هدایت شده از 🫀عـــاشــقــانــه🫀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ꪶⅈ𝕜ꫀ 𝓒ꪖₘₘꫀₙₜ ડꪖꪜꫀ ડꫝꪖ𝕣ꫀ
#Repost
➖⃟❤️••من کنارِ تو حالم خوبه! بهقول هوشنگ ابتهاج:
آسایشی که هست مرا،
در کنارِ تـوست…🤍🌱
➖⃟☝️🏽•• اسـتــstoryــوری
#کلیپ_خاص 😍👌
#بفوࢪبراش
#عـــاشــقــانــه❤️
شبتون_عاشقانه
🕊
دیدمت، وه..
چه تماشایی و زیبا شدهای.. 🙈
ماه من، آفت دل، فتنهٔ جانها شدهای.. 🌙
خوبی و دلبری و حسن، حسابی دارد.. 🫀
بی حساب از چه سبب اینهمه زیبا شدهای..؟!❣
#استاد_شهریار
.
💫☔️『 @baran1988 🦋🍃🗝
بودنت
از نفسی که توی سینمه واجبتره🌸
💫☔️『 @baran1988 🦋🍃🗝
#رمان
رمان عشـق بی پایان
#پارت2
جلو رفتم و سوار شدم ، سلام دادم و بابا برعکس مامان جواب سلامم رو داد .
دیگه هیچ صحبتی بینمون نشد و من هم به شیشه تکیه دادم و به بیرون نگاه کردم ، مشهد تو تابستون خیلی زیبا و دیدنی میشد .
بعد از ۱۰ دقیقه بابا جلوی یک ساختمون نگه داشت
_ ریحانه یه چند لحظه واستا الان برمیگردم
_ چشم
بابا از ماشین پیاده شد و به طرف در
ساختمون رفت و وارد سالن اونجا شد . چند دقیقه ای گذشت که بابا اومد. در رو باز کرد و نشست .
_ مداد و خودکار واسه خودت برداشتی ؟
_ اره بابا برداشتم گفتم شاید لازم شد
_ خیلی خب کلاس تا ۱۰ دقیقه دیگه شروع میشه من شهریه این ماهت رو دادم پول کتاب رو هم همینطور، بری تو کتابت رو برات میارن
_ باشه مرسی بابا
بابا سری تکون داد و گفت:
_ وقتی تموم شد زنگ بزن بیام دنبالت
_ چشم خداحافظ
_ خداحافظ
از ماشین پیاده شدم و به سمت ساختمون
رفتم ، بابا هر وقت که مامان نبود اینجوری باهام صحبت میکرد.
ولی وقتی مامان بود یا خیلی سرد صحبت میکرد یا اصلا نمیکرد .
وارد ساختمون شدم. یک سالن بزرگ بود که کلاس های زیادی داشت و روی در هر کلاس ، اسم کلاس نوشته شده بود ، همینطور داشتم به این ور و اون ور نگاه میکردم که یه خانم نسبتا پیر اومد طرفم.
_ سلام دخترم شما باید دختر آقای آریا باشید درسته ؟
_ سلام بله منم
_ خوشبختم منم معصومه ام سرایدار اینجا خب کلاس زبان میخواستی بری دیگه درسته ؟
_ منم همینطور ،بله، میشه بگید کدوم کلاسه؟
_ بیا تا بهت نشون بدم . خوب موقع اومدی چون دیروز اولین کلاس بود و فقط برای یک نفر جا داشت .
پس واقعا خوب موقع اومدم وگرنه کل تابستون رو باید تو خونه میشَستَم و به در و دیوار اتاقم نگاه میکردم .
با اون خانومه یکم جلو تر رفتیم و روبه روی یه کلاس که روش نوشته بود کلاس زبان وایستادیم.
خانومه در زد و وارد شدیم . استاد تازه اومده بود .
کلاس ، یه کلاس نه خیلی بزرگ و نه خیلی کوچیک بود که سه تا ردیف تا ته کلاس داشت و هر ردیف سه تا صندلی بود .
ردیف دوم دو تا دختر نشسته بودند که خیلی شبیه هم بودن و اونها هم مثل من حجابی کامل داشتند و چادر هاشون هم پشت صندلی گذاشته بودند.
ظاهراً تنها صندلی خالی هم خوشبختانه کنار اونها بود . وقتی وارد شدیم استاد رو به ما پرسید :
_معصومه خانوم ایشون کی هستن ؟
_ آقای رشیدی این خانوم دختر آقای آریا هستند و برای کلاس زبان اومدند .
استاد که تازه فهمیده بودم فامیلش رشیدی هست سری تکون داد و گفت که بشینم .
اون دو دختر با ذوق به من نگاه کردند و گفتند که برم پیششون بشینم .
من با رضایت کامل قبول کردم ، خداروشکر که تنها صندلی کنار اونها بود وگرنه مجبور بودم کنار دخترای بی حجاب دیگه بشینم . تو کلاس همه دختر بودن .
با صدای استاد به خودم اومدم .
_ خب خانم آریا معرفی نمیکنید خودتون رو ؟
از روی صندلی بلند شدم
_ من ریحانه آریا هستم و ساله دیگه تازه میرم دانشگاه فردوسی مشهد.
_ به به معلومه دختر زرنگی هستی که دانشگاه فردوسی قبول شدی خب حالا رشته ات چیه ؟
_ رشته ام تجربیِ
_ به به خب حالا بنشینید تا من برگردم . وقتی نشستم یکی از دختر ها گفت :
_خب من هم نیایشم و هم سن توئم و رشته ام هم تجربیِ
_ خوشبختم
اون یکی هم دست داد و گفت:
_ من ستایشم خواهر دو قلوی نیایش و رشته ام هم تجربیِ
_ خوشبختم
اون دختر که فهمیده بودم اسمش نیایشه رو به من گفت :
_ مثل اینکه تو هم دختر با حجابی هستی .
سری به نشونه مثبت تکون دادم که گفت :
_خب حالا که مثل همیم میای با هم دوست بشیم
خواهرش هم از اون طرف گفت :
_ اره نیایش راست میگه
منم که تا حالا هیچ دوستی نداشتم و تنها بودم مشتاقانه قبول کردم .
_ باشه قبول من هم هیچ دوستی نداشتم حالا که با شما دوست شدم فکر کنم از تنهایی در بیام .
ستایش رو به گفت:
_ واقعا تا الان دوستی نداشتی ؟
_ نه . چون به حجابم و نمازم و اینجور چیزا خیلی علاقه داشتم هیچ کس دوست نداشت با
من دوست بشه .
نیایش از اونور گفت:
_ پس تو هم مثل مایی
_ اوهوم
ستایش گفت:
_ خواهر یا برادر نداری ؟
سرم رو به نشونه نه تکون دادم . نمیدونم تو چهره ام چی دیدن که اونا هم ناراحت شدن .
نیایش خواست جَو رو عوض کنه که گفت :
_ ریحانه نظرت چیه بعد از کلاس بریم یه بستنی بخوریم و با هم بیشتر آشنا بشیم ؟
_ باشه بریم
استاد کتاب به دست وارد شد و کتاب رو روی میز من گذاشت و گفت:
_ بفرمایید خانم آریا این هم کتابتون
_ممنون
استاد شروع به درس دادن کرد و ما هم به درس گوش دادیم.....
خدا چقدر قشنگ میگه
والله یعلم ما فی قلوبکم
حواسم هست تو دلت چی میگذره...
💜@aarammesh💜
.
دَرهَرنَفَسَم،
جانبِههَوایِ«تُـــو»زَنَدبال 💞🥂✨
.
.
💫☔️『 @baran1988 🦋🍃🗝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشبختی
به بودنها
شُدنها
و ماندنها
مربوط است تا به داشتنها…
💫☔️『 @baran1988 🦋🍃🗝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ℒℴνℯ♥️
بی دلیل میخندم !
و تمام شهر فهمیده اند
که گفته ای دوستت دارم . . .
💫☔️『 @baran1988 🦋🍃🗝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨این گل
✨ تقدیم بہ
✨ اعضاے گل
عشقـــم رادرقالب این گل زیبا
تقدیمتون میڪنـــــم 💕💕
مرســـــــــــــے ڪ هستـــــین
💫☔️『 @baran1988 🦋🍃🗝
عطر نارنج،
بوی عصر...
برای دوست داشتنت،
روشنی را،
در فنجان شعرم نشانده ام!!
💫☔️『 @baran1988 🦋🍃🗝
.و تظُنُّ أنها النِّهاية ثم يُصلِحُ الله كلَّ شيء.»
و گمان میکنی که پایان است، سپس خداوند همهچیز را درست میکند...
💫☔️『 @baran1988 🦋🍃🗝
گر تو را خاطر ما نیست، خیالت بفرست
شبیه این جمله اس
با هیچکسم میل سخن نیست
ولی تو پی ام بده
💫☔️『 @baran1988 🦋🍃🗝
ای خدایی که به یعقوب رساندی یوسف . .
این زمان یوسف من نیز به من باز رسان . .
#شهریار
💫☔️『 @baran1988 🦋🍃🗝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اونجا که #مولانا میگه:
جان من است او، مثل ندارد.
تورو میگه ها :)))
💫☔️『 @baran1988 🦋🍃🗝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راغب
سکوت عاشقانه
💫☔️『 @baran1988 🦋🍃🗝
هدایت شده از 🫀عـــاشــقــانــه🫀
بهترین شُونه واسِه موهایِ تُو
دستای مَنه دلبَر جان... :)😌💋
#صبحتون_بخیر_عشق_ها 🥰🌙❤️
#دِلـــــبــــری 🫀
#همینقد_قشنگ🥰
♥️⊹⊱ عــضۉۺۉدلـبرےیادبـگیڔ 😍⊰♥️
••♥️『 @Ashghanh_love 🦋🗝
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ