هدایت شده از راویا
#آشپزخانه_مقاومت_گزارش_واریز
واریز مبلغ ۱۰ میلیون تومان از دایر کردن ۲ روز بازارچه مقاومت در دانشگاه و یادواره شهدا
راستش روزای سختی بود...
روبرو شدن با واقعیت های جامعه غم انگیز و تکان دهنده بود...
تصورمون این بود که با توجه به جمعیت ۱۰تا ۱۵ هزار نفری دانشجویان، انشالله فروش بسیار خوبی در دانشگاه خواهیم داشت...
اما متاسفانه اینطور نبود...
متوجه شدیم در جایی که تبیین صورت نگرفته حاضرن پولشون برای کافه و لاته بدن اما حتی چای صلواتی هم نگیرن...
بله دقیقا اینطور بود...
دانشگاه به ما نشون دادن که ما آدم مذهبی ها سرمون به حلقه های ارتباطی خودمون گرمه و خبری از مردم کف جامعه؛ که در فضای آلوده و پر شبهه دشمن پای اینستا و واتساپ و تلگرام و ماهواره تربیت میشن، نداریم...
حرف بسیااااره...
فقط یک نکته :
جامعه بدون جهاد تبیین در حوادث بدرستی نقش آفرینی نمیکنه...
و جهاد تبیین به عهده چه کسی ست؟
خداوندا یاریمان ده تا عالم و عامل به وظایفمون باشیم
یاریمان ده تا یاریگر ولی تو در زمین و زمان خودمان باشیم...
#نهضت_مادری_اردبیل
#گروه_مردمی_مادر_فرزندی
#اشپزخانه_مقاومت
https://eitaa.com/nehzatmadary
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.
#ایران_همدل #روایت_مقاومت
#به_نفع_جبهه_مقاومت
#غزه #لبنان #حزب_الله
#راویا
🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
هدایت شده از راویا
روایت دیدار
به لطف همراهی کودکانمان که فکر میکردم، اسباب زحمت باشند؛ خیلی راحت و بی معطلی خود را زیر سقف نور یافتیم...
نگاه اولم گره خورد به زیلوهای آبی رنگ...😭
شبیه قدم زدن در خانه ی بزرگِ بزرگتر ها بود،خیلی بزرگتر . آدم دلش میخواست دو زانو بنشیند تا عطر چایی که برایش می اورند مستش کند اما خجالت امان خوردن ندهد...
از در باز بزرگ که وارد شدیم چشمم به جایگاه افتاد نگاهم بار دوم خیره ماند یعنی با همین فاصله زیارتشان می کنیم؟❤️
از رفیقم که کنارم بود سوال کردم حضرت آقا همین جا تشریف می اورند؟ منِ پرتوقع ان لحظه راضی شده بود ؛ به همه چیز...
شبیه حضور در حرم بود که غصه ها یادت می رود...
هنوز نزدیک ده صف تا ته فاصله داشتیم که پر نشده بود ، می شد گفت آن وسط هاییم...
سر پا دورتا دور چشم گرداندم انگار که وارد مجلس جشن و شادی شده باشی از فضاسازی زیبای حسینیه قند در دل آدم اب می شد...🥰
پرده ی پشتِ جایگاه، سرخابی؛
ستون ها با پارچه هایی با طرح گل های اسلیمی با زمینه صورتی پوشیده شده؛
دیوار بین پنجره ها همه با پرچم های یک دست متبرک به نام حضرت فاطمه (س) پوشیده شده بود؛
دور تا دور پرچم ها با ریسه های مرجانی رنگ نورانی تر شده بود...😍🥺
حدیث منتخب نصب شده هم که بیشتر از همه لبخند بر لب می نشاند : جبرائیل علیه السلام پیوسته مرا در باره زنان سفارش می کرد...
سرود دختران را شنیدیم و اجرای تئاتر بانوان و نقش ام خلف همسر مسلم بن عوسجه را دیدیم اصلا یاد کربلا که نباشد حلقه ای مفقوده همه چیز را بهم می ریزد همان حلقه ی اشکی که سرازیر شد...
از قرائت ایات نور و سوره کوثرش حسابی نور علی نور شد که چشم هایمان روشن شود به دیدار حضرت آقا...
پدر که آمدند همه ایستاده بودند و چند قدم جلوتر پرت شده بودیم؛ خواستیم بنشینیم جایمان حسابی تنگ شده بود🍃
دخترم خوابیده بود نمیدانستم کجا جایش بدهم نیم ساعتی بغلم بود که کنار دستیم خانمی مهربان و بزرگوار؛ گفت بگذار جلویمان بخوابد و کمی بیشتر خود را جمع کرد تا جای تنگی برای خواب عمیق دخترکم باز شد...
هنوز نگاه بعدی گره نخورده بود در ردیف های جلو دوستانی سرپا بودند و امیدوار بودیم از صف خارج شوند.مهمانان که نظم گرفتند نگاهم نور میزبان را لمس کرد حس میکنی او هم نگاهت میکند و به تو توجه دارد...😭
همین کافی بود ...
دوزانو بودم، گوشم به صحبت مدعوین که بی تکلف و صمیمی گزارش و گله و درخواست هایی ارائه می دادند و چشمم به آقا جان بود باصلابت و آرام و با اطمینان نشسته بودند طوری که دلت قرص می شد و همه ی نگرانی ها و مشکلاتی که از آن حرف زده می شد را کنار می زد. ❣
از آن موقعیت هایی بود که خستگی و بی خوابی من را به هم نمی ریخت غرق خوشحالی بودم؛ که این حالِ مثل خواب خوش تمام شد .مثل حرم بود ، احساس میکردم مرا می بیند و صدایم را می شنود....💚
1403.9.27
#نهضت_مادری_اردبیل
#گروه_مردمی_مادر_فرزندی
https://eitaa.com/nehzatmadary
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.
#روایت_مقاومت #روایت_من
#راویا
🏷https://eitaa.com/raviya_pishran