی ما، خانم مهرزادی بقیه را می شناخت. ایشان سه تا بچه داشت؛ یکی را هم می گذاشت داخل کالسکه و می آورد در محوطه دور می داد. یک روز با هم حرف می زدیم که خانم شکی گفت: این آقا، این آقا که داره میاد کیه؟ لحن تندی هم هنگام حرف زدن داشت. آدم حس می کرد می خواهد اعتراضی کند یا اشتباهی شده که دارد گوشزد می کند. هیچ حرفی نزدم. سرم را پایین انداختم و ساکت بودم. علی آقا داشت ماشین را پارک می کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای ی ی...💔💔💔 🌌 باز هم شب جمعه و یاد شهدا با صلوات 🌷اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم🌷 🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضر‌ت زینب سلام الله علیها✨🕊
🌠 شب جمعه اگرم راه ندادند حرم به سلامی ز ره دور صفا خواهم کرد السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ، 🌹 السَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 🌹 ┄┅═══••✾••═══┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هوشِ من را هوس كرب و بلايش برده 🕊شب جمعه شده و بوى حرم مى آيد 🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضر‌ت زینب سلام الله علیها✨🕊
*🌸اولین پنجشنبه سال* *🖤و ياد درگذشتگان* 🌸شاخه گلي بفرستيم 🖤براي تموم آنهايي 🌸كه در بين ما نيستند 🖤ولي دعاهاشون 🌸هنوز كارگشاست، 🖤يادشون هميشه با ماست 🌸و جاشون بين ما خاليه، 🖤دلمان گرم به خاطره 🌸پدرهایی که نیستند 🖤مادرهایی که رفته اند 🌸و دوستانی که بار سفر بستند *🖤شاخه گلی به زیبایی یک فاتحه و صلوات* 🌸خدایا🙏 🖤همه اموات‌ و 🌸گذشتگانمان را 🖤ببخش و بیامرز و 🌸قرین رحمت خویش قرار بده... آمین 🤲
4_5942587377187818069.mp3
8.52M
به عشق حسین ❤️ 💠🌸🍃🌺🍃🌸💠‏ ‏💠استحکام نظام سبب تحقق «قدرت ملّی» و «قوّت ملّی» خواهد شد. ۱۴۰۰/۱۲/۱۹ ☀️⁦⁦⁦⁦ ————————— 🇮🇷@SANGAR_1🇮🇷 🇮🇷@SANGAR_5🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بالاخره گنبد رو گرفتی؟ 🔸گفت‌ وگوی طنز رهبر انقلاب با شاعری که سیزده سال قبل شعر "بچه محله‌ی امام رضایم" را در بیت رهبری خواند.
🌐🔏 این عکس باید دنیا رو تکون می‌داد؛ اما خب متأسفانه یمن جزو اروپا نیست... ‌🔥ابوامیر
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 *🔹دوازده حق از حقوق همسایه* 🔻روزی پیامبر صلی الله علیه و آله به اصحاب فرمود: می‌دانید حق همسایه چیست؟ گفتند: نه! فرمود حق همسایه این است که: ۱) اگر کمک خواست به او کمک کنی *(إِنِ اسْتَغَاثَكَ أَغِثْهُ)* ۲) اگر قرض خواست به او قرض بدهی *(وَ إِنِ اسْتَقْرَضَكَ أَقْرِضْهُ)* ۳) اگر نیازمند شد به او رسیدگی کنی *(وَ إِنِ‏ افْتَقَرَ عُدْتَ إِلَيْهِ)* ۴) اگر موفقیتی نصیبش شد به او تبریک بگویی *(وَ إِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ هَنَّأْتَه)* ۵) اگر مریض شد عیادتش بکنی *(وَ إِنْ مَرِضَ عُدْتَهُ)* ۶) اگر مصیبتی به او رسید به او تسلیت بگویی *(وَ إِنْ أَصَابَتْهُ مُصِيبَةٌ عَزَّيْتَهُ)* ۷) اگر از دنیا رفت به تشییع جنازه‌اش بروی *(وَ إِنْ مَاتَ تَبِعْتَ جَنَازَتَه)* ۸) خانه‌ات را از خانه‌اش بلندتر نسازی که مزاحم نور و هوایش بشوی مگر اینکه از او اجازه بگیری *(وَ لَا تَسْتَطِيلُ عَلَيْهِ بِالْبِنَاءِ فَتَحْجُبَ عَنْهُ الرِّيحَ إِلَّا بِإِذْنِهِ)* ۹) وقتی میوه‌های [رنگارنگی] خریدی به او هم هدیه بدهی *(وَ إِذَا اشْتَرَيْتَ فَاكِهَةً فَأَهْدِهَا لَه)* ۱۰) اگر از میوه‌های [رنگارنگی] که خریده‌ای به او نمی‌دهی [لااقل] میوه‌هایت را مخفیانه به خانه‌ات ببری [و مانور تجمل ندهی] *(وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَأَدْخِلْهَا سِرّاً)* ۱۱) میوه‌های رنگارنگت را فرزندانت بیرون نبرند و با [نشان دادن] آن، فرزندان همسایه را تحقیر نکنند *(وَ لَا يَخْرُجْ بِهَا وُلْدُكَ يَغِيضُ بِهَا وُلْدَه)* ۱۲) همسایه‌ات را با بوی غذاهایت آزار ندهی مگر آنکه بخشی از آن غذا را به او بدهی *(وَ لَا تُؤْذِهِ بِرِيحِ قِدْرِكَ إِلَّا أَنْ تَغْرِفَ لَهُ مِنْهَا)*. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بحار الأنوار، ج‏79، ص 94 ☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر پدر و مادری باید بدونه.. پدر و مادری که پیامبر از آنها بیزار است...
✅هشت توصیه امام هشتم برای روزهای آخر شعبان ✴️اباصلت می‌گوید: در آخرین جمعه شعبان خدمت امام رضا علیه‌السلام رسیدم. فرمود: ای اباصلت، بیشترِ ماه شعبان سپری شده و امروز آخرین جمعه شعبان است، پس در روزهای باقیمانده کوتاهی‌های روزهای گذشته را جبران بکن و باید به آنچه برایت مهم است اقدام کنی: ۱. زیاد دعا کن. ۲. زیاد استغفار کن. ۳. زیاد قرآن تلاوت کن. ۴. از گناهانت به درگاه خدا توبه کن تا خالصانه به ماه خدا وارد شوی. ۵. هر امانتی که گردنت هست ادا کن. ۶. تمام کینه‌هایی که در دلت نسبت به مؤمنان داری، از دل بیرون کن. ۷. هر گناهی که به آن مبتلا هستی از آن دست بکش و تقوای خدا پیشه کن و در آشکار و پنهان بر خدا توکل کن... ۸. و در روزهای باقیمانده این ماه بسیار بگو: اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِیمَا مَضَی مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْهُ... خداوندا اگر در روزهای گذشته شعبان ما را نیامرزیدی، پس در روزهای باقیمانده بیامرز... 📚عیون اخبار الرضا علیه السلام ج۲ ص۵۱. 📚بحارالانوار ج ۹۴ ص۷۳.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شب جمعه حرمش دیدنیه، دیدنیه 🎧 . 📍‌قطعه‌ی (خیال پرواز) 🕌 از سوگنامه‌ی سربند سرخ 📝 *متن شعر: باید اوّل دل‌و پیش‌قدم کنم باید این فاصله‌ها رو کم کنم تا تو یکبار من‌و قابل بدونی بتونم پرچمت‌و علم کنم میره هرکس که دلش رفتنیه توو دلش حرفای ناگفتنیه شب جمعه حرمش دیدنیه . 📢 با انتشار قطعه در ثواب نشر آن شریک باشید. . @HajMahmoud_Karimi
29.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️بوی بهشت میوزد از کربلای تو...🌷 ➕ اولین شب جمعه قرن جديد را با نام سید شهیدان، امام حسین علیه السلام شروع کنیم. برای عاقبت بخیری همدیگر دعا کنیم. به یاد گذشتگان مان و به نیت فرج مولایمان امام زمان علیه السلام...😭 السلام علیک یا اباعبدالله 🏴 ◣@Javaher_Alhayat ◢ ࿐❁☘❒◌✨◌❒☘❁࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ *سلام مولای ما، مهدی جان ...* 🤝 *عهد می بندم... * *در هر آدینه زیارت شما در روز جمعه را بخوانم و برای آمدنتان دعا کنم.*
لحن تندی هم هنگام حرف زدن داشت. آدم حس می کرد می خواهد اعتراضی کند یا اشتباهی شده که دارد گوشزد می کند. هیچ حرفی نزدم. سرم را پایین انداختم و ساکت بودم. علی آقا داشت ماشین را پارک می کرد. خانم مهرزادی که بیش تر از بقیه همه را می شناخت، گفت: آقای خداداد هست. همسر خانم خداداد. و یک اشاره به من کرد. گفتم: چی شده خانم شکی؟ گفت: این آقا چقدر تمیزه؟ چقدر همیشه مرتبه؟! من یک نفس راحت کشیدم و با خانم مهرزادی زدیم زیر خنده. راست می گفت، با آن همه مسئولیت، هر کس نمی توانست همیشه آن قدر تمیز و مرتب باشد. گفتم: خانم شکی! تو خونه هم همیشه همین طوره. علی آقا کمی وسواسی بود. از دست هر خانمی چای نمی خورد. وقتی استکان چای را می خواست بگیرد، از نوک استکان می گرفت. مادرش می گفت: وقتی می آمد خانه، استکان را می گرفت جلوی صورتش و هی براندازش می کرد که هیچ لکی نداشته باشد. اگر لیوان یا استکان لکی داشت، خودش بلند می شد و می شست و خشکش می کرد و بعد داخلش چای می خورد. به همین شکل به لباس هایش هم اهمیت می داد. همیشه باید لباس هایش اتو کشیده بود. وقتی مجرد بود، لباس هایش را جدای از لباس های برادرهایش می گذاشت. به همه سفارش کرده بود: لباس های من را هیچکس نپوشه. برادرها هم سن بودند؛ خیلی پیش می آمد لباس همدیگر را بپوشند. اگر کسی لباسش را اتفاقی می پوشید، خیلی ناراحت می شد و می گفت: مگه نگفتم لباسم را نپوشید؟ اگر کسی لباسش را می پوشید، می گفت: این مال خودت و می رفت برای خودش یکی دیگر می خرید. غیر ممکن بود آن لباس را به تن کند.
همیشه عطر زده بود. گاهی به شوخی اذیتش می کردم و می گفتم: مگه مرد این قدر به خودش عطر می زنه؟ زن ها این قدر عطر و ادکلن استفاده نمی کنند. شروع می کرد به روایت و حدیث خواندن که مؤمن باید تمیز باشد. رسول الله گفته... . هر کس زیارت یا سفر مکه می رفت و می پرسید: چی برات بیارم؟ می گفت: برام یک عطر مخصوص بیارید. من هم همیشه سعی می کردم خانه تمیز باشد و باب طبع علی آقا باشد؛ گرچه هیچ وقت ابراز نمی کرد و سخت نمی گرفت و یا عیب و ایرادی از بابت کثیفی و تمیزی خانه نداشت. خانه ی ما به شکلی نانوایی خانه های پایگاه شهید بهشتی بود. منزل ما پشت ساختمان نگهبانی بود. دوتا فرغون نان می آوردند و می گذاشتند جلوی خانه ی ما. هر روز کارم این بود که یک سفره پارچه ای بزرگ پهن می کردم و یک پارچه بزرگ دیگر می گذاشتم روی نان ها که خشک نشود. خانواده ها می آمدند خانه ی ما و هر تعداد نانی که نیاز داشتند، می بردند. تا چند ماه کارم همین بود. یک سرباز می آمد در می زد، نان را می گذاشت و می رفت. من هر روز همه را می دیدم، به خصوص پسر خانم صحرایی، جواد را که حدود نه سال داشت. هر روز می آمد و نان می برد. این پسر مدام در حال جست و خیز بود. من کمتر پیش خانم صحرایی می رفتم، چون فکر می کردم یک بلایی سر فاطمه ام می آورد. چون یک بار میثم سجودی، پسر خانم سجودی بلا سر فاطمه آورده بود. چون خانم سجودی کم داخل حیاط می آمد، من می رفتم و از دور مواظب آن ها بودم یا کنارشان می ایستادم. یک روز جواد، عباس، میثم، احمد و فاطمه ی من بازی می کردند. یک لحظه رویم را برگرداندم، دیدم صدای جیغ فاطمه درآمد. میثم یک سنگ را پرت کرد و زد به دست فاطمه؛ بچه از درد کبود شد و هق هق کنان دوید طرفم و نفسش از گریه بالا نیامد. همین که رسیدم به فاطمه، دستش را گذاشتم توی دهانم. شروع کردم به اشک ریختن. یک هفته بعد ناخن فاطمه سیاه شد و افتاد.
‌∞♥∞ ❣ اولین جمعه سال است ارادت داریم اندر این سینه ی خود شوق سعادت داریم...  🌱دیر کردی به ظهورت، به خدا خیلی دیر گر چه ما با غم این زمزمه عادت داریم... ❣ ❣ ❣ ❣ ❣