🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂
🍃🍂
🍂
#part_366
🍁رمـــان انلاین نجلا🍃
🍁براساس واقعیت🍃
🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃
-شبنم برو قرص ها رو بیار.
سنیگینی نگاهی را حس کردم. سر چرخاندم که حاج مرتضی را دیدم. همین طور به من خیره بود. با آن نگاه نافذش که از آن فاصله هم می شد جذبه اش را حس کرد.
لب هایش تکانی خوردند اما از صدای ضعیفش فقط توانستم دفن را بشنوم.
از جایم بلند شدم. حال این خانواده یک مرتبه دگرگون شده بود. یک مرتبه از آن همه صدای خنده صدای گریه بیرون آمد و این یعنی فاجعه.
روبه روی حاج مرتضی ایستادم. رنگ او هم پریده بود و دست هایش می لرزید اما معلوم بود چقدر سعی می کند تا تعادلش را حفظ کند، تا بغض نکنند و تا در غم دخترکش که این همه سال ندیده بودتش نشکند.
-کجا دفن شد؟
-من اطلاعاتی ندارم.
داشت از دست می رفت. چشم هایش را بست و انگار سرگیجه داشت. آن قدر همه دور مادر بزرگ نجلا را گرفته بودند که کسی به فکر این پیرمرد نبود.
به اطراف نگاه کردم. دختری آن گوشه ایستاده بود و با نگرانی به مادر بزرگش نگاه می کرد.
-خانم.
سرش را بلند کرد و چشم های سبز جنگلی اش را به من دوخت.
-یه لیوان آب میارین؟
با چشم هایم به حاج مرتضی اشاره ای کردم که دخترک هم سرش را تکان داد و با سرعت رفت.
ان قدر دورش جمع شده بودند که آگر آن بنده خدا تنگی نفس هم نداشته باشد باز نمی توانست نفس بکشد.
دخترک لیوان را به سمتم گرفت. همین طور که از دست هایش می گرفتم گفتم:
-چرا زنگ نمی زنید آمبولانس؟
-قلبش مشکل داره، بعضی اوقات این طور میشه.
-اگه خطرناک باشه چی؟
مسیر نگاه نگرانش به سمت مادربزرگش کشیده شد و شانه هایش را بالا انداخت.
-فعلا که کسی حرف گوش نمیده.
-ان اشالله چیزی نمیشه.
#پارت1
https://eitaa.com/baran_eshgh/22547
کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
●∞♥️∞●
#استوری
ماهمهمانیخدامبارک🌸
✄-------•🍃🌸🍃•---------
#ڪپےباذڪرصلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
●∞♥️∞●
#استوری
عاشقتٌبیقراره🌸
✄-------•🍃🌸🍃•---------
#ڪپےباذڪرصلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
●∞♥️∞●
#استوری
مناجاتـــــ🌸
✄-------•🍃🌸🍃•---------
#ڪپےباذڪرصلوات
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂
🍃🍂
🍂
#part_367
🍁رمـــان انلاین نجلا🍃
🍁براساس واقعیت🍃
🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃
لیوان را به دست حاج مرتضی دادم. خندید و من بالا و پایین شدن سیب گلویش را دیدم. خندید و فهمیدم مرد ها حتی در اوج درد هم نباید اشک می ریختند، مردی که اشک بریزد که دیگر مرد نمی ماند.
-نگران نباش، با سنی ازمون گذشته، این ها طبیعیه.
لیوان آب را سر کشید و من نگفتم که مرگ دختر طبیعی نیست. که داغی که کشیدید طبیعی نیست.
لیوان آب را روی میز گذاشت و سعی کرد از جایش بلند شود اما پاهایش یاری نکرد. لرزش پاهایش را می دیدم.
اخم هایش را در هم فرو کرد، انگار خوشش نمی آمد این طور او را زیر نظر بگیرم. اما من این رفتار ها را خوب می شناختم.
این مجبور به قوی بودن ها را هزار بار تجربه کردم. من تجربه کرده بودم چون تنها بودم و فقط خودم را داشتم و او تجربه می کرد چون نگاه این همه نوه و بچه به او بود.
شاید او هم تنهایی را تجربه کرده بود!
-تو قیافه ات هنوز برای من آشناست.
و باز هم عوض کردن بحث!
پوزخندی گوشه ی لبم نشست. شناختی که در ذهن می نشست را که نمی شد عوض کرد.
لبه ی کتم را عقب بردم و دستم را در جیبم فرو کردم.
-فکر کنم همسایه بودیم.
عینکش را از چشمش بیرون آورد و با چشم های ریز شده نگاهم کرد. دست هایش می لرزیدند، چشم هایش سو نداشتند، قلبش برای خبر شنیده شده خودش را می کوبید اما لحظه ای هم کم نمی آورد و بی خودی بحث را عوض می کرد.
می خواست خودش را گول بزند یا من را؟
-تو... تو پسر بزرگمهری؟
-حافظه ی خوبی دارین.
-آقاجون، انگار حال عزیز خیلی بده، ما می بریمش بیمارستان.
-صبر کن منم بیام پسرم.
-نه بابا شما کجا بیاین با این حالتون.
دایی نجلا به سمت خواهرش که آن ها هم دست کمی از مادرشان نداشتند و هیمن طور گریه می کردند برگشت.
-پاشین، پاشین برین ببینید اون دختر کجا رفته. الان شما باید به اون دختر دلداری بدین.
نگاهم دوباره به سمت حاج مرتضی برگشت. با دیدن من باز هم اخم هایش را در هم کرد.
-چرا این طوری به من نگاه می کنی پسر؟
-اسمم امیرپاشاست.
-اره اره، یادم اومد.
#پارت1
https://eitaa.com/baran_eshgh/22547
کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
●∞♥️∞●
#استوری
رمضـــــانهمینحوالیست🍃
✄-------•🍃🌸🍃•---------
#ڪپےباذڪرصلوات
●∞♥️∞●
#عکس_استوری
✄-------•🍃🌸🍃•---------
#ڪپےباذڪرصلوات