eitaa logo
🇵🇸برای زینب🇵🇸
434 دنبال‌کننده
672 عکس
175 ویدیو
0 فایل
اینجا، کلبه ماست.جایی برای خواندن، جایی برای نوشتن، جایی برای خزیدن در کنج خلوتی که همیشه دنبالش هستیم. برای سخن گفتن، برای فریاد از تمام روایتهای پرامید و یاس اما ایستاده با قامت راست برای حرکت شماره تماس: 09939287459 شناسه مدیر کانال: @baraye_zeinab
مشاهده در ایتا
دانلود
مسیر منذریه_نجف رو با یک دستگاه ون طی کردیم. تاریکی شب رو نور چراغ موکب‌های مسیر بدجوری شکسته بودن یه جاهایی هم که ظلمت قدرت‌نمایی کرده بود، منور به نورِ قدم های دسته دسته زائران پیر و جوانی بود که از شهرهای هم‌جوار پیاده به سمت نجف طی طریق میکردن... ساعت حوالی ۱ بامداد راننده‌محمد بالاخره به درخواست‌های مکرر سرنشین جوان و جنتلمنِ پشت‌سر ما که به زبان عربیِ تهرانی! چندین بار تکرار کرده بود "سَیّد! وقوف،موکبْ،عظيم!" لبیک گفت و جلوی یک موکبِ نه چندان عظیم توقف کرد. پذیراییِ گرمِ ابتدایی از منی که به علت عهده‌دار بودن نقش شریف مادری توان پیاده شدن نداشتم، با فلافلِ مخصوص عربی، انگورِ سبز دانه درشت، خارَکِ تازه‌ی محلی و آب صورت گرفت! بقیه زائرا هم خودشون از خودشون به خوبی پذیرایی کرده بودن! بعد از حدود نیم ساعتی وقوف حرکت به سمت نجف اشرف رو از سر گرفتیم... عظمت ابهت وقار جبروت جلال کبریایی هرچی لغت دراین حولِ معنی جمع بشن نمیتونن در ذهن من جوّ و فضای حاکم بر این شهر رو توصیف کنن. همیشه به محض ورود به نجف _خانه‌ی‌پدری_ تمام لغات و کلماتی که دهخدا تلاش کرد پیرامون این معانی در کتابش جمع کنه همزمان در وجودم متجلی میشن طوری که یک خوفِ هم‌نشین با عشق و امنیت و آرامش و یه تکیه گاه بزرگ همون حسِ _خانه‌ی‌پدری_ درونم نقش میبنده و این تناقض شیرین گاهی حتی مانع ازین میشه که بتونم به راحتی سرم رو بلند کنم تا چشمام به نور گنبد زرین حضرت مولا سلام‌الله‌علیه منور بشن... و حالا ... رسیدیم نجف! 🖊هانیه مویدی اربعین ۱۴۰۲ 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
فقط همین اندازه از جمعیتِ حاضر در نجف بگم که از ۴ونیم صبح که ساعت ورود ما به شهر نجف بود برای یک "امین الله" خواندن کمتر از پنج دقیقه ای حدود ۴ ساعت زمان نیاز داشتیم تا فقط گذری سری به حرم مولا بزنیم و دوباره مسیر رو برگردیم... و نکته ای که جالب توجه هست امسال و هرسال این هست که عراق، حقیقتا از تمام ظرفیتش برای پذیرایی از زوار استفاده میکنه، تمام اونچه رو که داره به میان می‌آره... از مالی گرفته تا مکانی...‌ چیزی که امسال بیشتر از سال های پیش منو متوجه خودش کرد، پتو ها موکتها و انواع زیراندازهای حصیری و پارچه‌ای بود که در گوشه گوشه شهر برای خوابیدن و استراحت کردن زوار تدارک دیده شده بود. همه‌ی پارک‌ها فضاهای سبز شهرداری پیاده‌راه ها و حتی گوشه های دنجی از بعضی خیابانها به نوعی فرشِ قدوم زوار شده بودن تا ساعتی بیارامند و غبار خستگی از تن بزدایند! و اما آفتاب داغ! که همون لحظه اول سر برآوردنش از افق آنچنان تابشِ داغ و تند و تیزی رو شروع کرد انگار با تک‌تک ما پدرکشتگی داشت و به قصد کشت داشت به صورت مون سیلی میزد... 🖊هانیه مویدی اربعین ۱۴۰۲ 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
و سرانجام آن رویای شیرین شروع شد! مشایه! آسمانی‌ترین جاده‌ی زمین! همانجا که یک سرش وصل است به عرش خدا و یک سر دیگرش از قلب عاشق ها می‌آید... همانجایی که اگه یه بار بری دیگه نمیتونی نری...! اونجا تمام‌ش آدم‌رباست! قلب آدم‌ها رو چنان جذب میکنه که با هیچ نیرویی رها نمیشن... بخاطر همراهی مون با بچه ها مقدور نبود و البته که سعادت نداشتیم تمام مسیر رو قدم بزنیم همون صبح بعد از زیارت کمتر از پنج دقیقه مون، و پیاده روی یک ساعت و اندیِ بعدش سوارِ به قول خودشون "سَیّارة" شدیم تا کمی دوریِ راه رو دور ِ گرمای هوا گره بزنیم و وقتی هردوشون کمتر شدن دوباره بزنیم به جاده... چندتا موکب رو سر زدیم که بشه توشون چند ساعتی اتراق کرد اما انگار قسمت این بود که نسیم خنکِ اون صحرای داغ توی اون ظهر بهشتی، نوازشگر صورت‌هامون باشه و لذت قدم زدن تو مشایه رو خاص‌تر کنه برامون... پس توی همون گرمای ظهر یه مقداری از راه رو رفتیم توضیح اینکه؛ علی رغم بالا بودن دمای هوا(شاید حدود ۴۵ درجه) باد نسبتا تند و خنک‌تری دائم در حال وزش بود و اون باران های مصنوعی که عراقی ها قدم به قدم روی سر زائرا میپاشن گرمی هوا رو قابل تحمل کرده بود... یک ساعتی از عصر رو در موکب جمکران/عمود ۱۰۹۰ ماندیم بچه ها نیاز به استراحت داشتن وخودمون هم! همون چرتِ چند دقیقه ای انقدر شارژ‌مون کرد که از ساعت ۵ عصر تا ۴ونیم صبح فرداش یک‌سره پیاده راه رفتیم! 🖊هانیه مویدی 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
♦️‌پیاده روی اربعین رو مدیون پیاده روی رزمندگان ۸ سال جنگ تحمیلی هستیم... 🔹چقدر قشنگ شعار میدادن کربلا کربلا ما داریم میاییم.... 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
بهشت اگه اونجا نیست پس کجاست؟؟ سختی داره؟ کی میگه؟ سختی آسون میشه تو این راه... راهی که همه‌ش لذته... همه‌ش شعفه... همه‌ش شیرینی و حلاوته... مهربانی ‌و عشق و نوع‌دوستی و محبته که از زمین و زمان و در و دیوار اون مسیر چکه میکنه. اونجا همه عاشق همدیگن... اونجا هیچ‌کس به دیگر به چشم غریبه نگاه نمیکنه... اونجا کسی نمیگه زودتر برم جا بگیرم... زودتر برم نکنه برام غذا نمونه... بقیه نباشن من باشم بقیه نخورن من بخورم بقیه نخوابن من بخوابم اونجا همه‌ش وحدته... همه برای هم همه کار میکنن تا نکنه غبار خستگی ر‌و تن کسی بشینه... که نمیشینه! اصلا اونجا خستگی معنا نداره... انگار همه وارد یک تن واحد شدن! انگار همه شدن یک نفر! به سمت یک هدف! به سمت ح‌س‌ی‌ن! سلام‌الله‌علیه به عشق او به آغوش او و این دست نوازش و سایه‌ی پدرانه‌ی آقاست که این وحدت و یک‌پارچگی و عشق و نوع‌دوستی رو به وجود بشر تزریق میکنه... من قسم میخورم هر کسی که فقط یک بار فقط یک بار ولی با "دل"ش با همه وجودش... توی این راه قدم بذاره دیگه امکان نداره سالهای بعد بتونه تو خونه بمونه و از پشت قاب شیشه‌ای تلویزیون جام حسرت،سر بکشه... تازه اوایل پیاده روی بودیم ظهر داغ بود و خاک تفتیده‌ی بیابان‌های عراق. بیشتر زائرا توی موکب ها رفته بودن برای استراحت... مسیر، تقریبا خلوت بود و آرام... دست پسرم توی دست من بود و دخترم با پدرش میومد کسی حرف نمیزد هرکدوم‌مون توی سکوت با خودمون خلوت کرده بودیم که سیدعلی این سکوت رو شکست؛ مامان! میگم...اینجا مثل بهشت می‌مونه....! و من ک بغض شدم و ابر شدم و باریدم... _آره پسرم اینجا اصلا خودِ بهشته...! 🖊هانیه مویدی 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
در بند کسی باش که در بند حسین است. 🖊📷نیوشا زرآبادی 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
به‌نام‌او «خانم جلسه‌ای» یک میز چوبی و یک پارچه ترمه و خانمی که پشت میز روی زمین می‌نشست و برای خانم‌های محل احکام می‌گفت، وعظ می‌کرد، روضه می‌خواند. خانمی محجوب که شاید سواد آکادمیک نداشت ولی در بحث دین تلاش کرده بود و پای درس بزرگان نشسته‌بود و حالا دانسته‌هایش را با زنان محل به اشتراک می‌گذاشت. با مادرم خیلی به این مراسمات رفته‌بودم، خیلی اوقات هم مادرم مجلس وعظ می‌گرفت و در خانه‌ی ما هم، همان میز و ترمه می‌شد منبر‌کوچکی برای یادگیری فقه و ذکر آل‌الله(علیهم‌السلام). خیلی از دانسته‌های دینی‌ام در همین مجالس شکل گرفت، با اهل بیت(علیهم‌السلام) این‌جا آشنا شدم؛ خاطره‌ایی خوب از يک جلسه‌ی خوب و یک خانم جلسه‌ای خوب. در حرم امام حسین(علیه‌السلام) در قسمت شبستان تازه ساز حرم، قسمتی برای استراحت زنان قرار داده شده بود. به خانم‌ها پتوهای مرتب داده بودند و می‌توانستند استراحت کنند. چقدر دلم می‌خواست من هم فرصتی داشتم و استراحت در این مکان مقدس را تجربه می‌کردم. اما همیشه یک عجله‌ای در کار بود که فرصت را می‌ربود و من مجبور از حرم برمی‌گشتم. موقع بیرون آمدن از شبستان، جمعی از زنان در گوشه‌ای حول یک خانم نشسته بودند و داشتند به صحبت‌های ایشان گوش می‌دادند. چیزی شبیه به همان میز چوبی جلسات خانگی خودمان هم جلوی ایشان گذاشته‌بودند. بی‌آن‌که دقتی که در کلام عربی داشته باشم به سمتش کشیده شدم. چیزی شبیه به یک حس خوب، یک خاطره‌ی دل‌انگیز مرا به آن ‌سوی شبستان می‌کشید. خانم جلسه‌ای به تعبیر من، داشت از احکام وضو می‌گفت و خانم‌‌ها با دقت گوش می‌دادند و گاهی هم سوال می‌کردند و خانم جلسه‌ای با وقت و جدّیت، به سوالات پاسخ می‌داد. داشت دیرم می‌شد ولی دوست داشتم در کنارشان باشم. اصلا کلی چیز یاد بگیرم کلی تفاوت و شباهت ببینم؛ ولی نمی‌شد. اما همان چند دقیقه کافی‌بود تفاوت و شباهت مجالس خودمان با بانوان عراقی را پیدا کنم. دو تفاوت مهم با خانم جلسه‌ای‌های خودمان پیدا کردم که قابل تأمل بود. اول این‌که برخلاف خانم جلسه‌ای‌های ما که‌ در کلامشان کلی کلمات محبت آمیز موج می‌زند این‌جا خیلی از این خبرها نبود. یک جدّیتی پذیرفته در امر دین در بین مخاطب احساس می‌شد. دومین تفاوت نحوه پوشش بود، خانم جلسه‌ای ما در جلس زنانه غالبا یک روسری روشن از کیف خود بیرون می‌آورد و سر می‌کرد، اما این‌جا خانم جلسه‌ای پوشیه زده بود آن‌هم در مجلس کاملا زنانه. شاید هم نگران فیلم‌برداری با گوشی و یا دوربین مدار بسته بود، نمی‌دانم. گذشته از این موارد، شیرینی داستان، فقه جعفری بود که داشت رد و بدل می‌شد. این‌جا اوج شباهت و یک‌رنگی خانم جلسه‌ای‌ها بود، چه ایرانی چه عراقی. 🖊فاطمه میری‌طایفه‌فرد 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
امروز حدود ساعت پنج عصر بود که با تهدید های مادر که گفته بود قبل از تاریکی خانه باش داشتم از میدان پاسداران به سمت بلوار شهید خزائی میرفتم که متوجه شدم یک اتوبوس نارنجی در ورودی بلوار ایستاده پشت اتوبوس به زبان اردو نوشته شده بود مشۃ بروم شایدم هم برون حقیقتش حرف آخر این کلمه مشخص نبود در هر صورت کنار این اتوبوس چند مرد پاکستانی با حالت اضطراب و عصبانیت در حال صبحت کردن با یکدیگر بودند گویا راه را گم کرده بودند ،شاید همه‌ی ما راه را گم کرده ایم راه حسین را نه !نه! راه حسین پیداست فکر میکنم آن راه گم شده همان راه یاسین است ... بگذریم از کنار اتوبوس گذشتم اما انگار پرت شده بودم درونش اینکه کدام یکی از آنها هندزفری را درون گوشش گذاشته و یکی از مداحی های نوستالژیش را گوش میکند اینکه کدام یکی نگران است که با این اوضاع و راه دور ،اربعین کربلا نباشد اینکه کدام یکی غرق دلتنگی برای دوستان و اقوامش است که وقت خداحافظی با التماس دعا های فراوان او را بدرقه کرده اند دائم با خودم تکرار میکنم واقعا کربلا رفتن آنها کربلا رفتن است یا کربلا رفتن ما البته که آن آقای عزیز ما، همه ی زوار را دوست دارد مثلا آنجا که می گوید تِزورونی اَعاهِـدکُم تِـعِـرفـونی شَفیـعِلکُم أسامیـکُم اَسَـجِّـلْـهِه أسامیکُم هَلِه بیکُم یا زِوّاری هَلِه بیکُم اما خب این زائر ها کمی متفاوت هستند اینکه با عشق حسین طولانی بودن مسیر را تحمل میکنن اینکه با عشق حسین سختی خروج از مزر کشورشان را تحمل میکنن اینکه با عشق حسین سختی کسب در آمد برای خرج راه را تحمل میکنن نه این زوار متفاوتند نه تنها برای حسین بلکه برای یاسین چقدر یاسین شبیه به یا حسین است حسینی که مردمانی دائم دعوتش میکردند و حسینی که به سکوت همان مردمان شهید شد و یاسینی که هر روز صدای اللهم عجل لولیک فرج هارا میشنود اما گویا زخم خورده ی دعوت مردمان کوفه است بیایم برای یاسینمان مردم کوفه نباشیم اللهم عجل لولیک فرج را عمل کنیم !! ✍ ندا واحد‌پناه 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
چند شب مهمان خانه هایشان بودیم در حرف نمیتوان گفت برای زائران اربعین چکار میکنند. خدا شاهد است آن جور مهر و محبت را پدرومادر به فرزندش نمی کند. از خودم می پرسم آن ها چه چیزی دیدند اینقدر ذوب شدند در عشق امام حسین(ع). یک شب در خانه ای مهمان بودیم ،نصف شب برق قطع شده بود از گرما بیدار شدم. دیدیم خانوم صاحبخانه با یک پارچه ایستاده بالای سر بچه ها و بادشان میزند که از گرما اذیت نشوند😭😭😭 هرچی گفتیم خودمان بادشان میزنیم شما بروید استراحت کنید اجازه ندادند. آخرش عربی چیزاهایی گفت که کامل نفهمیدم. آرام گفت زوار الحسین و چشمهایش را نشان داد😭😭 🖊معصومه یزدانی 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
" نقطه ثقل عالم " شاخه‌هایِ جنبانِ سدرةالمنتهی از رفیعِ عرش، سر فرود آورده‌اند؛ سرک می‌کشند درون گودال قتلگاه و پی قنداقه‌ی خونینی چشم می‌گردانند. شارع بین‌الحرمین را فرشتگانِ سوخته‌بال با ستاره‌های سرخ داغدار، خوشه‌‌چینی کرده‌اند. اربعین است. هنوز از مغرب، بوی خون می‌آید. مردم چونان نقاط سیاه کوچک، بی‌وقفه جاری می‌شوند و میان دو خورشید، موجِ طواف می‌اندازند. گوش‌ها خراشیده می‌شود. از جانب تَلِّ خواهر، سوزشِ آه، در مدار زمان می‌پیچد. اسرافیل در صور می‌دمد. نوح کشتیبان از بلندترین قله‌ی تاریخ، تو را سلام می‌گوید. ابراهیم‌نبی چکامه‌ی ادب گشوده و غرق منقبت‌خوانی است. سفید و سرخ، زرد و سیاه… نمی‌شناسمشان! شاید فاصله‌ی هر کدام با تو به اندازه‌ی مسافتِ پیمایشِ قطرِ یک جهان باشد با جهان دگر؛ اما همگی گرد مرکزیت تو، مجموعه ساخته‌اند. بار دیگر خیره می‌شوم.صدای شیهه‌ی دلدل به گوش می‌رسد.بوی ریاحینِ جنت، شکوفه می‌زند.حضرت پدر پا از رکاب بیرون می‌کشد و راهی روضه منوره می‌شود. چنگ می‌اندازم و گوشه‌ی چادر را روی صورت تب‌دارممی‌کشم. دست بر سینه‌ی تنگ می‌گیرم. چشم می‌دوزم به قاب جاندار کنج دیوار. کاروان پای سفر می‌گیرد. من... جامانده‌ام! ای حسین! ای آن که چرخش روزگار در گرو انفاس الهی توست! چهل روز و چهل شب که هیچ، گر خناسان در تمامِ طولِ حیاتِ کائنات سِیر کنند، نام تو را از ازل بر تارکِ تاریخ نتوانند به دیده‌ی انکار گیرند. ای داغ تا ابد بیدار! 🖊فاطمه فروغی فرد 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
سر ظهر روبروی حرم حضرت عباس(ع) پدر و چهار پسرش پرچم یاحسین را بالا گرفتند تا دختران در وسط و زیر پرچم حرکت کنند ... 🖊📷نیوشا زرآبادی 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab