eitaa logo
🇵🇸برای زینب🇵🇸
434 دنبال‌کننده
672 عکس
175 ویدیو
0 فایل
اینجا، کلبه ماست.جایی برای خواندن، جایی برای نوشتن، جایی برای خزیدن در کنج خلوتی که همیشه دنبالش هستیم. برای سخن گفتن، برای فریاد از تمام روایتهای پرامید و یاس اما ایستاده با قامت راست برای حرکت شماره تماس: 09939287459 شناسه مدیر کانال: @baraye_zeinab
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام او دل شکسته و خسته ... این بی‌تابی از وقتی شروع شد که طلبیده شدم به کربلا بعد اون انگار یه تیکه از وجودم جامانده دوستان و آشنایان همه راهی هستند ولی... امیدوارم سال دیگه روزی ما پیاده رویی اربعین نوشته شده باشه جا مانده ایم و شرح دل ما خجالت است زائرشدن، پیاده یقینا سعادت است ویزا، بلیط، کرب و بلا مال خوب هاست سهم چو من پیامک “هستم به یادت” است 🖊مهشید ملاصالحی 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
این میز پذیرایی بچه هاست اما ‌همه گزینه ها روی میز نیست! نصفشو خوردن نصفشو نگرفتیم نصف دیگه شم دستشونه! حالا اینکه در معنای نصف چه خللی وارد کردم رو حداد عادل ببخشه! ✍ ر.ابوترابی @khatterevayat @otaghekonji 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
خـودت را سـپرده ای به اقـیـانـوس بی کران عشق حسینی... خودت را سپرده ای به خلسه ی سپید مشایه... سپرده ای به افسونی که بعضی آنرا افسانه می پندارند... و چرا این همه عشق و زیبایی را ثبت نکنی برای همیشه ی تاریخ؟ چرا روایت نکنی برای مشتاقانی که حسرت دیدن دارند؟ چرا به تصویر نکشی این عاشقانه های ناب را تا کسی نتواند انکارشان کند...؟ پس قلم بزن هر قدم را... قلم بزن و از این زیباییها روایت کن. قلم بزن و دیده ها و شنیده هایت را برای ما به تصویر بکش. 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
ولی من نمیگم جاموندم... دل من الان داره بین زائرا ، تو مسیر مشایه ، همونجوری که آروم آروم «آقام حسین» میگه و اشک می‌ریزه ، به نیابت از شهید نوروزی قدم برمی‌داره. دل من الان بین بچه‌های عراقیِ مسیره که دارن عربی مداحی میخونن و سینه می‌زنن... دل من دوباره داره طعم ِ «شایِ عراقی» رو می‌چشه... دل من شوق دیدنِ اون گنبد طلایی ِ آخر مسیر رو داره ، همون لحظه که با خودش زمزمه می‌کنه؛ «سلام آقا، که الآن روبروتونم...» من نمیگم جاموندم... خودم اینجا ، کنار پسر یک‌ساله‌م.. نشستم‌و دارم براش از این روزا می‌گم.. اگرچه با بغض... اما انگار که واقعاً گاهی وظیفه به «نرفتنه»... انگار که همیشه هم رفتن باعث رشد آدم و رسیدن به هدف نیست ، گاهی باید «نرفت» و به مقصد رسید... که به قول آقای جوادی آملی : «جامانده کسی‌ست که عشق و شور و طلب زیارت اربعین ، به ذهنش هم نمی‌رسد و علاقه‌ای ندارد، اگر به هر دلیلی اشتیاق رفتن هست و شرایطش نیست ، خیری بوده ، باشید و نگویید جامانده‌ایم...» + نصیبم شد غَمَت ، الحمدالله...:) 🖊هنگامه مؤیدی 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
آشنای ‌همیم خواهر، برادر،خانواده... دم و تشکیلات پوزتیویستی و انگاره های محض زیست شناسی نمیفهمد حساب و کتابش را. حرف ‌رک و ریشه و ژن و کروموزوم ‌و دی ان ای نیست. حرف هم خاکی و هم وطنی هم نیست. هم خانه ی همیم. بی آنکه هیچ از قصه های هم خبر داشته باشیم. هم قصه‌ی همیم! بی آنکه حتی نشان ‌خانه های هم را بلد باشیم. هم مسیریم. مقصدمان یکیست. یک نفریم ، یک روح ، پخش ‌و پلا‌شده در تن های متعدد... سرشت و سرنوشتمان یکیست! . اربعین جایی است فراتر از زمان و مکان، که هزاران سال پیش شاید، قرارش در مقررات الهی گذاشته شد، تا این تن ها به هم برسند. یکی شوند. ذوب شوند. و در خانه‌ی اربابی شان آرام بگیرند. یکی کنند باهم قول و قرارهایشان را... از نو ‌عهد ببندند. برای یک میعاد قدیمی مشترک. . ما... همه ی ما... آشنای همیم و آن روز در میهمانی صله ی ارحام مولای عصر مان، هم سفره ایم و سالهاست ‌که هم را میشناسیم! ان شاء الله ✍ فاطمه شاه ابراهیمی @khatterevayat 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
نسل z!! مابه پسرمون واسه کارهایی که توخونه انجام میده که البته جزو وظایفش نیست، مزد می‌دیم تا هم مرد باربیاد هم اینکه بدونه با کارکردن می‌تونه پول به دست بیاره و هرآنچه دوست داره بخره. امروز یه اتفاقی افتاد که تمام معادلات فکریم رو بهم ریخت ... داشتیم از تلویزیون پیاده روی اربعین و خدمت رسانی عراقی ها رو می‌دیدیم. که به بچه هام توضیح دادم زندگی امام زمانی یعنی این هرکس باجون و دل کار میکنه ... به خصوص عراقیا پول یکسالشون رو جمع می‌کنند که در ایام اربعین به بهترین نحو خرج زوار امام حسین علیه السلام کنند... پسر ۹ساله ام یه حرفی زد😭 گفت :مادر، از این به بعد تو خونه کار‌ کردم بهم مزد دادین جمع شون میکنم تا سال بعد برم تو راه اربعین موکب بزنم و از زائرای امام حسین علیه السلام پذیرایی کنم و خدمتشون کنم ..😭 به خدا‌‌ بچه‌ها و نوجوونای ما از لحاظ دینی خیلی قوی تر و محکم تر از بچه های اول انقلاب و دهه شصتیا هستند... فقط باید یه ذره حواسمون بهشون باشه... یه مقدارپول جمع کرده بود گفت فردا من رو ببر پیش زائرای پاکستانی می خوام هندونه بگیرم ازشون پذیرایی کنم. 🖊دور مانده‌ای از پیاده روی اربعین 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
ابوحیدر تاکسی دارد که با آن مسافر کشی می کند او خیلی با محبت و مودب است اقتدار و شخصیت در ظاهر او هویداست با سلامی گرم نه تنها درب خانه اش را به روی ما باز کرد. بلکه درب ورودی شد برای محبت‌های مستمر .... از خجالت به خودم می پیچم وقتی می شنوم تمام سال مسافر کشی می کند تا هم خرج خانواده ی خودش را بدهد هم فرش خانه اش را با عطر حضور زائران اربعین معطر سازد .... سالهاست که منزل ابوحیدر و تمام دارایی اش تمام وکمال در خدمت زائران است . او تنها دارایی اش حب الحسین است که آن را در راه زائران خرج کرده است ... پشت پرده را که کنار می زنی تازه چشمت به دریچه ای بزرگ باز می شود ... مادری مهربان که خستگی ناپذیر است خود به تنهایی سفره می اندازد و از کسی توقع کمک ندارد این لطف و صفای او همه را تکان می دهد تا در این خدمت به زائر با او قدری سهیم شوند ... جنس حضور او روی زمین کمتر پیدا می شود با این همه خدمت و تلاش رفتارش به گونه است که از هیچ کس توقع تشکر ندارد او زائر را رحمت می داند ... منزل ابوحیدر پنج روز مانده به اربعین 🖊زهرا رضی داد 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
«سال بعد» با چشم شمردمشان. پنج دختر و دو پسر درست روبروی من به ترتیب طوری نشسته بودند که یعنی حالا حالاها برنامه همین است. قرار است زل بزنند به من که جدیدم برایشان. و یک سال منتظر ورودم بوده‌اند. تنها دارایی‌ام لبخند بود‌. دست خدا درد نکند‌. اگر این دو لب را نداده بود چطور می‌توانستم این لحظات نفسگیر را سپری کنم. احساس می‌کردم دنیا برایم تنگ شده. نه من حرف آن‌ها را می‌فهمیدم، نه آن‌ها حرف من را. اگر دو کلمه عربی بلد بودم چقدر سفر برایم شیرین‌تر می‌شد. چقدر دنیایم به دنیایشان نزدیک می‌شد. چاره‌ای نبود. باید به روش اجدادمان متوسل می‌شدم. دفترچه‌ و‌ خودکارم را درآوردم. ارشدشان را فراخوانده و با ایما و اشاره همچون انسان‌های اولیه منظورم را فهماندم و خواستم اسم‌هایشان را برایم بنویسد. به خودش اشاره کرد که یعنی می‌خواهم اول اسم خودم را بنویسم و نوشت: «حوراء» با زحمت و مشقت خواستم که سن را هم جلوی اسمش بنویسد. خودکار را چرخاند و اضافه کرد: «۱۱» دستش را به شانه‌ی کناردستی‌اش زد و نوشت: «زینب» عدد دو رقمی سن زینب، حالت رمز داشت. سر در نیاوردم به فارسی چند می‌شود. اسم سومی را که نوشت، گل از گلم شکفت. برایم جذاب بود. آخر فاطمه را نوشت فاطمة! تازه به عمق سرزمینی که پا گذاشته بودم پی بردم. جلویش عدد ۹ را گذاشت. بعدی ریحانة ۸ بعدی کوثر ۸ علی را که نوشت عددش همان شکل رمز بود اما تک رقم. باید می‌فهمیدم علی کدام است و چند ساله، تا تکلیف سن زینب مشخص شود. اشاره کردم علی کدام است؟ علی کمرش را درون متکایی فرو کرده بود. شیطنت از چشمانش می‌بارید و لبانش خندان بود‌. حدوداً دو ساله بود، پس زینب هم ۱۲ ساله می‌شد. بعدی را نوشت: «محمد» جلویش یک صفر بزرگ گذاشت. شبیه همان‌ صفرهای کله‌گنده‌ی معروف خودمان. بعدی فضة و همان صفر کله‌گنده جلویش. با تطبیق دادن اسم و تصویر بچه‌ها متوجه شدم باید منظورش پنج باشد. اسم‌ها را شمردم. یکی اضافه شده بود. شش دختر و دو پسر. شب وقت خواب حوراء با دودلی و مکث نزدیکم آمد. نمی‌دانستم چه می‌خواهد. خیلی سریع گونه‌ام را بوسید و چیزی گفت که یعنی شب بخیر. خنده‌ام گرفت. محکم بغلش کردم. با دیدن عکس‌العملم زینب، فاطمه، ریحانه، کوثر و فضه با خیال راحت به نوبت جلو آمدند. همدیگر را بوسیدیم. آن‌ها به عربی گفتند شب بخیر و من به ایرانی جواب دادم شب بخیر. هر چند که شب بخیر آن‌ها شبیه صبح بخیر ما بود. این مراسم آخر شبشان را بیشتر در فیلم‌های خارجی دیده بودم. هر چه بود در آن غربت که کسی نبود زبانش را بفهمم و زبانم را بفهمد بسیار دلچسب بود. دیگر خبری از رفت‌و‌آمد نبود. یواش برچسب‌ها را درآوردم. از قبل هدیه‌هایی آماده کرده بودم. دخترانه و پسرانه برای سن‌های مختلف. امسال برنامه‌یمان این بود که به هدیه‌ها ارزش افزوده اضافه کنیم. تعداد زیادی برچسب خریده بودیم. سایزی که به اندازه‌ی کافی جا داشته باشد. بشود رویش نوشت از طرف چه کسی به چه کسی. تک‌تک اقوام، معلم‌ها، شهدا و انسان‌های تاریخ‌ساز ایران و اسلام را لیست کرده بودیم. بسم‌الله گفتم و شروع به نوشتن کردم. به تناسب سن هر کدام، هدیه‌ای جدا کردم و رویشان چسباندم. صبح موقع اذان یکی از صاحب‌خانه‌ها بدون صدایی آمد. با متانت جانمازش را پهن کرد. نمازش را در سکوت کامل خواند. روزهای بعد متوجه شدم این روش بیدار کردن عراقی‌ها برای نماز صبح است. اتاق را ترک کرد که با سینی صبحانه برگردد. جعبه‌ای که از قبل برای تقدیم کردن هدیه‌ها در نظر گرفته بودم‌ درآوردم. همه را داخلش چیدم. وقتی وارد اتاق شد جلویش گذاشتم و شروع به خواندن کردم. از طرف ماریا به حوراء لبخندی از سر رضایت و تعجب بر لبش نشست. با شوق منتظر، نگاهم کرد که ادامه بدهم: از طرف محبوبه به فاطمه از طرف محمدعلی به زینب از طرف احمد به ریحانه از طرف فرشاد به محمد از طرف فریور به علی از طرف فاطمه به فضه از طرف مریم به کوثر موقع خروج دو تا از دخترها با چشم‌های خواب‌آلود و هدیه به دست دنبالم دویدند. همدیگر را سخت در آغوش کشیدیم. به فرصت از دست رفته فکر می‌کنم و به خودم قول می‌دهم تا سال بعد که برمی‌گردم با احترام به روش اجدادم، عربی یاد بگیرم که دوستی‌مان عمیق‌تر شود. 🖊زهرا قمی کردی ۱۴۰۲/۶/۱۲ 🏷 https://ble.ir/barayezeinab
" بسم اللهِ شور الحسین " طبق معمول هر سال و بهانه های فراوانِ زمینی، نشسته‌ام توی خانه و استوریهای فرازمینی اربعین دوستانم را لایک میکنم. نه با افسوس ، بلکه با شور و شوق نفس کشیدن دوستانم در اتمسفر اباعبدالله را می پسندم‌... اصلا هم تصمیم ندارم درباره ی حس تلخ جاماندن از این قافله حرف بزنم که در آن صورت طوماری می‌شود آن سر‌ش ناپیدا... امسال هم دوست همدانی‌ام، منصوره خیلی اصرار کرد همراه‌اش بروم. ولی اصرارهای خواهرانه اش حریف همت کج و کوله ی من نشد. آخر خودش تنهای تنها، کوله بر دوش قدم در مشایه گذاشت. حالا که نشد بروم بجایش از همه چیز برایم عکس می‌فرستد، از خوابیدن در ازدحام و زیر دست و پای زائرهای صحن حضرت زهرای حرم امیرالمومنین. از همشهری من که در صف کباب با او دوست شد، از پیر زن پاره‌ی استخوان اهوازی که تنها رفته بود و من دست راستش را بر سر همّتم کوبیدم. از دخترک خاله ریزه ی عراقی که کنار مادرش به منصوره پاستا تعارف می‌کرد . از موکب ‌کویتی‌ها که شبیه مُتل‌های مجهز انزلی بود. از صبحانه ی موکب آملی‌ها، که شیربرنج کاله داده بودند و پاستوریزه بودنش کلی به منصوره کیف داده بود. از پماد تاول پا. و این عکس که بدون توضییح بود . به این عکس خیلی دقیق می‌شوم. شور و شوق‌ از تمام پیکسلهایش دارد میزند بیرون. قاعدتاً آقایان میزبان در این عکس، بعد از چند شستشو باید آب لگن‌ها را گوشه ای خالی کنند. آب که در زمین فرو برود، خاک کف آن لگن‌ها زیر آفتاب خشک می‌شود باد که وزید تمام ذرات خاک در کوی، برزن، صحرا و بیابان پخش می‌شود. خاکِ کفِ پای زائر حسین ع بیابانهای بی دست و پا و فاقد حرکت را به شور زیارت می‌اندازد.... اصلا شور آفرینی یکی از مهمترین خاصیت‌های اباعبدالله است. من با شورِ توی عکسهایی که از اربعین میبینم از خودم و بهانه هایم خجالت میکشم. 🖊 حمیده عاشورنیا/ اربعین ۱۴۰۲ 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab