#پلاک_نمیخوام
✍ خاطره ای زیبا و شنیدنی از بسیجی غواص #شهید_مسعود_حسنی :
🖌... نزدیکی های عملیات کربلای چهار بود. مسعود حسنی لباس تمام بچه های غواص را جمع میکرد و با آبی که گرم می کرد ، تمام لباسها را می شست و پهن می کرد. آن شب او به شدت سرما خورده بود.
من هم به کمک او رفتم.
با اعتراض گفت: فتح اله!؟
گفتم : حالا یه بار اجازه بده منم با تو شریک بشم!
با کمک هم تمام لباس ها را شستیم ، بدون اینکه بچه ها متوجه شوند همه شون را اطراف چادرها پهن کردیم.
هر کاری که می کرد ، دوست داشت گمنام بماند.
آن شب در چادر ما ماند. داروهایش را به او دادم. غذا را هم با هم خوردیم. وقتی پلاک های شناسایی را به ما می دادند ، مسعود گفت : من پلاک نمیخوام...!
اصرار و التماس بچه ها هم فایده نکرد و زیر بار نرفت که نرفت ؟ فقط یکسره گفت : من پلاک نمیخوام … نمیخوام …
حقیقت آن بود که می خواست هنگام شهادت هم گمنام و بی نشان باشد....
🌸 یاد باد یاد مردان مرد...
🇮🇷 شیرمرد زنجانی ، بسیجی غواص #شهید_مسعود_حسنی از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس بود که در عملیات عاشورایی #کربلای_چهار ، منطقه عملیاتی #اروندرود ، #امالرصاص_عراق در کسوت غواص خط شکن گردان حضرت ولیعصر(عج) #لشگر_۳۱_عاشورا به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر به محضر دوست پرواز کرد.
📌 وعده دیدار حضرت سیدالشهداء به محمدباقر
🔷️ قبل اذان صبح با حالت عجیبی از خواب پرید؛ گفت: خـواب دیدم! قـاصد امـام حسـین (ع) بـود.
◇ به من گفت: آقـا سـلام رساندند و فـرمودند: بــزودی بـه دیدارت خواهــم آمـد.
◇ یه نـامه هم از طـرف آقــا داد که نوشته بود: چرا این روزها کمتر زیارت عاشورا می خوانی؟
◇ همینـطور کـه داشت حـرف می زد
گریه میکرد؛ دیگه تو حال خودش نبود.
🔻 چند شب بعد هم شهید شد
آقـا بـه عهـدش وفــا کــرد ..
📚 برگرفته ازکتاب خط عاشقی
#شهید_محمد_باقر_مومنی_راد
مزار مطهـر گلـزار شهدای همدان
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🔷 ارادت شهید سید مرتضی آوینی به مادرش حضرت زهرا (س) 🔹احتمالاً زمستان سال ۶۸ بود که در تالار اندیشه
🌷 ازش پرسیدم: چیکار میکنی که این متن ها رو مینویسی؟! گفت: خودمم نمیدونم. اما اگه میخواۍ که اینجوری شی وضو بگیر دو رکعت نماز بخون آب وضو خشک نشده و هنوز سرت رو برنگردوندی همونجا با همین نیت شروع کن بنویس، بهت میدهند.
پن: رفقاشون میگن میز کار آقاسید
همیشه رو به قبله بوده..
📚 شهید سید مرتضی آوینی
شهید چشمانش را باز کرد.
در اولین روزهای پس از فتح خرمشهر پیکر ٢٥ تن از شهدای عملیات آزادسازی خرمشهر را به شیراز آورده بودند پس از اینکه جمعیت حزب الله بر اجساد مطهر این شهیدان نماز خواندند علمای شهر،مسئولیت تلقین شهدا را بر عهده گرفتند. هنگامی که من به درون قبر یکی از این عزیزان رفتم و شروع به خواندن تلقین نمودم با صحنه ای بس عجیب و تکان دهنده مواجه شدم،
تا جائیکه تلقین را نیمه کاره رها کردم و از قبر بیرون آمدم، ماجرا از این قرار بود که هنگام قرائت نام مبارکه ائمه (ع) در تلقین، به محض اینکه به نام مبارک حضرت صاحب الزمان (عج) رسیدم، دیدم که شهید انگار زنده است،
چشمانش باز شد و لبخندی زد.
راوی: آیت الله حائری شیرازی
منبع:کتاب حدیث عشق
🌹 شیفتـه علـمدار دشـت نینـوا بـود.
آرزوی شهادتی همچو عباس بن علی (ع) داشت.
شب تاسـوعا، به یکی از دوستانش گفتـه بود:
«من فـردا شهیـد میشوم؛ بعد از شهـادتم انگشتـرم را به پسـرم برسـان.»
دوستش تعریف میکرد:
«وقتی پیکرش را آوردند، یاد وصیتش افتادم؛ امـا دستی ندیدم کـه انگشـتر ببـینـم.
🎙 راوی: مـادر شهـید مدافع حــرم
#شهید_سید_محمد_حسین_میردوستی
صلـواتی هدیـه کنـیم به ارواح مطهـر شـهدا
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
📌 فوتبالیست شهیدی که فرمانده سپاه شد. 🔷️ شهید ناصر کاظمی در سال ۱۳۵۶ وقتی ورزشکاران آمریکایی برای
اولین سال بعد از شهادت شهید زمستان سرد شده بود
و خلاصہ اولین برف زمستان بر زمین نشست.
یڪ شب پدرشوهرم آمد خیلی ناآرام گفت: عروس گلم ناصر بہ تو قول داده ڪہ چیزی بخره و نخریده؟
گفتم: نہ هیچی
خیلی اصرار ڪرد آخرش دید ڪہ من ڪوتاه نمیآیم
گفت: بهت قول داده زمستون ڪہ میاد اولین برف ڪہ رو زمین میشینہ چی برات بخره؟
چشمهایم پر از اشڪ شد گریہام گرفت
گفت: دیدی یڪ چیــزی هست..بگو ببینم چی بهت قول داده؟
گفتم: شوخی میڪرد و میگفت بذار زمستون بشہ برات یڪ پالتو و یڪ نیم چڪمہ میخرم
این دفعہ آقاجون گریہاش گرفت
نشستہ بود جلویِ من بلند بلند گریہ میڪرد
گفت:دیشب ناصر اومد تویِ خوابم بهم پول داد گفت: بہ منيژه قول دادم زمستون ڪہ بشہ براش یڪ چڪمہ و یك پالتو بخرم
حالا ڪہ نیستم شما زحمتش رو بڪش🥺💔
#شهیدناصرڪاظمی
📌 سیدحمید قبل از شهادت به زیارت حضرت سیدالشهداء رفت.
🔹️ با چند نفر مجاهدان عراقی در هور همکاری می کردیم. فکر زیارت امام حسین(ع) یک لحظه سیدحمید را آرام نمی گذاشت.
◇ با مجاهد عراقی قرار شد کارهای جعل کارت تردد و بقیه مسائل را حل کند. یک روز آمد سر وقت سیدحمید که برویم.
◇ مجاهد عراقی می گفت: از ایستگاه ایست و بازرسی بصره رد که شدیم، شب را در منزل خودم بودیم و فردا عزم حرم کردیم.
◇ حرف ها را قبلا زده بودیم که باید احساسات خود را کنترل کنی که استخباراتیها متوجه نشوند.
🔹️ سیدحمید تا چشمش به ضریح امام حسین (ع) و حرم بیزائرش افتاد، از خود بیخود شده بود.
◇ هرچه بچه ها ایما و اشاره و قسم دادیم، کارگر نیفتاد. حالا سید ۲۰ دقیقه ای میشد که کنار ضریح مشغول راز و نیاز بود.
◇ دونفر سرباز استخبارات را مشغول کردند و منهم سیدحمید را به زور جدا کردم و از مسیر دیگری خارج شدیم.
🔹️ شهید سید حميد میرافضلی در بهمن ماه ۱۳۳۵ در شهرستان رفسنجان به دنیا آمد و در ۲۲ اسفند سال ۱۳۶۲ به همراه سردار شهید ”حاج محمد ابراهیم همت “، فرمانده محبوب لشکر محمد رسولالله سوار بر موتور مورد اصابت گلوله مستقیم دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید.
📚 کتاب: پا برهنه در وادی مقدس
ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
#زائر_کربلا
#سید_پا_برهنه
#شهید_سیدحمید_میرافضلی
#شهادت_جزیره_مجنون_۱۳۶۲
شب حمله همه پیشانیبندها را ریخته بود به هم، داشت دنبال سربند «یا فاطمة الزهرا علیهاالسلام» میگشت. بچهها گفتند: مگر فرقی میکند، یکیش را بردار؟
گفت: من مادر ندارم. دلم خوش است وقتی شهید شدم، حضرت فاطمه علیهاالسلام بیایند بالای سرم و برایم مادری کنند.
#شهید_محمد_ابراهیمیان
🌹 #قدرت_خداوند
مصاحبه با غواص مفقودالاثر عملیات کربلای ۴ ،بسیجی شهید سید اصغر احمدی :
🎙... ما از اول جنگ به قدرت خودمان اتکا نکرده ایم و فقط به قدرت خداوند متکی بوده ایم...
جاویدالاثر سید اصغر احمدی از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز زنجان در جبهه های حق علیه باطل بود که از اوایل نوجوانی راهی میادین نبرد با متجاوزان بعثی شده و بعد از شرکت در چندین عملیات بزرگ و کوچک، سرانجام در سوم دی ۱۳۶۵ در عملیات عاشورایی کربلای چهار ، در کسوت غواص خط شکن گردان حضرت ولیعصر (عج) لشگر ۳۱ عاشورا ، در منطقه عملیاتی اروندرود به آرزوی دیرین خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد🕊🕊
پیکر مطهر این دلباخته راه خدا، تاکنون یافت نشده است...
📌 بچهپولداری که ۱۲ روز بعد از ازدواجش شهید شد.
🔹 "سردار شهید «صادق مزدستان»
در تاریخ ۲۷ دی ۱۳۳۵ در یک خانواده نسبتاً متمول، در بندر انزلی چشم به جهان گشود. او هفتمين فرزند اين خانواده بود. بعدها به قائمشهر میروند و در آن شهر به دلیل اشتغال خود و برادرانش به ورزش فوتبال، اسم و رسمی دست و پا میکنند.
◇ هر چه به روزهای انقلاب نزدیکتر میشوند، صادق و برادرانش بیشتر جذب نهضت اسلامی حضرت امام میشوند و تحول روحی پیدا میکنند. تا جایی که صادق در اولین روزهای دفاعمقدس به جبهه میرود.
◇ صادق درگروه جنگهای نامنظم دکتر چمران شرکت داشت و در سوسنگرد در کنار او جنگيد. پس از تشکيل تيپ کربلا به اين تيپ آمد و در مدت زمانی اندک به سبب لياقت و شجاعت فرماندهی گروهان و سپس گردان صاحب الزمان (عج) از تيپ کربلا عهده دار شد.
◇ در ۲۷ آذر ۱۳۶۱ با خانم گيسو صالح پور ازدواج کرد. دو روز بعد از ازدواج به اتفاق همسر برای زيارت مرقد امام رضا (ع) به مشهد مقدس رفتند.
◇ در آنجا صادق به همسرش گفت: «اگر اين بار افتخار شهادت در جبهه نصيبم نشد خانه ای اجاره می کنم و با هم زندگی مشترک خود را آغاز می کنيم.»
◇ پس از بازگشت از مشهد مقدس به مناطق عملياتی رهسپار شد. او که فرماندهی تيپ دوم لشکر ۲۵ کربلا را به عهده داشت در منطقه فکه در يک عمليات شناسايی در خط مرزی عين خوش و در جنگل امقر در اثر صابت ترکش مين والمر به ناحيه سر در تاريخ ۹ دی ۱۳۶۱ به شهادت رسيد. در حالی که تنها دوازده روز از ازدواجش می گذشت. پیکر مطهر شهيد صادق مزدستان در گلزار شهدای قائمشهر به خاک سپرده شد.
📌 بچه سوسول و خوشکلی که فرمانده تیپ شد.
🔹 بار اولی که صادق به جبهه میرفت، تازه جنگ شروع شده بود. در حال و هوای آن دوران، بعضی از رزمندههایی که او را نمیشناختند،
◇ به دلیل ظاهر خاص و موهای بلند مزدستان به دوست و همراهش میرمحمد موسوی میگفتند: «این سوسول و بچه خوشکل کیه اومد به جبهه؟»
◇ چند ماه نگذشت که همین بچه خوشکل شد فرمانده تیپ دوم لشکر ویژه ۲۵ کربلا
🌷 شادی روح مطهر سردار شهید صادق مزدستان صلوات
#سالروز_شهادت
🩸 شهیدی که شب شهادت حاج قاسم به خواهرش گفت: ″فرمانده ما شهید شده″
🔹 ″شهید قاسم افضلی گروه″ سیزدهم دی ماه سال ۱۳۹۸ و زمانی که همه ما خواب بودیم در حالی که بسیار ناراحت بود به خواب خواهرش می آید.
◇ خواهرش علت ناراحتی اش را می پرسد و در پاسخ می گوید: فرمانده ما شهید شده است.
◇ خواهرش معنای این خواب را متوجه نمی شود تا اینکه موقع اذان صبح تلویزیون را روشن و با این خبر مواجه می شود که:
💔 إِنَّا لِلَّٰهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ؛
شهادت سردار رشید اسلام حاج قاسم سلیمانی...
◇ ″#سردارشهیدقاسمافضلی″
ششم خردادماه سال ۱۳۴۰ در روستای «گروه» از توابع «راین» استان کرمان متولد شد. پدرش حسین کشاورز بود و مادرش زیبا نام داشت. او تا مقطع دوم متوسطه درس خواند و عضو سپاه پاسداران شد. قاسم سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد که به واسطهی این وصلت خدا به او ″یک دختر″ هدیه کرد.
◇ این پاسدار خوشنام، از نیروی های لشکر ۴۱ ثارالله در هشتم مردادماه سال ۱۳۶۲ در منطقه مهران در عملیات والفجر ۳ به شهادت رسید و مزار مطهرش در گلزار شهدای کرمان قرار دارد.