eitaa logo
🕊با شهدا
132 دنبال‌کننده
612 عکس
642 ویدیو
20 فایل
•♥•.¸¸.•♥• بــــا شُـــهـــــدا •♥•.¸¸.•♥•.¸ با شُــــهدا راهِـمون، راهِـ خُـــدا میشهـــ به نیت قرب ..🍃 وقف صاحب الزمان(عج) ♦️ارتباط با ادمین : https://daigo.ir/secret/6524937166
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ تعریف‌ می‌کرد و می‌خندید‌؛ يه‌ نفر‌ داشت‌ تو خیابون‌ِ شهرک‌ سیگار می‌کشید، اونجا سیگار کشیدن‌ ممنوعه‌!! نگه‌ داشتم‌ بهش‌ گفتم‌ یه‌ دقیقه‌ بیا اینجا؛ گفت‌: به‌ تو چه مےخوام‌ بکشم، تو که‌ کوچیکی‌، خودِ خرازی‌ رو هم بیاری‌ بازم‌ میکشم،گفتم‌ می‌کشی‌؟! گفت‌: آره هیچ کاری‌ هم‌ نمیتو‌نی‌ بکنی! میگفت: دلم‌ نیومد بگم‌ من‌ خرازی‌ام.. رفتم‌ یه‌ دور زدم‌ برگشتم.. نمےدونم‌ چطور شد این‌ دفعه‌ تا منو دید فرار کرد.‌. حتی‌ کفش‌هاش‌ از پاش‌ دراومد، برنگشت‌ برشون‌ داره((: ❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@bashohadaaa1
🕊با شهدا
📌مستند ملازمان حرم با حضور سرکار خانم ترابی کیا و روایت شهیدان سپهبد غلامعلی و حجت الاسلام امین عباس
12.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ خانم دکتر ترابی‌کیا استاد فلسفه و اخلاق حوزه، همسر سپهبد شهید غلامعلی رشید یک استراتژیست و نابغه نظامی؛ وقتی ازدواج کردیم همسرم به من گفت: دوست ندارم وقتی به خانه می آیم شما را در آشپزخانه ببینم، دوست دارم وقتی می آیم کتاب دست شما باشد..🍃 @bashohadaaa1
💔
12.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿با همون زبون خودمونیت با آقا حرف بزن.. @bashohadaaa1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ 🌿نتیجه محبت و احترام.. در کوچه ما پیرمردی بود که اختلالِ حواس داشت. همیشه صندلی اش را دم در می گذاشت و می نشست داخل کوچه.. هر وقت حمید به این پیر مرد می رسید، خیلی گرم با او سلام و علیک می کرد .اگر سوار موتور بود، توقف می کرد و بعد از سلام و احوال پرسی گرم حرکت می کرد. یک شب رفته بودیم هیئت؛ موقع برگشت ساعت از نیمه شب گذشته بود و پیرمرد هم چنان در کوچه نشسته بود. حمید طبق عادتش خیلی گرم با او سلام و علیک کرد. وقتی از او دور شدیم گفتم: «حمید جان! لازم نیست حتما هر بار به ایشان سلام کنی او به خاطر اختلالِ حواس اصلا متوجه نیست!» حمید گفت: «عزیزم، شاید ایشان متوجه نشود؛ اما من که متوجه می شوم. مطمئن باش یک روزی نتیجه محبت من به این پیر مرد را خواهی دید!» وقتی بعد از شهادت حمید، وقتی برای همیشه از آن کوچه می رفتیم، همان پیرمرد را دیدم که برای حمید به پهنای صورت اشک می ریخت. این گریه از آن گریه های سوزناکی بود که در غم حمید دیدم.. [راوی: همسر شهید] منبع: کتابِ یادت باشد ❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀ @bashohadaaa1
4.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گولِ شیطونُ نخورید، نرید تو زمینِ شیطون بازی کنید ؛ با حسین باش پادشاهی کن..🕊⚘️ @bashohadaaa1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ 🌿 حفظِ نگاه به سبک آقا مصطفی.. خودش و خانمش موقعِ راه رفتن در خیابان، سر بالا نمی آوردند و به چهره دیگران نگاه نمیکردند.. گاهی اوقات پیش می آمد که او و خانمش از کنار هم رد میشدند و همدیگر را نمی شناختند! یک روز خانمش تعریف کرد: از مقابل هم رد می شدیم؛ نه مصطفی منو دید، نه من مصطفی رو؛ یک لحظه از کفش هاش مصطفی رو شناختم؛ چون خودم اون کفشا رو برای مصطفی خریده بودم. برگشتم و از پشت سر زدم به شونه اش و گفتم آقا! برگشت دید منم.. [راوی: همسر شهید] منبع: کتابِ سرباز روز نهم ❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀ @bashohadaaa1