"درحوالی پایین شهر"
#پارت_یازدهم
--مشکلی پیش اومده گفتین بیام اینجا؟
--میخواستم بهتون بگم دنیارو همین امروز فردا از اینجا ببرید.
--با اینکه دلیل اجلتون برام گنگ و نامفهومه ولی باشه چشم.
--میتونم قبل از اینکه منتقلش کنید ببینمش؟
--بله حتماً.
بچه هارو سپردم دست یه خانمی معروف به مهناز هفت خط.
--بیبین مـــنـــاااز باد به گوشم برسونه رفتی دم گوش تیمور ور ور کردی واست بد میشه ها!
--خعلــــی خب بابا! پولو رد کن بیاد.
200هزارتومن دادم بهش.....
--ببخشید معطل شدین.
--خواهش میکنم این چه حرفیه.
نشستم صندلی عقب ماشین و باهم دیگه رفتیم بیمارستان....
رفتیم پذیرش.
--سلام خانم.
--سلام آقا بفرمایید.
--یه دختری به اسم دنیا دیروز بستری شدن میتونم ببینمش؟
--شما چه نسبتی باهاشون دارین
رفتم نزدیک
--من خواهرشم.
--چند لحظه صبر کنید.
با یه جایی تماس گرفت و بعد از اینکه گوشیو گذاشت با تأسف گفت
--واقعاً براتون متأسفم اما ایشون به دلیل کمبود خون همین چند دقیقه پیش فوت شدن.
با بغض گفتم
--چ...چی گفتین؟
با حس سوزش توی مغزم چشمام بسته شد....
چشمامو باز کردم اما نور شدیدی چشمامو اذیت میکرد.
--رها؟ رها؟
چشمام کم کم به نور عادت کرد.
--رها خوبی؟
سرمو برگردوندم و با دیدن حسام اتفاقات امروز واسم مرور شد
با گریه گفتم
--حســــــام!
اونم گریش گرفته بود
--رها خواهش میکنم گریه نکن!
دستامو گرفتم جلو صورتم و شروع کردم هق هق کردن.
--حسام دنیام رفت! تازه داشتم بهش عادت میکردم!
--باشه رها میدونم بخدا میدونم!
تورو جون حسام گریه نکن!
واست خوب نیست!
بلند شدم نشستم رو تخت
--میخوام ببینمش!
--رها چرا بلند شدی بخواب.
--حسام توروخدا منو ببر ببینمش.
--باشه رها فعلاً بخواب.
با گریه جیغ زدم
--نمیخـوام!
از تخت اومدم پایین.
نزدیک در ساسان ایستاده بود.
با تعجب گفت
--شما چرا بلند شدین؟
با گریه گفتم
--خواهش میکنم منو ببرید پیش دنیا!
هرچی به حسام میگم منو نمیبره!
--دستاشو تأییدوار تکون داد
--باشه اما شما الان حالتون خوب نیست.
به حرفش گوش ندادم.
جلو چشمام هی تار میشد.
دستمو چسبوندم به دیوار و رسیدم نزدیک پذیرش.
حسام و ساسان ناچار رفتن از پذیرش اجازه گرفتن تا من برم دنیارو ببینم.
پرستار اومد زیر کتفمو گرفت و چهارتایی
با حسام و ساسان رفتیم سردخونه.....
همین که صورت دنیارو دیدم با گریه جیغ زدم.
حس میکردم پاهام تحمل وزنمو نداره و افتادم رو زمین.
حسام اومد نزدیک
--رها چی شد خوبی؟
--آره اما نمیتونم بایستم.
پرستار روبه حسام گفت
--بفرمایید بریم بهتون ویلچر بدم ایشونو منتقل کنیم اتاقش.
عصبانی ادامه داد
--من بهتون گفتم این خانم باید استراحت کنه.
حسام و پرستار رفتن و ساسان موند.
از نیمرخ بهش خیره شده دیدم داره گریه میکنه با اینکه دلیل گریشو نمیفهمیدم با دیدن گریش گریم بیشتر شد.
سنگینی نگاهمو حس کرد و سرشو برگردوند طرفم.
سریع نگاهمو ازش گرفتم.
سعی کردم بلند شم اما همین که ایستادم نزدیک بود با صورت برم تو دیوار که دستمو محکم به دیوار نگه داشتم
ساسان اومد نزدیک
--چیکار میخواید بکنید؟
ملتمس گفتم
--میشه یه بار دیگه ببینمش؟
ساسان به مسئولش گفت اومد.
سرشو بغل کردم و بوسیدم.
--الهی بمیرم واست دنیـــا! آخه تو کجا رفتـــی؟
ایــــی خـــــداااا!
خدایــــا خیلیــــی نامردی!
ساسان اومد نزدیکم
--خواهش میکنم آروم باشید!
چشمامو بستم و سرمو به طرفین تکون دادم
--نمیـــتونم آروم باشم!
همون موقع حسام با پرستار اومد.
نشستم رو ویلچر و پرستار بردم اتاقم و کمک کرد خوابیدم رو تخت.
یه آمپول زد تو سرم و کمکم چشمام سنگین شد و خوابم برد.....
--رها! رهایی؟
چشمامو باز کردم میترا بالاسرم نشسته بود.
با گریه گفت
--خوبی؟
بغضم شکست
--میترا دنیا رفت!
با گریه گفت
--الهی بمیرم.
بغلش کردم و شروع کردیم باهمدیگه گریه کردن.
یکم که آروم شدم گفتم
--میترا ساعت چنده؟
--10شب.
--چه مرگم شده من انقدر میخوابم
یدفعه با ترس گفتم
--به تیمور چی گفتی؟
--هیچی بابا نترس. حسام بهش گفت.
با صدای آرومی گفت
--رها این پسره کیه؟
--یه آدم بیکار.
--خفه بابا همین آدم بیکار هزینه های بیمارستانتو داده ها فکر کردی صلواتی خوابیدی اینجا.
همون موقع حسام در زد اومد تو اتاق.
--میترا به رها کمک کن لباساشو عوض کنه باید ببریمش خونه.
با کمک میترا لباسامو عوض کردم و رفتیم بیرون.
میترا به حسام گفت
--حسام رها نمیتونه راه بیادا باید یه تاکسی چیزی بگیری.
--ساسان هست.
--ساسان دیگه کیه؟
--بابا یکم زبون به دهن بگیری میفهمی.
رفتیم تو حیاط و ساسان با ماشین منتظر بود.
سوار شدیم ماشین شدیم و با سرعت از بیمارستان دور شد.......
"حلما"
@berke_roman_15
🌺👆🌺👆🌺👆🌺
"در حوالی پایین شهر"
#پارت_دوازدهم
تو راه ساسان به حسام گفت
--نگران دفن و کفن دنیا نباشید.
--اینجوری که خیلی شرمندت میشیم مشتی.
--این چه حرفیه دشمنتون شرمنده....
رسیدیم سر کوچه.
حسام از ماشین پیاده شد تا زودتر در خونه رو باز کنه.
من و میترا و ساسان تو ماشین بودیم.
چند دقیقه گذشت و حسام نیومد.
میخواستم برم دنبالش اما میترا اجازه نداد و از ماشین پیاده شد.
یه ماشین پلیس روبه روی ماشین ساسان زد رو تر مز و چندتا مأمور پیاده شدن و رفتن سمت خونه ی تیمور.
همین که دستمو بردم سمت دستگیره ی ماشین ساسان سریع گفت
--نرید پایین.
با تعجب گفتم
--چی میگی؟ بزار برم ببینم چی شده!
عصبانی فریاد زد
--گفتم نرید.
میخ نشستم سرجام و با سرعت از کوچه دور شد.
خیابون خلوتی بود و ماشینا هی کمتر میشدن
باترس گفتم
--میشه بگید کجا دارید میرید؟
--جای بدی قرار نیست بریم. مطمئن باشید.
--اگـــه نباشم؟
--جسارت نشه ولی مجبورید.
--چرا داری چــــرت میگی! بهت گفتم کجا داری میری عین آدم بگو.
ماشینو زد رو ترمز و برگشت سمت من با تشر گفت
--پلیسا بخاطر دستگیری شما رفتن خونه ی تیمور.
--شما از کجا میدونی؟
--فعلاً این مسئله اهمیت نداره.
--آخه واسه چی؟
--تیمور از شما به جرم قتل شکایت کرده.
با ترس گفتم
--ق..قتل؟ اونم کیـــی م..من؟
همون موقع موبایم زنگ خورد
--الو؟
--رها کجایی؟
--حسام این چی میگه من کیو کشتم که خودم خبر ندارم؟
--میدونم رها! من گفتم ببرتت.
این مردک تیمور از روی لج و لجبازیش با تو رفته ازت شکایت کرده.
همینجور که گریه میکردم به حرفاش گوش میدادم
--رها باید یه چند روزی خودتو گم و گور کنی!
این شگردش شکایت از توعه معلوم نیست جه کاسه ای زیر نیم کاسشه.
--کدوم قبرستونی خودمو گم و گور کنم آخه؟
با بغض گفت
--رها گریه نکن! درست میشه. الانم گوشیو بده به ساسان.
گوشیو گرفتم سمت ساسان
--با شما کار داره.
گوشیو گرفت.
با حرفایی که حسام زد دلهره گرفته بودم و احساس سوزش بدی تو سرم داشتم.
--حالتون خوبه؟
--بله میشه بگید حسام چی گفت؟
--نه.
--چرا اونوقت؟
--چون چیزی دستگیر شما نمیشه.
ترجیح دادم سکوت کنم و چشمامو بستم.
همین جور که ماشینو روشن میکرد ادامه داد
--نگران جا و مکان نباشید.
--چرا؟
کنایه دار گفتم
--حتماً از اونم چیزی دستگیرم نمیشه؟
--دقیقاً. چون شما فقط میرید اونجا و چند روز استراحت میکنید.
--انوقت پولشو کی میده؟
--یه بنده خدا.
--حتماً اون بنده خدا شمایید؟
--اشکالی داره؟
از حالت حرف زدنش حس کردم ناراحت شده.
--ببخشید من نمیخواستم ناراحتتون کنم فقط سوال...
حرفمو قطع کرد
--میدونم نیازی به عذر خواهی نبود.
دیگه ادامه ندادم و نفهمیدم کی خوابم برد......
--رها خانم؟رها خانم؟
سرمو از رو صندلی بلند کردم
--چیه چیشده؟
--رسیدیم باید پیاده شید......
بی هیچ حرفی رفتم دنبال ساسان و رفتیم
توی هتل.
رفت قسمت پذیرش تا واسم اتاق بگیره.
مسئول پذیرش گفت
--شناسنامشون رو بدین لطفاً
--اگه میشه کارت ملی من اینجا بمونه فردا واستون بیارم.
--باشه مشکلی نداره.
روبه من گفت
خوش اومدی عزیزم.
--ممنون.....
تا دم در اتاق ساسان همراهم بود.
در اتاق رو باز کرد
--بفرمایید اینم از جا و مکان.
--اینجا برای منه؟
--بله.
رفتیم تو و در رو بست
کلید اتاق رو گرفت سمتم
--این کلید اتاقتونه.
با اینکه لزومی نداره و بهتره از اتاقتون نرید بیرون اما دستتون باشه بهتره.
شام و نهار و صبححانتون رو سفارش میکنم براتون بیارن اینجا.
احساس شرمندگی بهم دست داد
--ببخشید افتادین تو زحمت.
--این حرفو نزنید من دیگه برم.
همین که رفت سمت در صداش زدم
--ببخشید...
--بفرمایی؟
--میشه واسه ی خاکسپاری دنیا منم بیام؟
--شرمنده اما نمیشه.
منتظر حرفم نشد و خداحافظی کرد و رفت......
نگاهم روی وسایل ثابت موند.
یه گلیم فرش کرم قهوه ای وسط هال پهن بود و یه دست مبل قهوه ای سوخته دور فرش چیده شده بود و یه تلوزیون به دیوار نصب شده بود.
کابینتای آشپزخونه کرم قهوه ای بود و یه یخچال کوچیک با یه سری وسایل دم دستی توی کابینتا بود..
رفتم تو اتاق و با دقت به وسایل نگاه کردم
یه تخت تک نفره ی قهوه ای گوشه ی اتاق بود و درآور کنار تخت و یه کمد قهوه ای بغل در ورودی بود.
تا اون لحظه چنین وسایلی رو فقط توی مغازه ها دیده بودم و برام قابل باور نبود.
در کمد و باز کردم و با دیدن لباسای راحتی رنگارنگ ذوق کردم.
فکر نمیکردم همش مال من باشه.
یه قسمت کمد هم چندتا مانتو و شومیز و...
بود.
حوله رو از تو کمد برداشتم و رفتم سمت حمام.
یه حمام کوچیک و نقلی توی اتاق بود.
رفتم زیر آب و بعد از شستشوی حسابی اومدم بیرون.
یه لباس ساده از بین لباسا انتخاب کردم و پوشیدم و نشستم رو صندلی.
گوشیمو برداشتم و به حسام تک زنگ زدم......
"حلما"
@berke_roman_15
🌺👆🌺👆🌺👆🌺
#حضرت_ام_البنین✨'
مـادرِ باب الحوائج بودھ
و با این حساب ..
دامن او را گرفته هر ڪه
حاجت داشته ..❤️(:
اگرشمااهݪِشہآدت،باشید
یقیناهرکجاکہباشید
وموعدشبرسد
شمارادرآغوشمیگیرد (:"
- پ.ن↯
چہدرجبهہ ...
چہدرسوریہ ...
چہدرکوچہپسکوچہهاۍتہران💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱☘🌱☘
شهید ابراهیم هادی میگفت :
به حجاب احترام بگذارید که حفظ آرامش و بهترین امر به معروف برای شماست .
#شهید_ابراهیمهادی
#حجاب
هدایت شده از 🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
با نامت با یادت با یاریت
💚معبودم💚
سلام علیکم
🌸دعای منتظران درعصرغیبت🌸
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى .🕊
🌹دعای سلامتی امام زمان🌹
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🕊
❣دعای فرج❣
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ🕊✨
💫در هر صبحگاهان خوانده شود💫
کپی از مطالب ازاده باذکرصلوات برمهدی عج🌱✨
┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
هدایت شده از 🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
💦💠💦💠💦💠💦💠💦
*❄️💠زیارت امام عصر*
*(عجل الله تعالی فرجه الشریف)*
*در هر صبحگاه💠 ❄️*
*🌟اَللّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلاىَ صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ في مَشارِقِ الاَْرْضِ وَمَغارِبِها، وَبَرِّها وَبَحْرِها وَسَهْلِها وَجَبَلِها، حَيِّهِمْ وَمَيِّتِهِمْ، وَعَنْ والِدِيَّ وَوَُلَْدي وَعَنّي مِنَ الصَّلَواتِ وَالتَّحِيّاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ، وَمُنْتَهى رِضاهُ وَعَدَدَ ما اَحْصاهُ كِتابُهُ وأحاط بِهِ عِلْمُهُ، اَللّـهُمَّ اِنّي اُجَدِّدُ لَهُ في هذَا الْيَوْمِ وَفي كُلِّ يَوْم عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً في رَقَبَتي اَللّـهُمَّ كَما شَرَّفْتَني بِهذَا التَّشْريفِ وَفَضَّلْتَنى بِهذِهِ الْفَضيلَةِ وَخَصَصْتَنى بِهذِهِ النِّعْمَةِ، فَصَلِّ عَلى مَوْلايَ وَسَيِّدي صاحِبِ الزَّمانِ، وَاجْعَلْني مِنْ اَنْصارِهِ وأشياعه وَالذّابّينَ عَنْهُ، وَاجْعَلْني مِنَ الْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ طائِعاً غَيْرَ مُكْرَه فِي الصَّفِّ الَّذي نَعَتَّ اَهْلَهُ في كِتابِكَ فَقُلْتَ: (صَفّاً كَاَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصوُصٌ) عَلى طاعَتِكَ وَطاعَةِ رَسُولِكَ وَآلِهِ عليهم السلام، اَللّـهُمَّ هذِهِ بَيْعَةٌ لَهُ في عُنُقي اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ 🌟*
💠💦💠💦💠💦💠💦💠
.
*⚜دعــــــای عــهــــــــد⚜*
*🌳بِسم اللّه الرَّحمن الرَّحیم🌳*
*🌹اللهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِیمِ وَ رَبَّ الْکُرْسِیِّ الرَّفِیعِ وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ وَ مُنْزِلَ التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الزَّبُورِ وَ رَبَّ الظِّلِّ وَ الْحَرُورِ وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ [الْفُرْقَانِ] الْعَظِیمِ وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبِینَ وَ الْأَنْبِیَاءِ [وَ] الْمُرْسَلِینَ اللهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِوَجْهِکَ [بِاسْمِکَ] الْکَرِیمِ وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنِیرِ وَ مُلْکِکَ الْقَدِیمِ یَا حَیُّ یَا قَیُّومُ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ وَ بِاسْمِکَ الَّذِی یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ یَا حَیّا قَبْلَ کُلِّ حَیٍّ وَ یَا حَیّا بَعْدَ کُلِّ حَیٍّ وَ یَا حَیّا حِینَ لا حَیَّ یَا مُحْیِیَ الْمَوْتَى وَ مُمِیتَ الْأَحْیَاءِ یَا حَیُّ لا إِلَهَ اِلّا أَنْتَ، اللهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمَامَ الْهَادِیَ الْمَهْدِیَّ الْقَائِمَ بِأَمْرِکَ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْهِ وَ عَلَى آبَائِهِ الطَّاهِرِینَ عَنْ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فِی مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا سَهْلِهَا وَ جَبَلِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا وَ عَنِّی وَ عَنْ وَالِدَیَّ مِنَ الصَّلَوَاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَ مِدَادَ کَلِمَاتِهِ وَ مَا أَحْصَاهُ عِلْمُهُ [کِتَابُهُ] وَ أَحَاطَ بِهِ کِتَابُهُ [عِلْمُهُ] اللهُمَّ إِنِّی أُجَدِّدُ لَهُ فِی صَبِیحَةِ یَوْمِی هَذَا وَ مَا عِشْتُ مِنْ أَیَّامِی عَهْدا وَ عَقْدا وَ بَیْعَةً لَهُ فِی عُنُقِی لا أَحُولُ عَنْهَا وَ لا أَزُولُ أَبَدا اللهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الذَّابِّینَ عَنْهُ وَ الْمُسَارِعِینَ إِلَیْهِ فِی قَضَاءِ حَوَائِجِهِ [وَ الْمُمْتَثِلِینَ لِأَوَامِرِهِ] وَ الْمُحَامِینَ عَنْهُ وَ السَّابِقِینَ إِلَى إِرَادَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْهِ اللهُمَّ إِنْ حَالَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِی جَعَلْتَهُ عَلَى عِبَادِکَ حَتْما مَقْضِیّا فَأَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی مُؤْتَزِرا کَفَنِی شَاهِرا سَیْفِی مُجَرِّدا قَنَاتِی مُلَبِّیا دَعْوَةَ الدَّاعِی فِی الْحَاضِرِ وَ الْبَادِی اللهُمَّ أَرِنِی الطَّلْعَةَ الرَّشِیدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمِیدَةَ وَ اکْحُلْ نَاظِرِی بِنَظْرَةٍ مِنِّی إِلَیْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بِی مَحَجَّتَهُ وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ وَ اعْمُرِ اللهُمَّ بِهِ بِلادَکَ وَ أَحْیِ بِهِ عِبَادَکَ فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ فَأَظْهِرِ اللهُمَّ لَنَا وَلِیَّکَ وَ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمَّى بِاسْمِ رَسُولِکَ*
*حَتَّى لا یَظْفَرَ بِشَیْءٍ مِنَ الْبَاطِلِ اِلّا مَزَّقَهُ وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ وَ اجْعَلْهُ اللهُمَّ مَفْزَعا لِمَظْلُومِ عِبَادِکَ وَ نَاصِرا لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ نَاصِرا غَیْرَکَ وَ مُجَدِّدا لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْکَامِ کِتَابِکَ وَ مُشَیِّدا لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِینِکَ وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْهُ اللهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِینَ اللهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّدا صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلَى دَعْوَتِهِ وَ ارْحَمِ اسْتِکَانَتَنَا بَعْدَهُ اللهُمَّ اکْشِفْ هَذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ وَ عَجِّلْ لَنَا ظُهُورَهُ إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدا وَ نَرَاهُ قَرِیبا بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ*🌹
*🌹🌼الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا مَوْلایَ یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ*🌼
هرگاه به هر
امامی سلام دهید
خــــــود آن امام جواب
ســـــــلام تان را میدهـــــد...❣
ولی اگر کسی بگوید:
❣ “السلام علیک یا فاطمه الزهرا”❣
همهی امامان جواب میدهند …
میگویند: چه شده است که این
فرد نام مادرمان را برده است !؟
💫 السلام علیکِ یا فاطمهُ الزهراء(س)
💠 تا ابد این نکته را انشا کنید
💠 پای این طومار را امضا کنید
💠 هر کجا ماندید در کل امور
💠 رو به سوی حضرت زهرا کنید...
🌹السلام علیک یا فاطمه الزهرا (س)🌹
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّه🌹ِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللَّهِ🌹السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِكَتِه🌹ِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ🌹 مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللَّهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ🌹
هدایت شده از 🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
﷽
*روایـت اسـت کـه : 👈هـر زمـان جـوانـی دعـای فـرج ِ مـهـدی (عـج) را زمـزمـه کـند..🌿 هـمزمان امـام زمـان دسـتهـای مـبـارکـشـان را بـه سـوی آسـمـان بـلـنـد مـی کـنـند🤲🏻🍃 و بــرای ِ آن جـوان دعـا مـیـفـرمـایند...🥺🎋*
*🌼🕊️چـه خـوش سـعـادتـن کـسـانـی کـه حـداقـل روزی یـک بـار دعـای ِ فـرج را زمـزمه می کـنند🕊️ ..*
*💠پس این توفیق را از خود دریغ مکن💠✔️*
*_🌱به نیابت از ائمه اطهارمی خوانیم🌱_*
*🦋⃢🍁 دعآےفرج رو بهـ نیت ظھور اقآ🌹⃟🌸*
*«دعاےفرج...🕘♥️»*
*ِاِلهی عَظُمَ الْبَلاء✨*
*ُوَبَرِحَ الْخَفآءُ🍃*
*وَانْکَشَفَ الْغِطآء💫*
*ُوَانْقَطَعَ الرَّجآء🌱*
*ُو َضاقَتِ الاَْرْض🌏*
*ُوَمُنِعَتِ السَّمآء🌃*
*وَاَنْتَ الْمُسْتَعان🍃*
*ُوَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی💫*
*وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآء🌾*
*ِاَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَالِ مُحَمَّد✨*
*اُولِی الاَْمْر ِالَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ ✨*
*وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ🌿*
*فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلا قَریباً🌸*
*کَلَمْحِ الْبَصَرِاَو ْهُوَ اَقْرَب🥀*
*ُیا مُحَمَّدُ یاعَلِیُّ یاعَلِیُّ یامُحَمَّدُ ✨*
*اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ ☘*
*و َانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ🌻*
*یا مَوْلانا یاصاحِبَ الزَّمان💛*
*ِالْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ 😞💔*
*اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی✨*
*السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ 🤲🏻*
*الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل🌸*
*َیااَرْحَمَ الرّاحِمینَ🙃*
*بِحَقِّ مُحَمَّد وَالِهِ الطّاهِرین🌺*
هدایت شده از شهادت زیباسـت
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🍃💟 @loveshohada28
#الله_اکبر
در لشـگرِ²⁷ محمدرسولاللّٰہ 'ص'
برادرے بود کہ عادت داشت
پیشانـیِ شهدآ را ببوسد🍃
وقتے خودش شهید شد
بچہ ها تصمیم گرفتند
بہ تلافےِ آن همہ محـبت
پیشانےِ او را غرق بوسہ کنند
پارچہ را کہ کنار زدند
جنازه ےِ بـی سرِ او
دل همہ شان را آتش زد..💔
|شهیـد محمـد ابراهیـم همـٺ|
♥️⃟📿
بخوانیمدعآیفࢪجرآ؟📿
-اِلٰهےعَظُمَالْبَلٰٓآ،وَبَرِحَالخَفٰآءُوَانْڪَشِفَالْغِطٰٓآءٌ…
📿|↫#دعـاےفࢪج
♥️|↫#قراࢪعـاشقانهـ
هدایت شده از 🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
💚 بسم رب الزهرا💚
سلام عليكم
❤ بحول و قوه الهي و با دعاي خير
امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف❤
آغاز میکنیم:
سی و دومین ختم گروهی
💫 صلوات خاصه حضرت زهرا سلاماللهعلیها💫
به نیت سلامتی وجود مطهر
💞حضرت امام زمان عجلالله تعالیفرجهالشریف💞
🌹 ۱۳۵ مرتبه به نام مبارک حضرت زهرا سلاماللهعلیها🌹
🌹 به نیابت از صاحب الزمان علیه السلام
و
شهید محمود رضا بیضایی و شهدای مدافع حرم🌹
🌹هدیه به پیشگاه مطهر بانوی دو عالم🌹
(اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سرِ مستودعِ فیها بعدد ما احاط به علمک)
کسانی که برایشان مقدور نیست این صلوات را بگویند میتوانند ۱۳۵ صلوات بفرستند.
💞دعای امام زمان بدرقه راهتان باد💞
با تشکر💞
"در حوالی پایین شهر"
#پارت_سیزدهم
چند دقیقه بعد خودش زنگ زد
با صدای خواب آلودی جواب داد
--الو؟
--سلام حسام.
--سلام فرمایش؟
--منم بابا.
--آهاان رها تویی. خوبی؟ کجایی؟
--من هتلم.خواب بودی؟
--آره. ببینم این پسره ساسان کجاس؟
--نمیدونم منو آورد اینجا و رفت.
-- خوبه خیالم راحت شد.
ببین رها خوب حواستو جمع میکنی.
از هتل نمیای بیرون تا آبا از آسیاب بیفته.
--اگه بعد اومدم و پیچید به پروپام چی؟
--نترس باو.
خندید
--اونجا تا میتونی بخور و بخواب اینجا از این خبرا نی.
خندیدم
--راستی سیاوش چیشد؟
--فردا قراره آزاد شه.
--کی فرار میکنن؟
--فردا.
با ترس گفتم
--حسام مطمئنی؟ تیمور بفهمه بیچاره ایا!
--نترس چیزی نمیشه.کاری نداری؟
--نه خداحافظ....
دراز کشیدم رو تخت و نفهمیدم کی خوابم برد.
با احساس ضعف از خواب بیدار شدم.
رفتم سر یخچال اما جز آب چیزی توش نبود.
با صدای موبایلم از رو میز برش داشتم
--الو؟
صدای فریاد حسام تو گوشم پیچید
--معلوم هســـت کـــدوم قبـــرستونی هستی؟
با تعجب گفتم
--یواش بابا با هم بریم.
چته چرا داد و فریاد میکنی؟
--حـــرف نباشــه! دیشب تا حالا هزااار بار بهت زنگ زدم. مرده بودی میگفتی عزی(عزرائیل) بیاد خبرم کنه.
--اولاً بعد از اینکه به تو زنگ زدم خوابم برد دوماً حالا مگه چیشده که انقدر داد میزنی؟
--بزنم به تخته دومتر زبون داری. خب ازش استفاده کن.
--خعلــــی خب. کارتو بگو؟
--هیچی بابا. دیشب غذا آوردن دم در اتاقت در رو باز نکردی زنگ زدن به ساسان.
این پسره هم از دیشب تا حالا هی زر زر زنگ میزنه.
پوزخند زد و ادامه داد
--خودمم که خاک بر سر شدم تیمور برام بپا گذاشته.
--گفتم که خواب بودم.
--باشه حداقل برو یه مرگی کوفتت کن خواب به خواب نشدی.!
--خـب حالا وسطش یه دور از جونی چیزی نگیا.
--باشه بابا برو.....
مغزم تازه شروع به کار کرده بود تازه فهمیدم ساعت ۳بعد از ظهره.
همون موقع در اتاق زده شد.
--کیه؟
از پشت در یه خانم گفت
--غذاتونو آوردم.
در رو باز کردم و غذارو گرفتم.
از گرسنگی نفهمیدم چجوری غذامو خوردم و تازه یادم افتاد میترا قرار بوده امروز فرار کنه.
زنگ زدم به حسام
--چیه؟
--حسام کجایی؟
--پی بد بختیم. کارتو بگو.
--سیاوش چیشد؟
--رها بعد بهت زنگ میزنم.....
ساعت۶عصر بود و حسام هنوز زنگ نزده بود. از استرس پاهامو تکون میدادم که تلفنم زنگ خورد.
--الو؟
صدای یه مرد غریبه تو گوشم پیچید
--سلام شما رها خانمی؟
صدامو جدی کردم
--چـــطور؟ فرمایش؟
--شما با آقا ساسان نسبتی داری؟
--چطور؟
--ایشون تصادف کردن و گویا آخرین نفری که باهاش تماس گرفته شمایید.
نا خود آگاه بغض کردم
--الان کجاس؟
--ما از دوستانشون هستیم دم هتل با یه پراید مشکی منتظرتونیم بیاید پایین.
دستپاچه بلند شدم و یه مانتو و شلوار و شال پوشیدم و سوییشرت خودمم روش پوشیدم.
در اتاق رو باز کردم و دویدم از پله ها پایین...
این حجم نگرانی و ترس برام قابل باور نبود.
مسئول پذیرش با تعجب پرسید
--کجا میرید؟
ایستادم و نفس زنان گفتم
--آقا...یی...که...دیروز...همراه...من بودن...تصادف کرده... باید برم اونجا.
منتظر حرفش نشدم و دویدم از در بیرون.
یه پراید مشکی یکم جلوتر از هتل پارک کرده بود.
بدون معطلی در سمت عقب رو باز کردم و نشستم تو ماشین.
همین که برگشتم سمت چپ با دیدن کیانوش و مهناز هفت خط با تعجب گفتم
--شماها اینجا چیکار میکنید؟
مهناز با صدای کلفتش گفت
--رااا بیفت کیــا.
--چیچیو را بیفت صبر کن ببینم
همین که خواستم ماشین پیاده بشم یه چاقو درآورد و تا نزدیک صورتم آورد
--بخوای زر اضافی بزنیـــی یه جوری صورتتو نقاشی میکنم بهتر تر از منالیزا!
از ترس زبونم بند اومده بود.
--چیــ...چی از جونم میخواید؟
خندید
--دستور از اون بالاس.
-- تیمور؟
--حالا خودت میفهمی.
داد زدم
--چرا چـــرت و پرت میگی منــاز!؟
زیر گلومو فشار داد و غرید
--ببین دختره ی چشم سفید بخوای زر اضافی بزنی قبلاً هم بهت گفتم چیکارت میکنم!
بتمرگ تا برسیم.
هزار بار خودمو بخاطر کاری که کرده بودم لعنت کردم و با بغض به راهی که نمیدونستم به کجا قراره ختم بشه از پشت شیشه خیره شدم........
توی تاریکی شب جایی که میرفتیم برام قابل تشخیص نبود و بالاخره رسیدیم.
مهناز از ماشین پیاده شد و منم به زور از ماشین پیاده کرد.
اون میرفت و منم دنبال خودش میکشوند....
در یه اتاق رو باز کرد و هولم داد تو اتاق و در رو بست.
با صورت افتادم رو زمین.
دست یه نفر جلوم خم شد.
--پاشو.
بدون اینکه دستشو بگیرم بلند شدم و با دیدن مرد سی_چهل ساله ای با تعجب نگاهش کردم.
--به به رها خانم!
از رو صندلی بلند شد و اومد نزدیک به من ایستاد و دستاشو کرد تو جیبش.
--دفعه ی آخرت باشه دست منو پس میزنی عزیزم!
اومد نزدیک تر و دستشو سمت صورتم دراز کرد
--اوخیییـــی طفلکی!
سرمو بردم عقب تا دستش به صورتم نخوره که یه دفعه........
"حلما"
@berke_roman_15
🌺👆🌺👆🌺👆🌺
"در حوالی پایین شهر"
#پارت_چهاردهم
با پشت دست زد تو دهنم و عصبی خندید
--اینو زدم تا بفهمی حرف من یه کلامه.
فقــــط یه کلام.
دستمو گذاشته بودم رو صورتم و به صورتش زل زده بود.
دست به سینه نشست رو صندلی.
--خب عروسک
چشمک زد و خندید
--البته عروسک آنابل.
اسمم کامرانه پسر جمشیدم.
جمشید عقربو که خاطرت هست؟
به خودم جرأت دادم و جسورانه پرسیدم
--از جــونم چی میخوای؟
اومد نزدیم من ایستاد و لبخند زد
--خودتو.
با تعجب تو چشماش زل زدم
--مثل اینکه درست نفهمیدی؟
باهام ازدواج کن!
با تعجب گفتم
--چــــــی؟
ناخودآگاه زدم زیر خنده و دستمو به سمتش نشونه گرفتم
--من با تـــو ازدواج کنم؟
تو سن پدربزرگ منو...
باضربه ای که تو ذهنم زد حرفمو ادامه ندادم و سکوت کردم.
دستشو به سمتم نشونه گرفت
--ببین خوشگله! خـــوب گوشاتو وا کن ببین چی میگم!
بخوای جفتک بپرونی و زیادی عرعر کنی جوری رامت میکنم که عرعر کردنم یادت بره! چه برسه جفتک پروندن.
از اتاق رفت بیرون و در رو محکم بست.
همونجا کنار دیوار سر خوردم و بغضم شکست.
همش خودمو به خاطر امروز لعنت میکردم!
هق هق میکردم و به خودم ناسزا میگفتم که یدفعه در باز شد و مهناز اومد تو.
یه سینی غذا گذاشت رو زمین و خواست بره که دستشو گرفتم
--مهناز.
برگست سمتم و تیز نگاهم کرد
--چیه چته؟
--تورو جون کیانوش
--هــــو! کجا وایسا باهم بریم؟
جون کیارو قسم نخور. الانم ول کن دستمو میخوام برم.
--خواهش میکنم.
نشست جلوم
--هـــان چی شد؟ میبینم زبونت کوتاه شده؟
--توروخدا بهم بگو!
--ببین انقدر جلو من گریه زاری نکن!
من نه چیزی میدونم نه میتونم چیزی بگم.
رفت بیرون و در رو با شدت کوبید به هم.
همونجور که نشسته بودم نفهمیدم که خوابم برد....
با صدای مهناز چشمامو باز کردم
--اووو چه خوابیم رفته. پاشو بابا جمع کن خودتو.
نشستم و گیج به دور و برم نگاه کردم.
--پاشو باید بریم.
نگاهش رو سینی غذا خیره موند.
--غذاتم که نخوردی.
--کجا باید برم؟
خندید
--پیش کامران خان.
با بغض گفتم
--خواهش میکنم بهم بگو واسه چی اینجام!
--انقـــدر التماس نکن. یه بار پرسیدی گفتم نمیدنم.
الانم پاشو باید بریم.....
از اتاقی که توش بودم بردنم یه جای دیگه.
با دیدن الهام با تعجب بهش خیره شدم.
همین که خواستم دهن باز کنم با چشم و ابرو بهم اشارت کرد ساکت بشم.
با لحن آرومی به مهناز گفت
--مرسی عزیزم دیگه کاری باهات ندارم.
همین که مهناز رفت بیرون با تعجب گفتم
--تو اینجا چیکار میکنی؟
--قضیش مفصله.
--مگه قرار نشد با اون پسره بری خارج؟
خندید
--خارج کجا بود بابا!
خارج ما فقیر بیچاره ها قبرستونه که اونم معلوم نیست کی بریم.
شنیدم تیمور بدجور به خونت تشنس؟
--نگو که دلم خونه.
--چی بگم.
به اطراف اتاق نگاه کردم.
یه صندلی و یه میز توالت گوشه ی اتاق بود.
--بیا بشین.
نشستم رو صندلی و از تو آینه به خودم خیره شدم.
زیر چشمام عمیق گود افتاده بود و گوشه ی لبمم زخمی بود.
--میخوای چیکار کنی الهام؟
--مگه نباید آماده بشی بری پیش کامران؟
--واسه چی؟
با تعجب گفت
--مگه خبرنداری؟
--نـــه!
--بابا دوساعت دیگه عروسیته.
--عروسی مـــن؟ با کـــی؟
--با کامران دیگه.
--ولی من که قبول نکردم.
خندید
--اونقدرام خوش خیال نباش! این کامرانی که من شناختم تا به یا چیزی نرسه ول کن نیست.
--الهام اینا چیه میگی؟ حالا چیکار کنم؟
--هیچی الان یه دستی به سر و روت میکشم عین پنجه ی آفتاب بدرخشی.
با جیغ گفتم
--چرا چرت و پرت میگی؟
یدفعه در باز شد و کامران اومد تو
با اخم گفت
--چته ساختمونو گذاشتی رو سرت؟
الهام با تته پته گفت
--هــ...هی چی! یه شوخی ساده بود.
دستشو تهدیدوار سمت الهام تکون داد
--دفعه ی آخرت باشه با زن من شوخی میکنیا!
با شنیدن کلمه ی زن من از زبون کامران عذاب وجدان گرفتم و بغض بدی بیخ گلومو گرفت.
ایستادم روبه روش
--کی گفته من زن توام؟
عصبی خندید
--نیستی ولی چند ساعت دیگه قراره بشی!
داد زدم
--نیستم و قرارم نیست بـــشم!
دستشو برد بالا تا بزنه تو صورتم که الهام پادرمیونی کرد
--آقا کامران ببخشش بچگی کرد یه چیزی گفت!
از اینکه یه شب نشده سند بدبختیم داشت امضا میشد بغض کردم و کامران رفت بیرون
الهام با تشر گفت
--دختره ی خنگ! چرا چرت و پرت میگی!
یعنی چی زنت نمیشم؟
میدونی اگه زنش بشی چی میشه.....
🌺👆🌺👆🌺👆🌺
هدایت شده از شهادت زیباسـت
خـ ـ ـواهـ ـ ــرم!!!!
اگر تیــر اسلحه دشمن قلب شـهدا را #شــکافت
تیــر بدحجابی تو قلب شـهدا را #میـدرد
#تلنگر
#خواهرم_حجابت
#حجاب_خونبهاےشهدا
🍃💟 @Loveshohada28
#الله_اڪبر
☁️‹⃟🕊
🌿⃟🥀
#شهیدانه
⦅ ازخــدآخواستہام
همیشہجیبـمپـرپولباشد
تاگــرھازمشڪلـاتِمـردم
بگشــایــم. ⦆
#شہید_ابراھیـم_ھادے♥️
#ھادےدلھا🦋•°
#ڪلام_شہدا🥀
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
📌|•تلنگـــــر
+یہاسـتادداشتیم،مۍگفت:
_اگہدرسمۍخونیدبگینبرا
امامزمان(؏ــج)
اگہمہارٺڪسبمۍڪنیدنیتـتوݩ
باشہبراۍمفیـدبودنتـودولـت
"امامزماݩ(عج)"
اگہورزشمۍڪنیدآمادگـےبراۍ
دوییـدݩتوحڪومتڪریمہآقابآشہ...
اینجورۍمیـشـیـم ↴
ســربازقبلازظہور.
هدایت شده از تلنگرانه
ان شاء الله که عاقبت بخیر بشویم
صلواتی هدیه می کنیم محضر آقا بقیه الله
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌸🌸
هدایت شده از تلنگرانه
✨﷽✨
🦋یادآورے🦋
اعمالقبلازخواب
حضرترسولاکرمفرمودند
هرشبپیشازخواب:
¹:قرآنراختمکنید.
³بارسورهتوحید
²:پیامبرانراشفیعخودگردانید.
¹بار:اَللّٰہُمَصَلِعَلےٰمُحَمَّدوَآلِمِحَمَّدوَ عَجِلفَرَجَہُم،اَللّٰہُمَصَلِعَلےٰجَمیعِ الانبیاءوَالمُرسَلین••͜
³:مومنینراازخودراضےکنید.
¹بار:اَللّٰهُمَاَغفِرلِلمؤمِنَینَ
وَالمؤمِنات.
⁴:یکحجویکعمرهبہجاآورید.
¹بار:سُبحاناللہِوَالحَمدُللّٰہِوَلااِلہٰالا اللہواللہاکبر.
⁵:اقامہهزارركعتنماز
³بار:یَفْعَلُاللہُمایَشاءُبِقُدْرَتِہِ،
وَیَحْكُمُمایُریدُبِعِزَّتِہِ.
ثوابخواندنایہشهادتقبلازخواب
درمجمعالبیاناز
حضرتمحمد﴿ص﴾
آوردهاندکہهرکسآیہشهادت.
⇇سورهآلعمرانآیہ¹⁸
شَهِدَاللَّهُأَنَّهُلَاإِلَهَإِلَّاهُو
وَالْمَلَائِكَةُوَأُولُوالْعِلْمِقَائِمًابِالْقِسْطِ لَاإِلَهَإِلَّاهُوَالْعَزِيزُالْحَكِيمُ.
رادرهنگامخوابیدنبخواند.
خداےتعالےبراےاو
هفتادهزارملکخلقمےکندکہتا
روزقیامتبرایاواستغفارکنند.🎈
دعاےهنگامخوابیدن⇩🌱
باسْمِکَاللَّهُمَّأَمُوتُوَاَحْیَا
بارالها!بانامتومیمیرموزندهخواهم شد..
وضوقبلخواب
یادتوننرهرفقا🖐🏻🍀
چہخوبستقبݪازخواب😴
زمزمہڪنیم:↓
【اللّهُمَّاجْعَلْعَواقِبَامُورِناخَیْراً】
خدایا...♡
آخروعاقبتڪارهاےمارا
ختمبہخیرڪن ...
التماسدعاےفرج••{💛}•
╔❀✨•••❀•••✨❀╗
@Talangaraneh
╚❀✨•••❀•••✨❀╝
هدایت شده از مشتاقان نماز شب
#نماز_شب
🔸خدا در قرآن به دو گروه چک سفید داده و فرموده است خودتان مبلغش را بنویسید!
🔘یک گروه کسانی هستند که بر مصیبتها #صبر میکنند.
چون این افراد ثابت کردهاند که حقیقتا خدا را میخواهند.
«إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسَابٍ»
(زمر/ ۱۰)
🔘گروه دوم هم افرادی هستند که #نماز_شب میخوانند.
«فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ»(سجده/ ۱۷)
خداوند میفرماید هیچکس نمیتواند بفهمد برای اینها چه آماده کردهام!
🖋 حجتالاسلام عاملی
هدایت شده از 🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
✨﷽✨
🦋یادآورے🦋
اعمالقبلازخواب
حضرترسولاکرمفرمودند
هرشبپیشازخواب:
¹:قرآنراختمکنید.
³بارسورهتوحید
²:پیامبرانراشفیعخودگردانید.
¹بار:اَللّٰہُمَصَلِعَلےٰمُحَمَّدوَآلِمِحَمَّدوَ عَجِلفَرَجَہُم،اَللّٰہُمَصَلِعَلےٰجَمیعِ الانبیاءوَالمُرسَلین••͜
³:مومنینراازخودراضےکنید.
¹بار:اَللّٰهُمَاَغفِرلِلمؤمِنَینَ
وَالمؤمِنات.
⁴:یکحجویکعمرهبہجاآورید.
¹بار:سُبحاناللہِوَالحَمدُللّٰہِوَلااِلہٰالا اللہواللہاکبر.
⁵:اقامہهزارركعتنماز
³بار:یَفْعَلُاللہُمایَشاءُبِقُدْرَتِہِ،
وَیَحْكُمُمایُریدُبِعِزَّتِہِ.
ثوابخواندنایہشهادتقبلازخواب
درمجمعالبیاناز
حضرتمحمد﴿ص﴾
آوردهاندکہهرکسآیہشهادت.
⇇سورهآلعمرانآیہ¹⁸
شَهِدَاللَّهُأَنَّهُلَاإِلَهَإِلَّاهُو
وَالْمَلَائِكَةُوَأُولُوالْعِلْمِقَائِمًابِالْقِسْطِ لَاإِلَهَإِلَّاهُوَالْعَزِيزُالْحَكِيمُ.
رادرهنگامخوابیدنبخواند.
خداےتعالےبراےاو
هفتادهزارملکخلقمےکندکہتا
روزقیامتبرایاواستغفارکنند.🎈
دعاےهنگامخوابیدن⇩🌱
باسْمِکَاللَّهُمَّأَمُوتُوَاَحْیَا
بارالها!بانامتومیمیرموزندهخواهم شد..
وضوقبلخواب
یادتوننرهرفقا🖐🏻🍀
چہخوبستقبݪازخواب😴
زمزمہڪنیم:↓
【اللّهُمَّاجْعَلْعَواقِبَامُورِناخَیْراً】
خدایا...♡
آخروعاقبتڪارهاےمارا
ختمبہخیرڪن ...
التماسدعاےفرج••{💛}•
╔❀✨•••❀•••✨❀╚❀